بخش ۱۶ - حکایت در عدل و سیاست و جود پادشاه
روزی از روزها به وقت بهار
رفت محمود زاولی به شکار
دید زالی نشسته بر سرِ راه
رویش از دود ظلم گشته سیاه
بر تن از ظلم و جور پیراهن
از گریبان دریده تا دامن
هر زمان گفتی ای ملک فریاد
چیست این ظلم و چیست این بیداد
چاوشی رفتا تا کند دورش
دید از دور شاه و دستورش
راند محمود اسب را برِ زال
تا همی باز پرسد آن احوال
کاین چه آشوب و بانگ و فریادست
باز گو کز که بر تو بیدادست
گنده پیر ضعیف تیره روان
آب حسرت ز دیده کرد روان
گفت زالی ضعیف و درویشم
کس نیازارد از کم و بیشم
پسری دارم و دو دختر خُرد
پدر هر سه شد دو سال که مرد
از غم نان و جامهٔ ایشان
میدوم بر طریق درویشان
خوشه چینم به وقت کِشت و درو
ارزن و باقلی و گندم و جو
سال تا سال از آن بُوَد نانم
تا نگویی که من تنآسانم
بر من از چیست جور تو پیدا
آخر امروز را بُوَد فردا
چند از این ظلم و رعیت آزردن
مال و ملک یتیمگان خوردن
بودم اندر دهی مهی مزدور
از برای یکی سبد انگور
دی سرِ ماه بود و من ز نشاط
بستدم مزد تا روم به رباط
پنج ترک آمد از قضا پیشم
خواند از ایشان یکی برِ خویشم
بگرفت آن سبد ز گردن من
من برآوردم از عنا شیون
دیگری آمد و زدم چوبی
تا زمن برنخیزد آشوبی
گفتم این کیست وین که شاید بود
کو برآورد از تن من دود
گفت جاندار شاه محمودست
زین جَزَع مر ترا چه مقصودست
بر خود و جان خود مخور زنهار
راه را پیش گیر و بانگ مدار
من ز گفتار وی بترسیدم
راه اشکار تو بپرسیدم
به سرِ راه تو دویدم تفت
از من آرام و صبر جمله برفت
من ترا حال خویش کردم درس
از دعای من ضعیف بترس
گر نیابم ز نزد تو من داد
در سحر نزد او کنم فریاد
آه مظلوم در سحر بیقین
بتر از تیر و ناوک و زوبین
در سحرگه دعای مظلومان
نالهٔ زار و آه محرومان
بشکند شیر شرزه را گردن
درکش از ظلم خسروا دامن
آنچه در نیم شب کند زالی
نکند چون تو خسروی سالی
گر تو انصاف من نخواهی داد
روزی از ملک خود نباشی شاد
این چه بیرسمی و ستمگاریست
وین چه فرعونی و چه جبّاریست
گرت در ملک عادلی بودی
باد کاهی ز من نبربودی
آخر از حشر یاد باید کرد
شاه را عدل و داد باید کرد
تخت سلطان چه تو بسی دیدهست
داد و بیداد هرکس اشنیدهست
بگذرد دور عمر تو ناگاه
بر سرِ دیگری نهند کلاه
خورد او مال و تو حساب دهی
اندر آن روز چون جواب دهی
اندر آن روز کی رسد فریاد
مر ترا هیچ بنده و آزاد
ماند محمود زاولی حیران
اندر آن گنده پیر چیره زبان
زار زار از حدیث او بگریست
گفت ما را چنین چه باید زیست
تا نیارد که از رزی انگور
سوی خانه برد زنی مزدور
روز حشر آخر این بپرسندم
بنگر از جهل من چه خرسندم
ملک اگر هست یا نه این چه غمست
بر من این غم ز نام من ستمست
خصم من گر همین زن پیرست
در قیامت مرا چه تدبیرست
زن نگردد اگر ز من خشنود
در قیامت چه زار خواهد بود
گفت آخر نگر کیند ایشان
که نمایند رنج درویشان
زال را پیش خواند و گفت بگوی
آنچه باید ترا مراد بجوی
زار بگریست زال و گفت ای شاه
گرچه دستم ز مال شد کوتاه
به خدا ار به من دهی صد گنج
برنخیزد ز جان من این رنج
خسرو از بهر عدل باید و داد
ورنه هرکس ز پشت آدم زاد
تا چه باید که چون تو باشی شاه
بادی از پیش من رباید کاه
خورد سوگند شهریار جهان
به خدا و پیمبر و قرآن
گفت هر پنج را برآویزم
اسب از اینجای پس برانگیزم
زود هر پنج را بیاوردند
حلقشان سوی ریسمان بردند
هریکی را به گوشهای آویخت
لشکر از دیدگان همی خون ریخت
زال را گفت هان شدی خشنود
از تو بر رهزنان نصیب این بود
باغی از خاص خود بدو بخشید
تا ازو جود و عدل هردو بدید
خسرو کامران چنین باید
تا ازو ملک و دین برآساید
هرکه در ملک و دین چنین باشد
درخور حمد و آفرین باشد
دست انصاف تا تو بگشادی
این جهان بست کلّهٔ شادی
گر تو نیکی کنی جزا یابی
در جهان جاودان بقا یابی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی از روزها به وقت بهار
رفت محمود زاولی به شکار
هوش مصنوعی: روزی از روزهای بهاری، محمود زاولی به منظور شکار رفت.
دید زالی نشسته بر سرِ راه
رویش از دود ظلم گشته سیاه
هوش مصنوعی: یک زال در کنار جاده نشسته و به خاطر ظلم و ستم اطرافش، رنگ و رویش سیاه شده است.
بر تن از ظلم و جور پیراهن
از گریبان دریده تا دامن
هوش مصنوعی: به سبب ظلم و ستم، لباس من از بالا تا پایین پاره شده است.
هر زمان گفتی ای ملک فریاد
چیست این ظلم و چیست این بیداد
هوش مصنوعی: هر بار که به تو ندا میزنم، ای پادشاه، فریاد من چیست و این ستم و ناعدالتی چه معنایی دارد؟
چاوشی رفتا تا کند دورش
دید از دور شاه و دستورش
هوش مصنوعی: چاوشی رفت تا از دور شاه و دستورش را ببیند.
راند محمود اسب را برِ زال
تا همی باز پرسد آن احوال
هوش مصنوعی: محمود اسب را بر زال میتازد تا از او دربارهی وضعیتها و وقایع گذشته بپرسد.
کاین چه آشوب و بانگ و فریادست
باز گو کز که بر تو بیدادست
هوش مصنوعی: این چه غوغا و هیاهو و فریاد بیدلیلی است؟ بگو ببینم این ناراحتی از کجاست که بر تو ظلم میشود.
گنده پیر ضعیف تیره روان
آب حسرت ز دیده کرد روان
هوش مصنوعی: پیرمردی ضعیف و بزرگسال، با چهرهای غمگین، به شدت با حسرت به آب نگاه میکند و اشک از چشمانش سرازیر است.
گفت زالی ضعیف و درویشم
کس نیازارد از کم و بیشم
هوش مصنوعی: گفت زال، من که پیر و ضعیف هستم و دارای زندگی سادهای هستم، هیچکس از مقدار دارایی یا نداشتن من ناراحت نمیشود.
پسری دارم و دو دختر خُرد
پدر هر سه شد دو سال که مرد
هوش مصنوعی: من پسری دارم و دو دختر کوچک، که پدرشان دو سال پیش فوت کرده است.
از غم نان و جامهٔ ایشان
میدوم بر طریق درویشان
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانیهای زندگی و نیازمندیها، به راه درویشان میروم و تلاش میکنم.
خوشه چینم به وقت کِشت و درو
ارزن و باقلی و گندم و جو
هوش مصنوعی: در زمان برداشت و کاشت محصولاتی مانند ارزن، باقلی، گندم و جو، من به جمعآوری و برداشت آنها میپردازم.
سال تا سال از آن بُوَد نانم
تا نگویی که من تنآسانم
هوش مصنوعی: سالها تا سال نان من از همان خواهد بود که تو نگویی من آدم تنبلی هستم.
بر من از چیست جور تو پیدا
آخر امروز را بُوَد فردا
هوش مصنوعی: دلیل رفتار نامناسب تو با من چیست؟ امروز مشخص است، اما فردا چه خواهد شد؟
چند از این ظلم و رعیت آزردن
مال و ملک یتیمگان خوردن
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که ظلم و آزار به مردم و آسیب به اموال یتیمان ادامه دارد.
بودم اندر دهی مهی مزدور
از برای یکی سبد انگور
هوش مصنوعی: در آن زمان، در دهکدهای زندگی میکردم که شخصی را به عنوان مزدور خود داشتند تا برای من یک سبد انگور بیاورد.
دی سرِ ماه بود و من ز نشاط
بستدم مزد تا روم به رباط
هوش مصنوعی: دیروز شب ماه بود و من از شادی مزد گرفتم تا به کاروانسرا بروم.
پنج ترک آمد از قضا پیشم
خواند از ایشان یکی برِ خویشم
هوش مصنوعی: پنچ نفر از قضا به سراغ من آمدند و آنها یکی از من را صدا زدند.
بگرفت آن سبد ز گردن من
من برآوردم از عنا شیون
هوش مصنوعی: سبدی که از گردنم برداشتند، باعث شد که من از درد و غم فریاد بزنم.
دیگری آمد و زدم چوبی
تا زمن برنخیزد آشوبی
هوش مصنوعی: شخص دیگری آمد و من چوبی زدم تا اجازه ندهد از من آشوبی به وجود بیاید.
گفتم این کیست وین که شاید بود
کو برآورد از تن من دود
هوش مصنوعی: گفتم این کیست که ممکن است از من جدا شده و به صورت دود برآمده باشد.
گفت جاندار شاه محمودست
زین جَزَع مر ترا چه مقصودست
هوش مصنوعی: شاه محمود میگوید: ای موجود زنده، از این ترس و وحشت چه هدفی داری؟
بر خود و جان خود مخور زنهار
راه را پیش گیر و بانگ مدار
هوش مصنوعی: به خودت و روح خود آسیب نرسان، مراقب باش که راه را درست انتخاب کنی و فریاد نزن.
من ز گفتار وی بترسیدم
راه اشکار تو بپرسیدم
هوش مصنوعی: من از صحبتهای او ترسیدم و از او درباره راه روشن سوال کردم.
به سرِ راه تو دویدم تفت
از من آرام و صبر جمله برفت
هوش مصنوعی: من در مسیر تو شتابان دویدم، اما ناگهان همه آرامش و صبرم از بین رفت.
من ترا حال خویش کردم درس
از دعای من ضعیف بترس
هوش مصنوعی: من احوال خود را به تو توضیح دادم، پس از دعای من نگران باش که ممکن است تأثیرگذار باشد.
گر نیابم ز نزد تو من داد
در سحر نزد او کنم فریاد
هوش مصنوعی: اگر از تو درخواستی را نداشته باشم، صبح هنگام نزد او به پا خواهم شد و فریاد میزنم.
آه مظلوم در سحر بیقین
بتر از تیر و ناوک و زوبین
هوش مصنوعی: ناگفته نماند که ناله و فریاد یک فرد بیپناه در زمان سحر، اثرش از تیر و تیرکمان و نیزه هم بیشتر و دردناکتر است.
در سحرگه دعای مظلومان
نالهٔ زار و آه محرومان
هوش مصنوعی: در سحرگاه، دعاهای مظلومان همراه با ناله و گریهٔ محرومان به گوش میرسد.
بشکند شیر شرزه را گردن
درکش از ظلم خسروا دامن
هوش مصنوعی: اگر شیر نیرومند را به زنجیر بکشند، از ظلم و ستم پادشاه، دامنش را رها کن.
آنچه در نیم شب کند زالی
نکند چون تو خسروی سالی
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند در تاریکی شب کاری را انجام دهد که تو در یک سال انجام میدهی.
گر تو انصاف من نخواهی داد
روزی از ملک خود نباشی شاد
هوش مصنوعی: اگر تو به انصاف عمل نکنی، روزی از داراییات هم خوشحال نخواهی بود.
این چه بیرسمی و ستمگاریست
وین چه فرعونی و چه جبّاریست
هوش مصنوعی: این چه نوع نادرستی و ستمکاری است و چه کسی میتواند تا این حد بر دیگران ظلم کند و قدرتطلب باشد؟
گرت در ملک عادلی بودی
باد کاهی ز من نبربودی
هوش مصنوعی: اگر در سرزمین عدل و انصاف بودی، حتی وزش بادی از من نمیبردی.
آخر از حشر یاد باید کرد
شاه را عدل و داد باید کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، باید به یاد جمع شدن انسانها در روز قیامت بود و درباره پادشاهی که عدالت و انصاف را برقرار کرده است، صحبت کرد.
تخت سلطان چه تو بسی دیدهست
داد و بیداد هرکس اشنیدهست
هوش مصنوعی: تخت پادشاهی ناداوری و ظلم زیادی را دیده است و هر کسی در زندگی خود شاهد این گونه رفتارها بوده است.
بگذرد دور عمر تو ناگاه
بر سرِ دیگری نهند کلاه
هوش مصنوعی: زندگی تو به سرعت میگذرد و ناگهان ممکن است دیگران از بهرههای آن استفاده کنند.
خورد او مال و تو حساب دهی
اندر آن روز چون جواب دهی
هوش مصنوعی: او اموال مردم را خورد و در آن روز تو باید پاسخگویی. چطور میتوانی جواب بدهی؟
اندر آن روز کی رسد فریاد
مر ترا هیچ بنده و آزاد
هوش مصنوعی: در آن روزی که صدایت به گوش کسی نمیرسد، نه بندهای به کمک میآید و نه آزادهای.
ماند محمود زاولی حیران
اندر آن گنده پیر چیره زبان
هوش مصنوعی: محمود از آویلی در برابر آن پیر سالخورده و باتجربه که زبانش بسیار شیواست، دچار حیرت و شگفتی شده است.
زار زار از حدیث او بگریست
گفت ما را چنین چه باید زیست
هوش مصنوعی: با اندوه بسیار از صحبتهای او گریه کرد و گفت: ما را به این حال، چگونه میتوان زیست؟
تا نیارد که از رزی انگور
سوی خانه برد زنی مزدور
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنی مزدور وجود دارد، نمیتوان از تاکستان انگور به سمت خانه برد.
روز حشر آخر این بپرسندم
بنگر از جهل من چه خرسندم
هوش مصنوعی: در روز قیامت، زمانی که حقیقتها روشن میشود، از من خواهند پرسید که آیا از نادانیام خوشحالم یا نه.
ملک اگر هست یا نه این چه غمست
بر من این غم ز نام من ستمست
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی وجود داشته باشد یا نداشته باشد، این موضوع برای من اهمیت ندارد؛ آنچه برایم دردآور است، ننگی است که از نام من به دوش دارم.
خصم من گر همین زن پیرست
در قیامت مرا چه تدبیرست
هوش مصنوعی: اگر دشمن من همین زن پیر باشد، در روز قیامت برای من چه چارهای وجود دارد؟
زن نگردد اگر ز من خشنود
در قیامت چه زار خواهد بود
هوش مصنوعی: اگر زن از من راضی نباشد، در روز قیامت حالش چقدر بد خواهد بود.
گفت آخر نگر کیند ایشان
که نمایند رنج درویشان
هوش مصنوعی: در نهایت به این فکر بیفت که آنها چه کسی هستند که بخواهند زحمت فقرا را نشان دهند.
زال را پیش خواند و گفت بگوی
آنچه باید ترا مراد بجوی
هوش مصنوعی: زال را نزد خود خواند و به او گفت: آنچه را که میخواهی به زبان بیاور و خواستهات را بگو.
زار بگریست زال و گفت ای شاه
گرچه دستم ز مال شد کوتاه
هوش مصنوعی: زال با اندوه بسیار گریست و به شاه گفت: "هرچند که از مال و ثروت بی بهره شدم، اما..."
به خدا ار به من دهی صد گنج
برنخیزد ز جان من این رنج
هوش مصنوعی: اگر به من صد گنج هم بدهی، هرگز از جانم این رنج و درد کاسته نخواهد شد.
خسرو از بهر عدل باید و داد
ورنه هرکس ز پشت آدم زاد
هوش مصنوعی: خسرو باید برای برقراری انصاف و عدالت تلاش کند، وگرنه هر فرد میتواند اقداماتی را از پشت سر انسانهای دیگر انجام دهد.
تا چه باید که چون تو باشی شاه
بادی از پیش من رباید کاه
هوش مصنوعی: باید ببینم چه روی خواهد داد که اگر تو همانند پادشاهی باشی، نسیمی از سمت من بگذرد و چیز ناچیزی مثل کاه را از من برباید.
خورد سوگند شهریار جهان
به خدا و پیمبر و قرآن
هوش مصنوعی: پادشاه جهان به خدا و پیامبر و قرآن سوگند خورد.
گفت هر پنج را برآویزم
اسب از اینجای پس برانگیزم
هوش مصنوعی: گفت هر پنجتا را به دندان بگیرم و از اینجا به جلو ببرم.
زود هر پنج را بیاوردند
حلقشان سوی ریسمان بردند
هوش مصنوعی: فورا هر پنج نفر را آوردند و گردنشان را به سمت ریسمان بردند.
هریکی را به گوشهای آویخت
لشکر از دیدگان همی خون ریخت
هوش مصنوعی: هر کس را که لشکر گرفته بود، به گوشهای انداختند و از نظرها پنهان کردند و جاری شدن خون را آغاز کردند.
زال را گفت هان شدی خشنود
از تو بر رهزنان نصیب این بود
هوش مصنوعی: زال به کسی میگوید که آیا از این موضوع راضی هستی که بر کسانی که به دیگران آسیب میزنند، این سرنوشت افتاده است؟
باغی از خاص خود بدو بخشید
تا ازو جود و عدل هردو بدید
هوش مصنوعی: باغی به او هدیه دادند تا از آن، هم سخاوت و هم عدالت را تجربه کند.
خسرو کامران چنین باید
تا ازو ملک و دین برآساید
هوش مصنوعی: برای اینکه ملک و دین آرامش یابد، خسرو باید به این شکل باشد که شایسته است.
هرکه در ملک و دین چنین باشد
درخور حمد و آفرین باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که در امور دنیوی و دینی به این صورت عمل کند، شایسته ستایش و تشکر است.
دست انصاف تا تو بگشادی
این جهان بست کلّهٔ شادی
هوش مصنوعی: وقتی که تو دست انصاف را باز کنی، این دنیا به شوق و شادی پر میشود.
گر تو نیکی کنی جزا یابی
در جهان جاودان بقا یابی
هوش مصنوعی: اگر نیکوکاری کنی، پاداش آن را در جهانی جاودانه خواهی یافت و به بقای ابدی دست خواهی یافت.