گنجور

بخش ۶ - حکایت

آن شنیدی که در حد مرداشت
بود مردی گدای و گاوی داشت
از قضا را وبای گاوان خاست
هرکرا پنج بود چار بکاست
روستایی ز بیم درویشی
رفت تا بر قضا کند پیشی
بخرید آن حریص بی‌مایه
بدل گاو خر ز همسایه
چون برآمد ز بیع روزی بیست
از قضا خر بمرد و گاو بزیست
سر برآورد از تحیّر و گفت
کای شناسای رازهای نهفت
هرچه گویم بود ز نسناسی
چون تو خر را ز گاو نشناسی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.