بخش ۲۲ - اندر معنی بیداری ملوک و سلاطین و حفظ و بخشش ایشان
شاه محمود زاولی به شکار
رفت روزی ز روزگار بهار
با گروهی ز خاصگان سپاه
کرد نخچیر شاه داد پناه
از برِ شاه آهویی برخاست
که به جستن تو گفتیی که صباست
گرم کرد اسب شاه از پی صید
تا کند مر ورا سبکتر قید
بارهٔ شاه هرچه بیش شتافت
گرد صید دونده کمتر یافت
تا جدا گشت شه ز لشکر خویش
پی آهو ندید در برِ خویش
در پی صید چونکه شد حیران
سوی لشکر ز ره بتافت عنان
بود بیران دهی به ره اندر
از عمارت درو نمانده اثر
شاه را آبدست حاجت کرد
سوی بیرانه ده ارادت کرد
راند باره در آن ده ویران
چون سوی صید آهوان شیران
آمد از بارگی فرو چون باد
اسب دربست و بند خویش گشاد
چونکه فارغ شد از مراد برفت
تا به لشکر رود چو باد بتفت
پس چو نزدیک باره آمد شاه
سوی دیوار باره کرد نگاه
رخنهای دید اندر آن دیوار
خرقهای اندر آن سیاه چو قار
گوشهٔ خرقه از شکاف به در
باد میبرد زیر و گاه زبر
سر تازانه خسرو اندر آخت
خرقه زان جایگه برون انداخت
خرقهٔ کهنه بر زمین افتاد
بود پوسیده بند او بگشاد
پنج دینار بُد در او موزون
مُهر او کرده نام افریدون
شاه از آن گشت شاد و داشت به فال
با همه خسروی و عزّ و جلال
برگرفت و نهاد اندر جیب
زان گرفتنش هیچ نامد عیب
سیم را چون خدای کرد عزیز
پس تو لابد عزیز دارش نیز
مر عزیزی که یار داری تو
خوار گردی چو خوار داری تو
اندر آن جایگاه بیش نماند
باره را بر نشست و تیز براند
به سلامت بسوی لشکرگاه
باز شد با مراد خرّم شاد
خواست دینار شاه پنج هزار
کرد با آن دُرست یافته یار
جمله را شه به سایلان بخشید
از چنان شه چنین طریق سزید
شاه از آن پس چو زی شکار شدی
هوس آن وطنش یار شدی
اسب راندی در آن خرابه چو باد
کردی آن روزگار و آن زر یاد
هرکه او خرّمی ز جایی دید
طبعش آن جایگاه را بگزید
چون بدان جایگاه باز رسید
خرّمی در دلش فراز رسید
تا نبیند دلش نیارامد
زانکه دل با مراد یار آمد
خواجه این خرده را مگردانی
خو پذیر است نفس انسانی
بخش ۲۱ - حکایت در عفو پادشاه: آن شنیدی که گفت نوشروانبخش ۲۳ - فی حفظ اسرارالملک و کفایته و کتمانه: با سلاطین چو گفت خواهی راز
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاه محمود زاولی به شکار
رفت روزی ز روزگار بهار
هوش مصنوعی: شاه محمود زاولی روزی در بهار به شکار رفت.
با گروهی ز خاصگان سپاه
کرد نخچیر شاه داد پناه
هوش مصنوعی: شاه با گروهی از افراد ویژه و برگزیده، به شکار رفت و در این مسیر از حمایت و پناه آنها بهرهمند شد.
از برِ شاه آهویی برخاست
که به جستن تو گفتیی که صباست
هوش مصنوعی: از کنار شاه، آهویی به راه افتاد که به خاطر تو، از طرف صبح با شتاب حرکت میکند.
گرم کرد اسب شاه از پی صید
تا کند مر ورا سبکتر قید
هوش مصنوعی: اسب شاه با سرعت تمام در پی صید میتازد تا او را از قید و بندهایش سبکتر کند.
بارهٔ شاه هرچه بیش شتافت
گرد صید دونده کمتر یافت
هوش مصنوعی: هر چه به جستجوی شاه بیشتر بشتابیم، شکار بیارزش کمتر نصیبمان میشود.
تا جدا گشت شه ز لشکر خویش
پی آهو ندید در برِ خویش
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از سپاه خود جدا شد، دیگر هیچ آهوئی را در اطراف خود ندید.
در پی صید چونکه شد حیران
سوی لشکر ز ره بتافت عنان
هوش مصنوعی: در پی شکار، وقتی که حیران و سردرگم شد، راهش را به طرف لشکر تغییر داد و اسبش را به سمتی دیگر راند.
بود بیران دهی به ره اندر
از عمارت درو نمانده اثر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از یک دهکده ویران اشاره شده است که در آن هیچ نشانهای از ساخت و ساز یا زندگی انسانی باقی نمانده است. این مکان به شدت خراب شده و آثار گذشتهاش ناپدید شده است.
شاه را آبدست حاجت کرد
سوی بیرانه ده ارادت کرد
هوش مصنوعی: پادشاه دست نیاز به سوی سرزمین ویران دراز کرد و اظهار ارادت و محبت نسبت به آنجا کرد.
راند باره در آن ده ویران
چون سوی صید آهوان شیران
هوش مصنوعی: در آن دهی که ویران شده، بارهای برانید و به سوی شکار آهوان بروید، همانند شیران.
آمد از بارگی فرو چون باد
اسب دربست و بند خویش گشاد
هوش مصنوعی: او مانند بادی آزاد و رها از قید و بند، با سرعت وارد شد.
چونکه فارغ شد از مراد برفت
تا به لشکر رود چو باد بتفت
هوش مصنوعی: زمانی که از خواستهاش رهایی یافت، به سوی لشکر رفت و مانند باد سریع و پرشتاب حرکت کرد.
پس چو نزدیک باره آمد شاه
سوی دیوار باره کرد نگاه
هوش مصنوعی: سپس وقتی که پادشاه به نزدیک دیوار رسید، نگاهی به آن دیوار انداخت.
رخنهای دید اندر آن دیوار
خرقهای اندر آن سیاه چو قار
هوش مصنوعی: در دیوار یک شکاف مشاهده کرد که در آن، جامهای دیده میشود که به رنگ سیاه و تیره است، مانند رنگ قارچ.
گوشهٔ خرقه از شکاف به در
باد میبرد زیر و گاه زبر
هوش مصنوعی: نسیمی از شکاف گوشهٔ چادر میوزد و گاهی به سمت بالا میرود.
سر تازانه خسرو اندر آخت
خرقه زان جایگه برون انداخت
هوش مصنوعی: خسرو جوان، جامهای را که به دوش داشت، از آنجا کنار زد و به بیرون پرتاب کرد.
خرقهٔ کهنه بر زمین افتاد
بود پوسیده بند او بگشاد
هوش مصنوعی: لباس قدیمی و کهنهای بر زمین افتاده و بخاطر فرسودگی، بندهای آن هم از هم باز شده است.
پنج دینار بُد در او موزون
مُهر او کرده نام افریدون
هوش مصنوعی: پنج دینار در آن مبلغی بود که با دقت و هنرمندی ضرب شده و بر آن نام افریدون حک شده بود.
شاه از آن گشت شاد و داشت به فال
با همه خسروی و عزّ و جلال
هوش مصنوعی: پادشاه از این اتفاق بسیار خوشحال شد و با تمام شکوه و بزرگی خود به فال نیکو نگریست.
برگرفت و نهاد اندر جیب
زان گرفتنش هیچ نامد عیب
هوش مصنوعی: او چیزی را برداشت و در جیب خود گذاشت، و بر این کار او هیچ عیبی نیست.
سیم را چون خدای کرد عزیز
پس تو لابد عزیز دارش نیز
هوش مصنوعی: اگر خداوند نقره را گرامی داشته است، پس تو نیز باید آن را با احترام و ارزشمند بشماری.
مر عزیزی که یار داری تو
خوار گردی چو خوار داری تو
هوش مصنوعی: اگر کسی دوستی نیکو و عزیز دارد، نباید او را خوار و کوچک بشمارد؛ زیرا این کار باعث ذلت و خوار شدن خود فرد نیز خواهد شد.
اندر آن جایگاه بیش نماند
باره را بر نشست و تیز براند
هوش مصنوعی: در آن مکان بیش از این نماند و بار را بر دوش گذاشته و به سرعت حرکت کرد.
به سلامت بسوی لشکرگاه
باز شد با مراد خرّم شاد
هوش مصنوعی: به سلامت به سوی میدان جنگ بازگشت، در حالی که خوشحال و شاداب بود.
خواست دینار شاه پنج هزار
کرد با آن دُرست یافته یار
هوش مصنوعی: شاه خواسته بود که پنج هزار دینار به دست آورد، و در عوض، دوست و یار خود را به خاطر آن به دست آورد.
جمله را شه به سایلان بخشید
از چنان شه چنین طریق سزید
هوش مصنوعی: شاه همه چیز را به گداها عطا کرد، چرا که از شاهی چنین بخششی شایسته است.
شاه از آن پس چو زی شکار شدی
هوس آن وطنش یار شدی
هوش مصنوعی: پس از آن که پادشاه به شکار رفت، آرزوی وطنش و دوستش در دلش بیشتر شد.
اسب راندی در آن خرابه چو باد
کردی آن روزگار و آن زر یاد
هوش مصنوعی: اگر در آن ویرانی، مانند باد، بر اسب خود برانید، یاد آن روزگار و ثروت را به ذهن خواهید آورد.
هرکه او خرّمی ز جایی دید
طبعش آن جایگاه را بگزید
هوش مصنوعی: هر کسی که در جایی خوشی و سرزندگی ببینید، دلش آن مکان را انتخاب میکند.
چون بدان جایگاه باز رسید
خرّمی در دلش فراز رسید
هوش مصنوعی: زمانی که به آن مکان خاص رسید، شادی و خوشحالی در دلش موج زد.
تا نبیند دلش نیارامد
زانکه دل با مراد یار آمد
هوش مصنوعی: دل آدمی آرام نمیگیرد، مگر اینکه محبوبش را ببیند و در کنار او باشد.
خواجه این خرده را مگردانی
خو پذیر است نفس انسانی
هوش مصنوعی: ای خواجه، این نکته کوچک را ناچیز مگیر، زیرا نفس انسان به پذیرش و تسلیم کردن اموری از این دست تمایل دارد.