گنجور

بخش ۵۱ - فی تناقض الدارین

علّت روز و شب خور است و زمین
چون گذشتی نه آنت ماند و نه این
ای دو بر زعم تو مراد و مرید
دویی از عقل دان نه از توحید
در چنین حضرت ار ز من شنوی
چون همه شد یکی مجوی دویی
که بر این در اگرچه پر شورست
زال زر همچو زال بی زورست
در دویی دان مشقت و تمییز
در یکیئی یکیست رستم و حیز
در مصاف صفا و ساحت دل
بر فراز روان و تارکِ گل
تیغ تا نفکنی سپر نشوی
تا بننهی کلاه سر نشوی
تا دلت بندهٔ کلاه بود
فعل تو سال و مه گناه بود
چون شدی فارغ از کلاه و کمر
بر سران زمانه گشتی سر
ترک ترکیب رخش توفیق‌ست
نفی ترتیب محض تحقیق‌ست
مردنِ دل هلاکِ جان باشد
مردنِ جان ورا امان باشد
صُدرهٔ صدر پادشاه سخن
فارغ آمد ز سوزن و ناخن
اندرین ره به هیچ روی مایست
نیست گرد و ز نیست گشتن نیست
گرم رو گرچه فی‌المثل تنهاست
نیست یکتن که عالمی برپاست
چون تو برخاستی ز نفس و ز عقل
این جهانت بدان جهان شد نقل
هر سری کز تو رست هم در دم
سر بزن چون چراغ و شمع و قلم
زانکه هر سر که دیدنی باشد
در طریقت بریدنی باشد
بی‌سری پیش گردنان ادبست
زانکه پیوسته سر کله طلبست
بی‌سری مر ترا سر آرد بار
دُرج پر دُر ز بی‌سریست انار
سرّ کل را کله پناه بُوَد
با چنین سر کله گناه بُوَد
تو بزیر کلاه غش داری
لاجرم جسر نار نگذاری
آدمی را ز جاه بهتر چاه
کل فضولی شود چو یافت کلاه
جاه یوسف ز چاه پیدا شد
نفس دانا ز عقل گویا شد
زانکه در بارگاه ربّانی
من بگویم اگر نمیدانی
آن نکوتر که اندرین معراج
دست بر سر کنی نیابی تاج
کز پی غیب مرده ره پوید
وز پی عیب کل کله جوید
چون سلیمان کمال ره را داد
همچو یوسف جمال چه را داد
تا نشد نقش صورتت چاهی
نشود نقش سرّت اللّهی
با کلاهت اگر زیان باشد
قلب او خود هلاک جان باشد
در طریقت سر و کلاه مدار
ورنه داری چو شمع دل پر نار
گر همی یوسفیت باید و جاه
پیش حق باشگونه پال چو چاه
سر که آن بندهٔ کلاه بُوَد
همچو بیژن اسیر چاه بود
ور کله بایدت همی ناچار
همچو شمع آن کلاه از آتش دار
کانکه در عشق شمع ره باشد
همچو شمع آتشین کله باشد
ای ز صورت چنانکه جان از جسم
دل ز وحدت چنانکه مرد از اسم
کوشش از تن کشش ز جان خیزد
چشش از ترک این و آن خیزد
تا ابد با قدم حدث طفل است
وانکه صافی برون ازین ثفل است
تا زمین جای آدمی زایست
خیمهٔ روزگار برپایست
این زمین میهمان‌سرایی دان
آدمی را چو کدخدایی دان

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

علّت روز و شب خور است و زمین
چون گذشتی نه آنت ماند و نه این
هوش مصنوعی: علت وجود روز و شب به خورشید مربوط می‌شود و زمانی که از این دنیا عبور کنی، نه تو می‌مانی و نه این دنیا.
ای دو بر زعم تو مراد و مرید
دویی از عقل دان نه از توحید
هوش مصنوعی: ای دو، از دیدگاه تو هم مراد هستی و هم مرید، اما باید بدانید که این دوگانگی از عقل ناشی می‌شود نه از یکتایی.
در چنین حضرت ار ز من شنوی
چون همه شد یکی مجوی دویی
هوش مصنوعی: اگر در این مقام به سخنم گوش کنی، درخواهی یافت که همه چیز یکی است و در جستجوی دوگانگی نباش.
که بر این در اگرچه پر شورست
زال زر همچو زال بی زورست
هوش مصنوعی: اگرچه در اینجا شور و نشاط زیادی وجود دارد، اما مانند زال زر، که دارای قدرت نیست، بی‌اثر و ناتوان است.
در دویی دان مشقت و تمییز
در یکیئی یکیست رستم و حیز
هوش مصنوعی: در سختی‌ها و مشکلات، تفاوتی بین انسان‌ها وجود ندارد و همه در نهایت به یک هدف مشترک می‌رسند. در واقع، رستم و حیز، هر دو همانند یکدیگر هستند.
در مصاف صفا و ساحت دل
بر فراز روان و تارکِ گل
هوش مصنوعی: در نبرد با صفا و در فضایی که دل در اوج قرار دارد، روح و ذهن مانند گل بر روی سرشان درخشان و زیباست.
تیغ تا نفکنی سپر نشوی
تا بننهی کلاه سر نشوی
هوش مصنوعی: تا زمانی که به عزم و اراده‌ی قوی و شجاعت دست پیدا نکنی، موفقیت و پیروزی به دست نخواهی آورد.
تا دلت بندهٔ کلاه بود
فعل تو سال و مه گناه بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلت به کلاهی وابسته باشد، رفتار تو برای سال‌ها و ماه‌ها، گناه به شمار می‌رود.
چون شدی فارغ از کلاه و کمر
بر سران زمانه گشتی سر
هوش مصنوعی: وقتی از بند و محدودیت‌های دنیوی رهایی یافتی، به مقام و مقامتی در میان مردم دست پیدا کردی.
ترک ترکیب رخش توفیق‌ست
نفی ترتیب محض تحقیق‌ست
هوش مصنوعی: زیبایی چهره تو نشان‌دهنده خیری است که به دست آمده و نفی نظم و ترتیبی که وجود دارد، خود به نوعی تحقیق و بررسی واقعی است.
مردنِ دل هلاکِ جان باشد
مردنِ جان ورا امان باشد
هوش مصنوعی: اگر دل بمیرد، زندگی انسان به خاطر آن به خطر می‌افتد؛ اما اگر جان بمیرد، ممکن است روح انسان در امان باشد.
صُدرهٔ صدر پادشاه سخن
فارغ آمد ز سوزن و ناخن
هوش مصنوعی: سینه‌ی والا و پر از اعتبار پادشاه، از زخم و درد رهایی یافته است.
اندرین ره به هیچ روی مایست
نیست گرد و ز نیست گشتن نیست
هوش مصنوعی: در این مسیر هیچ‌گاه نباید از خود دور شویم و تبدیل به بی‌هویت نشویم.
گرم رو گرچه فی‌المثل تنهاست
نیست یکتن که عالمی برپاست
هوش مصنوعی: اگرچه گرم‌ رو تنهایی به نظر می‌رسد، اما هیچ‌کس به واقع تنها نیست و همیشه دنیایی پر از فعالیت و زندگی وجود دارد.
چون تو برخاستی ز نفس و ز عقل
این جهانت بدان جهان شد نقل
هوش مصنوعی: وقتی تو از خودخواهی و فکر و عقل خود بلند می‌شوی، این دنیا به دنیایی دیگر تبدیل می‌شود.
هر سری کز تو رست هم در دم
سر بزن چون چراغ و شمع و قلم
هوش مصنوعی: هر چیزی که از تو شروع می‌شود، باید در لحظه‌ای که به وجود می‌آید، به خوبی و با دقت مورد توجه قرار گیرد، مانند نور چراغ و شمع و حرکتی که توسط قلم انجام می‌شود.
زانکه هر سر که دیدنی باشد
در طریقت بریدنی باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر حق و حقیقت قرار گیرد، باید از خودی که دارد عبور کند و از آنچه که به او تعلق دارد بگذرد.
بی‌سری پیش گردنان ادبست
زانکه پیوسته سر کله طلبست
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون توجه به آداب و اخلاق حرکت کند، در واقع خود را بی‌سروپا نشان داده است؛ زیرا همیشه در جستجوی برتری و مقام است.
بی‌سری مر ترا سر آرد بار
دُرج پر دُر ز بی‌سریست انار
هوش مصنوعی: بدون اینکه سر داشته باشی، با آنکه به نظر می‌رسد نیاز به سر داری، بار گرانبها و ارزشمندی به تو افزوده می‌شود. کمیابی و نداشتن ممکن است به تو امکانات و نعمت‌های جدیدی ببخشد.
سرّ کل را کله پناه بُوَد
با چنین سر کله گناه بُوَد
هوش مصنوعی: راز همه چیز در پناه یک سر است، اما با سر نادرست، به گناه دچار می‌شویم.
تو بزیر کلاه غش داری
لاجرم جسر نار نگذاری
هوش مصنوعی: تو در زیر کلاهی که به سر داری، نیت خالصی نداری، بنابراین نمی‌توانی از آتش نار (عذاب الهی) دور بمانی.
آدمی را ز جاه بهتر چاه
کل فضولی شود چو یافت کلاه
هوش مصنوعی: انسان وقتی که مقام و جایگاه بالایی به دست می‌آورد، ممکن است دچار خودخواهی و زیاده‌خواهی شود. در واقع، گاهی اوقات داشتن قدرت و مقام، باعث می‌شود که فرد به اشتباه فکر کند که همه چیز برای او مجاز است و از حد خود فراتر برود.
جاه یوسف ز چاه پیدا شد
نفس دانا ز عقل گویا شد
هوش مصنوعی: محل و مقام یوسف از چاه به روشنی درآمد، فهم عمیق او بر اساس عقل روشنش آشکار شد.
زانکه در بارگاه ربّانی
من بگویم اگر نمیدانی
هوش مصنوعی: چون در پیشگاه خداوند هستم، اگر چیزی نمی‌دانی، بهتر است که سکوت کنی و حرفی نزنی.
آن نکوتر که اندرین معراج
دست بر سر کنی نیابی تاج
هوش مصنوعی: هر کس که در این مرتبه‌ی بلند، دست بر سر نگذارد، به تاج و مقام والا نخواهد رسید.
کز پی غیب مرده ره پوید
وز پی عیب کل کله جوید
هوش مصنوعی: آدمی به دنبال نادیده‌ها و اسرار غیبی است و در عین حال، به دنبال نقص‌ها و عیب‌های خود و دیگران می‌گردد.
چون سلیمان کمال ره را داد
همچو یوسف جمال چه را داد
هوش مصنوعی: مثل اینکه سلیمان تمام کمالات را به راه راست هدیه داد و همچون یوسف، زیبایی را بخشید، حالا این زیبایی و کمال به چه چیزی تبدیل شده است؟
تا نشد نقش صورتت چاهی
نشود نقش سرّت اللّهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تصویر تو در دل‌ها جا نگرفته، نمی‌توانی به مقام و عظمت الهی دست یابی.
با کلاهت اگر زیان باشد
قلب او خود هلاک جان باشد
هوش مصنوعی: اگر با کلاهی که به سر داری به دیگری ضرر برسانی، قلب او به شدت آسیب می‌بیند و ممکن است جانش به خطر بیفتد.
در طریقت سر و کلاه مدار
ورنه داری چو شمع دل پر نار
هوش مصنوعی: در راه حقیقت، نباید به ظواهر بی‌اهمیت توجه کنی، وگرنه مانند شمع که در دلش آتش وجود دارد، خودت دچار ناراحتی و درد خواهی شد.
گر همی یوسفیت باید و جاه
پیش حق باشگونه پال چو چاه
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند یوسف زیبایی و مقام بزرگی پیش خداوند داشته باشی، باید خود را مانند چاه پاک و خالص نگه‌داری.
سر که آن بندهٔ کلاه بُوَد
همچو بیژن اسیر چاه بود
هوش مصنوعی: سر که آن بندهٔ کلاه باشد، مانند بیژن در چاه گرفتار شده است.
ور کله بایدت همی ناچار
همچو شمع آن کلاه از آتش دار
هوش مصنوعی: اگر ناچار هستی که مانند شمع همیشه در حال سوختن باشی، پس باید کلاهی را که می‌پوشی از آتش دور نگه‌داری.
کانکه در عشق شمع ره باشد
همچو شمع آتشین کله باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی در عشق همچون شمع باشد، باید همچون شمعی پرشور و آتشین باشد.
ای ز صورت چنانکه جان از جسم
دل ز وحدت چنانکه مرد از اسم
هوش مصنوعی: ای زیبا، تو چنان‌که جان از جسم جداست، به صورت و ظاهر خود را نشان می‌دهی و چنان‌که مرد از نام و عنوانش مشخص می‌شود، در دنیای وحدت و اتحاد نیز درخشانی.
کوشش از تن کشش ز جان خیزد
چشش از ترک این و آن خیزد
هوش مصنوعی: تلاش و کوشش از جسم بیرون می‌آید، در حالی که احساس و انرژی از درون جان انسان سرچشمه می‌گیرد و در نهایت، قوه و قدرت ناشی از رها کردن وابستگی‌ها به دست می‌آید.
تا ابد با قدم حدث طفل است
وانکه صافی برون ازین ثفل است
هوش مصنوعی: همیشه قدم‌های کودکانه و ناپختگی وجود دارد، اما کسی که از این ناپختگی عبور کرده و به کمال رسیده، درخشان و خالص است.
تا زمین جای آدمی زایست
خیمهٔ روزگار برپایست
هوش مصنوعی: زمانی که زمین برای انسانها مناسب باشد، زندگی و شرایط روزگار بر پا خواهد بود.
این زمین میهمان‌سرایی دان
آدمی را چو کدخدایی دان
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک مهمان‌سرا است که انسان در آن زندگی می‌کند و می‌تواند به عنوان یک کدخدا در آن عمل کند و مسئولیت‌های لازم را به عهده بگیرد.