گنجور

بخش ۴۹ - فی ذمِ حبّ الدّنیا و منع شرب الخمر

می همی خور کنون به بوی بهار
باش تا بردمد ز گور تو خار
ای چو فرعون شوم گردنکش
از ره آب رفته در آتش
چکنی در میان رنج خمار
کار آبی که آتش آرد بار
زان چنان خون که از لگد ریزند
پس ز تابوت خم برانگیزند
نه که زنده شوی گزنده شوی
از لگد مرده‌ای چه زنده شوی
چون چو شیران به کرد خود نچری
همچو روباه خون رز چه خوری
عشق بیرون برد ترا ز خودی
بی‌خودی را بدان ز بیخردی
با خرد میل سوی مُل چکنی
سپر خار برگ گل چکنی
آنکه دارد خرد نخواهد مُل
وانکه باشد حزین نبوید گُل
از پی هوش برمگردان میل
خاصه مستی و خانه بر ره سیل
چون براتی ندارد اندر ره
لاشه خر را به دست دزد مده
به بُوَد خواجه را در این بازار
وندرین گلشن و درین گلزار
کیسه خالی و شهر پر ماتم
شرع خصم و ندیم نامحرم
کوی پر دزد و زو بعست و پری
تو همی کوک و کو کنار خوری
حزم خود کن که دزدت از خانه است
خازنت خاینست و بیگانه است
تا کی از خویشتن کمی بودن
دلت نگرفت ز آدمی بودن
اندرین سور پر ز شور و شغب
دل پر از غم نشین و مُهر به لب
باده خوردی ولیک باهی نه
دوغ خوردی ولیک با کینه
چون شدی مست هستی ای ساده
خیک باده چو خاک افتاده
چکنی باده کاندرین فرسنگ
بار شیشه است و ره یخ و خر لنگ
خرِ لنگ ضعیف و بار گران
منزلت سنگلاخ و تو حیران
راه تاری چراغ بی‌روغن
باد صرصر تو بادخانه شکن
سر بی‌مغز و پای محکم نی
مال همدست و یار محرم نی
خوابگه ساخته ز شاخ درخت
تا نهاده قدم به جایی سخت
تا ترا اندرین سفر ز گزاف
باشد اندر خیال خانهٔ لاف
شب سر خواب و روز عزم شراب
چه کند جز که دین و ملک خراب
تو به می شاد و آدم اندر بند
اینت بد مهر و ناخلف فرزند
گرچه شادی نمای اوّل اوست
کیسهٔ گم شده معوّل اوست
کو بدین خاکدان و ویران دِه
کیسه لاغر کنست و تن فربه
داند آن کو گشاده رگ باشد
که میان بسته تیزتگ باشد
مرد فربه چو پنج گام برفت
هفت عضوش ز چار طبع نهفت
تو به چُستی حساب از او برگیر
چون بپوشند جامهٔ شبگیر
که گریبان چو دامن و تیریز
عطسه و خوی گرفت و سرفه و تیز
او سرت را گرفته زیر دو پای
تو ز جان ساخته تنش را جای
تو بدو دین و بخردی داده
او به تو دیوی و ددی داده
تو ازو آن خوری که پستی تست
و او ز تو آن بَرد که هستی تست
عمر دادی به باد از پی می
غافلی زین شمار عزّ علی
به نشاط و سماع مشغولی
وز سرای بقا تو معزولی
فارغ از مرگ و ایمن از گوری
من چه گویم ترا به دل کوری
چنگ در دنیی زبون زده‌ای
دل پاکیزه را به خون زده‌ای
حبه‌ای نزد تست کوه اُحد
سیم باید که باشدت لابد
ور نباشد خدا و دین باشد
دیو دنیی چنینت فرماید
هیچ خصمت بتر ز دنیا نیست
با که گویم که چشم بینا نیست
گل به نزد تو زان فراز آمد
که گلو را به گل نیاز آمد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می همی خور کنون به بوی بهار
باش تا بردمد ز گور تو خار
هوش مصنوعی: شراب بنوش و از خوشی بهار لذت ببر، زیرا زمان آن رسیده که ناخوشی‌ها و مشکلات از زندگی‌ات دور شوند.
ای چو فرعون شوم گردنکش
از ره آب رفته در آتش
هوش مصنوعی: ای که مانند فرعون باید گردنکشی کنی، از راه آب رفته‌ای و به آتش افتاده‌ای.
چکنی در میان رنج خمار
کار آبی که آتش آرد بار
هوش مصنوعی: در میان درد و سختی، کاری انجام می‌دهی که به جای تسکین، فقط آتش بر مشکلاتت می‌افزاید.
زان چنان خون که از لگد ریزند
پس ز تابوت خم برانگیزند
هوش مصنوعی: خونی که از لگد به زمین می‌ریزد، چون تابوت را حرکت می‌دهند، نشانه‌ای از غم و اندوه عمیق است.
نه که زنده شوی گزنده شوی
از لگد مرده‌ای چه زنده شوی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر از یک وضعیت سخت و دردناک نجات یابی، فقط به خاطر زنده بودن، تجربه و زخم‌های گذشته‌ات را فراموش نکن. زنده بودن به تنهایی کافی نیست، بلکه باید به طور واقعی و با آگاهی از زندگی استفاده کنی و به آسیب‌ها و یادگیری‌های خود توجه داشته باشی.
چون چو شیران به کرد خود نچری
همچو روباه خون رز چه خوری
هوش مصنوعی: اگر همچون شیران با قدرت و شجاعت عمل کنی، چرا باید به خُلق و خوی روباه تنزل کنی و از چیزهای ناچیز بهره‌برداری کنی؟
عشق بیرون برد ترا ز خودی
بی‌خودی را بدان ز بیخردی
هوش مصنوعی: عشق تو را از مرز خودخواهی خارج می‌کند و در این حالت بی‌خود می‌شوی، بنابراین این را از روی نادانی ندان.
با خرد میل سوی مُل چکنی
سپر خار برگ گل چکنی
هوش مصنوعی: اگر با عقل و اندیشه به دنبال رسیدن به هدفی هستی، نیازی به مقابله با موانع و خطاها نیست؛ به جای جنگیدن با سختی‌ها، بهتر است به زیبایی‌ها و نعمت‌ها توجه کنی و از آنها بهره ببری.
آنکه دارد خرد نخواهد مُل
وانکه باشد حزین نبوید گُل
هوش مصنوعی: کسی که عقل و فهم دارد، هیچ‌گاه به مال و مقام اهمیت نمی‌دهد و کسی که دلش گرفته و غمگین است، نمی‌تواند از زیبایی‌ها و خوشی‌های زندگی لذت ببرد.
از پی هوش برمگردان میل
خاصه مستی و خانه بر ره سیل
هوش مصنوعی: به دنبال درک و آگاهی نیستم، بلکه جذبه‌ی خاصی از حالت مستی و بی‌خبری مرا به سوی خود می‌کشد و همچون سیلی در مسیر خود جاری است.
چون براتی ندارد اندر ره
لاشه خر را به دست دزد مده
هوش مصنوعی: اگر مدرک و دلیلی برای چیزی نداری، آن را به دست کسی که قابل اعتماد نیست، نده.
به بُوَد خواجه را در این بازار
وندرین گلشن و درین گلزار
هوش مصنوعی: در این بازار، خواجه به دنبال زیبایی و نعمت‌های زندگی است که مثل گل و گیاه در گلشن و گلزار پراکنده‌اند.
کیسه خالی و شهر پر ماتم
شرع خصم و ندیم نامحرم
هوش مصنوعی: کیسه‌ای خالی دارم و در این شهر، همه جا پر از غم و اندوه است. شرع و دین دشمنی و رفیق ناباب وجود دارد.
کوی پر دزد و زو بعست و پری
تو همی کوک و کو کنار خوری
هوش مصنوعی: در کوی شخصی که دزد است و در آنجا خیانت و نیرنگ وجود دارد، تو نیز باید به هوش باشی و مراقب خودت باشی. باید به دنبال راهی باشی که از مشکلات و دردسرها دور بمانی.
حزم خود کن که دزدت از خانه است
خازنت خاینست و بیگانه است
هوش مصنوعی: با احتیاط باش، چون دشمنانت در نزدیک‌ترین نقاط به تو هستند و کسی که به تو اعتماد داری، خیانتکار و بیگانه است.
تا کی از خویشتن کمی بودن
دلت نگرفت ز آدمی بودن
هوش مصنوعی: تا کی باید از خودت کم بودن را احساس کنی و از انسان بودن خودت ناامید شوی؟
اندرین سور پر ز شور و شغب
دل پر از غم نشین و مُهر به لب
هوش مصنوعی: در این محیط پر از هیجان و ناراحتی، دل خود را از غم پر کن و سکوت را انتخاب کن.
باده خوردی ولیک باهی نه
دوغ خوردی ولیک با کینه
هوش مصنوعی: شراب نوشیدی اما نه با عشق، دوغ نوشیدی اما با کینه.
چون شدی مست هستی ای ساده
خیک باده چو خاک افتاده
هوش مصنوعی: وقتی که مست نوشیدی، ای ساده دل، مانند ظرف خالی‌ای که به زمین افتاده‌ای.
چکنی باده کاندرین فرسنگ
بار شیشه است و ره یخ و خر لنگ
هوش مصنوعی: اگر درباره این مسأله فکر کنی، می‌بینی که در این دور و زمانه، به سادگی نمی‌توان به خوشی و شادی دست یافت. فاصله‌ای که بین ما تا خوشی وجود دارد مانند مسافتی طولانی است و موانع زیادی پیش روی ماست. در واقع، دستیابی به خوشی و لذت، به اندازه‌ای سخت و دشوار است که گاهی احساس می‌کنیم که در این راه، به هیچ نتیجه‌ای نخواهیم رسید.
خرِ لنگ ضعیف و بار گران
منزلت سنگلاخ و تو حیران
هوش مصنوعی: خرِ لنگی که ضعیف است و بار سنگینی به دوش دارد، در این مسیر پرحوادث و دشوار، گیج و سردرگم است.
راه تاری چراغ بی‌روغن
باد صرصر تو بادخانه شکن
هوش مصنوعی: هیچ چراغی در این راه نیست و باد سرد تو این خانه را ویران خواهد کرد.
سر بی‌مغز و پای محکم نی
مال همدست و یار محرم نی
هوش مصنوعی: سر بدون فکر و پای استوار، نه نشانه همدستی است و نه دلیلی برای دوستی نزدیک.
خوابگه ساخته ز شاخ درخت
تا نهاده قدم به جایی سخت
هوش مصنوعی: درختی که خوابگاهی به شکل شاخه‌های خود ساخته، به جایی سخت و محکم قدم گذاشته است.
تا ترا اندرین سفر ز گزاف
باشد اندر خیال خانهٔ لاف
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در این سفر هستی، خیال کردن به خانه و مکان خود بی‌فایده و بی‌معنا است.
شب سر خواب و روز عزم شراب
چه کند جز که دین و ملک خراب
هوش مصنوعی: در شب که خواب بر ما می‌آید و در روز که به فکر شراب و لذت هستیم، چه کار می‌توانیم بکنیم جز اینکه دین و مملکت را به فساد و خرابی بکشیم؟
تو به می شاد و آدم اندر بند
اینت بد مهر و ناخلف فرزند
هوش مصنوعی: تو با خوشی و شادمانی به می‌پردازی، اما آدمی را در بند خود داری که نامهربان و ناپاک است.
گرچه شادی نمای اوّل اوست
کیسهٔ گم شده معوّل اوست
هوش مصنوعی: اگرچه شادی و سرور در ابتدا به نظر می‌رسد که از خود او است، اما در واقع، آن خوشحالی به خاطر چیزهای گم‌شده و ناپیداست که به زندگی‌اش معنای عمیق‌تری می‌بخشد.
کو بدین خاکدان و ویران دِه
کیسه لاغر کنست و تن فربه
هوش مصنوعی: در این خاک و ویرانی، کیسه‌ی خالی و لاغر تو با تن پر از چربی و سلامت چه فایده‌ای دارد؟
داند آن کو گشاده رگ باشد
که میان بسته تیزتگ باشد
هوش مصنوعی: کسی که با دل باز و فراخ زندگی می‌کند، می‌داند که در عین حال ممکن است درونش پر از احساسات و تنگناها باشد.
مرد فربه چو پنج گام برفت
هفت عضوش ز چار طبع نهفت
هوش مصنوعی: مرد چاق، وقتی پنج قدم برمی‌دارد، هفت عضوی که دارد از چهار طبع پنهان می‌شود.
تو به چُستی حساب از او برگیر
چون بپوشند جامهٔ شبگیر
هوش مصنوعی: به آرامی و با دقت به او توجه کن، زیرا وقتی شب‌هنگام لباس شب را بر تن می‌کنند، همه چیز تغییر می‌کند.
که گریبان چو دامن و تیریز
عطسه و خوی گرفت و سرفه و تیز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی می‌پردازد که در موقعیت خاصی قرار دارد و به نظر می‌رسد که حالتی از انفعال یا بیماری را تجربه می‌کند. گریبان به دامن شباهت دارد و به نوعی نشان‌دهنده‌ی حالاتی از اضطراب یا ناراحتی است. همچنین اشاره به عطسه و سرفه دارد که نشان‌دهنده‌ی احساس ناخوشی یا آلودگی است. به طور کلی، حال‌وهوای این تصویر، نشان‌دهنده‌ی وضعیت ناخوشایند یک فرد است.
او سرت را گرفته زیر دو پای
تو ز جان ساخته تنش را جای
هوش مصنوعی: او سر تو را گرفته و زیر پاهای تو قرار داده، به این ترتیب جانش را فدای تو کرده و جسمش را به خاطر تو به خطر انداخته است.
تو بدو دین و بخردی داده
او به تو دیوی و ددی داده
هوش مصنوعی: تو از طرف خدا دین و عقل دریافت کرده‌ای، اما او به تو شیطنت و ناپاکی بخشیده است.
تو ازو آن خوری که پستی تست
و او ز تو آن بَرد که هستی تست
هوش مصنوعی: تو از او چیزی می‌گیری که به خاطر پستی و ضعف خودت است و او از تو چیزهایی می‌برد که به خاطر عظمت و ویژگی‌های توست.
عمر دادی به باد از پی می
غافلی زین شمار عزّ علی
هوش مصنوعی: عمر خود را بیهوده سپری کردی و به دنبال لذتی آنی هستی، غافل از این که عزت و بزرگی علی در این شماره است.
به نشاط و سماع مشغولی
وز سرای بقا تو معزولی
هوش مصنوعی: شما سرگرم شادی و موسیقی هستید و از خانه جاودانگی دور افتاده‌اید.
فارغ از مرگ و ایمن از گوری
من چه گویم ترا به دل کوری
هوش مصنوعی: بی‌توجه به مرگ و ایمن از خواب ابدی، نمی‌دانم چه بگویم به تو که به حقیقت و واقعیت بی‌خبر هستی.
چنگ در دنیی زبون زده‌ای
دل پاکیزه را به خون زده‌ای
هوش مصنوعی: در دنیایی که مملو از ناپاکی و زشتی است، دل پاک و بی‌گناه را به درد و رنج می‌آوری.
حبه‌ای نزد تست کوه اُحد
سیم باید که باشدت لابد
هوش مصنوعی: چیزی که در دست توست، مانند کوه اُحد ارزشمند است و باید ارزش و اهمیت آن را درک کنی.
ور نباشد خدا و دین باشد
دیو دنیی چنینت فرماید
هوش مصنوعی: اگر خدا و دین وجود نداشته باشد، در این صورت شیطان این دنیای فاسد به تو فرمان می‌دهد.
هیچ خصمت بتر ز دنیا نیست
با که گویم که چشم بینا نیست
هوش مصنوعی: هیچ دشمنی خطرناک‌تر از دنیا وجود ندارد، و با چه کسی می‌توانم بگویم که درک درستی از این واقعیت ندارند؟
گل به نزد تو زان فراز آمد
که گلو را به گل نیاز آمد
هوش مصنوعی: گل به خاطر زیبایی و لطافتش به سمت تو آمد، زیرا گلو به لطافت گل نیاز دارد.

حاشیه ها

1400/08/03 12:11
امیرالملک

بار شیشه است و ره یخ و خر لنگ

کار دنیا جزین نیست.