بخش ۶۲ - حکایت در حقیقت تصوّف
صوفیی از عراق با خبری
به خراسان رسید زی دگری
گفت شیخا طیقتان بر چیست
پیرتان این زمان نگویی کیست
راه و آیینتان مرا بنمای
دُرج دُرّت به پیش من بگشای
چیست آیین و رسم و راه شما
به که باشد همه پناه شما
آن خراسانی این دگر را گفت
ای شده با همه مرادی جفت
آن نصیبی که اندر آن سخنیم
بخوریم آن نصیب و شکر کنیم
ور نیابیم جمله صبر کنیم
آرزو را به دل درون شکنیم
گفت مرد عراقی ای سره مرد
این چنین صوفیی نشاید کرد
کین چنین صوفیی بیایمان
اندر اقلیم ما کنند سگان
چون بیابند استخوان بخورند
ورنه صابر بوند و درگذرند
گفت بر گوی تا شما چکنید
که به دل دور از انُده و حزنید
گفت ما چون بُوَد کنیم ایثار
ور نباشد به شکر و استغفار
هم براین گونه روز بگذاریم
بوده نابوده رفته انگاریم
راه ما این بود که بشنودی
این چنین شو که همم تو برسودی
بخش ۶۱ - اندر بیان حال صوفی و ستایش صوفیان فرماید علامة اصحاب التصوّف ان لایسأل ولا ینهر ولا یدّخر: تازه اندر بهار حق صوفیستبخش ۶۳ - التمثیل فیتعلیم الابالغافل لابن الجاهل فیالتصوّف: پسری داشت شیخ ناهموار
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1391/08/13 23:11
farivar
بیت 2 : (طریقتان) صحیح است.
بیت 14 : (که هم تو برسودی) صحیح است ،
(همم) اشتباه است.