گنجور

بخش ۶۸ - در مناجات گوید

ای روان همه تنومندان
آرزو بخش آرزومندان
تو کنی فعل من نکو در من
مهربان‌تر ز من تویی بر من
رحمتت را کرانه پیدا نیست
نعمتت را میانه پیدا نیست
آنچه بدهی به بنده دینی ده
با رضای خودش قرینی ده
دلم از یاد قدس دین خوش کن
نسبت باد و خاکم آتش کن
از تو بخشودنست و بخشیدن
وز من افتادنست و شخشیدن
من نیم هوشیار مستم گیر
من بلخشیده‌ام تو دستم گیر
از تو دانم یقین که مستورم
پرده‌پوشیت کرده مغرورم
راندهٔ سابقت ندانم چیست
خواندهٔ خاتمت ندانم کیست
عاجزم من ز خشم و خوشنودیت
نکند نیز لابه‌ام سودیت
دل گمراه گشت انابت جوی
مردم دیده شد جنابت شوی
دل گمراه را رهی بنمای
مردم دیده را دری بگشای
که ننازد ز کارسازی تو
که بترسد ز بی‌نیازی تو
ای به رحمت شبان این رمه تو
چه حدیثست ای تو ای همه تو
ای یکی خدمت ستانه‌ت را
گرگ و یوسف نگارخانه‌ت را
تو ببخشای بر گِل و دل ما
که بکاهد غم دل از گِل ما
تو نوازم که دیگران زُفتند
تو پذیرم که دیگران گفتند
چه کنم با جز از تو هم نفسی
مرده ایشان مرا تو یار بسی
چه کنم زحمت تویی و دویی
چون یقین شد که من منم تو تویی
چه کنم با تو تفّ و دود همه
چون تو هستی باد بود همه
باد نعمای تست بود جهان
ای زیان تو به که سود جهان
من ندانم که آن چه کس باشد
کز تو او را بخیره بس باشد
کس بود زنده بی‌عنایت تو
یا توان زیست بی‌رعایت تو
آنکه با تست سوزکی دارد
وآنکه بی‌تست روزکی دارد
آنچه گفتی مخور بخوردم من
وآنچه گفتی مکن بکردم من
با تو باشم درست شش دانگم
بی‌تو باشم ز آسیا بانگم
از غمِ مرگ در زحیرم من
جان من باش تا نمیرم من
چه فرستی حدیث و تیغ به من
من کیم از تو ای دریغ به من
با قبول تو ای ز علّت پاک
چبود خوب و زشت مشتی خاک
خاک را خود محل آن باشد
کز ثنای تواش زبان باشد
عزّ تو ذلّ خاک را برداشت
خاک را تا به عرش سربفراشت
گر ندادی کلام دستوری
که برد نامت از سرِ دوری
خلق را هیچ زهره آن بودی
که ترا بر مجاز بستودی
چه گشاید ز عقل و مستی ما
که مه ما و مه بود و هستی ما
به خودی‌مان کن از بدیها پاک
چه بود پیش پاک مُشتی خاک
بیش حکمت خود ار خرد باشم
من که باشم که نیک و بد باشم
بد ما نیک شد چو پذرفتی
بد شود نیک ما چو نگرفتی
بدو نیکم همه تویی یارب
وز تو خود بد نیاید اینت عجب
آن کسی بد کند که بدکارست
از تو نیکی همه سزاوارست
نیک خواهی به بندگان یکسر
بندگان را خود از تو نیست خبر
اندرین پردهٔ هوا و هوس
جهل ما عذرخواه علم تو بس
گر سگی کرده‌ایم اندر کار
نه تو شیری گرفته‌ای بگذار
بر درِ فضل و حضرت جودت
بهر انجاز لطف موعودت
آنچه نسبت به تست توفیرست
وآنچه از فعل ماست تقصیر است

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای روان همه تنومندان
آرزو بخش آرزومندان
هوش مصنوعی: ای روحی که به تمام کسانی که قدرت و توانایی دارند، آرزوهایی الهام می‌کنی و به آرزومندان امید و انگیزه می‌دهی.
تو کنی فعل من نکو در من
مهربان‌تر ز من تویی بر من
هوش مصنوعی: تو کارهای خوب من را انجام می‌دهی و در من مهربان‌تر از خودم هستی.
رحمتت را کرانه پیدا نیست
نعمتت را میانه پیدا نیست
هوش مصنوعی: رحمت تو حد و مرزی ندارد و نعمت‌های تو در میان مردم قابل شمارش نیست.
آنچه بدهی به بنده دینی ده
با رضای خودش قرینی ده
هوش مصنوعی: هر کمکی که به من می‌کنی، با رضایت و خلوص نیت باشد.
دلم از یاد قدس دین خوش کن
نسبت باد و خاکم آتش کن
هوش مصنوعی: دل من از یاد قدس دین خوشحال و شاد می‌شود، نزدیکان را به من یادآوری کن و به من الهام بخش که آتش اشتیاق و عشق را در وجودم به وجود آوری.
از تو بخشودنست و بخشیدن
وز من افتادنست و شخشیدن
هوش مصنوعی: بخشیدن کار توست و رهایی از من است و من فقط در حال سقوط هستم.
من نیم هوشیار مستم گیر
من بلخشیده‌ام تو دستم گیر
هوش مصنوعی: من نیمه‌هوش و حواسم را از دست داده‌ام، مرا در آغوش بگیر و حمایت کن.
از تو دانم یقین که مستورم
پرده‌پوشیت کرده مغرورم
هوش مصنوعی: من می‌دانم که وجودت به قدری زیبا و پنهان کننده است که باعث شده من تحت تأثیر قرار بگیرم و به تو جذب شوم.
راندهٔ سابقت ندانم چیست
خواندهٔ خاتمت ندانم کیست
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم گذشته‌ام چه چیزی را از من دور کرده و نمی‌دانم که پایان کارم چه کسی خواهد بود.
عاجزم من ز خشم و خوشنودیت
نکند نیز لابه‌ام سودیت
هوش مصنوعی: من از خشم عاجز و ناتوانم و درخواست کردنم از تو نیز برایم فایده‌ای ندارد.
دل گمراه گشت انابت جوی
مردم دیده شد جنابت شوی
هوش مصنوعی: دل گمراه به سوی بازگشت به خدا و توبه و طلب forgiveness می‌شتابد، و حالتی در او پدیدار می‌شود که مردم به او توجه می‌کنند و او را نظاره می‌کنند.
دل گمراه را رهی بنمای
مردم دیده را دری بگشای
هوش مصنوعی: دل گمراه را راهی نشان بده و برای مردم، در را باز کن.
که ننازد ز کارسازی تو
که بترسد ز بی‌نیازی تو
هوش مصنوعی: نمی‌تواند به توانایی‌های تو ببالد، چون از بی‌نیازی و استقلال تو می‌ترسد.
ای به رحمت شبان این رمه تو
چه حدیثست ای تو ای همه تو
هوش مصنوعی: ای کسی که به رحمت خود، این گله را راهنمایی می‌کنی، چه خبر است از تو که همه چیز به تو ختم می‌شود؟
ای یکی خدمت ستانه‌ت را
گرگ و یوسف نگارخانه‌ت را
هوش مصنوعی: ای کسی که خدمت تو را گرگ و یوسف در نظر دارند، مانند یک نگارخانه دارای زیبایی‌ها و هنرها هستی.
تو ببخشای بر گِل و دل ما
که بکاهد غم دل از گِل ما
هوش مصنوعی: از تو خواهش می‌کنم که بر ما، با وجود مشکلات و دردهای دل‌مان، رحمت کنی تا غم و اندوه‌مان کاهش یابد و زندگی‌مان رنگ و روی بهتری بگیرد.
تو نوازم که دیگران زُفتند
تو پذیرم که دیگران گفتند
هوش مصنوعی: من تو را می‌نوازم، حتی اگر دیگران به تو آسیب زده باشند و من تو را می‌پذیرم، حتی اگر دیگران حرف‌هایی علیه تو زده باشند.
چه کنم با جز از تو هم نفسی
مرده ایشان مرا تو یار بسی
هوش مصنوعی: چه کنم با کسانی که جز تو همدمی ندارند؟ آنان همه مرده‌اند، در حالی که تو یار و همراه منی.
چه کنم زحمت تویی و دویی
چون یقین شد که من منم تو تویی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر در تلاش است تا به معضلی در رابطه با عشق و هویت بپردازد. او از گیر و دار احساسات و تفکرهای خود سخن می‌گوید و از نگرانی‌هایش درباره وجود و شناسایی خود و دیگری صحبت می‌کند. این احساسات نشان‌دهنده یک درگیری درونی است که برآمده از رابطه‌ای عاطفی است.
چه کنم با تو تفّ و دود همه
چون تو هستی باد بود همه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم با تو چه کار کنم، زیرا تو به اندازه‌ی دود و تفّ بر من سنگینی می‌کنی و همه چیز در کنار تو محو و بی‌فایده به نظر می‌رسد.
باد نعمای تست بود جهان
ای زیان تو به که سود جهان
هوش مصنوعی: باد نعمت تو بود، ای جهان؛ این زیانی که بر تو می‌رود، بهتر از سودی است که دنیا به همراه دارد.
من ندانم که آن چه کس باشد
کز تو او را بخیره بس باشد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آن شخص کیست که برای تو کافی است و نظرش را جلب کرده‌ای.
کس بود زنده بی‌عنایت تو
یا توان زیست بی‌رعایت تو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس بدون توجه و محبت تو زنده نمی‌ماند و نمی‌تواند بدون رعایت و مراقبت تو زندگی کند.
آنکه با تست سوزکی دارد
وآنکه بی‌تست روزکی دارد
هوش مصنوعی: کسی که با تو در سختی‌ها و ناراحتی‌هاست و کسی که بدون تو، روزهایش را می‌گذراند.
آنچه گفتی مخور بخوردم من
وآنچه گفتی مکن بکردم من
هوش مصنوعی: آنچه را که تو گفتی من انجام دادم و آنچه را که نمی‌خواستی، باز هم انجام دادم.
با تو باشم درست شش دانگم
بی‌تو باشم ز آسیا بانگم
هوش مصنوعی: وقتی که در کنار تو هستم کاملاً سرحال و شادابم، اما وقتی از تو دور می‌شوم احساس بی‌قراری و پریشانی می‌کنم.
از غمِ مرگ در زحیرم من
جان من باش تا نمیرم من
هوش مصنوعی: من از اندوه مرگ در رنج و عذابم، ای جانم، برایم باش تا زمانی که زنده‌ام.
چه فرستی حدیث و تیغ به من
من کیم از تو ای دریغ به من
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حالتی است که شخص احساس می‌کند در معرض گفتاری یا رفتاری تند و تیز قرار دارد. او از طرفی خود را در موقعیتی می‌بیند که ممکن است به زودی آسیب ببیند و از طرف دیگر حس می‌کند که از سوی کسی که باید حمایت کننده‌اش باشد، دچار کمبود محبت و توجه است. شاعر به نوعی از دلسوزی و مهربانی یاری می‌طلبد.
با قبول تو ای ز علّت پاک
چبود خوب و زشت مشتی خاک
هوش مصنوعی: ای دلیل پاک، با پذیرفتن تو، خوب و بد هر دو در یک مشت خاک وجود دارند.
خاک را خود محل آن باشد
کز ثنای تواش زبان باشد
هوش مصنوعی: خاک جایی است که به خاطر تو و ستایشت، زبان به سخن می‌آید.
عزّ تو ذلّ خاک را برداشت
خاک را تا به عرش سربفراشت
هوش مصنوعی: عزت و شرافت تو باعث شد که خاک، پستی و ذلت خود را کنار بگذارد و به سوی آسمان‌ها و مقام‌های بلند برود.
گر ندادی کلام دستوری
که برد نامت از سرِ دوری
هوش مصنوعی: اگر به من سخنی نمی‌گویی که نام تو از یادم نرود به خاطر دوری‌ات.
خلق را هیچ زهره آن بودی
که ترا بر مجاز بستودی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جرأت نداشت که تو را در دنیا به بند بکشاند یا محدود کند.
چه گشاید ز عقل و مستی ما
که مه ما و مه بود و هستی ما
هوش مصنوعی: عقل و مستی ما چه دستاوردی دارد وقتی که زیبایی و جذابیت ما خود نشانه وجود و حقیقتی والا هستند؟
به خودی‌مان کن از بدیها پاک
چه بود پیش پاک مُشتی خاک
هوش مصنوعی: بگذار از بدی‌ها خود را پاک کنیم، زیرا از ما پیش از پاکی‌مان تنها یک مشت خاک است.
بیش حکمت خود ار خرد باشم
من که باشم که نیک و بد باشم
هوش مصنوعی: اگر من خود را خردمند و توانا بدانم، آیا در واقع خود را در جایگاه نیک و بد قرار می‌دهم؟
بد ما نیک شد چو پذرفتی
بد شود نیک ما چو نگرفتی
هوش مصنوعی: وقتی تو بدی را پذیرفتی، آن بد برای تو به خوبی تبدیل می‌شود. اما اگر خوبی ما را نپذیری، آن خوب نیز به بدی تبدیل می‌شود.
بدو نیکم همه تویی یارب
وز تو خود بد نیاید اینت عجب
هوش مصنوعی: ای پروردگار، همه خوبی‌ها از توست و از تو بدی و ناپسندی برنمی‌خیزد. جای شگفتی است که چنین چیزی را دریابم.
آن کسی بد کند که بدکارست
از تو نیکی همه سزاوارست
هوش مصنوعی: کسی که کارهای بد را انجام می‌دهد، در واقع خود را معرفی می‌کند. اما تو که نیکو هستی، شایسته‌ترین هستی برای دریافت خوبی‌ها و نیکی‌ها.
نیک خواهی به بندگان یکسر
بندگان را خود از تو نیست خبر
هوش مصنوعی: خیرخواهی برای دیگران ممکن است که خودشان از وضعیت تو بی‌خبر باشند.
اندرین پردهٔ هوا و هوس
جهل ما عذرخواه علم تو بس
هوش مصنوعی: در این محیط پر از آرزوها و خواسته‌ها، نادانی ما و عذرخواهی‌مان از علم و دانایی توست.
گر سگی کرده‌ایم اندر کار
نه تو شیری گرفته‌ای بگذار
هوش مصنوعی: اگر در کارها اشتباهی کرده‌ایم، این نباید سبب شود که تو تصور کنی در مقام قدرت و ذاتی برتری قرار داری.
بر درِ فضل و حضرت جودت
بهر انجاز لطف موعودت
هوش مصنوعی: به درگاه رحمت و بزرگواری تو آمده‌ام تا لطف‌هایی که وعده داده‌ای، به من برسانی.
آنچه نسبت به تست توفیرست
وآنچه از فعل ماست تقصیر است
هوش مصنوعی: هر چیزی که مربوط به تو باشد قابل قبول است، ولی هر آنچه که از ما سر می‌زند و اشتباه است، به گردن ماست.