گنجور

بخش ۵۹ - فی حُبّ الدُّنیا و صفة اهله

هست شهری بزرگ در حدِِ روم
باز بسیار اندر آن بر و بوم
نام آن شهر شهره فسطاطست
ساحلش تا به حد دمیاطست
اندرو مرغ خانگی نپرد
زانکه باز از هوا ورا شکرد
واندران شهر مرغ نگذارد
زآنکه در ساعتش بیوبارد
همچو فسطاط شد زمانه کنون
علما همچو مرغ ‌خوار و زبون
من به دست آوریدم این بالا
تا شوم ایمن از بدِ دنیا
گفت دانا که با تو اینجا کیست
بر سرِ کوهپایه حالت چیست
گفت زاهد که نفس من با من
هست روز و شب اندرین مسکن
گفت دانا که پس نکردی هیچ
بیهده راه زاهدان مپسیچ
گفت زاهد که نفس دوخته‌اند
در من و زی ویم فروخته‌اند
نتوانم ز وی جدا گشتن
چکنم چارهٔ رها گشتن
گفت با زاهد آن ستوده حکیم
نفس افعالِ بد کند تعلیم
گفت زاهد که من بساخته‌ام
زانکه من نفس را شناخته‌ام
هست بیمار نفس و من چو طبیب
من‌کنم روز و شب ورا ترتیب
به مداوای نفس مشغولم
زآنکه گوید همی که معلولم
گه ورا قصد فصد فرمایم
اکحل از دیدگانش بگشایم
چون تصعد کند فرو بارد
فصد تسکینی اندرو آرد
گه ورا مُسهلی بفرمایم
علل از جسم او بپالایم
حبّ دنیا و حقد و بغض و حسد
غل و غشش برون شود ز جسد
گاه نهیش کنم من از شهوات
تا مگر باز ماند از لذّات
از خورش خوی خویش باز کند
درِ شهوت به خود فراز کند
قُوتش از باقلی دودانه کنم
خانه بر وی چو گورخانه کنم
ساعتی نفس چون شود در خواب
من کنم یک دو رکعتی بشتاب
پیش از آن کو ز خواب برخیزد
همچو بیمار در من آویزد
یک دو رکعت بی او چو بگذارم
بعد از آن نفس گشت بیدارم
مردِ دانا چو این سخن بشنید
جامه بر تن ز وجد آن بدرید
گفت للّه درّک ای زاهد
بارک الله عمرک ای عابد
این سخن جز ترا مسلّم نیست
ملک تو کم ز ملکت جم نیست
هرچت امروز هست آرایش
دان که فردات باشد آلایش
نیست آلوده کز گنه خیزد
آن کز اندوه آه و أه خیزد
زن کند بهر میهمانی پاک
موی ابرو و موی رخ چالاک
دل بدین‌جا غریب و نادانست
تا به بندِ چهار ارکانست
خرد اینجا تهی کند جعبه
که تحرّی بد است در کعبه
پیش کعبه مگر که بوالهوسی
بشنود علم سمت قبله بسی
هرکه در کعبه با تحرّی مرد
زیرهٔ تر بسوی کرمان برد
در سه زندان غل و حقد و حسد
عقل را بسته‌ای به بندِ جسد
پنج حس کز چهار ارکانند
پنج غمّاز این سه زندانند
دل شده محرم خزانهٔ راز
چکند ننگ مُنهی و غمّاز
بی‌زبانان زبان او گویند
بی‌نشانان نشانِ او جویند
هرچه جز دوست آتش اندر زن
آنگه از آب عشق سر بر زن
که نه یارند و یار می‌بینی
همه زنهارخوار می‌بینی
گلبن باغ خویشتن بینان
شده چون دُلم دُلم بدبینان
نیک معلوم کن که در محشر
نشود هیچ حال خلق دگر
پیشش آید هرآنچه بگزیند
هرچه زینجا برد همان بیند

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هست شهری بزرگ در حدِِ روم
باز بسیار اندر آن بر و بوم
هوش مصنوعی: شهری بزرگ در نزدیکی روم وجود دارد که در آنجا بسیار چیزها و مکان‌های مختلف وجود دارد.
نام آن شهر شهره فسطاطست
ساحلش تا به حد دمیاطست
هوش مصنوعی: نام آن شهر معروف فسطاط است و ساحل آن تا جایی که به دمیاط می‌رسد کشیده شده است.
اندرو مرغ خانگی نپرد
زانکه باز از هوا ورا شکرد
هوش مصنوعی: مرغ خانگی به خاطر وجود باز در آسمان پرواز نمی‌کند، زیرا می‌ترسد که مورد حمله قرار گیرد.
واندران شهر مرغ نگذارد
زآنکه در ساعتش بیوبارد
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده که افرادی که در شهر زندگی می‌کنند، به راحتی اجازه نمی‌دهند که دیگران به زندگی و کار خود بپردازند، زیرا هر کس باید به موقع و در زمان مناسب به کار خود بپردازد و دیگران نباید مزاحم آن‌ها شوند.
همچو فسطاط شد زمانه کنون
علما همچو مرغ ‌خوار و زبون
هوش مصنوعی: زمانه مانند چادر بزرگی شده است و دانشمندان به حالتی زبون و بی‌پناه درآمده‌اند، انگار که طعمه‌ای برای دیگران شده‌اند.
من به دست آوریدم این بالا
تا شوم ایمن از بدِ دنیا
هوش مصنوعی: من به این مقام و جایگاه دست یافتم تا از آسیب‌ها و سختی‌های دنیا در امان باشم.
گفت دانا که با تو اینجا کیست
بر سرِ کوهپایه حالت چیست
هوش مصنوعی: یک فرد با دانش و تجربه به تو می‌گوید که در اینجا، در کنار تو، چه کسی حضور دارد و حال و وضعیت تو در این موقعیت چگونه است.
گفت زاهد که نفس من با من
هست روز و شب اندرین مسکن
هوش مصنوعی: زاهد گفت که نفس من همیشه و در هر لحظه همراه من است و در این خانه ساکن است.
گفت دانا که پس نکردی هیچ
بیهده راه زاهدان مپسیچ
هوش مصنوعی: یکی از دانایان گفت: تو هیچ کار بیهوده‌ای نکرده‌ای، پس به راه زاهدان گم نشو.
گفت زاهد که نفس دوخته‌اند
در من و زی ویم فروخته‌اند
هوش مصنوعی: زاهد گفت که از شدت علاقه و وابستگی به دنیا، نفس او در بند گرفتار شده و خود نیز به خاطر این وابستگی فروخته شده است.
نتوانم ز وی جدا گشتن
چکنم چارهٔ رها گشتن
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از او جدا شوم، چه کنم تا راهی برای رهایی پیدا کنم؟
گفت با زاهد آن ستوده حکیم
نفس افعالِ بد کند تعلیم
هوش مصنوعی: زاهد گفت با حکیمی ستوده که نفس انسان برخی اعمال ناپسند را انجام می‌دهد و نیاز به آموزش دارد.
گفت زاهد که من بساخته‌ام
زانکه من نفس را شناخته‌ام
هوش مصنوعی: زاهد گفت که من خود را به خاطر شناخت نفس اصلاح کرده‌ام.
هست بیمار نفس و من چو طبیب
من‌کنم روز و شب ورا ترتیب
هوش مصنوعی: من به خاطر نفس بیمار خودم، همچون یک پزشک همواره در حال درمان هستم و شب و روز تلاش می‌کنم تا به او کمک کنم.
به مداوای نفس مشغولم
زآنکه گوید همی که معلولم
هوش مصنوعی: من به درمان روح و جانم مشغول هستم، زیرا می‌گوید که به دلیل مشکلاتی که دارم، نیاز به کمک دارم.
گه ورا قصد فصد فرمایم
اکحل از دیدگانش بگشایم
هوش مصنوعی: گاهی که اراده کنم تا چشمش را ببندم، چشمانش مانند خطی سیاه می‌شود.
چون تصعد کند فرو بارد
فصد تسکینی اندرو آرد
هوش مصنوعی: وقتی به اوج برسد، آرامش را به ارمغان خواهد آورد و مشکلات از بین خواهند رفت.
گه ورا مُسهلی بفرمایم
علل از جسم او بپالایم
هوش مصنوعی: گاهی از او برایم آسان می‌نماید که به دلایل و مشکلات جسمش پی ببرم و آنها را از او دور کنم.
حبّ دنیا و حقد و بغض و حسد
غل و غشش برون شود ز جسد
هوش مصنوعی: عشق به دنیا و کینه و دشمنی و حسادت، همه این‌ها زنجیرهایی هستند که افراد را به زمین می‌زنند و باید از وجودشان رهایی یافت.
گاه نهیش کنم من از شهوات
تا مگر باز ماند از لذّات
هوش مصنوعی: گاهی تصمیم می‌گیرم که از خواسته‌ها و تمایلات خود دوری کنم، تا شاید بتوانم از لذت‌های زودگذر جلوگیری کنم.
از خورش خوی خویش باز کند
درِ شهوت به خود فراز کند
هوش مصنوعی: نفس انسان وقتی به کنجکاوی و تمایلات خود می‌پردازد، در اصل درِ desires و خواسته‌های درونی‌اش را باز می‌کند و به سمت آن‌ها می‌رفت.
قُوتش از باقلی دودانه کنم
خانه بر وی چو گورخانه کنم
هوش مصنوعی: من برای او قوتی از باقالی تهیه می‌کنم؛ خانه‌اش را به گونه‌ای ترتیب می‌دهم که شبیه گورستانی باشد.
ساعتی نفس چون شود در خواب
من کنم یک دو رکعتی بشتاب
هوش مصنوعی: وقتی نفس برای لحظه‌ای آرام می‌گیرد و به خواب می‌رود، سریعاً دو رکعت نماز می‌خوانم.
پیش از آن کو ز خواب برخیزد
همچو بیمار در من آویزد
هوش مصنوعی: قبل از اینکه او از خواب بیدار شود، مانند بیماری به من نزدیک می‌شود.
یک دو رکعت بی او چو بگذارم
بعد از آن نفس گشت بیدارم
هوش مصنوعی: وقتی دو رکعت نماز بدون یاد او بگذارم، پس از آن نفس من بیدار می‌شود و به حقیقت خود پی می‌برد.
مردِ دانا چو این سخن بشنید
جامه بر تن ز وجد آن بدرید
هوش مصنوعی: مرد دانا وقتی این حرف را شنید، از شوق و هیجان، لباسش را پاره کرد.
گفت للّه درّک ای زاهد
بارک الله عمرک ای عابد
هوش مصنوعی: ای زاهد، به خاطر خدا زندگی‌ات را با برکت باد، و ای عابد، عمرت پر برکت باشد.
این سخن جز ترا مسلّم نیست
ملک تو کم ز ملکت جم نیست
هوش مصنوعی: این گفته تنها برای تو ثابت است و سلطنت تو از حکومت جم (پادشاه پیشین) کمتر نیست.
هرچت امروز هست آرایش
دان که فردات باشد آلایش
هوش مصنوعی: هر آنچه امروز در زندگی خود انجام می‌دهی و چگونگی ظاهرت، در آینده بر تو تأثیر خواهد گذاشت و ممکن است تبدیل به مشکلاتی شود که با آن مواجه خواهی شد. پس به رفتار و ظاهر خود توجه کن.
نیست آلوده کز گنه خیزد
آن کز اندوه آه و أه خیزد
هوش مصنوعی: هیچ چیزی که از گناه ناشی شود، آلوده نیست، بلکه آنچه که از اندوه و ناراحتی به وجود می‌آید، موجب ناله و غم‌زدگی می‌شود.
زن کند بهر میهمانی پاک
موی ابرو و موی رخ چالاک
هوش مصنوعی: زن برای برگزاری مهمانی، با دقت و حوصله به آراستن خود می‌پردازد و زیبایی‌های ابرو و چهره‌اش را به خوبی نمایان می‌کند.
دل بدین‌جا غریب و نادانست
تا به بندِ چهار ارکانست
هوش مصنوعی: دل در این مکان احساس تنهایی و نادانی می‌کند، زیرا به زنجیر چهار عنصر زندگی‌اش وابسته است.
خرد اینجا تهی کند جعبه
که تحرّی بد است در کعبه
هوش مصنوعی: عقل و خرد اینجا بی‌فایده است، زیرا جستجو و کنکاش در مکان مقدس کعبه نادرست و ناپسند به شمار می‌آید.
پیش کعبه مگر که بوالهوسی
بشنود علم سمت قبله بسی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در کنار کعبه، دل‌باختگی بشنود و علم و دانش به سمت قبله بسیار باشد؟
هرکه در کعبه با تحرّی مرد
زیرهٔ تر بسوی کرمان برد
هوش مصنوعی: هر کسی که با تلاش و کوشش در کعبه باشد، می‌تواند به دنبال نعمت‌های با ارزش‌تری باشد و موفقیت‌های بزرگ‌تری را به دست آورد.
در سه زندان غل و حقد و حسد
عقل را بسته‌ای به بندِ جسد
هوش مصنوعی: در سه قید و بند از غل و کینه و حسد، عقل را در بدن اسیر کرده‌ای.
پنج حس کز چهار ارکانند
پنج غمّاز این سه زندانند
هوش مصنوعی: انسان دارای پنج حس است که از چهار عنصر اصلی نشأت می‌گیرند و این حس‌ها، نشانه‌هایی از محدودیت‌های زندگی را در خود دارند.
دل شده محرم خزانهٔ راز
چکند ننگ مُنهی و غمّاز
هوش مصنوعی: دل اکنون به وسیلهٔ رازها و اسرار خاصی آشنا شده است و هیچ ننگ و عیبی نمی‌تواند آن را به دردسر بیندازد یا غمگینش کند.
بی‌زبانان زبان او گویند
بی‌نشانان نشانِ او جویند
هوش مصنوعی: کسانی که زبان ندارند، به نوعی از درک او سخن می‌گویند و کسانی که بی‌نشان هستند، در جستجوی نشانه‌ها و آثار او هستند.
هرچه جز دوست آتش اندر زن
آنگه از آب عشق سر بر زن
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از دوست است، باید بسوزد و برود. سپس به عشق واقعی و عمیق بپرداز.
که نه یارند و یار می‌بینی
همه زنهارخوار می‌بینی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که افرادی که به نظر می‌رسد دوست و یار هستند، در واقع دشمنان و مکارانی هستند که مراقب شما هستند و از شما سوءاستفاده می‌کنند. به عبارت دیگر، ظاهراً در میان دوستان و نزدیکان، کسانی هستند که فقط به فکر منافع خودشان هستند و به شما آسیب می‌زنند.
گلبن باغ خویشتن بینان
شده چون دُلم دُلم بدبینان
هوش مصنوعی: گلستان باغ وجود خود را ببین که چگونه شده است، زیرا دلم پر از بدبینی است.
نیک معلوم کن که در محشر
نشود هیچ حال خلق دگر
هوش مصنوعی: خوب بررسی کن که در روز قیامت حال مردم تغییر نخواهد کرد.
پیشش آید هرآنچه بگزیند
هرچه زینجا برد همان بیند
هوش مصنوعی: هر چیزی که او انتخاب کند، پیش او می‌آید و هر چیزی که از اینجا ببرد، همان‌جا را می‌بیند.