شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح مکینالدین
ای سنایی بگذر از جان در پناه تن مباش
چون فرشته یار داری جفت اهریمن مباش
همچو شانه بستهٔ هر تارهٔ مویی مشو
همچو آیینه درون تاری برون روشن مباش
هر زمان از قیل و قال هر کسی از جا مشو
گر زمانه همچو سندان شد تو چون ارزن مباش
همچو طوطی هر زمانی صدرهٔ دیبا مپوش
پیش ناکس همچو قمری طوق در گردن مباش
گر سر نیکی نداری پایت از بدها بکش
تاج را گر زر نباشی بند را آهن مباش
پیش دانگانه همه سر چشم چون سوزن مشو
بندهٔ هر بنده نام آزاد چون سوسن مباش
عاشق جانی به گرد حجرهٔ جانان مگرد
با جعل خو کردهای رو، طالب گلشن مباش
صحبت آن سینه خواهی نرم شو همچون حریر
طاقت پیکان نداری سخت چون جوشن مباش
مکمن قرآن به جز صدر مکین الدین مدان
تا همی ممکن شود جز در پی ممکن مباش
سید آل نظیری آن امام راستین
پیشوای راستان صاحب کلام راستین
ای دل اندر راه عشق عاشقی هشیار باش
عقل را یکسو نه و مر یار خود را یار باش
چند گویی از قلندر وز طریق و رسم او
یا حدیث او فرونه یا قلندروار باش
یا بسان بلبل و قمری همه گفتار شو
یا چنان چون باز و شاهین سر به سر کردار باش
یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو
ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش
گرت خوی شیر و زور پیل و سهم مار نیست
همچو مور و پشه و روباه کم آزار باش
ور همی خواهی که دو عالم مسلم باشدت
یک زمان بر وفق صاحب عور و صاحب عار باش
با صفای دل چه اندیشی ز حس و طبع و نفس
یار در غارست با تو غار گو پر مار باش
سینهٔ فرزانگان را کین چه گردی مهر گرد
دیدهٔ دیوانگان را گل چه باشی، خار باش
ای سنایی گرت قصد آسمان چارمست
همچو عیسا پیش دشمن یک زمان بر دار باش
مدح خواجهست این قصیده اندرین دعوی مکن
خواجه این معنی نکو داند تو زیرکسار باش
آفتاب اهل فضل و آسمان شاعری
قرة العین جهان صاحب قران شاعری
ای دل ار بند جانانی حدیث جان مکن
صحبت رضوان گزیدی خدمت دربان مکن
زلف او دیدی صفات ظلمت کفران مگوی
روی او دیدی حدیث لذت ایمان مکن
کفر و ایمان هر دو از راهند جانان مقصدست
بر در کعبه حدیث عقبهٔ شیطان مکن
چون عطارد گر نخواهی هر زمانی احتراق
چون بنات النعش جز در گرد خود جولان مکن
گر زحیزی خیره گردی روی زی نادان میار
چون بضاعت زیره داری روی زی کرمان مکن
سر این معنی ندانی گرد این دعوی مگرد
راستی بوذر نداری دوستی سلمان مکن
مل چو زان لب خواستی جز سینه مجلسگه مساز
گل چو زان رخ یافتی جز دیده نرگسدان مکن
بر یمین و بر یسار تو دو دیو کافرند
چون فرشته خو شدی این هر دو را فرمان مکن
اندرین ره با تو همراه ست پیری راست گوی
هر چه گوید آن مکن، ز نهار زنهار آن مکن
صحبت حور ارت باید کینهٔ رضوان مجوی
تخت ری خواهی خلاف تاج اصفاهان مکن
تا چنو تاجی بود بر فرق اصفاهان مدام
چون خرد در سر، درو سازند پس شاهان مقام
آنکه مر صدر عرب را اوست اکنون کدخدای
آنکه مر اهل عجم را اوست حالی رهنمای
هست هم خلق کسی کز مهر او آمد به دست
هست هم نام کسی کز بهر او دارد به پای
هشت خلد و هفت کوکب شش جهات و پنج حس
چار طبع و هر سه نفس و هر دو عالم یک خدای
زو گزیدهتر نبیند هیچ کس معنی گزین
زو ستودهتر نیابد هیچ کس مردمستای
شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل
قافیتها دلربای و تنگ همچون چشم فای
مادح و ممدوح را چون او ندیدم در جهان
در سخن معنی طراز و در سخا معنی فزای
نیست گردد بی گمان از خاطر او حشو و لحن
آب گردد استخوان ناچار در حلق همای
شعر او بینی جهانی آید اندر چشم تو
همچنین بودست آن جامی که بد گیتی نمای
معنی و الفاظ او همچون کبابست و شراب
این یکی قوت فزای و آن یکی انده زدای
خوش نباشد با تکلف شعر ناخوش چون دواج
شعر او بس چابکست و بی تکلف چون قبای
شعرهای ما نه شعرست ار چنان کان شاعریست
شاعری دیگر بود نزدیک من آن ساحریست
دی در آن تصنیف خواجه ساعتی کردم نظر
لفظها دیدم فصیح و نکتهها دیدم غور
عالمی آمد به چشم من مزین وندر او
لشکر تازی و دهقان در جدل با یکدگر
در یکی رو رودکی و عنصری با طعن و ضرب
وز دگر سو بو تمام و بحتری در کر و فر
اخطل و اعشی در آن جانب شده صاحب نفیر
شاکر و جلاب ازین جانب شده صاحب نفر
از قفای بحتری از حله در تا قیروان
بر وفای رودکی از دجله در تا کاشغر
مرکبانش وافر و کامل، سریع و منسرح
ساختهاشان وافر و سالم، صحیح و معتبر
معنی اندر جوشن لفظ آمده پیش مصاف
خود بر سر همچو کیوان تیغ در کف همچو خور
از نهیب شوکت ایشان ز چرخ آبگون
زهره و مریخ مانده کام خشک و دیده تر
هر زمان گفتی خرد زین دو سپاه بیکران
مر کرا باشد ظفر یا خود که دارد زین خبر
مر خرد را خاطر من در زمان دادی جواب
من ندانم خواجه داند تا کرا باشد ظفر
آنکه اندر هر دو صف دارد مجال سروری
بیش ازین هرگز کرا باشد کمال سروری
شعر او همچون سلامت عالم آراید همی
نکتهٔ او چون سعادت شادی افزاید همی
نکته و معنی که از انشاء و طبع او رود
گویی از فردوس اعلا جبرییل آید همی
مادر بد مهر گفتستند عالم را و من
این نگویم ز آنکه چونین من خلف زاید همی
کس نیدی اندر سخن شیرین سخنتر زو ولیک
هجو او چون زهر افعی زود بگزاید همی
هر که مدح او ببیند گرچه خصم او بود
از میان جان و دل گوید چنین باید همی
سر فرازان جماعت گرچه بدگوی منند
مر مرا باری بدیشان دل ببخشاید همی
آب روی و آتش طبع مرا زان چه زیان
گر به خیره بادپایی خاک پیماید همی
زین شگفتی من خود از اندیشه حیران ماندهام
تا چرا معنی بدینسان روی بنماید همی
گر مرا نادان بنستاید چه عیب آید از آن
چون به عالم هر که دانایست بستاید همی
در سعادت همچنین آسوده بادی سال و ماه
از بزرگان و ز بزرگی مر ترا اقبال و جاه
شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه: گرچه شاخ میوه دار آرایش بستان شودشمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیفالحق ابوالمفاخر محمدبن منصور: ای دل ار جانانت باید منزل اندر جان مکن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای سنایی بگذر از جان در پناه تن مباش
چون فرشته یار داری جفت اهریمن مباش
هوش مصنوعی: ای سنایی، از خودت فراتر برو و به سرنوشت جسمیات وابسته نباش. همچون فرشتهای که یار دارد، با اهریمن همراه نشو و در دامی گرفتار نیا.
همچو شانه بستهٔ هر تارهٔ مویی مشو
همچو آیینه درون تاری برون روشن مباش
هوش مصنوعی: همچون شانهای که هر تار مویی را مرتب و منظم میکند، نباش. بلکه مانند آینهای باش که درون را روشن و نمایان میکند، نه اینکه تنها ظاهر را نشان دهد.
هر زمان از قیل و قال هر کسی از جا مشو
گر زمانه همچو سندان شد تو چون ارزن مباش
هوش مصنوعی: هر وقت کسی در اطرافت شلوغی و جنجال به پا کرد، نگذار که تو از جایت تکان بخوری. اگر زمانه سخت و بیرحم شد، نگذار که تو هم مثل دانههای ارزن بیاراده و بیصاحب باشی.
همچو طوطی هر زمانی صدرهٔ دیبا مپوش
پیش ناکس همچو قمری طوق در گردن مباش
هوش مصنوعی: در هر زمان مانند طوطی زرق و برق نپوش، بلکه باید از خودت مراقبت کنی و در برابر افراد بیارزش مانند قمری که طوقی در گردن دارد، قرار نگیر.
گر سر نیکی نداری پایت از بدها بکش
تاج را گر زر نباشی بند را آهن مباش
هوش مصنوعی: اگر نیکی و خوبی در سر و ذهن تو نیست، بهتر است از کارهای بد دوری کنی. و اگر طلا نیستی، بهتر است به زنجیر و اسارت در نیایی.
پیش دانگانه همه سر چشم چون سوزن مشو
بندهٔ هر بنده نام آزاد چون سوسن مباش
هوش مصنوعی: در برابر دانایان و خردمندان نرو، مانند سوزن در چشم کسی نشوید. نیازی نیست که بندهٔ کسی باشید، بلکه باید آزاد و مستقل مانند گل سوسن باشید.
عاشق جانی به گرد حجرهٔ جانان مگرد
با جعل خو کردهای رو، طالب گلشن مباش
هوش مصنوعی: عاشق واقعی نباید فقط دور خانه معشوق بچرخد و به دروغ خود را دلباخته نشان دهد. اگر به دنبال گلزار و خوشی هستی، باید به طور واقعی و صادقانه به عشق بپردازی.
صحبت آن سینه خواهی نرم شو همچون حریر
طاقت پیکان نداری سخت چون جوشن مباش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در گفتگوها راحت و نرم باشی، مانند حریر ظریف و لطیف رفتار کن. اگر خیلی سخت و مقاوم باشی، مثل زره، نمیتوانی در برابر دردها و چالشها تاب بیاوری.
مکمن قرآن به جز صدر مکین الدین مدان
تا همی ممکن شود جز در پی ممکن مباش
هوش مصنوعی: به هیچ کس جز خودت اجازه نده که به راز و معرفت عمیق دین دسترسی پیدا کند، زیرا ممکن است فقط در پی امور ممکن و دنیوی باشی و از حقیقت دور بمانی.
سید آل نظیری آن امام راستین
پیشوای راستان صاحب کلام راستین
هوش مصنوعی: سید آل نظیری، آن پیشوای راستین و حقیقتگوست که همواره به راه مستقیم هدایت میکند.
ای دل اندر راه عشق عاشقی هشیار باش
عقل را یکسو نه و مر یار خود را یار باش
هوش مصنوعی: ای دل، در مسیر عشق مراقب باش و هشیار باش. عقل را کنار بگذار و به یار خود وفادار بمان.
چند گویی از قلندر وز طریق و رسم او
یا حدیث او فرونه یا قلندروار باش
هوش مصنوعی: چند بار درباره قلندر و روش و رسم او سخن میگویی؟ یا از داستان او میگویی؟ بهتر است خودت به شیوه قلندری زندگی کنی.
یا بسان بلبل و قمری همه گفتار شو
یا چنان چون باز و شاهین سر به سر کردار باش
هوش مصنوعی: یا همانند بلبل و قمری، سخنور باش و همهجا با محبت و آرامش کلام بگو، یا مانند باز و شاهین، در عمل و کردار خود، شجاع و قاطع باش.
یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو
ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش
هوش مصنوعی: یا بیا دل را از خون بساز و نفعی برای مردم داشته باش، وگرنه مانند گلی رنگی فقط زیبایی ظاهری خواهی داشت بدون سودی برای دیگران.
گرت خوی شیر و زور پیل و سهم مار نیست
همچو مور و پشه و روباه کم آزار باش
هوش مصنوعی: اگر از شجاعت و قدرت برخوردار نیستی، بهتر است مانند موجودات بیخطر و کمضرر زندگی کنی و آزار کمتری به دیگران برسانی.
ور همی خواهی که دو عالم مسلم باشدت
یک زمان بر وفق صاحب عور و صاحب عار باش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که دو جهان در یک زمان برای تو مسلم و ثابت باشد، باید به رفتار و ویژگیهای انسانهای با عیب و نقص توجه کنی و آنها را بپذیری.
با صفای دل چه اندیشی ز حس و طبع و نفس
یار در غارست با تو غار گو پر مار باش
هوش مصنوعی: اگر دل تو پاک و صاف باشد، نگران احساسات و طبیعت خود نباش. معشوق تو مثل غاری است که در آن پر از مارهاست؛ بنابراین باید مواظب باشی.
سینهٔ فرزانگان را کین چه گردی مهر گرد
دیدهٔ دیوانگان را گل چه باشی، خار باش
هوش مصنوعی: دلهای فرزانگان چنان پر از محبت و صفا است که مانند گردی در دور آن میچرخد، اما دلهای دیوانگان تنها به گلهایی میمانند که در نگاهشان قرار دارند. تو هم میتوانی به انتخاب خود، یا مانند گل باشی یا مانند خار، هر کدام که بخواهی.
ای سنایی گرت قصد آسمان چارمست
همچو عیسا پیش دشمن یک زمان بر دار باش
هوش مصنوعی: ای سنایی، اگر میخواهی مثل عیسی به آسمان بروی، باید مانند او در برابر دشمنان با شجاعت و استقامت بایستی و از آنها نترسی.
مدح خواجهست این قصیده اندرین دعوی مکن
خواجه این معنی نکو داند تو زیرکسار باش
هوش مصنوعی: این شعر به تمجید از شخصی به نام خواجه پرداخته و بیان میکند که درباره او سخن میگوید. همچنین به فردی دیگر توصیه میکند که در این موضوع نظر ندهد، زیرا خواجه خود به خوبی از این مسائل آگاه است و نیازی به توضیح دیگران نیست. در واقع، فرد مورد خطاب باید با دقت و هوشیاری به این موضوع نزدیک شود.
آفتاب اهل فضل و آسمان شاعری
قرة العین جهان صاحب قران شاعری
هوش مصنوعی: آفتاب کسانی که دانش و فضیلت دارند و آسمان شعر، همان قرة العین جهان، طبع شاعری را در خود دارد.
ای دل ار بند جانانی حدیث جان مکن
صحبت رضوان گزیدی خدمت دربان مکن
هوش مصنوعی: ای دل، اگر به یاد محبوب خود هستی، راز دل را برملا نکن و بگذار که در کنار بهشت، با خدمتی به درگاه آن محبوب، دل را شاد کنی.
زلف او دیدی صفات ظلمت کفران مگوی
روی او دیدی حدیث لذت ایمان مکن
هوش مصنوعی: زلف او را ببین و صفات تاریکی را به زبان نیاور، چرا که چهرهاش را دیدهای و نباید از لذت ایمان سخن گفت.
کفر و ایمان هر دو از راهند جانان مقصدست
بر در کعبه حدیث عقبهٔ شیطان مکن
هوش مصنوعی: کفر و ایمان هر دو در مسیر هستند و آنچه مهم است هدف نهایی است که جانان در نظر دارد. در اینجا به ما یادآوری میشود که نباید به وسوسههای شیطانی توجه کنیم.
چون عطارد گر نخواهی هر زمانی احتراق
چون بنات النعش جز در گرد خود جولان مکن
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی که مانند عطارد همیشه در حال احتراق باشی، مانند ستارههای دنبالهدار تنها در جایی که به تو مربوط میشود باقی بمان، و بیهوده در دیگر جاها جولان نده.
گر زحیزی خیره گردی روی زی نادان میار
چون بضاعت زیره داری روی زی کرمان مکن
هوش مصنوعی: اگر از جایی حذر کنی و به نادانی توجه نکنی، چون از نظر مالی در تنگنا هستی، بهتر است به کرمان نروی.
سر این معنی ندانی گرد این دعوی مگرد
راستی بوذر نداری دوستی سلمان مکن
هوش مصنوعی: اگر معنای این موضوع را نمیفهمی، به آن نزدیک نشو. در واقع، حقیقتی چون بوذر را نداری، پس دوستی با سلمان را ادامه نده.
مل چو زان لب خواستی جز سینه مجلسگه مساز
گل چو زان رخ یافتی جز دیده نرگسدان مکن
هوش مصنوعی: اگر خواستی از آن لبها به چشیدن حلاوت بپردازی، جز در سینهٔ مجلس نرو، و اگر آن رخ زیبا را یافتی، از دیدهٔ نرگس دوری کن.
بر یمین و بر یسار تو دو دیو کافرند
چون فرشته خو شدی این هر دو را فرمان مکن
هوش مصنوعی: در اطراف تو دو موجود شیطانی وجود دارند. وقتی که تو به صفات نیکو و فرشتهوار تبدیل شدهای، نباید به این دو نیرو توجه کنی یا به آنها اجازهی نفوذ بدهی.
اندرین ره با تو همراه ست پیری راست گوی
هر چه گوید آن مکن، ز نهار زنهار آن مکن
هوش مصنوعی: در این مسیر، پیری با تو در کنار است که حقایق را به درستی بیان میکند. هر چه او بگوید، آن را نادیده نگیر و از خطا دوری کن.
صحبت حور ارت باید کینهٔ رضوان مجوی
تخت ری خواهی خلاف تاج اصفاهان مکن
هوش مصنوعی: در گفتگو از زیباییهای بهشتی و معصومیت، نباید به دشمنی و کینهورزی توجه کرد. اگر به دنبال مقام و قدرت هستی، درخواستی را که میخواهی با کینه و حسادت دنبال نکن.
تا چنو تاجی بود بر فرق اصفاهان مدام
چون خرد در سر، درو سازند پس شاهان مقام
هوش مصنوعی: در اصفهان تاجی همیشگی بر سر است و مانند خردی که در دل انسان وجود دارد، شاهان از آن مقام و منزلت بهره میبرند.
آنکه مر صدر عرب را اوست اکنون کدخدای
آنکه مر اهل عجم را اوست حالی رهنمای
هوش مصنوعی: شخصی که در گذشته رهبری و مقام والایی در بین عربها داشت، اکنون به مقام و رهبری در میان اهل عجم دست یافته و به عنوان راهنما و هدایتگر آنها شناخته میشود.
هست هم خلق کسی کز مهر او آمد به دست
هست هم نام کسی کز بهر او دارد به پای
هوش مصنوعی: برخی افراد وجود دارند که به خاطر محبت و عشق یک نفر به دنیا آمدهاند و برخی دیگر نیز به خاطر او زندگی خود را صرف میکنند.
هشت خلد و هفت کوکب شش جهات و پنج حس
چار طبع و هر سه نفس و هر دو عالم یک خدای
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و کمال آفرینش اشاره شده است. یعنی وجود هر چیزی در این دنیا، از بهشت و ستارهها گرفته تا حواس و عناصر مختلف، در نهایت به یکتایی و یکخدا بودن برمیگردد. همه چیز در جهان، چه مادی و چه معنوی، تحت سیطره و تدبیر یک منبع واحد و فراگیر قرار دارد.
زو گزیدهتر نبیند هیچ کس معنی گزین
زو ستودهتر نیابد هیچ کس مردمستای
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند بهتر از او را ببیند که برگزیده شده باشد و هیچ کس نمیتواند ستایشانگیزتر از او باشد که مورد تحسین مردم قرار گرفته است.
شعر او پرورده باشد همچو ابروی چگل
قافیتها دلربای و تنگ همچون چشم فای
هوش مصنوعی: شعر او به زیبایی ابروی یک دختر جوان است که قافیهها را به طرز دلانگیزی در کنار هم قرار داده و به شکلی تنگ و جذاب مانند چشمان زیبا، دلربا و دلنشین است.
مادح و ممدوح را چون او ندیدم در جهان
در سخن معنی طراز و در سخا معنی فزای
هوش مصنوعی: در این دنیا مانند او را در ستایش و محبوبیت هیچ کس ندیدم؛ او در بیان و هنر به گونهای است که هیچ کس در آن سطح نیست و در بخشش و generosity نیز بینظیر است.
نیست گردد بی گمان از خاطر او حشو و لحن
آب گردد استخوان ناچار در حلق همای
هوش مصنوعی: بدون شک، نمیتوان چنین چیزی را از یادش برد. در واقع، زندگی و روح انسان مانند آبی است که استخوانها را در خود جابهجا میکند و نمیتواند به آسانی فراموش شود.
شعر او بینی جهانی آید اندر چشم تو
همچنین بودست آن جامی که بد گیتی نمای
هوش مصنوعی: وقتی شعر او را میخوانی، احساس میکنی که دنیایی در چشمانت ظاهر میشود. این احساس شبیه به دیدن جامی است که تصویر جهان را نشان میدهد.
معنی و الفاظ او همچون کبابست و شراب
این یکی قوت فزای و آن یکی انده زدای
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف اثرات دو چیز میپردازد: یکی کلام و معانی که قوت روح و انرژی میبخشد، و دیگری الفاظ که میتواند اندوه و غم را از دل انسان دور کند. به بیان دیگر، کلام خوب میتواند روح را تقویت کرده و شادی بیاورد، همانطور که کباب و شراب غایت طعام و نوشیدنی را نشان میدهند.
خوش نباشد با تکلف شعر ناخوش چون دواج
شعر او بس چابکست و بی تکلف چون قبای
هوش مصنوعی: شعر ناخوشایند وقتی با زحمت و تظاهر عرضه شود، خوشایند نیست. در مقابل، شعر او به قدری طبیعی و ساده است که مانند یک لباس زیبا و نرم است که به راحتی به تن مینشیند.
شعرهای ما نه شعرست ار چنان کان شاعریست
شاعری دیگر بود نزدیک من آن ساحریست
هوش مصنوعی: شعرهای ما به اندازهای که باید باشکوه و زیبا نیستند، چون شاعری که این شعرها را سروده، خود به اندازه یک شاعر دیگر بزرگ نیست. در حقیقت، او بیشتر شبیه به یک جادوگر است.
دی در آن تصنیف خواجه ساعتی کردم نظر
لفظها دیدم فصیح و نکتهها دیدم غور
هوش مصنوعی: دیروز وقتی به آن تصنیف خواجه نگاه کردم، متوجه شدم که کلمات آن بسیار شیوا و زیبا هستند و نکتههای عمیق و قابل تأملی در آن وجود دارد.
عالمی آمد به چشم من مزین وندر او
لشکر تازی و دهقان در جدل با یکدگر
هوش مصنوعی: شخصی در چشم من ظاهری زیبا داشت و در آنجا جنگ و نزاعی بین سربازان تازی و کشاورزان بر پا بود.
در یکی رو رودکی و عنصری با طعن و ضرب
وز دگر سو بو تمام و بحتری در کر و فر
هوش مصنوعی: در یک سو، رودکی و عنصری با طعنه و بیمحلی به همدیگر میزنند، و در سوی دیگر، ابو تمام و بحتری در حال بحث و گفتگو هستند.
اخطل و اعشی در آن جانب شده صاحب نفیر
شاکر و جلاب ازین جانب شده صاحب نفر
هوش مصنوعی: اخطل و اعشی در سمت خود آوازهخوانی و شگفتی دارند، و در این سمت فردی خوشصدا و با استعدادی ظهور کرده است.
از قفای بحتری از حله در تا قیروان
بر وفای رودکی از دجله در تا کاشغر
هوش مصنوعی: از دشت بحتری در حله تا قیروان به عشق و وفای رودکی از دجله تا کاشغر سفر میکنم.
مرکبانش وافر و کامل، سریع و منسرح
ساختهاشان وافر و سالم، صحیح و معتبر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ویژگیهای مثبت و برجسته اسبها اشاره دارد. آنها به خوبی آماده شدهاند، سریع و شاداب هستند و در مجموع سلامت و کیفیت مناسبی دارند.
معنی اندر جوشن لفظ آمده پیش مصاف
خود بر سر همچو کیوان تیغ در کف همچو خور
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به آمادهباش و آمادگی برای نبرد است. فردی با زبانی قوی و شیرین، به مقابله با چالشها میپردازد و همچون جنگجو با سلاح در دست، آمادهی دفاع از خود میباشد. این تصویر، تداعیگر قدرت و اراده در مواجهه با مشکلات است.
از نهیب شوکت ایشان ز چرخ آبگون
زهره و مریخ مانده کام خشک و دیده تر
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و عظمت آنها، سیارههای زهره و مریخ در آسمان به حالتی غیرعادی درآمدهاند؛ در حالی که چشم و دل انسان از تماشای آن همه شکوه و زیبایی کمرمق و غمزده شدهاند.
هر زمان گفتی خرد زین دو سپاه بیکران
مر کرا باشد ظفر یا خود که دارد زین خبر
هوش مصنوعی: هر بار که تو در مورد این دو سپاهِ بیپایان فکر میکنی، بگو کدام یک پیروز میشود؟ آیا خودت که از این موضوع خبر داری، میتوانی پاسخ بدهی؟
مر خرد را خاطر من در زمان دادی جواب
من ندانم خواجه داند تا کرا باشد ظفر
هوش مصنوعی: با اینکه عقل من در شرایطی که زمان به من پاسخ میدهد، ناتوان است، اما تنها دوستی که حکمت دارد، میداند که سرنوشت به چه کسی خشنود خواهد شد.
آنکه اندر هر دو صف دارد مجال سروری
بیش ازین هرگز کرا باشد کمال سروری
هوش مصنوعی: کسی که در هر دو گروه (دو صف) توانایی رهبری و سروری دارد، هرگز کسی را نخواهد یافت که به کمال او در سروری برسد.
شعر او همچون سلامت عالم آراید همی
نکتهٔ او چون سعادت شادی افزاید همی
هوش مصنوعی: شعر او به اندازهای زیبا و دلنشین است که میتواند به سلامت و خوشبختی دنیا کمک کند و نکات مطرح شده در آن، شادی و سرزندگی را به ارمغان میآورد.
نکته و معنی که از انشاء و طبع او رود
گویی از فردوس اعلا جبرییل آید همی
هوش مصنوعی: هر نکته و معنی که از خلاقیت و ذات او به وجود آید، مانند این است که جبرییل از بهشت برین فرود آمده است.
مادر بد مهر گفتستند عالم را و من
این نگویم ز آنکه چونین من خلف زاید همی
هوش مصنوعی: مادر به همه عالم گفته است که من فرزند بدی هستم، اما من این را نمیگویم چون معتقدم که من هم فرزندی هستم که اعتبار و شایستگی دارم.
کس نیدی اندر سخن شیرین سخنتر زو ولیک
هجو او چون زهر افعی زود بگزاید همی
هوش مصنوعی: هیچکس در سخن گفتن شیرینتر از او نیست، اما اگر کسی او را از پشت به باد انتقاد بگیرد، مانند زهر افعی به سرعت ضربه میزند و انتقام میگیرد.
هر که مدح او ببیند گرچه خصم او بود
از میان جان و دل گوید چنین باید همی
هوش مصنوعی: هر کس که زیباییهای او را ببیند، حتی اگر دشمنش باشد، از ته دل میگوید که او باید مورد ستایش قرار گیرد.
سر فرازان جماعت گرچه بدگوی منند
مر مرا باری بدیشان دل ببخشاید همی
هوش مصنوعی: هرچند که برخی از افراد جامعه درباره من بدگویي میکنند، اما من از دل خود به آنها بخشش دارم و ناراحتی را از خود دور میکنم.
آب روی و آتش طبع مرا زان چه زیان
گر به خیره بادپایی خاک پیماید همی
هوش مصنوعی: آب و آتش طبیعت من چه ضرری دارند اگر بادپایی بیهوده بر خاک بگذرد؟
زین شگفتی من خود از اندیشه حیران ماندهام
تا چرا معنی بدینسان روی بنماید همی
هوش مصنوعی: من از این شگفتی به شدت گیج شدهام و نمیدانم چرا این معنا به این شکل خودش را نشان میدهد.
گر مرا نادان بنستاید چه عیب آید از آن
چون به عالم هر که دانایست بستاید همی
هوش مصنوعی: اگر مرا نادان به حساب بیاورید، چه اشکالی دارد؟ چون در این دنیا هر کسی که دانا است، مورد ستایش قرار میگیرد.
در سعادت همچنین آسوده بادی سال و ماه
از بزرگان و ز بزرگی مر ترا اقبال و جاه
هوش مصنوعی: در خوشبختی و آرامش زندگی کن، در کنار بزرگان و با بزرگی، که از این راه، اقبال و منزلت تو بیشتر خواهد شد.