بخش ۵۳ - التمثیل فی حفظ اسرارالملوک
بود مردی علیل از ورمی
وز ورم برنیامدیش دمی
رفت روزی به نزد دانایی
زیرکی پر خرد توانایی
گفت بنگر که از چه معلولم
کز خور و خواب و عیش معزولم
مجسش چون بدید مرد حکیم
گفت ایمن نشین ز اندُه و بیم
نیست در باطن تو هیچ خلل
مینبینم ز هیچ نوع علل
مرد گفتا که باز گویم حال
کز چه افتاد بر من این اهوال
رازدارِ ملوک و پادشهم
با مزاج ملوّن و تبهم
شه سکندر دهد همه کامم
که ورا من گزیده حجّامم
لیک رازیست در دلم پیوست
روز و شب جان نهاده بر کف دست
نتوانم گشاد راز نهان
که از آن بیمِ سر بود به زمان
سال و مه مستمند و غمگینم
بیش از این نیست راه و آیینم
گفت مردِ حکیم رَو تنها
بیعلایق نهان سوی صحرا
چاهساری ببین خراب شده
گشته مطموس و خشک از آب شده
اندر آن چاه گوی راز دلت
تا بیاساید این سرشته گِلت
مرد پند حکیم چون بشنید
همچنان کرد از آنکه چاره ندید
شد به صحرا برون نه دانا مرد
از پی دفع رنج و راحت فرد
دید چاهی خراب و خالی جای
درد خود را در آن شناخت دوای
سر سوی چاه کرد و گفت ای چاه
رازِ من را نگاه دار نگاه
شه سکندر دو گوش همچو خران
دارد اینست راز، دار نهان
باز گفت این سخن سه بار و برفت
بنگر او را که چون گرفت آکفت
زان کهن چاه نی بُنی بر رُست
شد قوی نی بُن و برآمد چُست
دید مردی شبان در آن چه نی
ببرید آن نی و شمردش فی
کرد نایی از آن نی تازه
راز دل را که داند اندازه
نای چون در دمید کرد آواز
با خلایق که فاش کردم راز
شه سکندر دو گوش خر دارد
خلق از این راز او خبر دارد
فاش گشت این سخن به گرد جهان
مردِ حجّام را برید زبان
تا بدانی که راز بهروزان
بتر از جمر و آتش سوزان
عالمی پر ز آتش و تف و دود
بهتر از یک سخن که راز تو بود
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود مردی علیل از ورمی
وز ورم برنیامدیش دمی
هوش مصنوعی: مردی بیمار بود که از دردش هیچ لحظهای راحت نمیشد و از مشکلش هیچ راه گریزی نداشت.
رفت روزی به نزد دانایی
زیرکی پر خرد توانایی
هوش مصنوعی: روزی فردی به دیدار یک انسان دانا و خردمند رفت که تواناییهای زیادی داشت.
گفت بنگر که از چه معلولم
کز خور و خواب و عیش معزولم
هوش مصنوعی: ببین که به چه چیزی وابستهام، زیرا از خوراک و خواب و خوشی دور افتادهام.
مجسش چون بدید مرد حکیم
گفت ایمن نشین ز اندُه و بیم
هوش مصنوعی: وقتی مرد حکیم مجسمه را دید، به او گفت که از غم و نگرانی خود را دور نگهدار و آرامش را انتخاب کن.
نیست در باطن تو هیچ خلل
مینبینم ز هیچ نوع علل
هوش مصنوعی: در درون تو هیچ کمبودی وجود ندارد و هیچ دلیلی برای نگرانی نمیبینم.
مرد گفتا که باز گویم حال
کز چه افتاد بر من این اهوال
هوش مصنوعی: مرد گفت: بگذارید دوباره بگویم که این وضعیتی که برای من پیش آمده، به چه دلیل است.
رازدارِ ملوک و پادشهم
با مزاج ملوّن و تبهم
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که راز پادشاهان و ملوک را در دل میپرورانم و با حال و وضعی متنوع و گیجکننده زندگی میکنم.
شه سکندر دهد همه کامم
که ورا من گزیده حجّامم
هوش مصنوعی: سلطانی مانند سکندر همه آرزوهایم را برآورده میکند، چرا که من تنها به او توجه دارم و دیگران را نمیبینم.
لیک رازیست در دلم پیوست
روز و شب جان نهاده بر کف دست
هوش مصنوعی: اما رازی در دل من مستتر است که روز و شب را پیوند داده و جانم را بر کف دستم قرار داده است.
نتوانم گشاد راز نهان
که از آن بیمِ سر بود به زمان
هوش مصنوعی: نمیتوانم رازی را که پنهان است فاش کنم، زیرا از عواقب آن در آینده هراسان هستم.
سال و مه مستمند و غمگینم
بیش از این نیست راه و آیینم
هوش مصنوعی: من در حال حاضر در سال و ماهی هستم که احساس فقر و اندوه میکنم و این وضعیت بیشتر از آن چیزی است که بتوانم تحمل کنم. راه و روش من نه تنها به من روشنایی نمیدهد، بلکه بر غم من میافزاید.
گفت مردِ حکیم رَو تنها
بیعلایق نهان سوی صحرا
هوش مصنوعی: مرد خردمند گفت: تنها بدون وابستگیهای پنهان به سمت دشت برو.
چاهساری ببین خراب شده
گشته مطموس و خشک از آب شده
هوش مصنوعی: یک چاه را ببین که کاملاً خراب شده و به خاطر کمبود آب، خشک و بیاستفاده مانده است.
اندر آن چاه گوی راز دلت
تا بیاساید این سرشته گِلت
هوش مصنوعی: در دل خود رازی را به تصویر بکش تا زمانی که این رشتهی افکار و احساساتت آرام گیرد.
مرد پند حکیم چون بشنید
همچنان کرد از آنکه چاره ندید
هوش مصنوعی: مرد وقتی که نصیحت حکیم را شنید، چون چارهای پیدا نکرد، همچنان به کارهای خود ادامه داد.
شد به صحرا برون نه دانا مرد
از پی دفع رنج و راحت فرد
هوش مصنوعی: مرد عالم به صحرا رفت تا رنجها را دور کند و آرامش فردا را به دست آورد.
دید چاهی خراب و خالی جای
درد خود را در آن شناخت دوای
هوش مصنوعی: شخصی متوجه شد که در یک چاه خراب و خالی، میتواند جای درد و مشکلاتش را پیدا کند و به درمان آن پی ببرد.
سر سوی چاه کرد و گفت ای چاه
رازِ من را نگاه دار نگاه
هوش مصنوعی: او به سمت چاه رفت و گفت ای چاه، راز من را نزد خود نگهدار.
شه سکندر دو گوش همچو خران
دارد اینست راز، دار نهان
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که اگرچه سکندر یک پادشاه بزرگ و قدرتمند بود، اما برخی از ویژگیهای او مانند گوشهایش که به خرها شباهت دارد، نشان دهندهی این است که او نیز مانند دیگران نقاط ضعف و عیوبی دارد. این موضوع به نوعی به رازهایی اشاره دارد که در زندگی او پنهان است.
باز گفت این سخن سه بار و برفت
بنگر او را که چون گرفت آکفت
هوش مصنوعی: او این صحبت را سه بار تکرار کرد و سپس رفت. به او نگاه کن که چگونه با این کلمات برخورد کرد.
زان کهن چاه نی بُنی بر رُست
شد قوی نی بُن و برآمد چُست
هوش مصنوعی: از آن چاه قدیمی که نی در آن رشد کرده بود، نیِ قوی و استواری به بیرون آمده و به سرعت سر برآورده است.
دید مردی شبان در آن چه نی
ببرید آن نی و شمردش فی
هوش مصنوعی: مرد شبانی را دید که نیای در دست دارد و با دقت به آن نگاه میکند و آن را شمرده و بررسی میکند.
کرد نایی از آن نی تازه
راز دل را که داند اندازه
هوش مصنوعی: از صدای نی تازه، دل را به راز و نیاز میآورند؛ تنها کسی که میداند، میتواند این احساسات عمیق را درک کند.
نای چون در دمید کرد آواز
با خلایق که فاش کردم راز
هوش مصنوعی: زمانی که نی به صدا درآمد و آهنگش را با مردم در میان گذاشت، رازی را که در دل داشت، فاش کرد.
شه سکندر دو گوش خر دارد
خلق از این راز او خبر دارد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حتی بزرگترین و قدرتمندترین افراد مانند سکندر هم ممکن است نقاط ضعفی داشته باشند و از آنجا که مردم به این نکات آگاهند، باید با احتیاط با این افراد برخورد کنند. در واقع، این اشاره به این دارد که همگان نقاط ضعفی دارند که ممکن است در پس ظواهر قدرت و شکوهشان پنهان مانده باشد.
فاش گشت این سخن به گرد جهان
مردِ حجّام را برید زبان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سخن مهمی در بین مردم انتشار پیدا کرد و باعث شد که مردی که شغلاش اصلاح مو است، زبانش را ببرد. به طور کلی، به نظر میرسد که این جمله به یک خبر یا حقیقتی اشاره دارد که به سرعت در دنیا منتشر شد و تأثیر زیادی بر افراد گذاشت.
تا بدانی که راز بهروزان
بتر از جمر و آتش سوزان
هوش مصنوعی: برای اینکه بدانی که راز خوشبختیها از سوختن در آتش و جمر (زغال داغ) بدتر است.
عالمی پر ز آتش و تف و دود
بهتر از یک سخن که راز تو بود
هوش مصنوعی: دنیا پر از جنگ و جدل و مشکلات است، اما یک سخن که راز وجود تو را بیان کند، از همهی اینها برتر و ارزشمندتر است.