گنجور

بخش ۳۷ - اندر هجو حکیم طالعی گوید

وین دگر هست شاعری به دروغ
که ندارد سخنش ایچ فروغ
چون پیازست شعرش ارچه نکوست
تا به پایان چو بنگری همه پوست
دل و جان تیره همچو تودهٔ گرد
دهن و کون یکی چو مهرهٔ نرد
هزل شعرش سعیر صورت و هوش
سخنش زمهریر شه‌ره گوش
خانهٔ جغد هست چون خوانش
نخرد کس به ترّه‌ای نانش
دردسر زاد زو که در تدبیر
تیز و عریان و گنده بود چو سیر
راست گویی حکیم صابونی است
مایهٔ خبث و جهل و مأبونی است
شاعری بی‌حفاظ و بی‌خردست
در سفاهت بسان جدّ خودست
خیره رویی ز تیره‌رایی به
بی‌زبانی ز ژاژ خایی به
سخنش سر برهنه همچو تنش
معنیش کون دریده همچو زنش
بتر از کوپیاژهٔ بلخی
سخنش در خوشی نه در تلخی
صفت و صنعتش کثیف و کنیف
وقت و ذوقش به دل رکیک و ضعیف
چون سخن گفت در میان گروه
گفت هریک که اینت نغز و شکوه
تازی و پارسیش در گفتار
بغل زاولی است در کردار
بس که جویای لوت و قوت شود
طعمه و قوت عنکبوت شود
چون ملخ دشت و بوستانش یکیست
چون مگس دیگ و دیگدانش یکیست
چون تو کردی ز ژاژ خود آغاز
گوشها در کند به روی فراز
دل من چون شنود گفتارش
سیلی من ز دور گفت آرش
عقل و حسِّ من از تباهی آن
مانده مدهوش و عاجز و حیران
گنده باشد هرآنچه او گوید
همچو گل کز میان گه روید
به همه وقت خامش از گفتار
ملک‌الموت حاضرش بر کار
دل بُوَد شاد تا بود خاموش
بود آسوده از تباهی گوش
چون گشاید به ابلهی گفتار
گوشم ار بشنود بگرید زار
گرچه بیرون برآن سخن خندند
دل درون در ز خشم دربندند
به یکی در در آورد گوشش
به دگر در برون کند هوشش
دل عاقل چو گشت هزل نیوش
دل دو انگشت دین کند در گوش
مانده در صفِّ ناکسان ازل
از مدیح و هجا و زهد و غزل
هرکجا ترّهات او خوانند
ژاژ طیان چو موعظه دانند
چون هوا ژاژ او به گوش سپرد
گوش کفّارت گناه شمرد
پنبه در گوش پیش قولش وهم
آستین در دهان ز جهلش فهم
شده سردی نصیب در ازلش
نوحه بسیار خوشتر از غزلش
از حدیثش معاشر و می‌خوار
شود از باده و طرب بیزار
گر فسرده شدی چو پیه آخر
نشنوی نغمهٔ کریه آخر
تا کی این ژاژ بی‌شمار آخر
ویحک از خلق شرم دار آخر
چون سبکسار گشت هزل فروش
در خورست آن زمان گرانی گوش
دین که با شادمانی آمد جفت
پیش وی خود سخن که یارد گفت
همچو لاله است گفت و گوی پلید
از دهانش دل سیاه پدید
ای گزیده ره هوس بر هوش
سخنت نالهٔ جرس در گوش

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وین دگر هست شاعری به دروغ
که ندارد سخنش ایچ فروغ
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که شاعری وجود دارد که با بی‌صداقتی صحبت می‌کند و سخنانش هیچ درخشندگی و زیبایی ندارد.
چون پیازست شعرش ارچه نکوست
تا به پایان چو بنگری همه پوست
هوش مصنوعی: شعر او مانند پیاز است، اگرچه زیباست، اما وقتی به پایانش نگاه کنی، همه‌اش پوسته و ظاهر است.
دل و جان تیره همچو تودهٔ گرد
دهن و کون یکی چو مهرهٔ نرد
هوش مصنوعی: دل و جان انسان در حالتی تیره و ناامید قرار دارد، همچون توده‌ای از گرد و غبار. همچنین، زبان و بدن او همچون مهره‌های بازی نرد به هم وابسته‌اند و جدایی بین آن‌ها وجود ندارد.
هزل شعرش سعیر صورت و هوش
سخنش زمهریر شه‌ره گوش
هوش مصنوعی: شعری که می‌سراید، شوق و حرارت دارد و ذهنش پر از هوش و ذکاوت است. سخنانش مانند سرمای شدید یخ‌زده‌ای به گوش می‌رسد.
خانهٔ جغد هست چون خوانش
نخرد کس به ترّه‌ای نانش
هوش مصنوعی: خانهٔ جغد به این خاطر خالی و بی‌مشتری است که کسی برای خوردن نان به آنجا نمی‌رود. به تعبیر دیگر، مکان‌ها یا چیزهایی که مورد توجه و خواست کسی نیستند، خالی می‌مانند و ارزش و اهمیت خود را از دست می‌دهند.
دردسر زاد زو که در تدبیر
تیز و عریان و گنده بود چو سیر
هوش مصنوعی: مشکلات ناشی از کسی است که در کارها تیزهوش و بی‌پرده و فوق‌العاده است، مانند سیری که به خودی خود قابل مشاهده است.
راست گویی حکیم صابونی است
مایهٔ خبث و جهل و مأبونی است
هوش مصنوعی: حقیقت‌گویی که از سوی یک حکیم بیان شود، در واقع نشانه‌ای از زشتی و نادانی است.
شاعری بی‌حفاظ و بی‌خردست
در سفاهت بسان جدّ خودست
هوش مصنوعی: شاعری که نه محافظتی دارد و نه خرد، در نادانی خود به مانند نیاکانش است.
خیره رویی ز تیره‌رایی به
بی‌زبانی ز ژاژ خایی به
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و روشنی شخصی اشاره دارد که در مقایسه با افرادی که دیدگاهی منفی یا درهم‌ومیشن دارند، نمایانگر روشنایی و خوش‌بینی است. همچنین، به عدم توانایی برخی در بیان احساسات یا افکار خود اشاره می‌کند و نشان‌دهنده‌ی اهمیت روشنی فکر و بیان شفاف در زندگی است.
سخنش سر برهنه همچو تنش
معنیش کون دریده همچو زنش
هوش مصنوعی: سخنان او همانند تنش عریان و بی‌پوشش است، و معنای آن نیز به اندازه‌ی زنش بی‌پرده و آشکار است.
بتر از کوپیاژهٔ بلخی
سخنش در خوشی نه در تلخی
هوش مصنوعی: سخن او در لذت و شادی بیشتر از سخن کوپیاژهٔ بلخی است و در زمان ناگواری و تلخی، کمتر از اوست.
صفت و صنعتش کثیف و کنیف
وقت و ذوقش به دل رکیک و ضعیف
هوش مصنوعی: خصوصیات و مهارت‌های او ناپسند و زشت است و زمان و سلیقۀ او نیز به دل و ذوقی پست و ضعیف مربوط می‌شود.
چون سخن گفت در میان گروه
گفت هریک که اینت نغز و شکوه
هوش مصنوعی: زمانی که او در جمع صحبت کرد، هرکس گفت که این سخن زیبا و با شکوه است.
تازی و پارسیش در گفتار
بغل زاولی است در کردار
هوش مصنوعی: سر و کار تازی و پارسی در گفتار، در عمل و رفتار زوال است.
بس که جویای لوت و قوت شود
طعمه و قوت عنکبوت شود
هوش مصنوعی: اگر انسان به شدت دنبال آب و نان باشد، ممکن است به طعمه‌ای برای عنکبوت تبدیل شود و در دام بیفتد.
چون ملخ دشت و بوستانش یکیست
چون مگس دیگ و دیگدانش یکیست
هوش مصنوعی: این بیت به رابطه میان طبیعت و موجودات زنده اشاره دارد. در آن نشان داده شده که ملخ و محیطی که در آن زندگی می‌کند به یکدیگر وابسته هستند و در واقع جزء جدایی‌ناپذیری از یکدیگرند. همچنین، مقایسه‌ای بین مگس و دیگ جای خود دارد که نشان‌دهنده پیوند میان موجودات و محیط پیرامونشان است. در این راستا، به نوعی هم‌زیستی و وابستگی در جهان طبیعی اشاره می‌شود.
چون تو کردی ز ژاژ خود آغاز
گوشها در کند به روی فراز
هوش مصنوعی: وقتی تو شروع به صحبت کردی، همه توجه‌ها به سمت تو جلب شد و گوش‌ها به صحبت‌های تو گوش فرا دادند.
دل من چون شنود گفتارش
سیلی من ز دور گفت آرش
هوش مصنوعی: دل من وقتی گفتارش را می‌شنود، مانند سیلی پرسر و صدا به یاد آرش از دور می‌آید.
عقل و حسِّ من از تباهی آن
مانده مدهوش و عاجز و حیران
هوش مصنوعی: در اثر خرابی و نابودی آن چیز، عقل و حس من به شدت گیج و ناتوان و حیران مانده‌اند.
گنده باشد هرآنچه او گوید
همچو گل کز میان گه روید
هوش مصنوعی: هر چیزی که او بگوید، بزرگ و مهم خواهد بود، مانند گلی که از دل زمین بیرون می‌آید.
به همه وقت خامش از گفتار
ملک‌الموت حاضرش بر کار
هوش مصنوعی: در هر زمانی، او از گفتار و سخنان خود خاموش است، زیرا فرشته مرگ همیشه بر کارهای او نظارت دارد.
دل بُوَد شاد تا بود خاموش
بود آسوده از تباهی گوش
هوش مصنوعی: دل زمانی شاد است که در آرامش باشد و از آشفتگی و مشکلات دور باشد.
چون گشاید به ابلهی گفتار
گوشم ار بشنود بگرید زار
هوش مصنوعی: وقتی که ابلهی صحبت کند و من سخنش را بشنوم، قلبم به شدت آزرده می‌شود و برای آن گریه می‌کنم.
گرچه بیرون برآن سخن خندند
دل درون در ز خشم دربندند
هوش مصنوعی: با اینکه مردم به آن حرف می‌خندند، در دل خود خشم را نگه داشته‌اند.
به یکی در در آورد گوشش
به دگر در برون کند هوشش
هوش مصنوعی: یکی گوشش را به در می‌گذارد و به سمت دیگر، فکرش را رها می‌کند.
دل عاقل چو گشت هزل نیوش
دل دو انگشت دین کند در گوش
هوش مصنوعی: وقتی که دل انسان خردمند به سخنان بیهوده توجه کند، در واقع از اصول دین و اعتقادات خود غافل می‌شود.
مانده در صفِّ ناکسان ازل
از مدیح و هجا و زهد و غزل
هوش مصنوعی: در جست و جوی محبوب و جایگاه والا، در میان افراد بی‌ارزش و بی‌فایده، به تملق و ستایش و انتقاد و دمیدن در قالب شعر و پرهیزکاری مشغول مانده‌ام.
هرکجا ترّهات او خوانند
ژاژ طیان چو موعظه دانند
هوش مصنوعی: هرجا که کسی حرف‌های بی‌محتوا و بی‌معنا بزند، مردم آن را مانند یک گفتار یا موعظه‌ای جدی تلقی می‌کنند.
چون هوا ژاژ او به گوش سپرد
گوش کفّارت گناه شمرد
هوش مصنوعی: زمانی که هوا آواز او را شنید، گوش تو اعمال ناپسند را به حساب آورد.
پنبه در گوش پیش قولش وهم
آستین در دهان ز جهلش فهم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که فردی به دلیل عدم درک و آگاهی، قادر به شنیدن و فهمیدن صحیح مطالب نیست. او به گونه‌ای خود را از حقیقت دور نگه داشته که مانند اینکه پنبه در گوشش گذاشته باشد و نتواند صداها را بشنود و درک کند.
شده سردی نصیب در ازلش
نوحه بسیار خوشتر از غزلش
هوش مصنوعی: در آغاز، سرما و غم به او رسید و نوحه‌اش بسیار دلنشین‌تر از شعر غزلی اوست.
از حدیثش معاشر و می‌خوار
شود از باده و طرب بیزار
هوش مصنوعی: از گفتارش، جمعی به می‌خوارگی روی آورند و از شراب و شادی دوری کنند.
گر فسرده شدی چو پیه آخر
نشنوی نغمهٔ کریه آخر
هوش مصنوعی: اگر مانند پیه سرد و بی‌تحرک شوی، دیگر نخواهی توانست صدای خوش و زیبا را بشنوی.
تا کی این ژاژ بی‌شمار آخر
ویحک از خلق شرم دار آخر
هوش مصنوعی: تا چه زمانی باید از این گفت‌وگوهای بیهوده و بی‌پایه بگذری؟ ای کاش از مردم شرم نکنی و خودت را در این مسائل بیهوده مشغول نسازی.
چون سبکسار گشت هزل فروش
در خورست آن زمان گرانی گوش
هوش مصنوعی: زمانی که سبک‌بار و بی‌خیال می‌شوم، باعث می‌شود که در آن لحظه، حس شنوایی و درک من به شدت افزایش یابد.
دین که با شادمانی آمد جفت
پیش وی خود سخن که یارد گفت
هوش مصنوعی: دینی که با شادی و خوشحالی به سراغ انسان می‌آید، تنها کسی می‌تواند درباره‌اش صحبت کند که خود در آن حالت باشد.
همچو لاله است گفت و گوی پلید
از دهانش دل سیاه پدید
هوش مصنوعی: سخنان ناپسند از زبان او مانند لاله‌ای است که دل سیاهی را نمایان می‌سازد.
ای گزیده ره هوس بر هوش
سخنت نالهٔ جرس در گوش
هوش مصنوعی: ای کسی که در راه آرزوها انتخاب شده‌ای، بر هوش و ذکاوتت بیفزا، زیرا صدای دور جرس در گوش تو در حال نواختن است.

حاشیه ها

1399/11/28 00:01
دخو نادری

منظورش دقیقا کدوم شاعره ؟