گنجور

شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه

گرچه شاخ میوه دار آرایش بستان شود
هم دی اصل چشم زخم ملک تابستان شود
از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را
زان که کامل بهر آن شد چیز تا نقصان شود
شاخها از میوه‌ها گر گشت چون بی زه کمان
غم مخور ماهی دگر چون تیر بی‌پیکان شود
چون چنان شد بر فلک خورشید کز نیروی فعل
بیم آن باشد که شیر و خوشه زو بریان شود
دل ز نور و نار او آن وقت مگسل بهر آنک
سخته بخشد نار و نور آنگه که در میزان شود
دشتها عریان همی گردند ز اسباب بهشت
تا همی شمع روان زی خوشهٔ گردان شود
گر به سوی خوشه آدم وار خورشید آمدست
از چه معنی شاخ چون آدم همی عریان شود
تا به سامان بود بستان شاخ در وی ننگریست
چون همی هنگام آن آمد که بی‌سامان شود
از برای آنکه تا پرده‌ش ندرد باد مهر
هر زمان بر صحن او از شاخ زر باران شود
شاخ پنداری بدان ریزد همی بی طمع زر
تا چو ایرانشه مگر آرایش بستان شود
تا در ایران خواجه باید خواجه ایران شاه باد
حکم او چون آسمان بر اهل ایران شاه باد
گاه آن آمد که باد مهرگان لشکر کشد
دست او پیراهن اشجار از سر برکشد
باغها را داغهای عبریان بر بر زند
شاخها را چادر نسطوریان بر سر کشد
زان که سیسنبر چو نمامست و نرگس شوخ چشم
هر دو بدخو را همی در زر و در زیور کشد
افسر زرین همی بر تارک نرگس نهد
گوشوار زمردین در گوش سیسنبر کشد
باز نیلوفر که زاهد روی و صوفی کسوتست
چون دل او سوی شاه و شمع هفت اختر کشد
از پی آن تا ببیند چهرهٔ شاهد درو
چادر سیمابگون در روی نیلوفر کشد
سخت نیک آمد که پیش از کینه توزی باد مهر
گل بسان خار پشت از بیم روی اندر کشد
سوی میزان شد برای سختن زر آفتاب
زان که روی باغ را گردون به میزان در کشد
با فراوان سیم و زر خورشید هنگام سخا
یا به دلوی سیم بخشد یا به میزان زر کشد
خواجه را بین کز کمال رادمردی زر و سیم
نه بپیماید به کیل و نز ترازو بر کشد
از برای بخشش آموزی چو اقبال و خرد
آفتاب از اوج خود شاگرد این درگاه باد
آنکه تا چون دست موسا طبع را پر نور کرد
ملک ایران را چو هنگام تجلی طور کرد
یک جهان ایدر بسان جذر کر بودند و کور
چشمشان را خاطرش چون ذات جان پر نور کرد
جود کاندر طبع چون خورشید او مختار بود
از دوام عادتش چون آسمان مجبور کرد
گرچه نا ممکن بود لیکن به خاطر در حساب
نیمهٔ پنجش صحیح بیست را مکسور کرد
عین جوهر را ندید اندر جهان یک فلسفی
وهمش از روی گهر پردهٔ عرض را دور کرد
در هوای ربع مسکون شیمت انصاف او
باز را هنگام کوشش دایهٔ عصفور کرد
همچو پردهٔ عالم علوی برآسود از فساد
عالمی کان را سخا و جود او معمور کرد
دلبران را مهر او از دلستانی توبه داد
جانبران را کین او از جان بری معذور کرد
هر که بر فتراک امرش یک زمان خود را ببست
خویشتن را در دو گیتی چون خرد مشهور کرد
شاعران گنجور و مدحش دست و مالش گنج او
گنج خود را پای رنج دست هر گنجور کرد
پس چو چونین‌ست بهر نام نیکش خلق را
مدح او چون مدح روح و عقل در افواه باد
میل را بر تخته چون گاه رقم گردان کند
تیر گردون را به صنعت عاجز و حیران کند
از مجسم گر بترسد خصمش اندر ساعتی
طول و عرض و سمت آن از نقطه‌ای برهان کند
جذر و کعبی را که نگشاد ایچ کس از بستگی
حل کند در یک زمان گر طبع او جولان کند
گرچه دشوارست برهان کردن هیئت ولیک
هیئت چرخ ار مثلث افتدی آسان کند
مشکل صد کسر را در یک مجنس حل کند
مرتبه «یعطی ولا» در یک نظر یکسان کند
لیک با چندین کفایت هم در آخر عاجزست
در حساب آن که روزی با کسی احسان کند
ویحک او را بر عطای خویش چندین عشق چیست
کو بدین برهان چنویی را همی حیران کند
غفلتی دارد به گاه لقمه دادن چون کرام
گرچه طبعش گاه حکمت نسبت از لقمان کند
همتش را نقطهٔ وهمی اگر صورت کند
قطری از گردون به زیر ناخنی پنهان کند
عقل و جان گر روز و شب در تحت فرمان ویند
پس عجب نبود که چاکر خواجه را فرمان کند
هر که خاک درگهش را گاه سازد هفته‌ای
همچو کیوان آسمان هفتمینش گاه باد
دوستانش در فنای دهر دورند از فنا
دشمنانش در رجای خوف پاکند از رجا
گرچه اصل کیمیا ترکیب خاص آمد ولیک
هر که او را بود مفرد یافت اصل کیمیا
هر کجا تمکینش آمد، پشت بنماید زوال
وان کجا تحسینش آمد، روی بنماید بقا
علم و اشکال حساب اندر پناه حفظ او
ایمن و روشن بماند از بند نسیان و خطا
در حساب او آن تفحص کرد کز روی وقوف
نیست با معلوم رایش جمع و تفریق هبا
از برای بغض «لا» و مهر «یعطی» را همی
جذر بستاند برای خانهٔ «یعطی» ز «لا»
مادر ایام اگرچه از فنا آبستن‌ست
چرخ بهر عمر اوش افگانه کردست از فنا
گاه مردی و سخا یک تن قفای او ندید
خود ندیدست آفتاب آسمان را کس قفا
عاقل از غافل جدا کردن ندانست ایچ کس
تا نیامد در میان کلکش چو خط استوا
گر شمال خشم او بر دایرهٔ گردون زند
پر شکن گردد سپهر آبگون چون بوریا
ور نسیم فعل او بر مرکز خاکی وزد
زیر پای خلق سرگردان شود چون آسیا
از بخار معده بر سر آب نارد چشم آنک
دیده را سازد ز گرد خاکپایش توتیا
چون ز کلک و تیغ می باشد تن و جان را نظام
روز رزم و بزم دیوان با کفت همراه باد
ای که از همت ورای چرخ اعظم گاه تست
کیمیای خواجگی در بندگی درگاه تست
آفتاب اندر فلک شاگرد ذهن و رای تست
مشتری در حسرت رخسارهٔ چون ماه تست
مشتری در طالعت با زهره دایم همبرست
زان که او در حال سعد و خرمی همراه تست
هیچ حقی نیست یک مخلوق را در حق تو
کانچه داری در دل و جان خلقت الله تست
منت سعیی ندارد بر تو چرخ از بهر آنک
خود قوام چرخ پیر از دولت برناه تست
جاه و مقدار تو در رتبت بدان موضع رسید
کاسمان عقل و جان در تحت قدر و جاه تست
چون تو بر صحرای جان از علم لشگرگه زدی
عقل کلی خاکروب گرد لشکرگاه تست
روی پاداشی نبیند هرگز از اعمال نیک
هر که روزی یا شبی در بند باد افراه تست
گام در میدان کام خویش زن مردانه‌وار
خوش خور و مندیش چون اقبال نیکوخواه تست
هر کسی بر حسب خودکامی براند اندر جهان
نوبت ایشان گذشت اکنون تو ران چون گاه تست
همچنین و بعد ازین تا در جهان گردد زمان
دولتت را حکم باد و عشترتت را گاه باد
با نفاذ حکم خود چون نامه در عنبر زنی
گرد تقدیر فنا صد سد اسکندر زنی
در مه آذر ز آذر گل برآری ساعتی
قطره‌ای آب ار ز روی لطف بر آذر زنی
اختران را نیست آبی با تو کاندر زیرکی
گر بخواهی خاک در چشم هزار اختر زنی
چون نفاذ حکم ایزد روز کوشش مردوار
با طبایع پای داری با کواکب سر زنی
بی سخن گردد زبانها در دهنها چون بروز
آتش اندر گوهر تیغ زبان آور زنی
تیرت از جرم ثریا رشتهٔ گوهر شود
بر دم گاو سپهر ار تیر ناگه بر زنی
بر دم ماهی بدوزی در زمان شاخ بره
گر سنایی روز کین بر چرخ پهناور زنی
صورت اقبال را مانی که از نیروی فعل
بر جهانی بر زنی گر در جهانی بر زنی
باز در ایوان چو گیری کلک زرین در بنان
نار و نور بیم و طمع اندر دل لشکر زنی
لیک روی عالم آنگه برفروزد چون نبید
گر همه خود را بدزدی چنگ در ساغر زنی
اندر آن فرخنده مجلس مطربت ناهید چرخ
آفتابت باده، جام باده جرم ماه باد
چون به طبع پر دلان افزون بود بر صلح جنگ
چون به نزد بد دلان بهتر بود از نام ننگ
از قوی دستی اجل گردد امل را پای سست
وز سبکباری قضا گردد قدر را تیز چنگ
چون ثریا پشت در پشت آورند از روی مهر
چون دو پیکر روی در روی آورند از بهر جنگ
در دو صف آتش ز طبع و آبروی یکدگر
می برند از خنجر آتش مزاج آب رنگ
گه به هر سر عقل را سایه کند تیغ یمان
گه بهر دل در غم سفته کند تیر خدنگ
گه به تف تیغ پر دل سنگ گردد همچو موم
گه ز آه سرد بد دل موم گردد همچو سنگ
بی مزاج گرمی و سردی شود چون باد و خاک
جان بی شخص از شتاب و شخص بی جان از درنگ
گر کلنگ آنجا بپرد گردد از سهم و نهیب
گرد سم باد پایان بر هوا دام کلنگ
ناگهان تنها برون تازی چو بر چرخ آفتاب
بر فراز کوه رنگی همچو اندر کوه رنگ
آن زمانت گر در آن هیئت فلک بیند، شود
نجم بر روی فلک چون نقطه بر پشت پلنگ
تا کهن گردد ز ماه نو بقای آدمی
عمر تو چون ماه نو بالنده و دلخواه باد
بگذر و بگذار گیتی را بدین سیرت مدام
گاه در میدان به تیغ و گاه در مجلس به جام
تات گاهی چرخ چون ناهید بیند در طرب
تات گاهی دهر چون بهرام بیند با حسام
گه به میدان زیر رانت باره‌ای کز گرد نعل
روی خورشید درخشان را کند بس تیره وام
گه به دیوان همچو تیر اندر بنانت کلک تیز
خامه‌ای کو پخت کاری را که ماند از بخت خام
آن ولی را گاه بخشش همچو دولت دستیار
و آن عدو را گاه کوشش همچو محنت پایدام
زرد گشت از قوت اندیشه و نبود عجب
گر کسی زاندیشهٔ بسیار گردد زرد فام
شخص و فرقش دارد از صفرا و از سودا اثر
زان بود چون هر دو گوهر گاه تند و گاه رام
او میان بربسته و چون او به پیشت چرخ و دهر
او زبان بگشاده و چون او به مدحت خاص و عام
خاصه این بنده کز آب نظم مدحت ناگهان
شد چو دریای محیط از در مدحت با نظام
کز سرشت مدحت از قوت نروید زین سپس
جز حروف مدح تو بر جای هر موی از مسام
چون ترا دیدم نگردم گرد این و آن از آنک
چون به دست آید معانی کس نگردد گرد نام
چون تو در بخشش به هفت اقلیم عالم در کجاست
چون تو ممدوحی سزای معنوی شعرم کدام
جاه و مقدار تو از زینت بدان موضع رسید
کاسمان عقل و جان در تحت چونین جاه باد
ای از آن کم عمرتر بد گویت از روی نهاد
از چراغ بی حجاب اندر بیابان روز باد
هر که از اطراف عالم بار کرد امیدوار
چون بدین حضرت رسید آن بار خویش اینجا گشاد
در زمان مکرمت چون تو کجا باشد کریم
در جهان مردمی هرگز نباشد چون تو راد
هر چه در گیتی حکیمی بود یک یک سوی تو
آمد و برخواند شعر و صله بستد رفت شاد
گر سوی صدرت چو ایشان آمدم نشگفت از آنک
هم نشیند گه گهی بر آشیانهٔ باز خاد
مدحتی گفتم ترا چونان که کس، کس را نگفت
خلعتی ده مر مرا چونان که کس ، کس را نداد
من ثناگوی توام زیرا نژادم نیست بد
خود نکو گوی تو نبود هر که باشد بد نژاد
از سبک روحی که هستی دانم اندیشی به دل
کاین گران قواد ناگه سوی ما چون اوفتاد
این کریمی کی فرامش گرددم کز روی لطف
بارها ز آزادمردی کردی از من بنده یاد
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد
دولتی بود از تو کان آزاد و فارغ بودیم
از محالات فلان شاگرد و بهمان اوستاد
خویشتن را در تو مهتر چون بپیوستم ز بیم
رحمتی کن بر چو من شاعر که رحمت بر تو باد
در زمان بادت به نیکو سیرتی عمر دراز
در ازای عمر تو دست زمان کوتاه باد
از برای خدمتت را صف زده همچون خدم
تیغ داران با وشاح و با کمر همچون قلم
خاصه بهر خلعت ذات ترا بود آنکه زد
علم تقدیر ازل در عالم صورت علم
از برای خدمتت بود آنکه آمد در وجود
از برای رتبتت بود آنکه رفت اندر عدم
تختهٔ خاکی بدین گیتی و گردون هندسی
مردمان همچون رقمهای کسور اندر قدم
در شگفتی مانده بودم کین تبه کردن چراست
این رقمهای چنین شایسته را از باد دم
تاکنون معلوم من شد حکمت ایزد که بود
از برای چون تو جمعی محو این چندین رقم
هر که ناقص بود لابد کرد نامش نقص پاک
چون تو جمعی زنده ماندی تا قیامت لاجرم
آب را گرچه سوی بالا برد ابر از نشیب
هم سوی دریا گراید از هوا دایم دیم
تا زبانهٔ صبح نارد چشمها را جز ضیا
تا دهانهٔ شام نارد دیده‌ها را جز ظلم
تا ز آب و باد و خاک و آتش از بهر صلاح
گرمی و خشکی و سردی و تری باشد به هم
صبح احباب ترا هرگز مبادا شامگاه
شام اعدای ترا هرگز مبادا صبحدم
عز تو جاوید باد و دولتت پیوسته باد
بخت تو بر تخت عز و ناز شاهنشاه باد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه شاخ میوه دار آرایش بستان شود
هم دی اصل چشم زخم ملک تابستان شود
هوش مصنوعی: هرچند که درختان میوه‌دار زیبایی باغ را دوچندان می‌کنند، اما همچنان ممکن است حسد و بدخواهی دیگران برای آنها مشکل‌ساز شود.
از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را
زان که کامل بهر آن شد چیز تا نقصان شود
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی به خاطر کمال هیچ چیز نیست، زیرا عقل و آگاهی در پی کمال هستند و برای رسیدن به آن، نیاز دارند که چیزها نقصان داشته باشند.
شاخها از میوه‌ها گر گشت چون بی زه کمان
غم مخور ماهی دگر چون تیر بی‌پیکان شود
هوش مصنوعی: اگر شاخه‌ها به میوه‌ها تبدیل شوند و مانند کمان بدون زه شوند، نگران نباش، چون ماهی دیگری مانند تیر بدون پیکان نخواهد شد.
چون چنان شد بر فلک خورشید کز نیروی فعل
بیم آن باشد که شیر و خوشه زو بریان شود
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید بر آسمان چنین درخشید، از قدرت اثرش این نگرانی وجود دارد که ممکن است شیر و خوشه (محصولات) از آن آسیب ببینند و خراب شوند.
دل ز نور و نار او آن وقت مگسل بهر آنک
سخته بخشد نار و نور آنگه که در میزان شود
هوش مصنوعی: دل تو از نور و آتش او فریب نخور، زیرا وقتی که سوزانده شود، مجدداً نور و آتش می‌بخشد؛ این در زمان سنجش حقیقی است.
دشتها عریان همی گردند ز اسباب بهشت
تا همی شمع روان زی خوشهٔ گردان شود
هوش مصنوعی: دشت‌ها بدون زینت‌ها و لوازم بهشت به نظر می‌رسند، تا این که شمع روشن به زیبایی خوشه‌ها بیافزاید.
گر به سوی خوشه آدم وار خورشید آمدست
از چه معنی شاخ چون آدم همی عریان شود
هوش مصنوعی: اگر خورشید به سمت خوشه‌ای از آدم‌ها آمده است، پس چرا شاخ‌ها (نماد) مانند آدم‌ها بی‌پرده و عریان می‌شوند؟
تا به سامان بود بستان شاخ در وی ننگریست
چون همی هنگام آن آمد که بی‌سامان شود
هوش مصنوعی: وقتی به باغ سامان و ترتیب داده شده‌ای نگاه نمی‌کند، زیرا زمانی که او در حال تعالی و شکوفایی است، به آن توجه نمی‌کند و تنها زمانی که به هم ریخته و بی‌نظم می‌شود، متوجه‌اش می‌شود.
از برای آنکه تا پرده‌ش ندرد باد مهر
هر زمان بر صحن او از شاخ زر باران شود
هوش مصنوعی: به خاطر این که عشق و محبت همیشه پایدار بماند، هر لحظه بر معشوق سایه‌اش از شاخ زر به مانند بارانی فرو بریزد.
شاخ پنداری بدان ریزد همی بی طمع زر
تا چو ایرانشه مگر آرایش بستان شود
هوش مصنوعی: شاخی را تصور کن که بی‌هیچ طمعی طلا به زمین می‌ریزد، تا مانند ایرانزمین به زیبایی باغی تبدیل شود.
تا در ایران خواجه باید خواجه ایران شاه باد
حکم او چون آسمان بر اهل ایران شاه باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که خواجه (مرد بزرگ) در ایران باشد، باید او را شاه ایران بدانیم. فرمان او باید همچون آسمان بر مردم ایران حاکم باشد.
گاه آن آمد که باد مهرگان لشکر کشد
دست او پیراهن اشجار از سر برکشد
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آید که باد مهرگان به جنگ می‌آید و دستش پیراهن درختان را از روی شاخه‌ها برمی‌دارد.
باغها را داغهای عبریان بر بر زند
شاخها را چادر نسطوریان بر سر کشد
هوش مصنوعی: در باغ‌ها آتشی سوزان وجود دارد و شاخه‌ها گویی با چادرهایی پوشیده شده‌اند که به نوعی نشانه‌ای از فرهنگی خاص است.
زان که سیسنبر چو نمامست و نرگس شوخ چشم
هر دو بدخو را همی در زر و در زیور کشد
هوش مصنوعی: زیرا سیسنبر مانند بوی خوشی است و نرگس با چشم‌های زیرک و بازیگوش خود، هر دو بدخواهان را به زرق و برق و زیبایی جذب می‌کند.
افسر زرین همی بر تارک نرگس نهد
گوشوار زمردین در گوش سیسنبر کشد
هوش مصنوعی: یک سرباز با دقت و زیبایی، گوشواره‌ای از سنگ زمرد را بر گوش دختر نرگس قرار می‌دهد، به طوری که این کار نشان‌دهنده‌ی زیبایی و ارزش اوست.
باز نیلوفر که زاهد روی و صوفی کسوتست
چون دل او سوی شاه و شمع هفت اختر کشد
هوش مصنوعی: نیلوفر در اینجا به گل نیلوفر آبی اشاره دارد که زیبایی و ظرافت خاصی دارد. به نوعی این گل نماد روح و دل است که به سمت حقیقت و زیبایی الهی جذب می‌شود. زاهد و صوفی کسانی هستند که در پی دلربایی و زیبایی‌های معنوی هستند. دل نیلوفر، همانند دل انسان، به سوی خداوند و نور هدایت جذب می‌شود و در مسیر جستجوی حقیقت قرار می‌گیرد. به بیانی دیگر، مانند نیلوفر که به سوی نور خورشید می‌روید، دل انسان نیز به سمت پروردگار و راه‌های روشن حرکت می‌کند.
از پی آن تا ببیند چهرهٔ شاهد درو
چادر سیمابگون در روی نیلوفر کشد
هوش مصنوعی: بر سر راه او تا چهره زیبای معشوق را ببیند، پرده‌ای نقره‌ای بر روی گل نیلوفر می‌اندازد.
سخت نیک آمد که پیش از کینه توزی باد مهر
گل بسان خار پشت از بیم روی اندر کشد
هوش مصنوعی: این کار شگفت‌انگیز است که قبل از آن که کینه‌ورزی شروع شود، محبت گل مانند خاری پشت به خاطر ترس از چهره‌ای زیبا خود را پنهان کند.
سوی میزان شد برای سختن زر آفتاب
زان که روی باغ را گردون به میزان در کشد
هوش مصنوعی: خورشید به اندازه‌گیری طلایی که در باغ وجود دارد، می‌پردازد، زیرا آسمان آن را با دقت تنظیم می‌کند.
با فراوان سیم و زر خورشید هنگام سخا
یا به دلوی سیم بخشد یا به میزان زر کشد
هوش مصنوعی: در زمان بخشندگی خورشید، چون زیادتی نقره و طلا وجود دارد، یا به اندک نقره‌ای می‌بخشد یا به اندازه‌ای طلا می‌کاهد.
خواجه را بین کز کمال رادمردی زر و سیم
نه بپیماید به کیل و نز ترازو بر کشد
هوش مصنوعی: این سخن به تو این پیام را می‌رساند که شخصی با ویژگی‌های برجسته و نجیب، به هیچ وجه از مسائلی مانند ثروت و مال‌دوستی تأثیر نمی‌پذیرد. او به خوبی درک می‌کند که ارزش واقعی در چیزهای مادی نیست و با احترام به اصول و ارزش‌های انسانی، خود را نمی‌فروشد و به کمیت‌های معمولی توجهی ندارد.
از برای بخشش آموزی چو اقبال و خرد
آفتاب از اوج خود شاگرد این درگاه باد
هوش مصنوعی: برای یادگیری بخشش، مانند اقبال و خرد، که از اوج خود مانند آفتاب به این درگاه وارد می‌شوند.
آنکه تا چون دست موسا طبع را پر نور کرد
ملک ایران را چو هنگام تجلی طور کرد
هوش مصنوعی: کسی که مانند دست موسی، استعدادش را روشن و پرنور ساخت، ایران را مانند زمانی که کوه طور روشن شد، درخشان و باشکوه کرده است.
یک جهان ایدر بسان جذر کر بودند و کور
چشمشان را خاطرش چون ذات جان پر نور کرد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جهانی است که افرادی در آن زندگی می‌کنند که از درک حقیقت عاجز و ناآگاه هستند. آن‌ها مانند افرادی کور به نظر می‌رسند که نمی‌توانند به درستی واقعیت‌ها را ببینند. اما با این حال، یادآوری می‌شود که این افراد می‌توانند به روشنایی و نور وجودی دست یابند که به آن‌ها insight و آگاهی می‌بخشد.
جود کاندر طبع چون خورشید او مختار بود
از دوام عادتش چون آسمان مجبور کرد
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity او مانند خورشید است، که به طور طبیعی می‌تابد و از عادت‌های دائمی‌اش چون آسمان رنج نمی‌برد.
گرچه نا ممکن بود لیکن به خاطر در حساب
نیمهٔ پنجش صحیح بیست را مکسور کرد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه انجام این کار غیر ممکن بود، اما به دلیل محاسبات خاصی که انجام شد، عدد بیست به گونه‌ای تقسیم‌بندی شد که با شرایط موجود، منطقی به نظر برسد.
عین جوهر را ندید اندر جهان یک فلسفی
وهمش از روی گهر پردهٔ عرض را دور کرد
هوش مصنوعی: هیچ فیلسوفی در جهان نتوانسته است جوهر واقعی را ببیند؛ او فقط به وسیلهٔ گوهر، زوایای ظاهر را کنار زده است.
در هوای ربع مسکون شیمت انصاف او
باز را هنگام کوشش دایهٔ عصفور کرد
هوش مصنوعی: در هوای مناطق سکونت، زمانی که تلاش دایه‌ی پرنده آغاز می‌شود، انصاف او دوباره ظهور می‌کند.
همچو پردهٔ عالم علوی برآسود از فساد
عالمی کان را سخا و جود او معمور کرد
هوش مصنوعی: به مانند پرده‌ای که بر جهان بالا رفته، از زشتی‌های این دنیا رهایی یافته است، جهانی که سخاوت و generosity او آن را آباد کرده است.
دلبران را مهر او از دلستانی توبه داد
جانبران را کین او از جان بری معذور کرد
هوش مصنوعی: عشق محبوبان به دلبران، دل را به آشتی وامیدارد، و مهر و محبت از عذاب جان‌ها می‌کاهد و آنها را معذور می‌سازد.
هر که بر فتراک امرش یک زمان خود را ببست
خویشتن را در دو گیتی چون خرد مشهور کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که یک بار به کارهایش نظم و برنامه بدهد، در این دنیا و آن دنیا به خوبی شناخته می‌شود و نامش به نیکی در میان مردم می‌درخشد.
شاعران گنجور و مدحش دست و مالش گنج او
گنج خود را پای رنج دست هر گنجور کرد
هوش مصنوعی: شاعران به ستایش و تمجید از او پرداخته‌اند و ثروت و امکانات او، همان گنج واقعی اوست. هر شاعر برای دستیابی به این ثروت و نعمت، زحمت و تلاش خود را خرج کرده است.
پس چو چونین‌ست بهر نام نیکش خلق را
مدح او چون مدح روح و عقل در افواه باد
هوش مصنوعی: اگر او به این صورت است، برای نام نیکش مردم باید او را ستایش کنند، مانند ستایش روح و عقل که در زبان‌ها جاری است.
میل را بر تخته چون گاه رقم گردان کند
تیر گردون را به صنعت عاجز و حیران کند
هوش مصنوعی: وقتی که میخی بر تخته کوبیده می‌شود، مانند این است که تیر تقدیر با مهارتی که از آن عاجز است، در حیرت می‌ماند.
از مجسم گر بترسد خصمش اندر ساعتی
طول و عرض و سمت آن از نقطه‌ای برهان کند
هوش مصنوعی: اگر رقیب از مجسمه بترسد، می‌تواند در عرض یک ساعت ویژگی‌های آن را از نقطه‌ای مشخص توضیح دهد و توصیف کند.
جذر و کعبی را که نگشاد ایچ کس از بستگی
حل کند در یک زمان گر طبع او جولان کند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است معماها و پیچیدگی‌های ریاضی را در یک لحظه حل کند، مگر اینکه خلاقیت و استعداد او به فعلیت برسد.
گرچه دشوارست برهان کردن هیئت ولیک
هیئت چرخ ار مثلث افتدی آسان کند
هوش مصنوعی: هرچند که توضیح و تحلیل ساختار و شکل اشیاء کار ساده‌ای نیست، اما اگر به شکل مثلثی به چرخ نگاه کنی، این کار را راحت‌تر می‌توان انجام داد.
مشکل صد کسر را در یک مجنس حل کند
مرتبه «یعطی ولا» در یک نظر یکسان کند
هوش مصنوعی: مشکلات پیچیده و بزرگ را می‌توان با یک نگاه درست و اصولی حل کرد، به‌گونه‌ای که همه چیز به شکلی مساوی و دقیق نمایان شود.
لیک با چندین کفایت هم در آخر عاجزست
در حساب آن که روزی با کسی احسان کند
هوش مصنوعی: اما با وجود تمام توانمندی‌ها، در نهایت در برابر حساب و کتاب کسی که روزی به او نیکی کرده، ناتوان است.
ویحک او را بر عطای خویش چندین عشق چیست
کو بدین برهان چنویی را همی حیران کند
هوش مصنوعی: ای دل؛ چه بر تو گذشت که این همه عشق را بر هدیه‌ات بگذرانی؟ این عشق چه دلیلی دارد که تو را این‌گونه به حیرت واداشته است؟
غفلتی دارد به گاه لقمه دادن چون کرام
گرچه طبعش گاه حکمت نسبت از لقمان کند
هوش مصنوعی: در زمانی که لقمه‌ای به کسی داده می‌شود، گاهی بی‌احتیاطی وجود دارد، حتی اگر طبع فرد گاهی به حکمت لقمان شبیه باشد.
همتش را نقطهٔ وهمی اگر صورت کند
قطری از گردون به زیر ناخنی پنهان کند
هوش مصنوعی: اگر اراده و عزم انسان به صورت خیال درآید، می‌تواند به راحتی بخشی از جهان را در خود جای دهد.
عقل و جان گر روز و شب در تحت فرمان ویند
پس عجب نبود که چاکر خواجه را فرمان کند
هوش مصنوعی: اگر عقل و جان ما همیشه تحت فرمان کسی باشند، طبیعی است که خادم آن شخص از او فرمان بگیرد.
هر که خاک درگهش را گاه سازد هفته‌ای
همچو کیوان آسمان هفتمینش گاه باد
هوش مصنوعی: هر کسی که به خدمت و درگاه او توجه کند و به او نزدیک شود، این فرد ماهیت او را به گونه‌ای می‌بیند که همچون ستاره‌ای در آسمان، در بلندای روح و وجودش می‌درخشد.
دوستانش در فنای دهر دورند از فنا
دشمنانش در رجای خوف پاکند از رجا
هوش مصنوعی: دوستان او در این دنیا از فنا و نابودی دور هستند، اما دشمنانش با وجود نگرانی از سرنوشت خود، از خطر و ترس در امانند.
گرچه اصل کیمیا ترکیب خاص آمد ولیک
هر که او را بود مفرد یافت اصل کیمیا
هوش مصنوعی: هرچند که اصل کیمیا به خاطر ترکیب خاصی است که دارد، اما هر کس که این اصل را درک کند، آن را به صورت ساده و واحد می‌یابد.
هر کجا تمکینش آمد، پشت بنماید زوال
وان کجا تحسینش آمد، روی بنماید بقا
هوش مصنوعی: در هر جایی که نشان دهد قدرت و تسلط دارد، زوال و پایان را به نمایش می‌گذارد و هر جا که مورد ستایش قرار گیرد و ارزش بیابد، بقای خود را نمایان می‌سازد.
علم و اشکال حساب اندر پناه حفظ او
ایمن و روشن بماند از بند نسیان و خطا
هوش مصنوعی: با یادگیری و دانش در سایه‌ی حفظ او، علم و محاسبات در امان بوده و از فراموشی و اشتباه دور خواهند ماند.
در حساب او آن تفحص کرد کز روی وقوف
نیست با معلوم رایش جمع و تفریق هبا
هوش مصنوعی: او در بررسی خود به این نتیجه رسید که این کار به دلیل آگاهی و شناخت واقعی نیست، بلکه فقط به جمع و تفریق اطلاعاتی که بی‌فایده است می‌پردازد.
از برای بغض «لا» و مهر «یعطی» را همی
جذر بستاند برای خانهٔ «یعطی» ز «لا»
هوش مصنوعی: به خاطر کینه‌ای که نسبت به «لا» وجود دارد، مهر «یعطی» نیز باید از خانهٔ «یعطی» به گوشه‌ای دور شود.
مادر ایام اگرچه از فنا آبستن‌ست
چرخ بهر عمر اوش افگانه کردست از فنا
هوش مصنوعی: مادرم روزگار هرچند که خود در حال نابودی و زوال است، اما برای عمر او، چرخ روزگار همچنان امکانات و فرصت‌هایی را تدارک دیده است.
گاه مردی و سخا یک تن قفای او ندید
خود ندیدست آفتاب آسمان را کس قفا
هوش مصنوعی: گاهی انسان با بخشندگی و نیکوکاری خود را می‌شناساند، اما در این میان، هیچ‌کس پشت سر او را نمی‌بیند و آفتاب آسمان هم نمی‌تواند کسی را که در پس اوست، مشاهده کند.
عاقل از غافل جدا کردن ندانست ایچ کس
تا نیامد در میان کلکش چو خط استوا
هوش مصنوعی: عاقل نتوانست غافل را از خود جدا کند، تا زمانی که هیچ کس در این میان دخالت نکرد. مانند اینکه خط استوا مرز دو نیمکره است.
گر شمال خشم او بر دایرهٔ گردون زند
پر شکن گردد سپهر آبگون چون بوریا
هوش مصنوعی: اگر خشم او به آسمان برسد، سپهر آبی رنگ مانند توری آسیب‌پذیر خواهد شد.
ور نسیم فعل او بر مرکز خاکی وزد
زیر پای خلق سرگردان شود چون آسیا
هوش مصنوعی: اگر نسیم کار او بر زمین بوزد، زیر پای مردم سردرگم مانند آسیاب به چرخش در می‌آید.
از بخار معده بر سر آب نارد چشم آنک
دیده را سازد ز گرد خاکپایش توتیا
هوش مصنوعی: بخار معده بر آب می‌افتد و به‌واسطه آن، دانه‌های ریز گرد و غبار را در هوا به وجود می‌آورد که به چشم می‌آید.
چون ز کلک و تیغ می باشد تن و جان را نظام
روز رزم و بزم دیوان با کفت همراه باد
هوش مصنوعی: بدن و روح انسان تحت تأثیر هنر و قدرت است و در عرصه جنگ و جشن، روح آزادی و شور و نشاط را با خود دارد.
ای که از همت ورای چرخ اعظم گاه تست
کیمیای خواجگی در بندگی درگاه تست
هوش مصنوعی: ای کسی که همت و تلاش تو بالاتر از همه چیز است، گاهی تو به مانند سنگ جواهری هستی که در بندگی و خدمت نزدیک به درگاه خدا قرار داری.
آفتاب اندر فلک شاگرد ذهن و رای تست
مشتری در حسرت رخسارهٔ چون ماه تست
هوش مصنوعی: در آسمان، خورشید به یاد و فکر تو می‌تابد و مشتری، که در حسرت چهره‌ای چون ماه تو است، به تو می‌اندیشد.
مشتری در طالعت با زهره دایم همبرست
زان که او در حال سعد و خرمی همراه تست
هوش مصنوعی: شما همیشه خوشبختی و سعادتی را در زندگی خود تجربه می‌کنید به دلیل ارتباط برقرار کردنتان با زهره، سیاره‌ای که نماد زیبایی و خوش‌شیویی است. این ارتباط باعث می‌شود که شما در شرایط خوب و خوشی قرار داشته باشید.
هیچ حقی نیست یک مخلوق را در حق تو
کانچه داری در دل و جان خلقت الله تست
هوش مصنوعی: هیچ موجودی حق ندارد نسبت به تو ادعایی داشته باشد، زیرا آنچه در دل و جان تو وجود دارد، همگی از آفریده‌های خداوند است.
منت سعیی ندارد بر تو چرخ از بهر آنک
خود قوام چرخ پیر از دولت برناه تست
هوش مصنوعی: چرخش زندگی و گردش روزگار به خاطر تلاش و کوشش توست و اینچنین است که قدرت و استحکام چرخ زندگی به لطف و برکت حضور توست.
جاه و مقدار تو در رتبت بدان موضع رسید
کاسمان عقل و جان در تحت قدر و جاه تست
هوش مصنوعی: شأن و مقام تو در آن مرتبه‌ای قرار گرفت که عقل و جان دیگران در برابر ارزش و مرتبت تو قرار دارد.
چون تو بر صحرای جان از علم لشگرگه زدی
عقل کلی خاکروب گرد لشکرگاه تست
هوش مصنوعی: وقتی که تو در دشت جان من، علم و حکمت را به میدان آوردی، عقل و آگاهی‌ام را در گودال وجودت به خاک نشاندی.
روی پاداشی نبیند هرگز از اعمال نیک
هر که روزی یا شبی در بند باد افراه تست
هوش مصنوعی: هر که کارهای نیک انجام می‌دهد، هرگز پاداشی از آن نمی‌بیند، اگر به خاطر روزی یا شبی در بند تمایلات خود باشد.
گام در میدان کام خویش زن مردانه‌وار
خوش خور و مندیش چون اقبال نیکوخواه تست
هوش مصنوعی: در زندگی، با قدرت و اعتماد به نفس قدم بردار و تا جایی که می‌توانی لذت ببر. نگران نباش، چون شرایط به نفع تو هستند.
هر کسی بر حسب خودکامی براند اندر جهان
نوبت ایشان گذشت اکنون تو ران چون گاه تست
هوش مصنوعی: هر فردی مطابق با خواسته‌ها و آرزوهای خودش در این دنیا به پیش می‌رود. حالا نوبت توست که از فرصت‌هایت استفاده کنی.
همچنین و بعد ازین تا در جهان گردد زمان
دولتت را حکم باد و عشترتت را گاه باد
هوش مصنوعی: از این پس و تا زمانی که سلطنت تو برقرار است، بخت و اقبال تو مانند بادی خواهد بود که همواره همراهت است.
با نفاذ حکم خود چون نامه در عنبر زنی
گرد تقدیر فنا صد سد اسکندر زنی
هوش مصنوعی: با قدرت و تأثیر حکم خود، همچون نامه‌ای که در عطر عنبر قرار گیرد، گرد تقدیر و سرنوشت را رها کرده و موانع بزرگ مثل سدهای اسکندر را حذف می‌کنی.
در مه آذر ز آذر گل برآری ساعتی
قطره‌ای آب ار ز روی لطف بر آذر زنی
هوش مصنوعی: در آذر، اگر بذر گل بکاری، در یک لحظه می‌توانی با چند قطره آب، با مهربانی بر آن بذر برکت بیافزایی.
اختران را نیست آبی با تو کاندر زیرکی
گر بخواهی خاک در چشم هزار اختر زنی
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان می‌شود که اگر تو بخواهی، می‌توانی با زیرکی خود، حتی ستارگان را متوجه نکنید و آن‌ها را به راحتی در دشت گرد و غبار نشان دهی. به عبارتی، با هوش و تدبیر خود می‌توانی بر تمام موانع و رقبا غلبه کنی.
چون نفاذ حکم ایزد روز کوشش مردوار
با طبایع پای داری با کواکب سر زنی
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان خداوند اجرا می‌شود، روز تلاش و کوشش مردانه آغاز می‌شود. باید با طبیعت خود را تطبیق دهی و با انرژی‌های کیهانی هماهنگ باشی.
بی سخن گردد زبانها در دهنها چون بروز
آتش اندر گوهر تیغ زبان آور زنی
هوش مصنوعی: وقتی آتش بر گوهر تیغ زبان ظاهر می‌شود، زبان‌ها در دهان‌ها بی‌صدا می‌شوند.
تیرت از جرم ثریا رشتهٔ گوهر شود
بر دم گاو سپهر ار تیر ناگه بر زنی
هوش مصنوعی: اگر تیر تو از زهره پرتاب شود، تا‌حدی باارزش خواهد بود که همچون جواهر بر دم گاو آسمان بنشیند، اگر ناگهان بر کسی اصابت کند.
بر دم ماهی بدوزی در زمان شاخ بره
گر سنایی روز کین بر چرخ پهناور زنی
هوش مصنوعی: اگر بر دم ماهی دوختنی باشد، باید در زمانی انجام شود که بره‌ای در حال رشد است. این نشان‌دهنده زمانی مناسب و پر از شگفتی است که در آن می‌توان رویدادهای بزرگ و پهناور را مشاهده کرد.
صورت اقبال را مانی که از نیروی فعل
بر جهانی بر زنی گر در جهانی بر زنی
هوش مصنوعی: صورت خوشبختی را مانند مانا تصور کن؛ اگر با تلاش و اقدام درست بر روی این دنیا تأثیر بگذاری، به موفقیت دست خواهی یافت.
باز در ایوان چو گیری کلک زرین در بنان
نار و نور بیم و طمع اندر دل لشکر زنی
هوش مصنوعی: اگر در ایوان قرار بگیری و با قلم زرین بر دست، روشنایی و آتش را تصور کنی، آنگاه در دل لشکر، احساس ترس و امید را بیدار خواهی کرد.
لیک روی عالم آنگه برفروزد چون نبید
گر همه خود را بدزدی چنگ در ساغر زنی
هوش مصنوعی: اما زمانی که چهره‌ی عالم به زیبایی درخشش پیدا می‌کند، مانند شراب، که اگر همه خود را از دست بدهی و در کاسه‌ی شراب غوطه‌ور شوی.
اندر آن فرخنده مجلس مطربت ناهید چرخ
آفتابت باده، جام باده جرم ماه باد
هوش مصنوعی: در آن مجلس خوشحال و شاد، نوازنده‌ات ناهید (الهه عشق و زیبایی) و خورشید، نوشیدنی را به تو تقدیم می‌کنند. در اینجا به زیبایی و خوشی زندگی اشاره شده است، با اشاره به باده و ماه که نماد زیبایی و جوانی هستند.
چون به طبع پر دلان افزون بود بر صلح جنگ
چون به نزد بد دلان بهتر بود از نام ننگ
هوش مصنوعی: وقتی دل‌های بزرگ تمایل به صلح دارند، جنگ به نفع آن‌ها نیست، اما برای افرادی که دل‌های بدی دارند، نام ننگ از جنگ بهتر است.
از قوی دستی اجل گردد امل را پای سست
وز سبکباری قضا گردد قدر را تیز چنگ
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت بر وفق مراد نباشد و در انجام امور سستی و بی‌پروایی وجود داشته باشد، ناگهان سرنوشت به سرعت بر انسان سایه خواهد افکند و رویارویی با خطرات را محتمل می‌سازد.
چون ثریا پشت در پشت آورند از روی مهر
چون دو پیکر روی در روی آورند از بهر جنگ
هوش مصنوعی: وقتی ستاره‌ها به راحتی و آرامش نقل مکان می‌کنند و زیبایی‌هایشان را به نمایش می‌گذارند، به مانند دو چهره که رو در روی هم قرار دارند، از برای جنگ و مبارزه آماده می‌شوند.
در دو صف آتش ز طبع و آبروی یکدگر
می برند از خنجر آتش مزاج آب رنگ
هوش مصنوعی: دو عنصر آتش و آب به طور طبیعی خصومت و تقابل دارند. آنها با خصوصیات متضاد خود به شدت از یکدیگر دوری می‌کنند و این تضاد به نوعی به جنگ و نزاع بینشان می‌انجامد. در این نبرد، آتش به خاطر خوی تند و سوزانش و آب به خاطر آرامش و خنکی‌اش، هر کدام به نوعی می‌خواهند بر دیگری غلبه کنند. این جدال نشان‌دهنده اختلافات اساسی و بنیادین بین عناصر و همچنین نمایانگر جنگی درونی در ذات هر یک از آنهاست.
گه به هر سر عقل را سایه کند تیغ یمان
گه بهر دل در غم سفته کند تیر خدنگ
هوش مصنوعی: گاهی به قدری انصاف و عقل بر انسان چیره می‌شود که مانند تیغی بر سر او سنگینی می‌کند و گاهی هم دل آدمی به شدت در غم و اندوه فرو می‌رود مانند تیری که بر دل او می‌نشیند.
گه به تف تیغ پر دل سنگ گردد همچو موم
گه ز آه سرد بد دل موم گردد همچو سنگ
هوش مصنوعی: گاهی دل سنگی تبدیل به موم می‌شود و نرم می‌شود، گاهی هم به خاطر یک آه سرد، دل نرم مثل موم به سختی و سنگین می‌شود.
بی مزاج گرمی و سردی شود چون باد و خاک
جان بی شخص از شتاب و شخص بی جان از درنگ
هوش مصنوعی: اگر طبع انسان دستخوش گرمی و سردی شود، مانند وزش باد و دگرگونی خاک می‌شود. روح بی‌هویت از شتاب و انسان بی‌روح از وقفه رنج می‌برد.
گر کلنگ آنجا بپرد گردد از سهم و نهیب
گرد سم باد پایان بر هوا دام کلنگ
هوش مصنوعی: اگر کلنگ در آنجا به زمین بخورد، از آن جا که باد به شدت می‌وزد، صدا و تاثیر آن به دور دست‌ها خواهد رفت و امکان برداشت حاصل را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ناگهان تنها برون تازی چو بر چرخ آفتاب
بر فراز کوه رنگی همچو اندر کوه رنگ
هوش مصنوعی: ناگهان به تنهایی مانند اسبی تیزتک بر روی دایره آفتاب، بر بالای کوه ظاهر می‌شود، رنگی شبیه به رنگ‌های کوه.
آن زمانت گر در آن هیئت فلک بیند، شود
نجم بر روی فلک چون نقطه بر پشت پلنگ
هوش مصنوعی: اگر روزی زمانت را آسمان به آن شکل ببیند، آن‌گاه ستاره‌ای بر آسمان خواهد بود که مانند نقطه‌ای بر پشت پلنگ جلوه‌گر می‌شود.
تا کهن گردد ز ماه نو بقای آدمی
عمر تو چون ماه نو بالنده و دلخواه باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماه نو کهن و قدیمی شود، عمر انسان نیز باید همچون ماه نو، رو به رشد و دلپذیر باشد.
بگذر و بگذار گیتی را بدین سیرت مدام
گاه در میدان به تیغ و گاه در مجلس به جام
هوش مصنوعی: به زندگی و دنیای اطراف توجه کن و بگذار که شرایط تغییر کند. گاهی در میدان جنگ با شمشیر درگیر هستیم و گاهی در مجالس، با نوشیدنی و خوشی وقت می‌گذرانیم.
تات گاهی چرخ چون ناهید بیند در طرب
تات گاهی دهر چون بهرام بیند با حسام
هوش مصنوعی: گاهی انسان مانند سیاره ناهید در شادی و سرور به سر می‌برد و گاهی همچون پهلوان بهرام با شمشیر در دست، به‌خاطر مشکلات و چالش‌های زندگی درگیر می‌شود.
گه به میدان زیر رانت باره‌ای کز گرد نعل
روی خورشید درخشان را کند بس تیره وام
هوش مصنوعی: گاهی در میدان، زیر سایه‌ات مانند ستاره‌ای می‌شوی که با گرد و غبار نعل بر روی خورشید، نور درخشانش به شدت تاریک می‌شود.
گه به دیوان همچو تیر اندر بنانت کلک تیز
خامه‌ای کو پخت کاری را که ماند از بخت خام
هوش مصنوعی: گاهی اوقات مثل تیر به دیوان می‌زنید، قلمی تیز و تفسیرگری وجود دارد که کاری را انجام می‌دهد که از شانس و اقبال بازمانده است.
آن ولی را گاه بخشش همچو دولت دستیار
و آن عدو را گاه کوشش همچو محنت پایدام
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، ولی و رهبری می‌تواند با بخشش و خیرخواهی به انسان کمک کند، همچون ثروتی که در اختیار دارد. و در مقابل، دشمن نیز می‌تواند با تلاش و کوشش خستگی‌ناپذیر خود به انسان سختی‌ها و مشکلاتی را تحمیل کند.
زرد گشت از قوت اندیشه و نبود عجب
گر کسی زاندیشهٔ بسیار گردد زرد فام
هوش مصنوعی: اگر کسی فکر و اندیشهٔ زیادی داشته باشد، طبیعی است که به خاطر آن دچار ناراحتی یا کدورت شود و رنگ چهره‌اش زرد شود.
شخص و فرقش دارد از صفرا و از سودا اثر
زان بود چون هر دو گوهر گاه تند و گاه رام
هوش مصنوعی: شخصیت و ویژگی‌های فرد تحت تأثیر صفرا و سودا قرار دارد. این دو عنصر گاهی می‌توانند هیجان‌زده و تند باشند و گاهی هم آرام و ملایم.
او میان بربسته و چون او به پیشت چرخ و دهر
او زبان بگشاده و چون او به مدحت خاص و عام
هوش مصنوعی: او در بین خود و دیگران قرار دارد و زمانی که او به سمت تو می‌آید، زمان و روزگار نیز به سخن در آمده و درباره‌اش صحبت می‌کنند، همچنین او به گونه‌ای مورد ستایش همگان قرار می‌گیرد.
خاصه این بنده کز آب نظم مدحت ناگهان
شد چو دریای محیط از در مدحت با نظام
هوش مصنوعی: ویژه این بنده، که از آب شعر ستایش ناگهان به مانند دریای وسیع و گسترده‌ای شده است، از در ستایش با نظم و ترتیب درمی‌آید.
کز سرشت مدحت از قوت نروید زین سپس
جز حروف مدح تو بر جای هر موی از مسام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر ویژگی‌های ستایش و مدح در ذات فرد وجود نداشته باشد، دیگر نمی‌توان از آن فرد انتظار مدح و ستایش داشت. تنها چیزی که باقی می‌ماند، کلمات و الفاظی است که در توصیف او گفته می‌شود، بدون اینکه عمق واقعی و شایسته‌ای داشته باشد.
چون ترا دیدم نگردم گرد این و آن از آنک
چون به دست آید معانی کس نگردد گرد نام
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، دیگر به دنبال دیگران نمی‌روم، چون کسی که به حقیقت و معنا پی ببرد، به دنبال نام‌ها و ظواهر نمی‌چرخد.
چون تو در بخشش به هفت اقلیم عالم در کجاست
چون تو ممدوحی سزای معنوی شعرم کدام
هوش مصنوعی: زمانی که تو در بخشش و کرامت با هفت اقلیم جهان قابل مقایسه نیستی، پس ارزش معنوی شعر من و ستایش‌هایی که برای تو نوشته‌ام در کجا قرار می‌گیرد؟
جاه و مقدار تو از زینت بدان موضع رسید
کاسمان عقل و جان در تحت چونین جاه باد
هوش مصنوعی: مقام و ارزشت در این مرتبه از زینت و زیبایی برخوردار است که عقل و جان در پای چنین مقام والایی قرار دارند.
ای از آن کم عمرتر بد گویت از روی نهاد
از چراغ بی حجاب اندر بیابان روز باد
هوش مصنوعی: ای کسی که عمرت کوتاه‌تر از آن است که به خوبی‌ها و زیبایی‌ها اشاره کنی، از روی هنجار خود، بگذار تا در روشنایی روز، بدون نگرانی از موانع، به سوی حقیقت و روشنی حرکت کنم.
هر که از اطراف عالم بار کرد امیدوار
چون بدین حضرت رسید آن بار خویش اینجا گشاد
هوش مصنوعی: هر کسی که در طول زندگی خود از تجربیات و مشکلات دنیا بار سنگینی را به دوش کشیده باشد، وقتی به این مقام و جایگاه برسد، می‌تواند آن بارهای سنگین را در اینجا رها کرده و از آنها آزاد شود.
در زمان مکرمت چون تو کجا باشد کریم
در جهان مردمی هرگز نباشد چون تو راد
هوش مصنوعی: زمانی که تو این‌قدر بزرگوار و حامی هستی، در دنیا هیچ فردی به بزرگی و ر kindness قلب تو وجود ندارد.
هر چه در گیتی حکیمی بود یک یک سوی تو
آمد و برخواند شعر و صله بستد رفت شاد
هوش مصنوعی: هر حکیمی که در جهان وجود داشت، به سوی تو آمد و شعرش را خواند، سپس پاداش خود را گرفت و با خوشحالی رفت.
گر سوی صدرت چو ایشان آمدم نشگفت از آنک
هم نشیند گه گهی بر آشیانهٔ باز خاد
هوش مصنوعی: اگر به نزد تو مانند آنها بیایم، جای تعجب نخواهد بود چرا که گاهی بر آشیانهٔ پرنده‌ام می‌نشینم.
مدحتی گفتم ترا چونان که کس، کس را نگفت
خلعتی ده مر مرا چونان که کس ، کس را نداد
هوش مصنوعی: من در ستایش تو سخن گفتم به شیوه‌ای که کسی هرگز درباره کسی دیگر نگفته است. اکنون از تو درخواست می‌کنم که لباسی ارجمند به من ببخش، همچنان که کسی به کسی دیگر عطا نکرده است.
من ثناگوی توام زیرا نژادم نیست بد
خود نکو گوی تو نبود هر که باشد بد نژاد
هوش مصنوعی: من همیشه تو را ستایش می‌کنم، چون از نسل بدی نیستم. کسی که ریشه‌اش نیکو نیست، شایسته‌ی ستایش تو نیست.
از سبک روحی که هستی دانم اندیشی به دل
کاین گران قواد ناگه سوی ما چون اوفتاد
هوش مصنوعی: از روح لطیف تو آگاه هستم و می‌دانم که در دل دلتنگی و اندوه، این بار سنگین ناگهانی بر سرت افتاد.
این کریمی کی فرامش گرددم کز روی لطف
بارها ز آزادمردی کردی از من بنده یاد
هوش مصنوعی: من هرگز نمی‌توانم کریمی را فراموش کنم که به خاطر لطفش بارها از آزادی من یاد کرد و به من کمک کرد.
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد
هوش مصنوعی: خر فعال شاعران، با ادب نیست و از ویژگی‌های خوب خواجگان به دور است.
دولتی بود از تو کان آزاد و فارغ بودیم
از محالات فلان شاگرد و بهمان اوستاد
هوش مصنوعی: ما در یک دولت و جامعه‌ای زندگی می‌کردیم که آزاد و فارغ بودیم از دشواری‌ها و مشکلاتی که برخی از شاگردان و استادان ایجاد می‌کردند.
خویشتن را در تو مهتر چون بپیوستم ز بیم
رحمتی کن بر چو من شاعر که رحمت بر تو باد
هوش مصنوعی: وقتی که خودم را به تو نزدیک می‌کنم چون برتری می‌گیرم، از ترس رحمتت بر من، ای شاعر، بر تو رحمت نازل شود.
در زمان بادت به نیکو سیرتی عمر دراز
در ازای عمر تو دست زمان کوتاه باد
هوش مصنوعی: در زمان خوشی و با نیکو بودن، طول عمرت زیاد باشد و زمان به اندازه عمر تو کم شود.
از برای خدمتت را صف زده همچون خدم
تیغ داران با وشاح و با کمر همچون قلم
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو، مانند سربازان مسلح با لباس و کمربند، صف بسته‌ام و آماده‌ام همچون قلمی که برای نوشتن آماده است.
خاصه بهر خلعت ذات ترا بود آنکه زد
علم تقدیر ازل در عالم صورت علم
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که به ویژه برای مقام و وجود تو، تقدیر ازلی به شیوه‌ای خاصی علم و نشانه‌هایی در جهان مادی قرار داده است. این اشاره به این دارد که وجود تو از همان آغاز تعیین شده و جلوه‌ای خاص در عالم دارد.
از برای خدمتت بود آنکه آمد در وجود
از برای رتبتت بود آنکه رفت اندر عدم
هوش مصنوعی: کسی که برای خدمت به تو آمد، به خاطر جایگاه و ارزش تو بود، و کسی هم که در این دنیا رفت، باز هم به خاطر مقام و رتبت تو بوده است.
تختهٔ خاکی بدین گیتی و گردون هندسی
مردمان همچون رقمهای کسور اندر قدم
هوش مصنوعی: این دنیا و آسمان مانند تخته‌ای است که انسان‌ها در آن به عنوان اعداد کسری در کنار هم قرار گرفته‌اند. آنها مانند ارقام کوچکی هستند که در این محیط بزرگ زندگی می‌کنند.
در شگفتی مانده بودم کین تبه کردن چراست
این رقمهای چنین شایسته را از باد دم
هوش مصنوعی: در حیرت بودم که چرا این نقوش زیبا و شایسته را این گونه ویران می‌کند باد.
تاکنون معلوم من شد حکمت ایزد که بود
از برای چون تو جمعی محو این چندین رقم
هوش مصنوعی: تا به حال به من روشن شده که حکمت خداوند به چه معناست، زیرا برای افرادی مانند تو، این همه تنوع و زیبایی در دنیا وجود دارد.
هر که ناقص بود لابد کرد نامش نقص پاک
چون تو جمعی زنده ماندی تا قیامت لاجرم
هوش مصنوعی: هر کسی که نقصی دارد، نام او هم عیب است. اما تو که عاری از نقص هستی و برای همیشه زنده خواهی ماند، بنابراین این عیب‌ها در مورد تو صدق نمی‌کند.
آب را گرچه سوی بالا برد ابر از نشیب
هم سوی دریا گراید از هوا دایم دیم
هوش مصنوعی: ابر اگرچه آب را به سمت بالا می‌برد، اما در نهایت آب از پایین به سمت دریا برمی‌گردد و این جریان دائمی است.
تا زبانهٔ صبح نارد چشمها را جز ضیا
تا دهانهٔ شام نارد دیده‌ها را جز ظلم
هوش مصنوعی: تا وقتی که صبح می‌تابد، چشم‌ها را جز نور نمی‌بیند و وقتی که شب می‌رسد، دیده‌ها فقط تاریکی را می‌بینند.
تا ز آب و باد و خاک و آتش از بهر صلاح
گرمی و خشکی و سردی و تری باشد به هم
هوش مصنوعی: برای اینکه سالم و مناسب زندگی کنیم، باید تعادل بین عناصر آب، باد، خاک و آتش را برقرار کنیم، چرا که این عناصر تأثیراتی بر گرمی، خشکی، سردی و تری دارند.
صبح احباب ترا هرگز مبادا شامگاه
شام اعدای ترا هرگز مبادا صبحدم
هوش مصنوعی: دوستان و همراهان تو را در صبح هرگز فراموش نکنند و در شامگاه نیز دشمنان تو را هرگز به یاد نیاورند.
عز تو جاوید باد و دولتت پیوسته باد
بخت تو بر تخت عز و ناز شاهنشاه باد
هوش مصنوعی: عزت همیشه پایدار باشد و ثروتت به طور مداوم ادامه یابد. بخت و اقبال تو بر تخت قدرت و شکوه سلطنت بماند.

حاشیه ها

1387/04/28 00:06
رسته

تصحیح ها مطابق دیوان سنایی چاپ مدرس رضوی
بند 1 بیت 1
درست : گر چه شاخ میوه دار آرایش بستان شود
هم دی اصل چشم زخم ملک تابستان شود
بند 1 بیت 4
غلط :شیر بیشه
درست: شیر و خوشه
بند 2 بیت 7
مطابق مدرس رضوی
سخت نیک آمد
بند 4 بیت 6
غلط : آنگه
درست : آن که
بند 5 بیت 5
کلمه : نامعلوم
درست : با معلوم
بند 5 بیت 6
پیشنهاد می شود :
که «زلا» تبدیل شود به :
ز «لا»
بند 6 بیت 4
غلط : الاه
درست : الله
بند 6 بیت 10
دو کلمه ی به هم چسبیده : توران
درست : تو ران
بند 7 بیت 10
غلط : به زردی
درست : بدزدی
بند 7 بیت 11 ( بیت ترکیب بند)
آفتابت باده، جام باده، جرم ماه باد
بهتر است این چنین خوانده شود:
آفتابت باده، جام ِ باده جرم ماه باد ( منظور این است که ویرگول را حذف کنید)
بند 8 بیت 5
غلط : گه بر سر
درست: گه به هر سر

بند 8 بیت 7
غلط : و شخصی
درست : و شخص
بند 8 بیت 10
آن زمانت گر در آن هیئت فلک بیند شود
علامت گذاری:
آن زمانت گر در آن هیئت فلک بیند، شود
بند 10 بیت 1
مصرع اول
در متن چنین است:
"ای از آن کم عمرتر بد گویت از روی نهاد"
که روان تر خوانده می شود. ولی در پا ورقی مطابق ری را است. مشخص است که مدرس رضوی، که نسخ های متعدد خطی را مقابله کرده است، این صورتی را که در بالا گفته شد ترجیح داده است.
بند 11 بیت 5
غلط : باد رم
درست : باد دم
بند 11 بیت 8
مصرع دوم ، مطابق چاپ مدرس رضوی چنین است:
هم سوی دریا گراید از هوا دایم دیم
---
پاسخ: ضمن تشکر ویژه از زحمات شما، تصحیحات مطابق فرموده انجام شد. موارد زیر جهت حفظ تاریخچه‌ی تغییرات آورده می‌شود:
بند 1، بیت 1، مصرع 1 : گر شاخ بدسگال آرایش بستان شود -> گر چه شاخ میوه دار آرایش بستان شود
بند 1، بیت 1، مصرع 2 : هم وی اصل چشم زخم ملک تابستان شود -> هم دی اصل چشم زخم ملک تابستان شود
بند 2، بیت 7 : سخت ننگ آمد -> سخت نیک آمد
بند 10، بیت 1 : هست کمتر عمر بدگوی تو از روی نهاد -> ای از آن کم عمرتر بد گویت از روی نهاد
بند 11، بیت 8: هم سوی دریا گرایانست دایم آن ویم -> هم سوی دریا گراید از هوا دایم دیم