گنجور

بخش ۳۰ - حکایت

قحطی افتاد وقتی اندر ری
دور از این شهر وز نواحی وی
آن چنان سخت شد برایشان کار
کادمی شد چو گرگ مردم‌خوار
کرد هر مادری همی گریان
خُرد فرزند خویش را بریان
کرده بر خویشتن طباخ امیر
خون همشیره را حلال چو شیر
اندر آن شهر چشم سر کم دید
سگ مرده که مردم آن نخرید
اندرین حال عارفی زنگی
نزدم آمد ز روی دل تنگی
گفت مردم همی خورد مردم
تو دعایی بک که من کردم
گفتمش راست رو مکن لنگی
رو تو بگذار تا بود تنگی
تا بدانی که در سرای بسیچ
هیچکس نیست ایچ کس را هیچ
بهر این است در ره اسباب
سر نگوسار لای لاانساب
زین قرابت نویس نامهٔ ننگ
که قرابت قرابه دارد و سنگ
بشکند زود و بد شود پیوند
لیک نبود چو دیو شد دلبند
خویشی خویش ریش ناسورست
از درون زشت و وز برون عورست
خشک او تر و سرد او گرم است
سرِ او پای و سخت او نرمست
نزد دانا چو خشک شد تر او
پای دل کرد خاک بر سر او
پس در این بزمگاه نامردان
از پی صحبت جوانمردان
باده همره ترا ز عشق نبی
خُم مادر اضافت نسبی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قحطی افتاد وقتی اندر ری
دور از این شهر وز نواحی وی
هوش مصنوعی: زمانی در ری قحطی و کمبود غذا به وجود آمد، در حالی که این شهر و نواحی اطرافش از منابع خود دور بودند.
آن چنان سخت شد برایشان کار
کادمی شد چو گرگ مردم‌خوار
هوش مصنوعی: کار برایشان به شدت دشوار شد، به گونه‌ای که مانند گرگ‌هایی شدند که به مردم حمله می‌کنند.
کرد هر مادری همی گریان
خُرد فرزند خویش را بریان
هوش مصنوعی: هر مادری برای فرزند کوچک خود که در خطر و مشکلاتی قرار دارد، بسیار نگران و گریه‌کنان حال او را می‌بیند.
کرده بر خویشتن طباخ امیر
خون همشیره را حلال چو شیر
هوش مصنوعی: امیر برای خود طباخی کرده که خون خواهرش را به آسانی حلال می‌کند، مانند شیر که بی‌هیچ تردیدی حلال است.
اندر آن شهر چشم سر کم دید
سگ مرده که مردم آن نخرید
هوش مصنوعی: در آن شهر، خدا می‌داند که چطور چشم‌ها چیزی را نمی‌بینند؛ حتی سگ مرده‌ای را که در آنجا افتاده و مردم به او توجهی ندارند و او را نمی‌خرند.
اندرین حال عارفی زنگی
نزدم آمد ز روی دل تنگی
هوش مصنوعی: در این وضعیت، عارفی از زنگی (شخصی زنگی یا میانسالی) به سراغم آمد و این کار به خاطر دل تنگی من بود.
گفت مردم همی خورد مردم
تو دعایی بک که من کردم
هوش مصنوعی: مردم می‌گویند که باید دعا کنیم. تو هم دعایی کن که من کردم.
گفتمش راست رو مکن لنگی
رو تو بگذار تا بود تنگی
هوش مصنوعی: به او گفتم راست قدم بردار و لنگ نزن، تا زمانی که راه تنگ است، تو هم لنگی نکن.
تا بدانی که در سرای بسیچ
هیچکس نیست ایچ کس را هیچ
هوش مصنوعی: برای اینکه متوجه شوی در دنیای پرهیاهو هیچ‌کس هیچ باوری ندارد.
بهر این است در ره اسباب
سر نگوسار لای لاانساب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در مسیر استفاده از وسایل و ابزارها، باید به سیر و سلوک و تلاش برای رسیدن به هدف توجه کرد و از قید و بندهای فامیلی و نسبی فراتر رفت.
زین قرابت نویس نامهٔ ننگ
که قرابت قرابه دارد و سنگ
هوش مصنوعی: به خاطر این نزدیکی، نوشتن نامه‌ای پر از عیب و ننگ لازم است؛ چون این نزدیکی مثل رابطه‌ای است که بین ظرف و سنگ وجود دارد.
بشکند زود و بد شود پیوند
لیک نبود چو دیو شد دلبند
هوش مصنوعی: پیوندی که به سرعت شکسته می‌شود بد است، اما اگر عشق به شکلی زشت و دیوانه‌وار درآید، دیگر ارزشی ندارد.
خویشی خویش ریش ناسورست
از درون زشت و وز برون عورست
هوش مصنوعی: خویشاوندی که از درون فساد دارد و از بیرون زشت است، به درد نمی‌خورد.
خشک او تر و سرد او گرم است
سرِ او پای و سخت او نرمست
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ویژگی‌های متضاد یک چیز می‌پردازد. اشاره دارد که یک طرف آن خشک و سرد است، در حالی که طرف دیگرش تر و گرم به نظر می‌رسد. همچنین، در این توصیف، قسمت بالایی، محکم و سخت است و قسمت پایین، نرمی و لطافت را نشان می‌دهد.
نزد دانا چو خشک شد تر او
پای دل کرد خاک بر سر او
هوش مصنوعی: وقتی که انسان عاقل و دانا از چیزی ناامید و بی‌اثر می‌شود، دلش به درد می‌آید و احساس ناامیدی و حزن می‌کند.
پس در این بزمگاه نامردان
از پی صحبت جوانمردان
هوش مصنوعی: پس در این محفل پر از ناپسندان، من به دنبال گفت‌وگو با جوانمردان هستم.
باده همره ترا ز عشق نبی
خُم مادر اضافت نسبی
هوش مصنوعی: شراب همراه تو به خاطر عشق است، نه اینکه به خاطر نسبت خانوادگی‌ات باشد.