گنجور

بخش ۲۸ - فی ذکر دارِالبقاء

اجل آمد کلیدخانهٔ راز
درِ دین بی‌اجل نگردد باز
تا بُوَد این جهان نباشد آن
تا تو باشی نباشدت یزدان
حقهٔ سر به مُهر دان جانت
مُهرهٔ مهر نور ایمانت
سابقت نامه‌ای به مُهر آورد
وز پی تو به خاتمت بسپرد
تا ز دور زمانه خواهی زیست
تو ندانی که اندر آنجا چیست
سحی نامهٔ خدای عزّوجل
برنگیرد مگر که دست اجل
تا دَم آدمی ز تو نرمد
صبح دینت ز شرق جان ندمد
سرد و گرم زمانه ناخورده
نرسی بر درِ سراپرده
تو نداری خبر ز عالم غیب
بازنشناسی از هنرها عیب
حال آن جای صورتی نبود
چون دگر حال عادتی نبود
جان به حضرت رسد بیاساید
وآنچه کژّ است راست بنماید
چون رسیدی به حضرت فرمان
پس از آنجا روانه گردد جان
رخش دین آشنای راغ شود
مرغ‌وار از قفس به باغ شود
با حیات تو دین برون ناید
شب مرگ تو روز دین زاید
گفت مرد خرد در این معنی
که سخنهای اوست چون فتوی
خفته‌اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نمود فانتَبهوا
خلق عالم همه به خواب درند
همه در عالم خراب درند
آن هوایی که پیش از این باشد
رسم و عادت بود نه دین باشد
ورنه دینی کزین حیات بود
دین نباشد که تُرّهات بود
دین و دولت درِ عدم زدنست
کم شدن از برای کم زدنست
آنکه کم زد وجود عالم را
گو ببین مصطفی و آدم را
وانکه او طالبست افزون را
گو ببین عاد را و قارون را
این یکی پای در رکیب بماند
وآن دگر خستهٔ نهیب بماند
پای آنرا قدم عدم کرده
دست این را ندم قلم کرده
باد هیبت به عاد مقرونست
خاک لعنت سزای قارونست
چه زیان باشد ار ز بیم گزند
نیکوان را فدی شوی چو سپند
پیش مردانِ راه رخ مفروز
خویشتن را تو چون سپند بسوز
خرد و دین چه سرسری داری
گر تو با حق سرِ سَری داری
مرد گرد نهاد خود نتند
شیر صندوق خویش خود شکند
ای ز خود سیر گشته جوع آنست
وی دوتا از ندم رکوع آنست
کز تن و جان خود بری گردی
گرد تنهایی و سَری گردی
هیچ منمای روی شهر افروز
گر نمودی برو سپند بسوز
آن جمال تو چیست مستی تو
وان سپند تو چیست هستی تو
لب چو بر آستان دین باشد
عیسی مریم آستین باشد
خویشتن را در این طلب بگداز
در ره صدق جان و تن در باز

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اجل آمد کلیدخانهٔ راز
درِ دین بی‌اجل نگردد باز
هوش مصنوعی: مرگ به عنوان کلید واژه‌های عمیق و معنوی در دین به شمار می‌آید و بدون مرگ، درهای این معانی باز نخواهد شد.
تا بُوَد این جهان نباشد آن
تا تو باشی نباشدت یزدان
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دنیا وجود دارد، خداوند وجود نخواهد داشت مگر اینکه تو در این دنیا باشی.
حقهٔ سر به مُهر دان جانت
مُهرهٔ مهر نور ایمانت
هوش مصنوعی: سری که در آن حقایق نهفته است، جان تو را به نور ایمان آراسته می‌کند.
سابقت نامه‌ای به مُهر آورد
وز پی تو به خاتمت بسپرد
هوش مصنوعی: شخصی قبل از تو نامه‌ای را با مهر خودش آماده کرده و حالا آن را به خاتمت می‌سپارد.
تا ز دور زمانه خواهی زیست
تو ندانی که اندر آنجا چیست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در این دنیا زندگی کنی، هرگز نمی‌دانی در آنجا چه خبر است.
سحی نامهٔ خدای عزّوجل
برنگیرد مگر که دست اجل
هوش مصنوعی: کتاب و نامه خداوند هرگز برنمی‌گردد مگر اینکه زمان مرگ فرا رسد.
تا دَم آدمی ز تو نرمد
صبح دینت ز شرق جان ندمد
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان از تو نرمی و لطافت نبیند، نور دین تو از شرق جان او نمی‌تابد.
سرد و گرم زمانه ناخورده
نرسی بر درِ سراپرده
هوش مصنوعی: هرگز به دروازه‌ی سرای خوشبختی نخواهی رسید، مگر این که تجربه‌های تلخ و شیرین زندگی را پشت سر گذاشته باشی.
تو نداری خبر ز عالم غیب
بازنشناسی از هنرها عیب
هوش مصنوعی: تو از مسائل پنهان و اسرار غیبی بی‌خبر هستی و نمی‌توانی در هنرها عیوب و نقص‌ها را تشخیص دهی.
حال آن جای صورتی نبود
چون دگر حال عادتی نبود
هوش مصنوعی: حالتی که او داشت، مثل حالتی دیگر نبود و رفتار او نیز مانند عادت‌های همیشگی نبود.
جان به حضرت رسد بیاساید
وآنچه کژّ است راست بنماید
هوش مصنوعی: وقتی که روح به مقام و مرتبه‌ای بالا برسد، آرامش می‌یابد و آنچه که نادرست و انحرافی است، به حقیقت و درستی مبدل می‌شود.
چون رسیدی به حضرت فرمان
پس از آنجا روانه گردد جان
هوش مصنوعی: زمانی که به مقام و مرتبه‌ بالایی رسیدی، بعد از آن روح و جان تو به سوی دیگران خواهد رفت.
رخش دین آشنای راغ شود
مرغ‌وار از قفس به باغ شود
هوش مصنوعی: چهره‌ی دین به آشنایانش شوق می‌بخشد، همچون پرنده‌ای که از قفس آزاد می‌شود و به باغی سرسبز می‌شتابد.
با حیات تو دین برون ناید
شب مرگ تو روز دین زاید
هوش مصنوعی: با زندگی تو، دین و ایمان شکوفا می‌شود و در زمان مرگ تو، روزی جدید برای دین آغاز می‌گردد.
گفت مرد خرد در این معنی
که سخنهای اوست چون فتوی
هوش مصنوعی: مرد دانا در این موضوع بیان می‌کند که سخنان او مانند یک حکم شرعی است.
خفته‌اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نمود فانتَبهوا
هوش مصنوعی: انسان‌ها به خاطر حرص و افراط در زندگی خواب‌آلود هستند، اما وقتی که مرگ ظاهر می‌شود، متوجه حقیقت می‌شوند و بیدار می‌شوند.
خلق عالم همه به خواب درند
همه در عالم خراب درند
هوش مصنوعی: تمامی موجودات در این جهان به خواب و غفلت هستند و در واقع در حال نابودی و خرابی به سر می‌برند.
آن هوایی که پیش از این باشد
رسم و عادت بود نه دین باشد
هوش مصنوعی: آن حالت یا سنتی که قبلاً وجود داشت، عادت بود و نه اینکه به عنوان یک باور یا دین شناخته شود.
ورنه دینی کزین حیات بود
دین نباشد که تُرّهات بود
هوش مصنوعی: اگر دین ناشی از زندگی باشد، پس دین واقعی نخواهد بود و فقط بافتی پوچ و بی‌محتوا خواهد داشت.
دین و دولت درِ عدم زدنست
کم شدن از برای کم زدنست
هوش مصنوعی: دین و حکومت در پی توجه به بی‌خبری و نادانی است، زیرا این نقص و کمبود می‌تواند به کاهش آگاهی و فهم انسان‌ها منجر شود.
آنکه کم زد وجود عالم را
گو ببین مصطفی و آدم را
هوش مصنوعی: آنکه در وجود جهانی کم دارد، بیا و نگاه کن به وجود مصطفی و آدم.
وانکه او طالبست افزون را
گو ببین عاد را و قارون را
هوش مصنوعی: هر کس که خواهان بیشتر است، بهتر است به عاقبت عاد و قارون نگاه کند و عبرت بگیرد.
این یکی پای در رکیب بماند
وآن دگر خستهٔ نهیب بماند
هوش مصنوعی: یکی از آنها در رکاب می‌ماند و دیگری از فشار و خستگی غافل می‌شود.
پای آنرا قدم عدم کرده
دست این را ندم قلم کرده
هوش مصنوعی: پای این را به عدم و نیستی برده و دست آن را به قلم و نوشته گره زده‌ام.
باد هیبت به عاد مقرونست
خاک لعنت سزای قارونست
هوش مصنوعی: باد با شکوه و قدرت خود به قوم عاد شباهت دارد و زمین خاکی که از روی لعنت رفته، کیفر و مجازات قارون را به یاد می‌آورد.
چه زیان باشد ار ز بیم گزند
نیکوان را فدی شوی چو سپند
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ترس از آسیب به خوبان، خود را فدای آنان کنی، ضرری نخواهد بود.
پیش مردانِ راه رخ مفروز
خویشتن را تو چون سپند بسوز
هوش مصنوعی: خودت را در برابر مردان بزرگ و با تجربه، مانند آتش بسوزان و از خودت عبور کن.
خرد و دین چه سرسری داری
گر تو با حق سرِ سَری داری
هوش مصنوعی: اگر از عقل و ایمان به آسانی عبور می‌کنی، به این معناست که با حقیقت به‌طور جدی مواجه نیستی.
مرد گرد نهاد خود نتند
شیر صندوق خویش خود شکند
هوش مصنوعی: مرد باید به دور از خودخواهی و خودپسندی باشد و هرگز نباید به محتوای نادرست یا ناتوانی خود احترام بگذارد. اگر کسی دچار خودفریبی شود، به زودی به مشکلات و شکست‌های بزرگتری برخورد خواهد کرد.
ای ز خود سیر گشته جوع آنست
وی دوتا از ندم رکوع آنست
هوش مصنوعی: تو که از خود بی‌خبر شده‌ای، گرسنگی یعنی این که دو نفر با هم در عذاب و کمبود غذا باشند.
کز تن و جان خود بری گردی
گرد تنهایی و سَری گردی
هوش مصنوعی: اگر از بدن و جان خود جدا شوی، در گرداب تنهایی و بی‌کسی خواهی چرخید.
هیچ منمای روی شهر افروز
گر نمودی برو سپند بسوز
هوش مصنوعی: اگر چشم‌های زیبا و دلربای تو در میان مردم نباشد، با دل سوزان و بی تابی خود دیگران را روشن نخواهم کرد.
آن جمال تو چیست مستی تو
وان سپند تو چیست هستی تو
هوش مصنوعی: آن زیبایی تو چه حسی در من ایجاد می‌کند و آن شور و شوق تو چه فضایی از وجودت را نشان می‌دهد.
لب چو بر آستان دین باشد
عیسی مریم آستین باشد
هوش مصنوعی: وقتی که لب‌ها در آستان دین قرار بگیرند، به مانند آستین مریم عیسی هستند.
خویشتن را در این طلب بگداز
در ره صدق جان و تن در باز
هوش مصنوعی: خودت را در این جستجو فدای حقیقت کن و با تمام وجود در مسیر راست و درست گام بردار.