گنجور

بخش ۶۴ - حکایت

گفت در وقت مرگ اسکندر
همه را خواند کهتر و مهتر
گفت اینک دو دست خود بستم
هین بگویید چیست در دستم
آن یکی گفت جوهری داری
وان دگر گفت گوهری داری
آن یکی گفت نامهٔ ملکست
وان دگر گفت خاتم ملکست
گفت نی‌نی که جمله در غلطیت
همه راه هوس همی طلبیت
در زمان هر دو دست خود بگشاد
گفت در دست نیستم جز باد
سالی سیسد به یاد دارم من
زان همه عمر باد دارم من

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت در وقت مرگ اسکندر
همه را خواند کهتر و مهتر
هوش مصنوعی: در زمان مرگ اسکندر، او همه را جمع کرد، چه بزرگترها و چه کوچکترها.
گفت اینک دو دست خود بستم
هین بگویید چیست در دستم
هوش مصنوعی: گفت: اکنون دست‌هایم را بسته‌ام، حالا بفرمایید در دست من چه چیزی وجود دارد؟
آن یکی گفت جوهری داری
وان دگر گفت گوهری داری
هوش مصنوعی: یکی گفت که تو دارای گوهر و ارزش هستی، و دیگری نیز گفت که تو جواهر و گوهری در خود داری.
آن یکی گفت نامهٔ ملکست
وان دگر گفت خاتم ملکست
هوش مصنوعی: یکی گفت که این نامه متعلق به پادشاه است و دیگری گفت که این مهر نیز متعلق به پادشاه است.
گفت نی‌نی که جمله در غلطیت
همه راه هوس همی طلبیت
هوش مصنوعی: گفت که نه، تو در اشتباه هستی، زیرا تمام مسیرهایی که می‌خواهی بروی فقط به دنبال هوس و خواسته‌های بی‌پایه است.
در زمان هر دو دست خود بگشاد
گفت در دست نیستم جز باد
هوش مصنوعی: در آن زمان، هر دو دست خود را باز کرد و گفت: من چیزی در دست ندارم جز باد.
سالی سیسد به یاد دارم من
زان همه عمر باد دارم من
هوش مصنوعی: من یادم هست که سیصد سال از عمرم گذشته و همچنان در خاطر دارم.