گنجور

بخش ۴۷ - التمثیل فی اَصحابِ الغَفلةِ والجُهّال

یافت آیینه زنگیی در راه
واندرو روی خویش کرد نگاه
بینی پخج دید و دو لب زشت
چشمی از آتش و رخی ز انگِشت
چون برو عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت
کانکه این زشت را خداوندست
بهر زشتیش را بیفگندست
گر چو من پر نگار بودی این
کی در این راه خوار بودی این
بی‌کسی او ز زشتخویی اوست
ذُلِّ او از سیاه‌رویی اوست
این چنین جاهلی سوی دانا
اینت رعنا و اینت نابینا
نیست اینجا چو مر خرد را برگ
مرگ به با چنین حریفان مرگ

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یافت آیینه زنگیی در راه
واندرو روی خویش کرد نگاه
هوش مصنوعی: در مسیر، یک آینه کثیف دید و به چهره خودش نگاهی انداخت.
بینی پخج دید و دو لب زشت
چشمی از آتش و رخی ز انگِشت
هوش مصنوعی: صورت تو عیب‌هایی دارد؛ بینی بزرگ و لب‌هایی زشت، چشمی پر از آتش و صورتی که انگار با دست کشیده شده است.
چون برو عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت
هوش مصنوعی: وقتی عیوب او در آینه نمایان شد، او را بر زمین انداخت و گفت.
کانکه این زشت را خداوندست
بهر زشتیش را بیفگندست
هوش مصنوعی: هر که دارای نیکی است، خدای او را به خاطر نیکی‌هایش پرورده، و هر که زشتی دارد، خداوند به خاطر زشتی‌هایش او را دور انداخته است.
گر چو من پر نگار بودی این
کی در این راه خوار بودی این
هوش مصنوعی: اگر تو هم به زیبایی من بودی، هرگز در این راه ذلیل و خوار نمی‌شدی.
بی‌کسی او ز زشتخویی اوست
ذُلِّ او از سیاه‌رویی اوست
هوش مصنوعی: تنهایی او ناشی از رفتار زشت اوست، و تحقیر او به خاطر چهره‌ی ناپسندش است.
این چنین جاهلی سوی دانا
اینت رعنا و اینت نابینا
هوش مصنوعی: این طور است که انسان‌های نادان، مانند گلی زیبا به سوی آدم‌های دانا می‌روند، اما خودشان کور و بی‌خبر از حقیقت هستند.
نیست اینجا چو مر خرد را برگ
مرگ به با چنین حریفان مرگ
هوش مصنوعی: در اینجا، با وجود حریفان ناتوان، خرد مرده‌ای وجود ندارد که به زحمت برگی از مرگ را نشان دهد. انسان‌های نادان و بی‌فکر نمی‌توانند با دشواری‌های مرگ روبه‌رو شوند.

حاشیه ها

1395/12/03 02:03

مجالس سبعه / مجلس اول / مولانا:
...
زنگی همیشه دشمن آیینه بود. ناصحان و واعظان آینهاند یا آینه دارند. عاشقان نفس و طالبان دنیا زشت رویانند، زنگی چهرگانند که:« واتبعنا هم فی هذه الدنیا لعنه و یوم القیمه هم من المقبوحین»اما در ولایت زنگبار، زشتی زنگی کی نماید که آنجا مرد و زن همه زنگیند و جنس همدیگرند، باش تا از این ولایتش بر مرکب اجل بیرون برند بر خو بچهرگان ترک و روم که فرشتگان نورانیند«کِرامٌ بَرَرَه»که مسکن ایشان هفت آسمان است، آنگه رسوایی خویش میان رومیان روحانیان ببینند، حسرت خورند و هیچ سود ندارد. لاجرم از این سبب دشمن آینهاند و آیینه دارند.
«زنگئی یافت آینه در راه/ اندر او روی خویش کرد نگاه
بینیی پخش دید و رویی زشت/ چشم چون آتش و رخ از انگِشت
چون بر او عیبش آینه ننهفت/ بر زمینش زد آن زمان و بگفت:
کانکه این زشت را خداوند است/ بهر ننگش به راه بفکندست
گر چو من خود به کاری بودی این/ کی در این راه خوار بودی این؟»