گنجور

بخش ۶ - حکایت

آن شنیدی که در حد مرداشت
بود مردی گدای و گاوی داشت
از قضا را وبای گاوان خاست
هرکرا پنج بود چار بکاست
روستایی ز بیم درویشی
رفت تا بر قضا کند پیشی
بخرید آن حریص بی‌مایه
بدل گاو خر ز همسایه
چون برآمد ز بیع روزی بیست
از قضا خر بمرد و گاو بزیست
سر برآورد از تحیّر و گفت
کای شناسای رازهای نهفت
هرچه گویم بود ز نسناسی
چون تو خر را ز گاو نشناسی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شنیدی که در حد مرداشت
بود مردی گدای و گاوی داشت
هوش مصنوعی: یک مرد گدا وجود داشت که در زندگی‌اش با مشکلات زیادی مواجه بود و از لحاظ مالی در تنگنا بود، اما با این حال یک گاو داشت که به او کمک می‌کرد.
از قضا را وبای گاوان خاست
هرکرا پنج بود چار بکاست
هوش مصنوعی: به طور اتفاقی، بیماری گاوان به وجود آمد و هرکس که از پنج نفر بیشتر بود، به طور ناچار به چهار نفر کاهش یافت.
روستایی ز بیم درویشی
رفت تا بر قضا کند پیشی
هوش مصنوعی: یک روستایی به دلیل ترس از درویشی به سفر رفت تا از سرنوشت خود فرار کند.
بخرید آن حریص بی‌مایه
بدل گاو خر ز همسایه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی با طمع و بدون ارزش واقعی خود را می‌فروشد، مانند خریدن گوسفند از همسایه، که به ظاهر جذاب به نظر می‌رسد اما در واقعیت بی‌ارزش است.
چون برآمد ز بیع روزی بیست
از قضا خر بمرد و گاو بزیست
هوش مصنوعی: روزی بیست، بر اساس مقدرات، خر جان سپرد و گاو به زندگی ادامه داد.
سر برآورد از تحیّر و گفت
کای شناسای رازهای نهفت
هوش مصنوعی: از حیرت خویش سر برداشت و گفت: ای کسی که به اسرار پنهان آگاهی.
هرچه گویم بود ز نسناسی
چون تو خر را ز گاو نشناسی
هوش مصنوعی: هر چه بگویم، از ناآگاهی توست؛ همان‌گونه که نمی‌توانی خر را با گاو اشتباه بگیری.