گنجور

بخش ۲۱ - اندر خویش لشکری گوید

موش کز دشت در دکان افتد
به که خویشیت با عوان افتد
چون نشیند عوان به خر پشته
چه تو در پیش او چه خر کشته
خویشتن را خدای نام نهد
خال و عم را گدای نام نهد
بنشاند ز جهل و کشخانی
پدر پیر را به دربانی
زانکه چون سفله یافت مال و عمل
بکند جفت و یار و خانه بدل
کبر او چون بلای آمدنی
باز کاسش چو کاسهٔ زدنی
گر نداری به خدمتت خواند
ور بداری به عنف بستاند
همه از کون خواجه تیز دهد
گه گه از کون میر نیز دهد
که نبینی به حرمت و صولت
یک زنخ زن چو من در این دولت
که نه از دست اینم و آنم
من کنون دست راست سلطانم
همه بادش ز حاجب و ز امیر
همه لافش ز خواجه و ز وزیر
گوید ار با تو هم سخن باشد
زیر نو گرچه ده کهن باشد
گردنم بین ز دست شه نیلی
که به دست خودم زند سیلی
من زنم بیشتر ز بیم پشه
کون پیلان به ریش غرواشه
شاه ما ار بمیرد ار بزید
جز به فرمان ریش من نرید
خود به دست من است چندین‌گاه
قفل و مهر و کلید گلخن شاه
چکنی ناخوشی و خویشی او
که مه او مه کمی و بیشی او
از لقمه‌ای به ماتم و سور
گه غلامش بوی و گه مزدور
کیست در چشم عقل ناخوش‌تر
در جهان از گدای کبرآور
دیو در مشک او دمیده فره
تا ز خود سوی خود شده فربه
سفله گردد ز مال و علم سفیه
که سیه سار برنتابد پیه
از عدم بوده وز فنا سوده
در میان طمطراق بیهوده
به دمی زنده از پفی بیمار
به خویی گنده وز تفی افگار
دور شو دور شو ز نزدیکش
روشنی شو ز ننگ تاریکش
گر براین خوان تو جفتی و فردی
دیگ دل را به از جگر خوردی
که مه او و مه عزّ دولت او
چکنی باد ریش و سبلت او
خواجهٔ تو قناعت تو بس است
صبر و همت بضاعت تو بس است
که خود آبستن است با همه ساز
شب کوتاه تو به روز دراز
دون رعنا همیشه مضطر به
دست او با دهان برابر به
صلح بی‌جنگ به کریمان را
کلبه از سنگ به لئیمان را
با عوان خویشی ار نداری به
دیده بر عقل خود گماری به
گزدم و مار سوی جانت روان
بهتر آید بسی ز خویش عوان
خویشی ار با عوانت ناچارست
اندرین قول زیرکان چارست
یا بکش یا گریز از برِ او
یا هوسها بریز از سر او
گرچه تشنه شود سرابش ده
ور چو روغن شود ترابش ده
تا ز باد بروت او برهی
آتشش را چو ز آب خاک دهی
ورنه با او نشین به هر برزخ
تات فردا برد سوی دوزخ

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

موش کز دشت در دکان افتد
به که خویشیت با عوان افتد
هوش مصنوعی: هر جا که موش از دشت به دکان بیفتد، بهتر است که در کنار خودی‌ها بیفتد تا با دشمنان و غریبه‌ها.
چون نشیند عوان به خر پشته
چه تو در پیش او چه خر کشته
هوش مصنوعی: زمانی که یک شخص بی‌احترام بر روی خر نشسته باشد، چه تو در برابر او باشی و چه خر مرده‌ای در کنار او، هیچ‌کدام اهمیتی نخواهید داشت.
خویشتن را خدای نام نهد
خال و عم را گدای نام نهد
هوش مصنوعی: انسان به خود می‌تواند نامی بزرگ و خدایی بدهد، اما به صورت ظاهری و زودگذر، خال و عم را به عنوان گدا و حقیر می‌سازد.
بنشاند ز جهل و کشخانی
پدر پیر را به دربانی
هوش مصنوعی: پدر پیر را از نادانی و بداخلاقی دور کن و به مقام‌های بالا برسان.
زانکه چون سفله یافت مال و عمل
بکند جفت و یار و خانه بدل
هوش مصنوعی: زیرا زمانی که انسان‌های پست به ثروت و اعمال نیکی دست یابند، در آن صورت به دنبال دوستان و همراهان می‌گردند و خانه و زندگی خود را تغییر می‌دهند.
کبر او چون بلای آمدنی
باز کاسش چو کاسهٔ زدنی
هوش مصنوعی: غرور او مانند بلیه‌ای ناگهانی است که وقتی می‌آید، مانند کاسه‌ای که در حال شکستن است، همه چیز را به هم می‌ریزد.
گر نداری به خدمتت خواند
ور بداری به عنف بستاند
هوش مصنوعی: اگر کسی را به خدمت نگیری، او خواسته‌هایت را بی‌میل انجام نخواهد داد، و اگر بخواهی به زور او را به خدمت بگیری، چیزی از او به دست نخواهی آورد.
همه از کون خواجه تیز دهد
گه گه از کون میر نیز دهد
هوش مصنوعی: همه چیز از وجود خواجه به سرعت جریان می‌یابد و گاه‌گاهی نیز از وجود میردی به سرعت دیگر می‌رسد.
که نبینی به حرمت و صولت
یک زنخ زن چو من در این دولت
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت خود اشاره می‌کند و می‌گوید که هیچ چیز به اندازه‌ی زیبایی و شکوه یک زن نمی‌تواند توجه را جلب کند. به نوعی، او روی قدرت و تأثیری که یک زن در جامعه و در دل‌ها دارد تأکید می‌کند و نشان می‌دهد که زیبایی و جذابیت او خاص و منحصر به فرد است.
که نه از دست اینم و آنم
من کنون دست راست سلطانم
هوش مصنوعی: من نه در اختیار این و آن هستم، بلکه هم اکنون در کنار و در حمایت سلطان هستم.
همه بادش ز حاجب و ز امیر
همه لافش ز خواجه و ز وزیر
هوش مصنوعی: همه افراد در سخنان خود یا از مقام و شان خود می‌گویند و یا به نفوذ و اهمیت دیگران اشاره می‌کنند.
گوید ار با تو هم سخن باشد
زیر نو گرچه ده کهن باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی با تو گفتگو کند، گرچه در زیر سقف قدیمی باشد، باز هم ارزش و زیبایی دارد.
گردنم بین ز دست شه نیلی
که به دست خودم زند سیلی
هوش مصنوعی: گردن من در خطر است دست پادشاه نیلی، زیرا او به دست خودم ضربه‌ای می‌زند.
من زنم بیشتر ز بیم پشه
کون پیلان به ریش غرواشه
هوش مصنوعی: من زنی هستم که بیشتر از ترس پشه‌ها، مانند پیلان در حال ریشخند و ناز کردن هستم.
شاه ما ار بمیرد ار بزید
جز به فرمان ریش من نرید
هوش مصنوعی: اگر شاه ما بمیرد یا از دنیا برود، کسی حق ندارد که به جز با دستور من، به ریش من دست بزند.
خود به دست من است چندین‌گاه
قفل و مهر و کلید گلخن شاه
هوش مصنوعی: من خودم مسئول قفل و کلید و چگونگی باز کردن درهای سرنوشت و موفقیتم هستم.
چکنی ناخوشی و خویشی او
که مه او مه کمی و بیشی او
هوش مصنوعی: هرگز به کسی آسیب نزن و به خویش نیز زخم نزن، چرا که زیبایی و کمال او مانند ماهی است که هیچ کم و کاستی ندارد.
از لقمه‌ای به ماتم و سور
گه غلامش بوی و گه مزدور
هوش مصنوعی: بعضی از افراد به خاطر لقمه‌ای نان، همواره در غم و شادی دیگران شرکت می‌کنند، همسایه با بوی خوشی که از سفره‌اش به مشام می‌رسد و گاهی هم به مزد و کار دیگران می‌پردازد.
کیست در چشم عقل ناخوش‌تر
در جهان از گدای کبرآور
هوش مصنوعی: در جهان، هیچ‌کس برای عقل ناخوشایندتر از گدای متکبر وجود ندارد.
دیو در مشک او دمیده فره
تا ز خود سوی خود شده فربه
هوش مصنوعی: در وجود او نیرویی خاص وجود دارد که باعث شده از خود پر Energie و فربه‌تر شود.
سفله گردد ز مال و علم سفیه
که سیه سار برنتابد پیه
هوش مصنوعی: انسانی که جاهل و بی‌علم است، حتی با داشتن مال و ثروت، در نظر دیگران حقیر و نادان خواهد بود؛ زیرا مانند گندیده‌ای است که هیچ‌گاه نمی‌تواند بوی خوب را تحمل کند.
از عدم بوده وز فنا سوده
در میان طمطراق بیهوده
هوش مصنوعی: این شعر به ما می‌گوید که انسان‌ها از عدم و نیستی به وجود آمده‌اند و در نهایت نیز به فنا می‌رسند. در میان همه‌ی این زرق و برق‌ها و ظواهر فریبنده، در واقع چیزی جز بیهودگی نمی‌بینیم. زندگی و شوکت‌های دنیوی در حقیقت ارزش چندانی ندارند و تلاش‌های ما ممکن است در نهایت بی‌ثمر باشد.
به دمی زنده از پفی بیمار
به خویی گنده وز تفی افگار
هوش مصنوعی: در یک لحظه، با یک تغییر کوچک، می‌توان از حالتی ناخوشایند و آزاردهنده به حالتی سرحال و شاداب تبدیل شد.
دور شو دور شو ز نزدیکش
روشنی شو ز ننگ تاریکش
هوش مصنوعی: از او دور شو و فاصله بگیر، که تنها در این صورت می‌توانی روشنایی و زیبایی را پیدا کنی و از زشتی و تاریکی او رهایی یابی.
گر براین خوان تو جفتی و فردی
دیگ دل را به از جگر خوردی
هوش مصنوعی: اگر در این سفره تو مهمان مرفه و بی‌دغدغه‌ای هستی، بهتر است که دل را از جگر هم می‌توانی بیشتر احساس کنی و بخوری.
که مه او و مه عزّ دولت او
چکنی باد ریش و سبلت او
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ی زیبا و نورانی او و عظمت و مقام او بر افراشته می‌شود، آثار قدرت و زیبایی‌اش، همچون ریش و موهای با وقار او، درخشش خاصی پیدا می‌کند.
خواجهٔ تو قناعت تو بس است
صبر و همت بضاعت تو بس است
هوش مصنوعی: مالک تو راضی است با قناعت تو، و صبر و تلاش تو به اندازهٔ دارایی‌ات کافی است.
که خود آبستن است با همه ساز
شب کوتاه تو به روز دراز
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که چیزی در دل شب و سایه‌ها وجود دارد که در حال شکل‌گیری و آماده‌سازی است، و این در حالی است که شب کوتاه است و به زودی روزی بلند و روشن آغاز می‌شود. به عبارتی، در دل تاریکی‌ها، امید و آینده‌ای روشن در حال شکل‌گیری است.
دون رعنا همیشه مضطر به
دست او با دهان برابر به
هوش مصنوعی: هر دو طرف همیشه در وضعیت اضطراب و فشار به سر می‌برند و نتوانسته‌اند به توافق برسانند.
صلح بی‌جنگ به کریمان را
کلبه از سنگ به لئیمان را
هوش مصنوعی: صلح بدون جنگ برای انسان‌های بزرگوار به منزله‌ی آرامش و سازگاری است، در حالی که برای افراد پست و فرومایه، حتی یک کلبه از سنگ نیز نمی‌تواند جالب و مطلوب باشد.
با عوان خویشی ار نداری به
دیده بر عقل خود گماری به
هوش مصنوعی: اگر در رابطه‌ات با خویشان خود آنگونه که باید عمل نمی‌کنی، باید بر عقل و درایت خود تکیه کنی.
گزدم و مار سوی جانت روان
بهتر آید بسی ز خویش عوان
هوش مصنوعی: هرگز نماند به ماندن عمر خوش، خیانت و آسیب به خود را فراموش کن و بهتر است که درد و رنج را به جان بخری تا اینکه به خودت آسیب برسانی.
خویشی ار با عوانت ناچارست
اندرین قول زیرکان چارست
هوش مصنوعی: اگر با کسی که به تو نزدیک است، در شرایط سختی قرار بگیری، در این شرایط زیرکانه باید تصمیم بگیری.
یا بکش یا گریز از برِ او
یا هوسها بریز از سر او
هوش مصنوعی: یا او را ترک کن و دور شو، یا اگر نمی‌توانی، باید تمام آرزوها و خواسته‌های بی‌جا را فراموش کنی.
گرچه تشنه شود سرابش ده
ور چو روغن شود ترابش ده
هوش مصنوعی: اگرچه سراب می‌تواند تشنگی را برانگیزد، اما وقتی به مانند روغن نرم و روان شود، می‌تواند آرامش بیشتری به همراه داشته باشد.
تا ز باد بروت او برهی
آتشش را چو ز آب خاک دهی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از اثرات و آتش‌سوزی‌های ناشی از ویژگی‌های او کم کنی، باید مانند آب بر روی خاک او عمل کنی تا بتوانی خاموشش کنی.
ورنه با او نشین به هر برزخ
تات فردا برد سوی دوزخ
هوش مصنوعی: اگر با او بنشینی، در هر مرحله‌ای، به زودی تو را به دوزخ خواهد برد.