گنجور

بخش ۲۷ - حکایة فی‌التّمثّل الصوفی

آن شنیدی که بُد به شهر هَری
خواجهٔ فاضلی و پر هنری
خسته از رنج بی‌کرانهٔ دهر
گشته از فضل خود یگانهٔ دهر
از خرد رخت بر فلک برده
محنتش زیر پای بسپرده
محنتش را مگر یکی آن بود
که در اندوه قوت حمدان بود
مدتی بود تا که گای نداشت
پسری راست کرد و جای نداشت
چون پناهی نیافت مضطر شد
به ضرورت به مسجد‌ی در شد
دید محراب و مسجدی خالی
خواست تا گادنی کند حالی
چون برانداخت پرده از تل سیم
تا برد سوی چشمه ماهی شیم
مسجد از نور شد چنان روشن
که برون تاخت شعله از روزن
زاهدی زان حکایت آگه شد
پی برون برد و بر سرِ ره شد
پسری دید برده سر سوی پشت
مرد فاسق گرفته بوق به مشت
تاش بنهد میان حلقهٔ کون
زاهد آمد شد از برون به درون
کاج و مشت و عصا فراز نهاد
گلویی همچو گاو باز نهاد
کاین همه شومی‌ِ شما باشد
که نه باران و نه گیا باشد
چه فضولی است این و خانهٔ حق‌؟
شرع را نیست نزدتان رونق
ای کذی و کذی چه کار است این‌؟
در ره شرع، ننگ و عار است این
دامنِ آخرالزمان آمد
نوبت جهل جاهلان آمد
خلق را نیست از خدای هراس
شد دل خلق مَسکن‌ِ وسواس
از چنین کارهاست در کشور
آسمان بی‌نم و زمین بی‌بَر
بر بساط زمین نبات نماند
خلق را مایهٔ حیات نماند
از گناهان لوطی و زانی
خشک شد چشم ابر نیسانی
بشود لامحاله دهر خراب
چون لواطه کنند در محراب
مرد فاسق به حیله بیرون جست
تا مؤذّن براو نیابد دست
مرد فاسق چو شد برون از در
مرد زاهد گرفت کار از سر
مرد فاسق چو بازپس نگریست
تا ببیند که حال زاهد چیست
دید بی نیم‌دانگ و بی‌حبّه
گزر شیخ بر سرِ دبّه
سر درون کرد و گفت ‌«ای زاهد
این همان مسجد و همان شاهد
لیکن از بخت ما و گردش حال
بود بر من حرام و بر تو حلال
شکر و منت خدای را که‌اکنون
گشت حال زمانه دیگرگون
بر بساط زمین نبات بماند
خلق را قوت حیات بماند
شکر حق را که ابرها بارید
بَدلِ آب درّ مروارید
ابرهای تهی پر از نم شد
دل اهل زمانه خرّم شد
کشت‌ها قوّت تمام گرفت
کارهای جهان نظام گرفت
ای خدا‌ترس‌ِ اهل زهد و صلاح
هست از انفاس تو جهان به‌فلاح
حرمت صومعه تو می‌دانی
بر تو مانده‌ست و بس مسلمانی‌»
چون چنین‌اند زاهدان جهان
چه طمع داری آخر از دگران‌؟
زاهدی کاینچنین بُوَد فن او
بگریز از سرا و برزن او
صوفی‌یی کاینچنین بُوَد فن او
یک جهان کیر در کس زن او
تا بدانی که زاهد‌ان چه کسند
همه همچون میان تهی جرسند
همه در بند زرق و سالوس‌ند
وز در صدهزار افسوس‌ند
دست از این صوفیان دهر بشوی
تو چه گویی حکایت از خود گوی
چون رهی پیش آنکه مدهوشند
از پی خلق حلقه در گوشند
گردن جمله از تف سیلی
همچو کرباس در کف نیلی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن شنیدی که بُد به شهر هَری
خواجهٔ فاضلی و پر هنری
شهر هری یا هرات، امروز در شمال غربی افغانستان در کنار رود هری (‌هریرود‌) واقع است.
خسته از رنج بی‌کرانهٔ دهر
گشته از فضل خود یگانهٔ دهر
هوش مصنوعی: خسته از درد و رنج‌های بی‌پایان زمان، به خاطر جلال و فضیلت خود، به فردی خاص در این دنیا تبدیل شده‌ام.
از خرد رخت بر فلک برده
محنتش زیر پای بسپرده
هوش مصنوعی: از خرد، لباس تو را به آسمان برده و زحماتت را زیر پای آن گذاشته است.
محنتش را مگر یکی آن بود
که در اندوه قوت حمدان بود
مصرع دوم یعنی «آن شخص در اندوه تهیه قوت و غذا برای حَمْدانش بود». حمدان یعنی آلت تناسلی مرد.
مدتی بود تا که گای نداشت
پسری راست کرد و جای نداشت
هوش مصنوعی: مدتی بود که کسی در این محله نمی‌آمد، تا اینکه پسری به دنیا آمد و حالا جای او خالی است.
چون پناهی نیافت مضطر شد
به ضرورت به مسجد‌ی در شد
هوش مصنوعی: چون در زمان نیاز و اضطرار، پناهی پیدا نکرد، ناچار به مسجدی وارد شد.
دید محراب و مسجدی خالی
خواست تا گادنی کند حالی
هوش مصنوعی: دیدن یک محراب و مسجد خالی، دلش خواست که حال و هوایی تازه بگیرد.
چون برانداخت پرده از تل سیم
تا برد سوی چشمه ماهی شیم
هوش مصنوعی: زمانی که پرده از روی زیبایی تل‌های نقره‌ای کنار رفت، به سوی چشمه می‌رویم تا شاهد زیبایی ماهی‌ها باشیم.
مسجد از نور شد چنان روشن
که برون تاخت شعله از روزن
هوش مصنوعی: مسجد آنقدر روشن و پرنور شد که شعله‌ها از پنجره‌ها به بیرون پریدند.
زاهدی زان حکایت آگه شد
پی برون برد و بر سرِ ره شد
هوش مصنوعی: یک زاهد از آن داستان باخبر شد و به خاطر آن، از جایی که بود بیرون رفت و بر سر راهی قرار گرفت.
پسری دید برده سر سوی پشت
مرد فاسق گرفته بوق به مشت
هوش مصنوعی: پسر جوانی مشاهده کرد که یک برده، به سوی پشت مرد ناشایست ایستاده و در دستش چیزی شبیه به بوق را گرفته است.
تاش بنهد میان حلقهٔ کون
زاهد آمد شد از برون به درون
هوش مصنوعی: زاهد با پیوستن به حلقهٔ وجود، با نیت خود به درون عالم رفته است.
کاج و مشت و عصا فراز نهاد
گلویی همچو گاو باز نهاد
یعنی شروع به کتک‌کاری با سیلی و مشت و عصا کرد. (کاج‌: سیلی‌) و همچون گاو فریاد می‌زد. 
کاین همه شومی‌ِ شما باشد
که نه باران و نه گیا باشد
هوش مصنوعی: شاید این وضعیت ناخوشایند به‌خاطر خودتان باشد، که نه بارانی ببارد و نه گیاهی رشد کند.
چه فضولی است این و خانهٔ حق‌؟
شرع را نیست نزدتان رونق
هوش مصنوعی: چه فضولی و بی‌ملاحظه‌گی است این در مورد خانه حق؟ برای شما از اصول شرع رونق و ارزش وجود ندارد.
ای کذی و کذی چه کار است این‌؟
در ره شرع، ننگ و عار است این
کذا و کذا‌: فلان و فلان (که جایگزین دشنام گفته و نوشته می‌شود در نقل قول و روایت)
دامنِ آخرالزمان آمد
نوبت جهل جاهلان آمد
هوش مصنوعی: زمانه‌ای فرارسیده که نادانی و جهل افراد نادان به اوج خود رسیده است.
خلق را نیست از خدای هراس
شد دل خلق مَسکن‌ِ وسواس
هوش مصنوعی: آدم‌ها از خدا ترس ندارند و دل‌هایشان پر از اضطراب و تردید شده است.
از چنین کارهاست در کشور
آسمان بی‌نم و زمین بی‌بَر
هوش مصنوعی: این کارها باعث می‌شوند که آسمان بی‌باران و زمین بدون حاصل و فراوانی باشد.
بر بساط زمین نبات نماند
خلق را مایهٔ حیات نماند
هوش مصنوعی: در زمین هیچ گیاهی باقی نمانده و انسان‌ها نیز دیگر چیزی برای زندگی ندارند.
از گناهان لوطی و زانی
خشک شد چشم ابر نیسانی
هوش مصنوعی: به خاطر گناهان لوطی و زانی، باران نیسانی دیگر نبارید و چشمان ابرها خشک شدند.
بشود لامحاله دهر خراب
چون لواطه کنند در محراب
هوش مصنوعی: زمانه ناگزیر خراب خواهد شد، چون در مکان‌های مقدس خلافکاری انجام می‌دهند.
مرد فاسق به حیله بیرون جست
تا مؤذّن براو نیابد دست
هوش مصنوعی: مرد فاسق به طریقی زیرکانه تلاش کرد تا صداپیشه یا مؤذّن نتواند او را شناسایی کند یا بر او تسلط پیدا کند.
مرد فاسق چو شد برون از در
مرد زاهد گرفت کار از سر
هوش مصنوعی: مرد فاسق وقتی از در خارج شد، مرد زاهد دوباره کارهایش را از سر گرفت.
مرد فاسق چو بازپس نگریست
تا ببیند که حال زاهد چیست
هوش مصنوعی: مردی نادرستکار وقتی به گذشته‌اش نگاه کرد، می‌خواست بداند حال و وضعیت زاهد (شخص پارسا) چگونه است.
دید بی نیم‌دانگ و بی‌حبّه
گزر شیخ بر سرِ دبّه
دانگ و حبّه واحد‌های پول خُرد در قدیم بوده است یعنی شیخ بدون دادن حتی دانگی و یا حبه‌ای بر سر کار شد.
سر درون کرد و گفت ‌«ای زاهد
این همان مسجد و همان شاهد
هوش مصنوعی: او سرش را پایین آورد و گفت: «ای زاهد، این همان مسجد است و همین جاست که شاهد هم وجود دارد.»
لیکن از بخت ما و گردش حال
بود بر من حرام و بر تو حلال
هوش مصنوعی: ولی به خاطر خوش‌شانسی ما و تغییرات سرنوشت، برای من چیزی ممنوع و برای تو مجاز بوده است.
شکر و منت خدای را که‌اکنون
گشت حال زمانه دیگرگون
هوش مصنوعی: خدا را سپاس می‌گویم که حال و روزگار ما تغییر کرده و به وضعی متفاوت درآمده است.
بر بساط زمین نبات بماند
خلق را قوت حیات بماند
هوش مصنوعی: در دنیای مادّی، گیاهان به عنوان منبع تغذیه برای مردم باقی می‌مانند و این موضوع برای ادامه حیات آن‌ها ضروری است.
شکر حق را که ابرها بارید
بَدلِ آب درّ مروارید
هوش مصنوعی: شکرگزار خدا باش که بارش ابرها، همانند تبدیل آب به دانه‌های مروارید، زیبایی و نعمت را به همراه دارد.
ابرهای تهی پر از نم شد
دل اهل زمانه خرّم شد
هوش مصنوعی: ابرهای بی‌محتوا تبدیل به باران شدند و دل‌های مردم زمان شاداب و خوشحال گشت.
کشت‌ها قوّت تمام گرفت
کارهای جهان نظام گرفت
هوش مصنوعی: کشاورزی رونق یافته و امور دنیا به نظم و ترتیب درآمده است.
ای خدا‌ترس‌ِ اهل زهد و صلاح
هست از انفاس تو جهان به‌فلاح
هوش مصنوعی: ای خدا، کسی که در زهد و نیکی خود را می‌ترساند، به خاطر نفس‌های تو، دنیا به سعادت می‌رسد.
حرمت صومعه تو می‌دانی
بر تو مانده‌ست و بس مسلمانی‌»
هوش مصنوعی: آبروی معبد و مکان عبادت تو تنها به خودت مربوط است و هر کسی فقط خود را در زمینه مسلمان بودن باید در نظر بگیرد.
چون چنین‌اند زاهدان جهان
چه طمع داری آخر از دگران‌؟
هوش مصنوعی: اگر زاهدان در دنیا این‌گونه‌اند، پس از دیگران چه انتظاری می‌توان داشت؟
زاهدی کاینچنین بُوَد فن او
بگریز از سرا و برزن او
هوش مصنوعی: اگر زاهدی به این شکل باشد، بهتر است از خانه و محله‌اش دوری کنی.
صوفی‌یی کاینچنین بُوَد فن او
یک جهان کیر در کس زن او
هوش مصنوعی: این بیت به نحوی به انتقاد از رفتار و رویکرد برخی از صوفیان می‌پردازد که در عین ادعای فضیلت و معنویت، به کارهایی می‌پردازند که نشان‌دهنده حقیقت درونی آنها نیست. به نوعی اشاره دارد که فردی که به ظاهر حالت معنوی و صوفیانه دارد، ممکن است در باطن به امور غیرمناسب مشغول باشد.
تا بدانی که زاهد‌ان چه کسند
همه همچون میان تهی جرسند
هوش مصنوعی: برای اینکه بفهمی زاهدان چه کسانی هستند، باید بدانی که همه آنها مانند زنگ‌های توخالی هستند.
همه در بند زرق و سالوس‌ند
وز در صدهزار افسوس‌ند
هوش مصنوعی: همه گرفتار فریب و نیرنگ هستند و به خاطر این وضعیت، صدها حسرت می‌کشند.
دست از این صوفیان دهر بشوی
تو چه گویی حکایت از خود گوی
هوش مصنوعی: از همراهی با صوفیان زمانه دست بردار، زیرا به جای صحبت از دیگران، بهتر است که داستان خودت را بیان کنی.
چون رهی پیش آنکه مدهوشند
از پی خلق حلقه در گوشند
هوش مصنوعی: زمانی که هنرمندان و چرخانندگان هنر به دنبالهٔ آدم‌ها می‌افتند، خود را درگیر می‌کنند و از واقعیات پیرامون خود غافل می‌شوند.
گردن جمله از تف سیلی
همچو کرباس در کف نیلی
هوش مصنوعی: تمام گردن‌ها از شدت ضربه‌ای مانند تف از یک کرباس در دستان نیل پریشان شده‌اند.

حاشیه ها

1396/04/21 07:07
ش. ی

در مصرع
بر بساط زمین نبات نماند
باید
بر بساط زمین نبات بماند
باشد

1398/08/26 19:10
Shisui

بر بساط زمین نبات نماند،خلق را قوّت حیات بماند
باید بشه
بر بساط زمین نبات بماند،خلق را قوّت حیات بماند

1398/08/31 19:10
علی

ش.ی و shinsui
اگه به سیر شعر دقت کنین میبینین که زاهد داره خواجه رو مورد مذمت قرار میده و بهش میگه که :
(این کارایی که شما میکنید باعث میشه : ... گیاهان خشک بشن و زمین بی حاصل بشه و ....).پس در نتیجه همون "نماند" درسته.

1398/08/06 10:11
حسین توفیقی

شعر مورد بحث دو بار آمده است:
بار اول که اعتراض زاهد است، به صورت «نماند...نماند» مشکلی ندارد.
بار دوم که طعنه فاسق است، به صورت «نماند...بماند» تایپ شده است که «نماند» این مورد باید «بماند» شود.

1399/08/19 13:11
Shisui

در جواب حسین توفیقی :
داره طعنه میزنه که آره حالا دیگه بر بساط زمین نبات بماند. یعنی دیگه مشکل گیاهان همگی حل شد آره؟ منظورش اینه پس "بماند" درسته.

1399/12/26 15:02
Shisui

در پاسخه به «علی» عزیز.
اگر دقت کنید مرد فاسق داره زاهد رو مذمت میکنه که چی شد، شما که گفتی زمین خشک شده به خاطر گناهان ما، حالا تویی که زاهد هستی داری اینکارو میکنی دیگه گیاهان مشکلی ندارند؟ بارون اومد؟ خشکسالی رفت؟
بهمین خاطر باید شعر تصحیح بشه به:
بر بساط زمین نبات بماند،خلق را قوّت حیات بماند
نسخه شنیداری ای که من شنیدم دقیقا به همین صورت بود.

1403/02/17 22:05
رضا از کرمان

سلام 

  نمونه شعر های آقای عالی پیامه (هالو) ، یا شاید هم اشعار طنز ایشون را برام تداعی کرد این شعر ،  در هر صورت قشنگ بود در نوع خودش .

1403/03/23 11:05
سامان سپهر

ناسزا گفتن به بدکارانی چون‌ آخوندها بسیار هم خوب است اما به همسرشان نه. چه بسا که همسرشان پاک سرشت و نیک کردار باشند و ناچار به ماندن‌ با آخوند.