گنجور

بخش ۲۰ - حکایت اندر حلم و سیاست و تحمّل پادشاه از رعیت

گفت یک روز کوفیی به هشام
کای ز ما همچو شیر خون آشام
زنده باشیم جان ما تو خوری
چون بمیریم مال ما تو بری
شد از این دست جور سخت کمان
عالمی سست پای و سرگردان
تو در این دَور جور سلطانی
کار بر وفق طبع می رانی
سیم درویش و بیوه آوردی
حلقهٔ فرج استران کردی
شهر از این ظلم و جور گشت خراب
خلق از این آفتاب شد سیماب
مردمان قفل و پرّه بنهادند
تا کلید جهان ترا دادند
روستا پُر ز بی‌نوایی تست
هرکجا مسجدی گدایی تست
نه همی تا ابد نخواهی زیست
پس بدین پنج روزه ملک این چیست
ای به باطل ز دیو بُرده سبق
سایهٔ باطلی نه سایهٔ حق
روز محشر بگو چه عذر آری
زین تکبّر به خلق و جبّاری
با چنین جور در ولایت تو
مه تو و مه سپاه و رایت تو
بر سرِ ما در این سپنج سرای
کارساز و نگاهبان خدای
گر تویی پس مکش ز ما رگ و پی
ور خداییست شرم‌دار از وی
مر ترا بر جهان بدان بگماشت
که بدِ ظالمان ز ما برداشت
چون تو بر خلق جور و ظلم کنی
بیخ عدل از میان ما بکنی
زاب چشم من گدای بترس
ورنه از آتش خدای بترس
دل درویش ناشکیبا شد
تا لباس تو خزّ و دیبا شد
در دل بیوه نالش کشکین
تو پس پشت بالش مشکین
خوان ما از تو شد سیاه چو شب
نان تو گر سپید شد چه عجب
این چه مستیست از بخار دو دُرد
که نه چون دیگران نخواهی مرد
چند خواهی به درد ما را سوخت
که نه ما را خدای بر تو فروخت
پیش هشام کوفی از ضجری
این بگفت و به های های گری
گرم شد زان حدیث سرد هشام
لیکن از حلم نوش کرد آن جام
گفت خواهند کهتران انصاف
لیک نز روی جهل و استخفاف
آن شنودم من از تو این دیدم
آنت بخشودم اینت بخشیدم
لیک زین پس چو دادخواهی خواست
به تأمّل نگاه کن چپ و راست
ستم از مصلحت نداند عام
انتقام از ادب نداند خام
کانکه او دانش و خطر دارد
مالش شاه تاج سر دارد
آفتاب اصل جنگ و گنج آمد
گرچه خفاش ازو به رنج آمد
آفتابی که بر جهان گردد
بهر خفاش کی نهان گردد
ای که اقبال شاه دیدستی
الظفر الظفر شنیدستی
هم ببین خشم شاه در هر دم
الحذر الحذر همی خوان هم
هر زمان پیش شاه داد و ستم
چار قُل بر چهار طبع بدم
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی
با خرد را ز شه صبوری به
بی‌خرد را ز شاه دوری به
به جدل در حدیث شه ماویز
تیغ تو کند به که خسرو تیز
هرکه بی‌عقل صدر شاهان جُست
پیل بر ناودان بود به درست
کاوّل صف بر آنکسی ماند
کاخر کارها نکو داند
مال بهر زمانه دار نگاه
خرد از بهر پاس خدمت شاه
زانکه بهر قوام تخت و کلاه
بس فریضه بُوَد سیاست شاه
کز پی نظم این گلین مفرش
بَرِ بادست و پای آب آتش
ای برادر تو پند من بشنو
وز ز من نشنوی سه که به دو جو

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت یک روز کوفیی به هشام
کای ز ما همچو شیر خون آشام
هوش مصنوعی: یک روز مردی از کوفه به هشام گفت: ای هشام، تو از ما مانند شیری وحشی و خون‌آشام هستی.
زنده باشیم جان ما تو خوری
چون بمیریم مال ما تو بری
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ایم، جان ما به تو تعلق دارد و وقتی که بمیریم، دارایی ما هم برای تو خواهد بود.
شد از این دست جور سخت کمان
عالمی سست پای و سرگردان
هوش مصنوعی: از این نوع ظلم و فشار، بر جامعه تأثیر گذاشته و باعث شده که بسیاری ناسازگار و بی‌هدف شوند.
تو در این دَور جور سلطانی
کار بر وفق طبع می رانی
هوش مصنوعی: تو در این دوران سخت و ناعادلانه، کارهایت را به خوبی و هماهنگ با سلیقه‌ات مدیریت می‌کنی.
سیم درویش و بیوه آوردی
حلقهٔ فرج استران کردی
هوش مصنوعی: تو با آوردن سیم درویش و بیوه، نشان‌دهندهٔ امید و گشایش در زندگی هستی.
شهر از این ظلم و جور گشت خراب
خلق از این آفتاب شد سیماب
هوش مصنوعی: شهر به خاطر این ظلم و ستم ویران شده است و مردم به دلیل این بلای سخت، بی‌ثبات و ناپایدار هستند.
مردمان قفل و پرّه بنهادند
تا کلید جهان ترا دادند
هوش مصنوعی: مردم محدودیت‌ها و موانع مختلفی را ایجاد کردند تا به تو اجازه دهند به دنیای جدید و ناشناخته‌ای وارد شوی.
روستا پُر ز بی‌نوایی تست
هرکجا مسجدی گدایی تست
هوش مصنوعی: روستاها پر از فقر و困 هستند و هر جایی که مسجدی وجود دارد، نشان از نیازمندی و درخواست کمک مردم آنجا دارد.
نه همی تا ابد نخواهی زیست
پس بدین پنج روزه ملک این چیست
هوش مصنوعی: زندگی جاودان نیست و تو نمی‌توانی به طور ابدی زندگی کنی، پس این دنیا و سلطنت پنج روزه که در آن هستی، چه معنایی دارد؟
ای به باطل ز دیو بُرده سبق
سایهٔ باطلی نه سایهٔ حق
هوش مصنوعی: ای کسی که به نادرستی قدم برداشته‌ای، تو تحت تاثیر سایه‌ای نادرست قرار گرفته‌ای، نه اینکه سایه‌ای از حق بر تو باشد.
روز محشر بگو چه عذر آری
زین تکبّر به خلق و جبّاری
هوش مصنوعی: در روز قیامت بگو چه دلیلی می‌توانی بیاوری برای این همه تکبر و خودبزرگ‌بینی در برابر مردم و قدرت‌نمایی؟
با چنین جور در ولایت تو
مه تو و مه سپاه و رایت تو
هوش مصنوعی: با این شرایط در دیار تو، تو همچون ماه و ستاره‌ای در میان لشکر و پرچم خود هستی.
بر سرِ ما در این سپنج سرای
کارساز و نگاهبان خدای
هوش مصنوعی: در این مکان پر از چالش و سختی، ما تحت حمایت و نظارت خداوند هستیم که به ما کمک می‌کند و از ما محافظت می‌کند.
گر تویی پس مکش ز ما رگ و پی
ور خداییست شرم‌دار از وی
هوش مصنوعی: اگر تو خداوند هستی، پس از ما برداشت نکن و ما را نباز. اگر خدایی وجود دارد، از او خجالت بکش.
مر ترا بر جهان بدان بگماشت
که بدِ ظالمان ز ما برداشت
هوش مصنوعی: تو را به حاکمیتی بر جهان گماشته‌اند تا ظلم و ستم ظالمان را از ما دور کنی.
چون تو بر خلق جور و ظلم کنی
بیخ عدل از میان ما بکنی
هوش مصنوعی: اگر تو با ظلم و ستم به مردم رفتار کنی، عدالت را از بین ما حذف کرده‌ای.
زاب چشم من گدای بترس
ورنه از آتش خدای بترس
هوش مصنوعی: اگر چشمان من مانند زبانه‌های آتش است، باید از آن بترسی، زیرا خداوند می‌تواند از آتش انتقام بگیرد.
دل درویش ناشکیبا شد
تا لباس تو خزّ و دیبا شد
هوش مصنوعی: دل درویش به شدت بی‌تاب و restless شد تا اینکه لباس تو از خز و دیبا عجیب و زیبا شد.
در دل بیوه نالش کشکین
تو پس پشت بالش مشکین
هوش مصنوعی: در دل زن بیوه، صدای تو مانند ناله‌ای است که در پشت بالش مشکیش پنهان مانده است.
خوان ما از تو شد سیاه چو شب
نان تو گر سپید شد چه عجب
هوش مصنوعی: سفره ما به خاطر وجود تو تاریک شده مانند شب. حالا اگر نان تو سفید هم باشد، چه تعجبی دارد؟
این چه مستیست از بخار دو دُرد
که نه چون دیگران نخواهی مرد
هوش مصنوعی: این چه حال و هوایی است که از اثر دو نوشیدنی نشأت گرفته که تو مانند دیگران، تسلیم مرگ نخواهی شد.
چند خواهی به درد ما را سوخت
که نه ما را خدای بر تو فروخت
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهی به درد ما اهمیت ندهی؟ چه فایده‌ای دارد که ما را به کسی نمی‌فروشند؟
پیش هشام کوفی از ضجری
این بگفت و به های های گری
هوش مصنوعی: در حضور هشام کوفی، به خاطر اندوهی که داشت، صدایش به گریه بلند شد و به حالت افسردگی و ناله سخن گفت.
گرم شد زان حدیث سرد هشام
لیکن از حلم نوش کرد آن جام
هوش مصنوعی: به خاطر صحبت‌های ناراحت‌کننده هشام، او دچار خشم شد، اما با درایت و بردباری‌اش آن وضعیت را کنترل کرد و از آن موقعیت به نفع خود بهره برد.
گفت خواهند کهتران انصاف
لیک نز روی جهل و استخفاف
هوش مصنوعی: گفتند که افراد ضعیف حق و انصاف می‌خواهند، اما این خواسته‌ها از نادانی و توهین به دیگران ناشی می‌شود.
آن شنودم من از تو این دیدم
آنت بخشودم اینت بخشیدم
هوش مصنوعی: من از تو شنیده‌ام که این را دیدم و به خاطر این دیدن، از تو گذشتم.
لیک زین پس چو دادخواهی خواست
به تأمّل نگاه کن چپ و راست
هوش مصنوعی: ولی از این به بعد وقتی که به دنبال حق خود هستی، باید با دقت و تأمل به اطراف خود نگاه کنی و جوانب مختلف را بررسی کنی.
ستم از مصلحت نداند عام
انتقام از ادب نداند خام
هوش مصنوعی: ستمکار به خاطر مصلحت، ظلم نمی‌کند و فرد نادان از ادب چیزی نمی‌داند.
کانکه او دانش و خطر دارد
مالش شاه تاج سر دارد
هوش مصنوعی: کسی که دارای دانش و شجاعت باشد، ثروت و دارایی‌اش مانند تاجی بر سرش ارزشمند است.
آفتاب اصل جنگ و گنج آمد
گرچه خفاش ازو به رنج آمد
هوش مصنوعی: خورشید اساس جنگ و ثروت است، هرچند که خفاش به خاطر آن در زحمت است.
آفتابی که بر جهان گردد
بهر خفاش کی نهان گردد
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب بر جهان می‌تابد، خفاشی که عادت به شب دارد نمی‌تواند در سایه پنهان بماند.
ای که اقبال شاه دیدستی
الظفر الظفر شنیدستی
هوش مصنوعی: ای کسی که به خوش‌شانسی شاه دست یافته‌ای و پیروزی را تجربه کرده‌ای.
هم ببین خشم شاه در هر دم
الحذر الحذر همی خوان هم
هوش مصنوعی: هر لحظه مراقب باش که خشم شاه نزدیک است و تو باید هوشیار باشی.
هر زمان پیش شاه داد و ستم
چار قُل بر چهار طبع بدم
هوش مصنوعی: هر بار که به شاه ارائه می‌شد، ظلم و ستم نسبت به من افزایش می‌یافت و این وضعیت من را به شدت آزار می‌داد.
شاه اگر خواندت گریز مجوی
ور براند ره ستیز مپوی
هوش مصنوعی: اگر شاه تو را دعوت کند، فرار نکن و اگر به تو بی‌اعتنایی کرد، در پی جنگ و جدال نرو.
با خرد را ز شه صبوری به
بی‌خرد را ز شاه دوری به
هوش مصنوعی: اگر انسان با خردی وجود داشته باشد، با صبر و تحمل زندگی می‌کند و از کج‌راهه‌ها دوری می‌گزید. کسی که بی‌خرد است، از پادشاه دوری می‌کند و در واقع از راه درست منحرف می‌شود.
به جدل در حدیث شه ماویز
تیغ تو کند به که خسرو تیز
هوش مصنوعی: در بحث و جدل درباره شجاعت و دلاوری، تیز بودن تیغ تو برتر از سخنان و داستان‌های خسرو است.
هرکه بی‌عقل صدر شاهان جُست
پیل بر ناودان بود به درست
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون درایت بخواهد به مقام و رتبه‌ی بلند دست یابد، مثل این است که می‌خواهد فیل را روی ناودان قرار دهد؛ یعنی کاری غیرممکن و نابخردانه انجام می‌دهد.
کاوّل صف بر آنکسی ماند
کاخر کارها نکو داند
هوش مصنوعی: کسی که در آغاز کار صف ایستاده، در انتها می‌داند که چه کار خوبی انجام داده است.
مال بهر زمانه دار نگاه
خرد از بهر پاس خدمت شاه
هوش مصنوعی: دارایی‌ات را برای روزگار نگه‌دار و عقل‌ات را برای خدمت به پادشاه به کار بگیر.
زانکه بهر قوام تخت و کلاه
بس فریضه بُوَد سیاست شاه
هوش مصنوعی: زیرا برای استحکام و پا برجا ماندن تخت و مقام، رعایت امور و تدبیر کشور از وظایف اصلی پادشاه است.
کز پی نظم این گلین مفرش
بَرِ بادست و پای آب آتش
هوش مصنوعی: به دنبال نظم و ترتیبی هستم که این گِلین مفرش را سرشار کند و مرا از درد و رنج نجات دهد.
ای برادر تو پند من بشنو
وز ز من نشنوی سه که به دو جو
هوش مصنوعی: ای برادر، به نصیحت من گوش کن و از من نشنوی، که این حرف‌ها به دو جو ارزش ندارد.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"Hafez, Act II Scene ۱: Revolt"
با صدای Behzad Abdi (آلبوم Abdi: Hafez)