گنجور

بخش ۱۷ - حکایت

آن شنیدی که رفت نادانی
به عیادت به درد دندانی
گفت با دست از این مباش حزین
گفت آری ولیک سوی تو این
باد باشد چو بی‌خبر باشی
آب و آتش چو خاک برپاشی
بر من این درد کوه پولادست
چون تو زین فارغی ترا بادست
چون دل و دست همزبان دارم
عافیت به چو این و آن دارم
چژک را چون نه تیغ و نه سپرست
سینه مرچزک را حصار سر است
لاجرم زین کند زمین شدیار
لاجرم زان حصار گیرد مار
من ز بهر تو مانده اندر کنج
تو لقب کرده مر مرا ناکنج
تخم تا در زمین نمانده سه ماه
بر ازو کی خوری به خرمنگاه
در زمستان سه مه بیاساید
پس بهاری چنان بیاراید
من که در خانه خود چنین باشم
از پی خوان اهل دین باشم
چون همی خوانِ دانش آرایم
کی ز مطبخ به سوی باغ آیم
کم از آن کز تو رخ نهان دارم
مردهٔ نفس را روان دارم
از بلا کنج از آن نپردازم
تا ترا کنج عافیت سازم
تا دلم چون بهشت نور دهد
نور تنها نه صد سرور دهد
زان همی در به رخ فراز کنم
تات صد در ز عقل باز کنم
نبود نیز گرد هر کلبه
خانه و کوی گرد چون گربه
بلکه مرد سخن به هر جایی
چون زنان کم جهد به هر پایی
جان گوینده چون نکو گوید
زاب جان روی دل همی شوید
بیشهٔ نظم را چو شیر بُوَد
جان نه زین چار طبع چیر بُوَد
خود مرا نیست بی‌تو زهره و بس
خیره‌رویی و بی‌خودی چو مگس
چون نه مردان طمع و پر خاشم
خاره را خیره خیر چه تراشم
گورخر چون نداد کس را دست
نه ز پالان و رنج بار برست
گرچه شد ز اهل روزگار جدا
چه کمست آخر از مگس عنقا
سوسماری که فارغست از آب
چه سرِ آب نزد او چه سراب
تو مرا گویی ای خر طنّاز
سوی درگاه این بزرگان تاز
نکنی خدمت این بزرگان را
سخت بی‌حرمتی دل و جان را
کی شود سوی لاهی اللهی
عاشق تابه کی شود ماهی
زال چون ماده گاو بگذارد
کی سپاس سبوس بردارد
باغ دین و خرد بُوَد خلوت
پردهٔ نیک و بد بُوَد خلوت
هرکه خلوت گزید راحت دید
خلوت آمد مراد را چو کلید
باز دارد به خاصه بهر ورع
کهنهٔ نو ترا ز ننگ طمع
ضد با ضد یار چون باشد
اشتر بی‌مهار چون باشد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شنیدی که رفت نادانی
به عیادت به درد دندانی
هوش مصنوعی: یک نفر نادان به عیادت کسی که دندانش درد می‌کند می‌رود و از این گام عاجزانه‌اش هم خبر ندارد.
گفت با دست از این مباش حزین
گفت آری ولیک سوی تو این
هوش مصنوعی: گفتند که با دستت از این ناامیدی دوری کن، اما حزین پاسخ داد که درست است، اما من به سمت تو می‌آیم.
باد باشد چو بی‌خبر باشی
آب و آتش چو خاک برپاشی
هوش مصنوعی: وقتی بی‌خبر باشی، مانند بادی می‌مانی که هیچ کاره است و نمی‌داند چه بر سرش می‌آید. اگر به مسایل اطراف توجه نکنی، مانند آبی و آتش خواهی بود که بر روی خاک پراکنده می‌شود و تاثیری ندارد.
بر من این درد کوه پولادست
چون تو زین فارغی ترا بادست
هوش مصنوعی: درد و رنج من بسیار سنگین و محکم است، به گونه‌ای که انگار با فولاد ساخته شده است؛ اما تو از این مشکلات آزاد و رهایی.
چون دل و دست همزبان دارم
عافیت به چو این و آن دارم
هوش مصنوعی: وقتی دل و دست من هماهنگ و همدل هستند، به هر چیزی که داشته باشم، خوشبختی را تجربه می‌کنم.
چژک را چون نه تیغ و نه سپرست
سینه مرچزک را حصار سر است
هوش مصنوعی: چون چژک نه سلاحی دارد و نه حفاظی، سینه مرچزک به مانند دیواری محافظت می‌کند.
لاجرم زین کند زمین شدیار
لاجرم زان حصار گیرد مار
هوش مصنوعی: بنابراین، به ناچار زمین از آن یار جدا می‌شود و به همین دلیل مار از آن حصار بیرون می‌آید.
من ز بهر تو مانده اندر کنج
تو لقب کرده مر مرا ناکنج
هوش مصنوعی: من به خاطر تو در گوشه‌ای مانده‌ام و به خاطر تو حتی نامی که به من داده‌اند، برایم ناآشنا و غریب شده است.
تخم تا در زمین نمانده سه ماه
بر ازو کی خوری به خرمنگاه
هوش مصنوعی: تا زمانی که دانه در زمین بماند و سه ماه طول بکشد، به بهار نمی‌رسد و محصولی برداشت نمی‌شود. بنابراین، تا وقتی زحمت نکشی و صبر نکرده‌ای، نمی‌توانی به دستاوردی دست یابی.
در زمستان سه مه بیاساید
پس بهاری چنان بیاراید
هوش مصنوعی: در زمستان به مدت سه ماه باید صبر کرد، سپس بهاری زیبا و دلنشین به وجود می‌آید.
من که در خانه خود چنین باشم
از پی خوان اهل دین باشم
هوش مصنوعی: من که در خانه‌ام به این حال هستم، پس چرا به دنبال علم و معرفت اهل دین نباشم؟
چون همی خوانِ دانش آرایم
کی ز مطبخ به سوی باغ آیم
هوش مصنوعی: وقتی که در حال آراستن دانش خود هستم، دیگر زمانی برای رفتن به باغ از آشپزخانه ندارم.
کم از آن کز تو رخ نهان دارم
مردهٔ نفس را روان دارم
هوش مصنوعی: من کمتر از آنچه که از تو پنهان کرده‌ام، دارم و همچنان روح مردهٔ نفس خود را زنده نگه داشته‌ام.
از بلا کنج از آن نپردازم
تا ترا کنج عافیت سازم
هوش مصنوعی: من از سختی‌ها و مشکلات دور نمی‌شوم تا بتوانم تو را به آرامش و آسایش برسانم.
تا دلم چون بهشت نور دهد
نور تنها نه صد سرور دهد
هوش مصنوعی: تا زمانی که قلبم مانند بهشتی نورانی باشد، تنها نور نمی‌دهد، بلکه شادی و سرور زیادی را نیز به ارمغان می‌آورد.
زان همی در به رخ فراز کنم
تات صد در ز عقل باز کنم
هوش مصنوعی: از آنچه که در چهره‌ات می‌بینم، در دل می‌کوشم تا تمام درهای عقل و فهم را بگشایم.
نبود نیز گرد هر کلبه
خانه و کوی گرد چون گربه
هوش مصنوعی: در اطراف هر خانه و محله، هیچ کس نیست و همه جا خالی و سوت و کور است، مانند گربه‌ای که در گم‌کَنه‌ای سرگردان است.
بلکه مرد سخن به هر جایی
چون زنان کم جهد به هر پایی
هوش مصنوعی: مردِ سخن باید در هر موضوعی حرف بزند و تلاش کند، در حالی که برخی زن‌ها به آسانی به هر جایی می‌رسند و به نتایج دست پیدا می‌کنند بدون این که زحمت زیادی بکشند.
جان گوینده چون نکو گوید
زاب جان روی دل همی شوید
هوش مصنوعی: وقتی سخنران با نیکویی و زیبایی صحبت می‌کند، روح او به آرامش می‌رسد و دل‌ها را نیز شاداب می‌کند.
بیشهٔ نظم را چو شیر بُوَد
جان نه زین چار طبع چیر بُوَد
هوش مصنوعی: در ترکیب نظم و شعر، اگر روح آن قوی و باعزت مانند شیر باشد، آنگاه طبیعت و ذوق شاعر نیز به طور شایسته‌ای نمایان خواهد شد.
خود مرا نیست بی‌تو زهره و بس
خیره‌رویی و بی‌خودی چو مگس
هوش مصنوعی: بدون تو، من قدرتی ندارم و فقط حیران و سرگردان هستم، مانند مگسی که در جست‌وجوی نوری می‌چرخد.
چون نه مردان طمع و پر خاشم
خاره را خیره خیر چه تراشم
هوش مصنوعی: وقتی که مردان طمع و خشم را ندارند، به چه چیزی می‌توانم امیدوار باشم و چه کار مفیدی می‌توانم انجام دهم؟
گورخر چون نداد کس را دست
نه ز پالان و رنج بار برست
هوش مصنوعی: گورخر به کسی کمک نکرد، نه از زین و نه از زحمت بارش رهایی یافت.
گرچه شد ز اهل روزگار جدا
چه کمست آخر از مگس عنقا
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از افراد زمانه‌اش جدا شده، در نهایت برای او چه تفاوتی دارد، مانند اینکه برای مگس عنقا چه کمی وجود دارد.
سوسماری که فارغست از آب
چه سرِ آب نزد او چه سراب
هوش مصنوعی: سوسماری که از آب دور است، نه به عمق آب اهمیت می‌دهد و نه به خیال و توهمی که از آب دارد.
تو مرا گویی ای خر طنّاز
سوی درگاه این بزرگان تاز
هوش مصنوعی: تو به من می‌گویی ای در کنار آنان، به سوی درگاه این بزرگان حرکت کن.
نکنی خدمت این بزرگان را
سخت بی‌حرمتی دل و جان را
هوش مصنوعی: اگر به این بزرگواران خدمت نکنیم، واقعاً به دل و جان خود بی‌احترامی کرده‌ایم.
کی شود سوی لاهی اللهی
عاشق تابه کی شود ماهی
هوش مصنوعی: کی می‌شود کسی که عاشق لاهی شود، تا چه زمانی مانند ماهی در آب غرق باشد؟
زال چون ماده گاو بگذارد
کی سپاس سبوس بردارد
هوش مصنوعی: زال مانند ماده گاوی که می‌گذارد، کی یگانه‌ای که سپاس و قدردانی کند را برمی‌دارد.
باغ دین و خرد بُوَد خلوت
پردهٔ نیک و بد بُوَد خلوت
هوش مصنوعی: باغ دین و اندیشه، جایی است که در آن روح و آرامش وجود دارد. در حالی که فضای پرده‌ها و نقاب‌های نیک و بد، به تنهایی و تفکر درونی نیاز دارد.
هرکه خلوت گزید راحت دید
خلوت آمد مراد را چو کلید
هوش مصنوعی: هر کس که به تنهایی و دور از شلوغی برود، آرامش و راحتی را تجربه می‌کند. تنهایی مانند کلیدی است که به آرزوها و خواسته‌ها دست پیدا می‌کند.
باز دارد به خاصه بهر ورع
کهنهٔ نو ترا ز ننگ طمع
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به خاطر پرهیزکاری، از طمع دوری می‌کند، تو را از زشتی و ننگ طمع‌ورزی دور نگه می‌دارد.
ضد با ضد یار چون باشد
اشتر بی‌مهار چون باشد
هوش مصنوعی: اگر دو چیز متضاد با یکدیگر باشند، مانند شتری که بدون سرپرست و کنترل باشد، وضعیتی آشفته و نامتعادل ایجاد می‌شود.

حاشیه ها

1393/09/06 23:12
عادل مینایی جلیل

بیت دوم، مصرع اول باید به صورت زیر تغییر کند:
گفت بادست از این مباش حزین
یا به عبارتی : گفت باد است از این مباش حزین

1395/03/20 15:06
عادل مینایی

همچنان بیت دوم تصحیح نشده است!