گنجور

بخش ۶۲ - حکایت

بود در شهر بلخ بقّالی
بی‌کران داشت در دکان مالی
ز اهل حرفت فراشته گردن
چابک اندر معاملت کردن
هم شکر داشت هم گِل خوردن
عسل و خردل و خلّ اندر دَن
ابلهی رفت تا شکر بخرد
چونکه بخرید سوی خانه بَرَد
مرد بقّال را بداد درم
گفت شکر مرا بده به کرم
برد بقّال دست زی میزان
تا دهد شکّر و برد فرمان
در ترازو ندید صدگان سنگ
گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ
مرد بقال در ترازوی خویش
سنگ صدگان نهاد از کم و بیش
کرد از گل ترازو را پاسنگ
تا شکر بدهدش مقابل سنگ
مرد ابله مگر که گِل خوردی
تن و جان را فدای گِل کردی
از ترازو گِلک همی دزدید
مرد بقّال نرم می‌خندید
گفت مسکین خبر نمی‌دارد
کین زیانست و سود پندارد
هرچه گل کم کند همی زین سر
شکرش کم شود سری دیگر
مردمان جهان همه زین سان
گشته از بهر سود جفت زیان
خویشتن را به باد بر داده
آن جهان را بدین جهان داده

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود در شهر بلخ بقّالی
بی‌کران داشت در دکان مالی
هوش مصنوعی: در شهر بلخ، بقالی وجود داشت که محصولاتی فراوان و بی‌پایان در مغازه‌اش داشت.
ز اهل حرفت فراشته گردن
چابک اندر معاملت کردن
هوش مصنوعی: افراد باتجربه و حرفه‌ای در کار خود، با دقت و سرعت عمل می‌کنند و به راحتی می‌توانند در موقعیت‌های مختلف تصمیمات مناسبی بگیرند.
هم شکر داشت هم گِل خوردن
عسل و خردل و خلّ اندر دَن
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف تضادها و ترکیب‌های مختلف در زندگی اشاره دارد. مانند این که در یک جا هم می‌توان لذت شیرین شکر را چشید و هم در همانجا گِل را تجربه کرد. در واقع، اشاره به وجود عناصر متضاد مثل عسل و خردل دارد که هر دو خاصیت‌های متفاوتی دارند و نشان می‌دهد که زندگی پر از ترکیب‌های گوناگون و تضادهاست.
ابلهی رفت تا شکر بخرد
چونکه بخرید سوی خانه بَرَد
هوش مصنوعی: یک آدم نادان به فروشگاه شکر رفت و بعد از خرید، به سمت خانه‌اش حرکت کرد.
مرد بقّال را بداد درم
گفت شکر مرا بده به کرم
هوش مصنوعی: مردی به بقال پولی داد و از او خواست که به خاطر سخاوتش، شکر به او بدهد.
برد بقّال دست زی میزان
تا دهد شکّر و برد فرمان
هوش مصنوعی: برو به بقالی و دستت را در میزان بگذار تا برایت شکر بدهد و بر اساس دستور تو عمل کند.
در ترازو ندید صدگان سنگ
گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ
هوش مصنوعی: در ترازو، صد عدد سنگ را ندید و از این موضوع نگران و دلتنگ شد و آهنگی را آغاز کرد.
مرد بقال در ترازوی خویش
سنگ صدگان نهاد از کم و بیش
هوش مصنوعی: مرد بقال برای سنجش کالاهایش از سنگ‌های مخصوصی در ترازوی خود استفاده می‌کند تا وزن دقیق را بسنجد و از اشتباهات احتمالی جلوگیری کند.
کرد از گل ترازو را پاسنگ
تا شکر بدهدش مقابل سنگ
هوش مصنوعی: بر اثر گل، ترازو به سنگ تبدیل شده است تا بتواند شکر را در برابر سنگ وزن کند.
مرد ابله مگر که گِل خوردی
تن و جان را فدای گِل کردی
هوش مصنوعی: مرد نادان چگونه می‌تواند خود را به نوعی قربانی کند که فقط به خاطر گلی که بر تنش نشسته، جان و وجودش را فدای آن کند؟
از ترازو گِلک همی دزدید
مرد بقّال نرم می‌خندید
هوش مصنوعی: مردی از فروشنده، به آرامی و به طرز زیرکانه‌ای مقداری از مواد را به طور مخفیانه برداشت کرده و در این حال با لبخندی ملایم به قضیه نگاه می‌کند.
گفت مسکین خبر نمی‌دارد
کین زیانست و سود پندارد
هوش مصنوعی: او گفت که انسان بی‌خبر، نمی‌داند که این کار برایش زیان‌آور است و آن را به اشتباه سود می‌پندارد.
هرچه گل کم کند همی زین سر
شکرش کم شود سری دیگر
هوش مصنوعی: هر چه گل کم شود، از طرف دیگر، شیرینی‌اش نیز کمتر می‌شود.
مردمان جهان همه زین سان
گشته از بهر سود جفت زیان
هوش مصنوعی: مردم دنیا به گونه‌ای شده‌اند که تنها به فکر سود خود هستند و از این رو، به دیگران آسیب می‌زنند.
خویشتن را به باد بر داده
آن جهان را بدین جهان داده
هوش مصنوعی: انسان خود را به دنیای دیگری سپرده و در نتیجه، زندگی در این دنیا را به آن جهان واگذار کرده است.