گنجور

بخش ۱۴ - فی المُجاهدة

چون تو از بود خویش گشتی نیست
کمر جهد بند و در ره ایست
چون کمر بسته ایستادی تو
تاج بر فرق دل نهادی تو
تاج اقبال بر سرِ دل نه
پای ادبار بر خور و گل نه
گرت باید که سست گردد زه
اولا پوستین به گازر ده
گرچه غافل برین عمل خندد
لیک عاقل جز این بنپسندد
پوستین باز کن که تا در شاه
پوستین در بسی است اندر راه
به نخستین قدم که زد آدم
پوستینش درید گرگ ستم
نه چو قابیل تشنه شد به جفا
داد هابیل پوستین به فنا
نه چو ادریس پوستین بفکند
درِ فردوس را ندید به بند
چون خلیل از ستاره و مه و خور
پوستینها درید بی‌غم خور
شب او همچو روز روشن شد
نار نمرود تازه گلشن شد
به سلیمان نگر که از سرِ داد
پوستین امل به گازر داد
جن و انس و طیور و مور و ملخ
در بُن آب قلزم و سرِ شخ
روی او را همه رفیع شدند
رای او را همه مطیع شدند
ز آتش دل چو سوخت آب نهاد
خاک بر دوش باد چرخ نهاد
چون کلیم کریم غم پرورد
رخ به مدین نهاد با غم و درد
پوستین را ز روی مزدوری
برکشید از نهاد رنجوری
کرده ده سال چاکری شعیب
تا گشادند بر دلش درِ غیب
دست او همچو چشم بینا شد
پای او تاج فرق سینا شد
روح چون دم ز بحر روحانی
زد و پذ رفت لطف ربانی
پوستین را به اولین منزل
بفرستید سوی گازر دل
دل چو او را فر آلهی داد
هم به خردیش پادشاهی داد
گشت بی‌او به قدرت ازلی
از ثناء خفی و لطف جلی
تن ابرص از او چو سایهٔ فرش
چشم اکمه ازو چو پایهٔ عرش
هرکه چون او به نام جوید ننگ
از یکی خُم برآورد ده رنگ
پشک با او چو مشک شد بویا
زنده کردار مردگان گویا
گل دل را زلطف جان سر کرد
دل گل را ز دست جان درکرد
چون دکان را به مهر کرد قضا
دست تقدیر در نشیب فنا
ماند عالم پر از هوا و هوس
گشت بازار پر عوان و عسس
شحنه‌ای را ز بهر دفع ستم
بفرستاد اندرین عالم
چون شد از آسمان دل ظاهر
هم به جان مست و هم به تن ظاهر
پوستین خود نداشت در ره دین
پس چه دادی به گازران زمین
از فنا چون سوی بقا آمد
زینت و زیب این فنا آمد
هرکه گشت از برای او خاموش
سخن او حیات باشد و نوش
گر نگوید ز کاهلی نبود
ور بگوید ز جاهلی نبود
دیدی ای خواجهٔ سخن فربه
که ترا در دل از سخن فر به
در خموشی نبوده لهو اندیش
گاه گفتن نبوده لغو پریش
بسته از جد و جهد و عشق و طلب
بر گریبان روز دامن شب
روز و شب را به مسطر انصاف
تسویت داده به ز هرچه گزاف
از درونش چوبوی جان یابند
بی‌زبانان همه زبان یابند
تو در این گفت من مدار شکی
باز کن دیده بر گمار یکی
در رهش خوانده عاشقان بر جان
آیهٔ کُلُّ مَن عَلَیها فاَن
آن سفیهان که دزد و طرّارند
عقل را بهر ره زدن دارند
صُنع او عدل و حکمتست و جلی
ملک او قهر و عزتست و خفی
پیکر آب و گل ز قهرش عور
لعبت چشم و دل ز کنهش کور
عقل آلوده از پی دیدار
اَرَنی گوی گشته موسی‌وار
چون برون آمد از تجلی پیک
گفت در گوش او که تبت اِلیک
صفت ذات او به علم بدان
نام پاکش هزار و یک برخوان
وصف او زیر علم نیکو نیست
هرچه در گوشت آمد آن او نیست
نقطه و خط و سطح با صفتش
هست چون جسم و بُعد و شش جهتش
مُبدع آن سه از ورای مکان
خالق این سه از درون زمان
هیچ عاقل درو نبیند عیب
او بداند درون عالم غیب
مطّلع بر ضمائر و اسرار
نوز ناکرده بر دل تو گذار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون تو از بود خویش گشتی نیست
کمر جهد بند و در ره ایست
هوش مصنوعی: زمانی که از وجود خود دور شوی، دیگر تلاشی نکن و در راه باقی نمان.
چون کمر بسته ایستادی تو
تاج بر فرق دل نهادی تو
هوش مصنوعی: وقتی که با اراده و عزم راسخ ایستاده‌ای، بر سر دل محبت و احترام خود تاج گذاشته‌ای.
تاج اقبال بر سرِ دل نه
پای ادبار بر خور و گل نه
هوش مصنوعی: برخورداری از خوشبختی و موفقیت را با روح و دل خود تجربه کن و اجازه نده غم و ناامیدی بر تو حاکم شود.
گرت باید که سست گردد زه
اولا پوستین به گازر ده
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در شرایط دشوار و خطرناک قرار نگیری، باید از پوستینی کهنه و بی‌کیفیت دست برداری و خود را با یک مانع مناسب و مقاوم تجهیز کنی.
گرچه غافل برین عمل خندد
لیک عاقل جز این بنپسندد
هوش مصنوعی: هرچند که برخی به این کار بی‌اعتنا و با خنده نگاه می‌کنند، اما فرد خردمند چیزی فراتر از این را نمی‌پسندد.
پوستین باز کن که تا در شاه
پوستین در بسی است اندر راه
هوش مصنوعی: پوستین را کنار بزن تا بتوانی به زیبایی و جواهرات پنهان در درونش دسترسی پیدا کنی.
به نخستین قدم که زد آدم
پوستینش درید گرگ ستم
هوش مصنوعی: وقتی آدم اولین گام را برداشت، گرگ ستمگر به او حمله کرد و او را در خطر انداخت.
نه چو قابیل تشنه شد به جفا
داد هابیل پوستین به فنا
هوش مصنوعی: نه مانند قابیل که به خاطر حسد و ظلم، هابیل را کشته و پوستینش را به فنا داد، من بی‌دلیل دلم به این کارها راضی نمی‌شود.
نه چو ادریس پوستین بفکند
درِ فردوس را ندید به بند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند ادریس، کسی که به آسمان‌ها رفت و به مقام‌های بالا رسید، در بهشت را نمی‌بیند، و به این ترتیب، نشان‌دهنده این است که برخی از افراد به رغم توانایی‌های ویژه‌ای که دارند، همچنان به زندگی دنیوی خود ادامه می‌دهند و از نعمت‌های معنوی بالاتر بهره‌مند نمی‌شوند.
چون خلیل از ستاره و مه و خور
پوستینها درید بی‌غم خور
هوش مصنوعی: چون ابراهیم خلیل، بی‌هیچ نگرانی، پوستین‌های ستاره و ماه و خورشید را درید و بی‌غمی زندگی کرد.
شب او همچو روز روشن شد
نار نمرود تازه گلشن شد
هوش مصنوعی: شب نمرود به اندازه‌ای روشن شد که انگار روز است و این دگرگونی باعث شکوفایی و سرسبزی کامل در گلشن گردید.
به سلیمان نگر که از سرِ داد
پوستین امل به گازر داد
هوش مصنوعی: به سلیمان نگاه کن که چگونه با انصاف و عدالت، حقوق ضعیفان را پرداخت کرد.
جن و انس و طیور و مور و ملخ
در بُن آب قلزم و سرِ شخ
هوش مصنوعی: جن و آدم‌ها و پرندگان و مورچه‌ها و ملخ‌ها در عمق آب دریا و بالای درختان قرار دارند.
روی او را همه رفیع شدند
رای او را همه مطیع شدند
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت چهره او همه تحت تأثیر قرار گرفته و به او احترام می‌گذارند و از نظر فکر و نظرش پیروی می‌کنند.
ز آتش دل چو سوخت آب نهاد
خاک بر دوش باد چرخ نهاد
هوش مصنوعی: وقتی دل انسان از درد و آتش عشق می‌سوزد، آن‌گاه آب و احساساتش بر روی زمین می‌ریزد و باد از آن، گرد و خاکی روی دوش خود می‌گذارد.
چون کلیم کریم غم پرورد
رخ به مدین نهاد با غم و درد
هوش مصنوعی: مانند موسی که با کمال مهربانی و ناراحتی به سمت مدین رفت، او نیز با غم و درد به آنجا رسید.
پوستین را ز روی مزدوری
برکشید از نهاد رنجوری
هوش مصنوعی: مزدور از روی کارش پوستینش را کنار زد و از درد و رنجش رهایی یافت.
کرده ده سال چاکری شعیب
تا گشادند بر دلش درِ غیب
هوش مصنوعی: به مدت ده سال برای شعیب خدمت کرده تا اینکه درِ اسرار پنهانی بر دلش باز شد.
دست او همچو چشم بینا شد
پای او تاج فرق سینا شد
هوش مصنوعی: دست او مانند چشمی بینا شد و پای او مانند تاجی بر سر او گردید.
روح چون دم ز بحر روحانی
زد و پذ رفت لطف ربانی
هوش مصنوعی: پس از آنکه روح دریاچه روحانی را تجربه کرد، به رحمت و نعمت پروردگار برمی‌گردد.
پوستین را به اولین منزل
بفرستید سوی گازر دل
هوش مصنوعی: به اولین منزل پوستینی را بفرستید تا دل گازر را به دست آورد.
دل چو او را فر آلهی داد
هم به خردیش پادشاهی داد
هوش مصنوعی: زمانی که دل انسان، جانشینی و مقام او را به دست آورد، خرد و عقلش نیز به او قدرت و سلطنت عطا می‌کند.
گشت بی‌او به قدرت ازلی
از ثناء خفی و لطف جلی
هوش مصنوعی: بدون وجود او، قدرت بی‌پایان با ستایش پنهان و محبت آشکار نخواهد بود.
تن ابرص از او چو سایهٔ فرش
چشم اکمه ازو چو پایهٔ عرش
هوش مصنوعی: بدن ابرص (چاق و چله) او مانند سایه‌ای روی فرش است و چشمان اکمه (زشت) او مانند پایهٔ عرش به نظر می‌رسد.
هرکه چون او به نام جوید ننگ
از یکی خُم برآورد ده رنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند او به دنبال نام و آوازه برود، باید از یک خُم که ده نوع رنگ دارد، خجالت بکشد.
پشک با او چو مشک شد بویا
زنده کردار مردگان گویا
هوش مصنوعی: پشک به طرز عجیبی خوشبو و مطبوع شده، انگار که زنده‌ها را به خاطر رفتار مردگان زنده می‌کند.
گل دل را زلطف جان سر کرد
دل گل را ز دست جان درکرد
هوش مصنوعی: گل دل به خاطر لطف جان به زندگی ادامه داد و دل گل نیز به خاطر از دست دادن جان، دچار غم و اندوه شد.
چون دکان را به مهر کرد قضا
دست تقدیر در نشیب فنا
هوش مصنوعی: زمانی که زندگی را با محبت و عشق آراسته کرده باشد، سرنوشت در مسیر زوال و فنا قرار می‌گیرد.
ماند عالم پر از هوا و هوس
گشت بازار پر عوان و عسس
هوش مصنوعی: دنیای ما پر از تمایلات و خواسته‌های ناپسند شده و بازار به شدت شلوغ و پر از افرادی است که به دنبال قدرت و جاه‌طلبی هستند.
شحنه‌ای را ز بهر دفع ستم
بفرستاد اندرین عالم
هوش مصنوعی: در این دنیا برای جلوگیری از ظلم، کسی را فرستادند.
چون شد از آسمان دل ظاهر
هم به جان مست و هم به تن ظاهر
هوش مصنوعی: زمانی که دل از آسمان نمایان شد، هم به روح سکرآور و هم به جسم ملموس تبدیل گشت.
پوستین خود نداشت در ره دین
پس چه دادی به گازران زمین
هوش مصنوعی: او در مسیر دین، حتی لباس مناسبی نداشت، پس چگونه توانست به زمین‌خورندگان چیزی بدهد؟
از فنا چون سوی بقا آمد
زینت و زیب این فنا آمد
هوش مصنوعی: وقتی به جاودانگی و بقای دائمی نزدیک می‌شویم، زیبایی‌ها و زینت‌های این جهان فانی نیز خود را نشان می‌دهند.
هرکه گشت از برای او خاموش
سخن او حیات باشد و نوش
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر او سکوت کند، صحبت کردن او مثل زندگی و نوشیدنی ارزشمند است.
گر نگوید ز کاهلی نبود
ور بگوید ز جاهلی نبود
هوش مصنوعی: اگر او از ناتوانی و تنبلی سخن بگوید، به خاطر نادانی و ناآگاهی او نیست.
دیدی ای خواجهٔ سخن فربه
که ترا در دل از سخن فر به
هوش مصنوعی: ای آقای سخن، دیدی که من به خاطر شما در دل چه احساسی دارم؟
در خموشی نبوده لهو اندیش
گاه گفتن نبوده لغو پریش
هوش مصنوعی: در سکوت، هیچ تفریحی وجود ندارد و در زمان گفتن نیز سخن بیهوده‌ای وجود ندارد.
بسته از جد و جهد و عشق و طلب
بر گریبان روز دامن شب
هوش مصنوعی: رنج و تلاش و عشق و آرزو، همچون دامن شب بر گردن روز بند شده است.
روز و شب را به مسطر انصاف
تسویت داده به ز هرچه گزاف
هوش مصنوعی: روز و شب را به ترازوی انصاف سنجیده‌ای و در این کار از هر چیزی که بی‌مورد و بی‌دلیل است، برتر و بهتر عمل کرده‌ای.
از درونش چوبوی جان یابند
بی‌زبانان همه زبان یابند
هوش مصنوعی: از درون انسان‌ها، روح و جانشان بیدار می‌شود و حتی کسانی که بی‌زبان هستند، می‌توانند زبان پیدا کنند و احساسات و افکارشان را ابراز کنند.
تو در این گفت من مدار شکی
باز کن دیده بر گمار یکی
هوش مصنوعی: در این گفتگو به هیچ شکی فکر نکن و چشمانت را باز کن تا حقیقت را ببینی.
در رهش خوانده عاشقان بر جان
آیهٔ کُلُّ مَن عَلَیها فاَن
هوش مصنوعی: در مسیر او، عاشقان آیه‌ای را در جان خود زمزمه می‌کنند که همه چیز در جهان فناپذیر است.
آن سفیهان که دزد و طرّارند
عقل را بهر ره زدن دارند
هوش مصنوعی: آن نادانانی که دزد و حیله‌گر هستند، برای فریب دادن عقل و رسیدن به مقاصد خود، دائماً در حال تظاهر و نیرنگ زدن هستند.
صُنع او عدل و حکمتست و جلی
ملک او قهر و عزتست و خفی
هوش مصنوعی: خلاقیت او بر پایه عدالت و حکمت بنا شده است، و قدرت و عظمت او به صورت پنهان و آشکار نمایان است.
پیکر آب و گل ز قهرش عور
لعبت چشم و دل ز کنهش کور
هوش مصنوعی: بدن از خاک و آب به خاطر قهر و غضبش آسیب دیده است و زیبایی چشم و دل، از عمق وجودش نادیده گرفته شده است.
عقل آلوده از پی دیدار
اَرَنی گوی گشته موسی‌وار
هوش مصنوعی: عقل مختل و خراب به خاطر دیدار من، مانند موسی که به کوه رفته بود، شتابان به سوی من می‌شتابد.
چون برون آمد از تجلی پیک
گفت در گوش او که تبت اِلیک
هوش مصنوعی: وقتی پیک از نور و درخشندگی خارج شد، در گوش او گفت که به سوی تو می‌آیم.
صفت ذات او به علم بدان
نام پاکش هزار و یک برخوان
هوش مصنوعی: ذات او به علم خود شناخته می‌شود و این علم پاکش به قدری عظیم و بی‌نظیر است که قابل شمارش نیست.
وصف او زیر علم نیکو نیست
هرچه در گوشت آمد آن او نیست
هوش مصنوعی: شرح و توصیف او در زیر پرچم هیچ چیز خوبی نیست، زیرا هر چیزی که به گوش تو می‌رسد، او نیست.
نقطه و خط و سطح با صفتش
هست چون جسم و بُعد و شش جهتش
هوش مصنوعی: نقطه، خط و سطح دارای ویژگی‌هایی هستند که مشابه جسم و ابعاد و شش جهت در فضا می‌باشند.
مُبدع آن سه از ورای مکان
خالق این سه از درون زمان
هوش مصنوعی: خالق آن سه درباره هیچ مکان خاصی نیست و از درون زمان ایجاد شده است.
هیچ عاقل درو نبیند عیب
او بداند درون عالم غیب
هوش مصنوعی: هیچ انسان خردمندی نمی‌تواند عیب کسی را ببیند، مگر اینکه از باطن او و چیزهایی که در عالم غیب هستند، آگاه باشد.
مطّلع بر ضمائر و اسرار
نوز ناکرده بر دل تو گذار
هوش مصنوعی: تو به خوبی از دل‌ها و اسرار مردم آگاه هستی، بدون آنکه به آن‌ها آسیب برسانی.

حاشیه ها

1399/03/26 19:05

منظور شاعر در بیت: زآتش دل چو سوخت آب نهاد/ خاک بر دوش باد چرخ نهاد این است که چون انانیت خویش را با آتش عشق سوزاند، باد تحت فرمان او در آمد.