شمارهٔ ۱ - ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمد بن محمد
آتش عشق بتی برد آبروی دین ما
سجدهٔ سوداییان برداشت از آیین ما
لن ترانی نقش کرد از نار بر اطراف روی
لاابالی داغ کرد از کبر بر تمکین ما
شربت عشقش هنی کردست بر ما عیش تلخ
مایهٔ مهرش عطا دادست ما را کین ما
یک جهان شیرین شدند از عشق او فرهاد او
او ز ناگه شد ز بخت نیک ما شیرین ما
خط شبرنگش معطر کرد مغز عقل را
لعل خوش رنگش چو گوهر کرد حجلهٔ دین ما
آن گهرهائی که بر وی بست مشاطهٔ مزاج
لولو لالاست قسم چشم عالم بین ما
لابد این زیبد نثار فرق ما کز راه دین
هم به ساعت کرد کفر عاشقان تلقین ما
می در افکند از طریق عاشقی در رطل و جام
کرد گرد پای مستان جهان بالین ما
آتش می درزد اندر عالم زهد و صلاح
لشکرش را غارتی بر ساخت ز اسب و زین ما
مجلسی برخاست زینسان پس به پیش ننگ و نام
ضرب کرد آخر شعار جنبش و تسکین ما
عشق خوبان این چنین باشد نه مه داند نه سال
هر کجا عشق آمد آنجا نه خرد ماند نه مال
آبروی ما فراق ماهرویی باد کرد
حسن او ما را ز بند عشق خویش آزاد کرد
لعل رخسار از برای آن شدم کز بهر ما
یاد او بر مسند اقبال ما را یاد کرد
رای هجران از پی آن کرد تا از گفتگوی
وقت ما را چون نهاد حسن خویش آباد کرد
یار کرد از ناز عین عشق را با غین غم
تا بدین یک مصلحت کو دید ما را شاد کرد
سنگ بر قندیل ما زد تا به هنگام صلاح
جان ما را از خرد عریان مادر زاد کرد
نعمتی بود آنکه ما را دوست ناگه زین بلا
در جهان روز کوری حجرهای بنیاد کرد
جوهر خودکامگی زینگونه از ما یافت کام
دولت بیدولتی زینگونه با ما داد کرد
مهرش اندر شهر ما را پاکبازی چست کرد
عشقش اندر دهر ما را جانفروشی راد کرد
این نه بس ما را ز عشقش کز پی یک حقشناس
لحن او در بلخ ما را شاعری استاد کرد
لفظ بر ما خلعتی بخشید بهر چاکری
یادگار عمر خواجه بصره و بغداد کرد
آفتاب شرق و غرب آن سرور نیکو نهاد
کز جمال روی خوب او بود مه را جمال
شمسهٔ دنیا و شمس دین ز تاثیرش منیر
آنکه چون شمسش نیابی در همه عالم نظیر
روی او دل را چنان چون پیر را در دست قوت
لفظ او جان را چنان چون طفل را در کام شیر
عز او خواهد ز ایزد مرغ از آن سازد نوا
مدح او راند به کاغذ کلک از آن دارد صریر
عون او عیش پدر را چون روان دارد هنی
وعظ او جان جهان را چون خرد دارد خطیر
تیغ و خشمش چون به زخم آید جهان گردد جدید
لطف و حلمش چون به کار آید حجر گردد حریر
شاد گشت از مهر او زان بینی آب اندر بحار
یار شد با کین او زان یابی آتش در اثیر
رای را در وقت کوشش چشم بخشد شاخ شاخ
مال را در وقت بخشش دل چشاند خیر خیر
فاضلان را از عطا عمر کهنشان کرد نو
حاسدان را از عنا عمر جوانشان کرد پیر
الف دارد جان برو زان ذات جان دارد قرار
مهر دارد دل برو زان چشم دل باشد قریر
لاف ما از چاکریش این بس که اندر هیچ وقت
دشمنش را کس علی هرگز نخواند بیصفیر
نیک وقت از نام او شد صبح و شام و روز و شب
نیک بخت از عمر او شد حین و وقت و ماه و سال
یاد او از عمر شیرینتر کند ایام را
بخت او ز آغاز او خالی کند فرجام را
مهتر راه شریعت اوست کاکنون چون سراج
نور او روشن همی دارد ره همنام را
تیغ خشمش تا به خون لعل دشمن یافت راه
مایهٔ خونی نماند اندر جگر ضرغام را
ضبط کرد احکام دین چندان که زو تا روز حشر
حاصل آمد با بقای او بقا احکام را
یک خصال از وی به غزنین عقل بر من کرد یاد
من چنان گشتم که در من ره نماند آرام را
آمدم ز آن بیش دیدم خلق و رفق و حلم او
دولتی مردم اگر یابم ز جودش کام را
لاله یاقوتین برآرد فر او بر طرف که
تا که او که را نماید لعل گوهر فام را
سایهٔ او روز کوشش خاره گرداند چو موم
همت او روز بخشش صبح بخشد شام را
لاف عز و چاکری او میزند هر جا جهان
اینت اقبال تمام از چاکریش ایام را
مایهٔ فضلش به دست آورد تیر چرخ را
رایت رایش شکست آرد کمان سام را
زآنکه بر چرخ چهارم بهر خدمت آفتاب
پیش روی همچو بدرش پشت خم آمد هلال
فر او گاه وزیدن گر به سنگ آرد نسیم
یک سخندان را ز یک معطی نه زر باید نه سیم
خیر ازو زینت همی سازد چو اجسام از لباس
فضل از او قوت همی گیرد چو ارواح از نسیم
روی او در چشم ما همچون به دور اندر صدور
یاد او در شعر ما همچون کلیم اندر گلیم
آب حلمش در گران رفتن بگرید بر فرات
آتش خشمش ز کم سوزی بخندد بر جحیم
لعنت دینست گوش بدسگالش را نصیب
لعبت چینست چشم نیکخواهش را ندیم
سیم بخشد شاعران را همتش بیگفتگوی
دوست دارد زایران را سیرتش بیترس و بیم
نور داد از جود او تا عکس بر گیتی فکند
جور چون دین شد غریب و بخل چون در شد یتیم
تافته هرگز نبینی میم و را و دال را
یک زمان در چاکریش از بهر دال و را و میم
شاید ار بر جان او لرزان شود هر شیخ و شاب
کاسمان هرگز نیارد بر زمین چون او کریم
چون دلش را در سلامت دین ز دلها یافت پیش
نیز یک دل را نخواهد جز دل ما را سلیم
آنچنان دل دارد اندر بر که نبود هرگزش
نه به کسب مال میل و نه ز کار دین ملال
ای همیشه بوده راه دین احمد را قوام
همچنان چون پیش ازین ملک ملکشه را نظام
عفو تو خط درکشد هر جا که بیند یک خطا
اسم تو گردن نهد آنجا که بیند یک تمام
آسیای فتنه فرق دشمنت را کرد آس
روزگار پخته کار حاسدت را کرد خام
لوح قسمت را ز نقش سیرتت بفزود جاه
ابر طوفان را ز بذل وافرت کم گشت نام
دوستان خاص ما را از تو هست اسباب قوت
عامیان شهر ما را از تو هست انعام عام
یافهگویان را ز راه لطف بدهی آب و نان
مهرجویان را ز روی جودسازی کار و کام
جود چون دست تو بیند پوشد از حیرت لباس
یمن چون پای تو گیرد یابد از دولت مقام
نکتهٔ یک دانشت را مشتری سازد کلاه
وعدهٔ یک بخششت را آسمان باشد غلام
وقت بار اصفیا رضوان که پیش آید ترا
لفظش این باشد که: پیش آی ای امام بن امام
رو که چرخ پیر نیز از بهر نفع عام و خاص
یک جوان هرگز چو تو بیرون نیارد والسلام
در دها و در سخا و در حیا و در وفا
در جمال و در کمال و در مقال و در خصال
ای چو گل در باغ دین خشبوی و نورانی جمال
لفظ تو چون حاسدت بشنید شد چون لاله لال
لشکر خلق تو تا آورد سوی خلق رخ
یمن در اسم صبا شد یسر در نام شمال
همتت را در نیابد گر فلک گردد بساط
فکرتت را برنتابد گر جهان گیرد سوال
دیر پاید ز ایران را با نوالت کار و بار
یافه باشد شاعران را بیقبولت قیل و قال
تا ذکاء سیرتت فارغ شد از محو صفات
آفتاب دولتت بیرون شد از خط زوال
ا زجمال نام تو نشگفت اگر از مهر باز
سیم بد زرین شود از میم و حاء و میم و دال
لعنتت بر دشمنان چون وام باشد بر گدا
همتت بر حاسدان چون سنگ باشد بر سفال
یافتی علمی چو نفس ذات کلی بیکران
اینت علمی بینهایت وینت فضلی با کمال
از تو بگریزد خطا چونان که درویش از نیاز
در تو آویزد عطا چونان که عاشق در وصال
لعل رخسار از پی آنی که آب روی تو
گوهرت را از سواد سود شست و میل مال
لاجرم هر جا که دست زر فشانت روی داد
بخل بربندد نقاب و حرص بگشاید جمال
دل نگیرد بوی ایمان تا نباشد آن تو
لب نیاید بوی جنت تا نیابد خوان تو
وقتها آنروز خوش گردد که بخرامی به درس
یک جهان در گیرد از یک لفظ در باران تو
لون دشمن همچو زر گردد به غزنین چون به بلخ
لولو شکر نثار جان کند مرجان تو
تیرگی هرگز نبیند جانش از گرد فنا
آنکه روشن دیده گشت از گرد شادروان تو
یافه از کین تو ماند جرم چرخ و جسم ماه
روشن از مهر تو باشد جسم ما چون جان تو
نجم دینی لیکن از مهر تو بر چارم سپهر
مهر چون ماه نوست از غیرت دربان تو
تا قیامت ماند باقی زان که اندر مدحتت
دفتر از جان ساختست امروز مدحت خوان تو
ای محمد خلق یوسف خلقت اندر صدر تو
حسن خلقت کرد چون ما چرخ را ز احسان تو
جام احسان تو تا گردان شد اندر وقت تو
مست احسان تو و خوان تواند اخوان تو
این شرفمان در دو گیتی بس که ناگاهان طمع
یافت ما را در غریبی یک زمان مهمان تو
هم کنون بینی که آوازه درافتد در جهان
کان فلان را از در بهمان گشن شد پر و بال
لوح انعام تو خواند هر چه در عالم نبیل
داغ احسان تو دارد هر که در گیتی اصیل
فهمهای زیر کان کندست با تو گاه علم
گفتهای قایلان سستست بی تو گاه قیل
رخ که گرد سم اسبت یافت گردد مقتدا
لب که بوی مدح خلقت یافت گردد سلسبیل
یافت عز دین کسی کز خاک پایت شد عزیز
یافت ذل تن کسی کز رشک دستت شد ذلیل
قاعدهٔ کارت محمدوار باشد خلق خوب
آیت مدحت همی بر سدره خواند جبرییل
یک جمال از جودت و صد فرق خاکی بر مراد
یک شراب از لطفت و صد ربع مسکون پر غلیل
نعمت دنیا نباشد چون تو بخشی مستعار
راحت کلی نباشد گر تو گویی مستحیل
آفت دوران ز سعی دولتت یابد رفات
عرصهٔ گردون به چشم همتت باشد قلیل
بد سگالت را ز تاثیر قضا از درد زخم
یافت چشمش رود نیل و گشت جسمش کان نیل
وقتهای روشنت را هست بیطمعی قرین
وعدههای صادقت را هست بیصبری دلیل
اینهمه حشمت ز یک تاثیر صبح بخت تست
باش تا خورشید جاهت را فزون گردد جلال
ای که تا طبع سنایی نامهٔ مدحت بخواند
لولو مدح ترا بر ساحت گردون نشاند
لب نهال قوت جانداشت گویی آن زمان
کانچه گوش از لب همی بگرفت بر جانها فشاند
مادحان را بس تو نیکو دار کز بهر کرم
نیز در عالم فلک را چون تو فرزندی نماند
فتح باب جودت اندر خشکسال آز و طمع
موج احسان ترا بر مرکز کیوان رساند
اینک از بهر چنین نامی سنایی را ز شهر
روز نیک و طبع خوب و بخت خوش سوی تو راند
خواند اینک لاجرم شعری که از روی شگفت
آسمان اندر شمار ساحران نامش براند
رحمتی کن تا نگوید دشمنی کاندر دلش
عقل را بر تارک اندیشه بیحکمت نشاند
محنت و راحت همی در حضرتت بازند نرد
من چنان دانم که محنت چون همه مردان نماند
حرص آن معنی که تا در حضرت غزنین و بلخ
ابتدا جامهٔ تو پوشد کابتدا مدح تو خواند
این چنین شعری تراکاول ز روی فال گفت
فالش از خلعت نکو گردان که نیکت باد فال
دیده را دایم ضیا از نور دیدار تو باد
لعل را پیوسته از عکس رخسار تو باد
بوی عنبر همتک اخلاق خوشبوی تو شد
بار شکر همره الفاظ در بار تو باد
نعمت گیتی بهر وقتی چو نیکودار تست
رحمت ایزد بهر حالی نگهدار تو باد
مشتری را سعد کلی از نثار نظم تست
آسمان را قدر کلی هم ز گفتار تو باد
حفظ ایزد سال و مه بر ساقهٔ کام تو باد
عون گردون روز و شب در کوکبهٔ کار تو باد
مسند اقبال دنیای برون از ملک دین
هر چه افسردار دارد زیر افسار تو باد
در غریبی از برای پادشاهی نام و ننگ
بر سر و فرق سنایی تاج و دستار تو باد
جان او از این قبل پیوسته اندر روز و شب
آرزوی حضرت عالی و دیدار تو باد
عقل او زان پس برای شکر چندین موهبت
نقش بند نام نیک و خلق و کردار تو باد
لعبت چین را حیات از لطف گفتار تو بود
هیئت دین را بقا از خیر بسیار تو باد
یار دنیا نیستی پس بهر دین در آخرت
احمد مرسل شفیع و فضل حق یار تو باد
دولت و اقبال دنیایی و دینی را مدام
تا قیامت با تو بادا اتفاق و اتصال
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آتش عشق بتی برد آبروی دین ما
سجدهٔ سوداییان برداشت از آیین ما
هوش مصنوعی: عشق به معشوق باعث شد که آبروی دین ما خدشهدار شود و افرادی که دلباخته هستند، اصول و آیین ما را زیر سوال ببرند.
لن ترانی نقش کرد از نار بر اطراف روی
لاابالی داغ کرد از کبر بر تمکین ما
هوش مصنوعی: هرگز مرا نخواهی دید که از آتش، تصویری بر دور تا دور چهرهی بیپروا بزنم و از خودشیفتگی، نشانی بر تسلیم کردن بگذارم.
شربت عشقش هنی کردست بر ما عیش تلخ
مایهٔ مهرش عطا دادست ما را کین ما
هوش مصنوعی: محبت او مانند شربت شیرین، تلخیهای زندگی را برای ما آسان کرده است. هدیهٔ عشق او به ما باعث شده است که از تلخیهای وجود خود رها شویم.
یک جهان شیرین شدند از عشق او فرهاد او
او ز ناگه شد ز بخت نیک ما شیرین ما
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر عشق او خوشحال و شاداب شدند. ناگهان خوشبختی و دوران شیرینی برای ما شروع شد.
خط شبرنگش معطر کرد مغز عقل را
لعل خوش رنگش چو گوهر کرد حجلهٔ دین ما
هوش مصنوعی: نقش و نگار زیبا و دلربای او عقل و فهم را روشن و خوشبو کرده است، به گونهای که مانند جواهر ارزشمند دین ما را زینت بخشیده است.
آن گهرهائی که بر وی بست مشاطهٔ مزاج
لولو لالاست قسم چشم عالم بین ما
هوش مصنوعی: زیبائیهایی که بر چهرهاش نشسته، زینتبخش مزاج لولو لالا است، سوگند به چشمی که جهان را میبیند و درک میکند.
لابد این زیبد نثار فرق ما کز راه دین
هم به ساعت کرد کفر عاشقان تلقین ما
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این قسمت به نذری اشاره دارد که برای ما لازم است، چرا که حتی در مسیر دین، به سرعت عقاید منفی را به عاشقان ما منتقل میکند.
می در افکند از طریق عاشقی در رطل و جام
کرد گرد پای مستان جهان بالین ما
هوش مصنوعی: در راه عشق، شراب را به زمین میریزد و در لیوان و جام مینوشد، در حالی که مستان دور او را گرفتهاند و دنیا بر بالین ماست.
آتش می درزد اندر عالم زهد و صلاح
لشکرش را غارتی بر ساخت ز اسب و زین ما
هوش مصنوعی: آتش عشق در دل عالم زهد و نیکوکاری شعلهور است و لشکر عشق، غنائم بسیاری از آن به دست میآورد، همچون غنایم سواران و زین و اسب.
مجلسی برخاست زینسان پس به پیش ننگ و نام
ضرب کرد آخر شعار جنبش و تسکین ما
هوش مصنوعی: مجلسی تشکیل شد که در آن به پاکسازی و بهبود وضعیت پرداخته شد و در نهایت، این گردهمایی به نوعی آغاز جنبشی برای برطرف کردن مشکلات و آرامش ما تبدیل شد.
عشق خوبان این چنین باشد نه مه داند نه سال
هر کجا عشق آمد آنجا نه خرد ماند نه مال
هوش مصنوعی: عشق واقعی زیبا و متفاوت است؛ نه ماه و زیبایی میتواند آن را بشناسد و نه زمان به آن ارتباطی دارد. هر کجا که عشق حضور داشته باشد، عقل و ثروت بیمعنا میشوند.
آبروی ما فراق ماهرویی باد کرد
حسن او ما را ز بند عشق خویش آزاد کرد
هوش مصنوعی: محرومیت از دیدار محبوب باعث افتخار و عزت ما شد و زیبایی او ما را از گرفتار شدن در زنجیر عشق خود رها کرد.
لعل رخسار از برای آن شدم کز بهر ما
یاد او بر مسند اقبال ما را یاد کرد
هوش مصنوعی: رخسار زیبا و درخشان من به خاطر آن است که او به یاد ما نشسته و در مسند محبت جایگاهی برای ما در نظر گرفته است.
رای هجران از پی آن کرد تا از گفتگوی
وقت ما را چون نهاد حسن خویش آباد کرد
هوش مصنوعی: او برای دوری و جدایی تصمیمی گرفت تا از گفتگو رویدادهای زمانی ما را به مانند زیباییهای خود جلا دهد و آباد کند.
یار کرد از ناز عین عشق را با غین غم
تا بدین یک مصلحت کو دید ما را شاد کرد
هوش مصنوعی: دوست به خاطر ناز و محبتش، عشق را با غم در هم آمیخت تا اینکه ما را با دیدن یک مصلحت شاد کرد.
سنگ بر قندیل ما زد تا به هنگام صلاح
جان ما را از خرد عریان مادر زاد کرد
هوش مصنوعی: سنگی به قندیل ما برخورد کرد و در نتیجه، در زمان مناسب جان ما را از ظلمت و نادانی رهایی بخشید.
نعمتی بود آنکه ما را دوست ناگه زین بلا
در جهان روز کوری حجرهای بنیاد کرد
هوش مصنوعی: دوستی که بهطور ناگهانی به ما رسید، نعمتی بود که در این دنیا، در میان مشکلات، به ما مکان و پناهی داد.
جوهر خودکامگی زینگونه از ما یافت کام
دولت بیدولتی زینگونه با ما داد کرد
هوش مصنوعی: خودخواهی و قدرتطلبی همینطور از ما نشأت میگیرد و بدین ترتیب، دولت بینوا و بیکس هم همینطور از ما سهم میبرد.
مهرش اندر شهر ما را پاکبازی چست کرد
عشقش اندر دهر ما را جانفروشی راد کرد
هوش مصنوعی: عشق او در شهر ما باعث شده که عشق و محبت در دلها جایگزین خودخواهی و فریبکاری شود و در دنیای ما عشقش موجب فداکاری و ایثار شده است.
این نه بس ما را ز عشقش کز پی یک حقشناس
لحن او در بلخ ما را شاعری استاد کرد
هوش مصنوعی: این عشق ما را به اندازهای تحت تاثیر قرار داد که به خاطر شناخت عمیق او، صدایش در بلخ باعث شد شاعری بزرگ و ماهر شویم.
لفظ بر ما خلعتی بخشید بهر چاکری
یادگار عمر خواجه بصره و بغداد کرد
هوش مصنوعی: کلام و واژهها به ما هدیهای دادهاند تا یادآور خدمتگزاری در طول عمر باشد، همانطور که یادآور زندگی پربار خواجه بصره و بغداد است.
آفتاب شرق و غرب آن سرور نیکو نهاد
کز جمال روی خوب او بود مه را جمال
هوش مصنوعی: خورشید شرق و غرب، آن سرور محترم، که زیبایی چهرهاش باعث شده ماه نیز زیبایی داشته باشد.
شمسهٔ دنیا و شمس دین ز تاثیرش منیر
آنکه چون شمسش نیابی در همه عالم نظیر
هوش مصنوعی: خورشید دنیا و دین، به واسطهٔ نورانی بودنش، به گونهای است که اگر مانند او را در عالم پیدا نکنی، هیچ چیز دیگری به پایش نمیرسد.
روی او دل را چنان چون پیر را در دست قوت
لفظ او جان را چنان چون طفل را در کام شیر
هوش مصنوعی: دل انسان را مانند پیرمردی میداند که در دستانش قدرتی دارد و جان را مانند کودکی میبیند که در حال نوشیدن شیر است. این به بیان وابستگی و تأثیرپذیری عمیق انسان از موجودی خاص اشاره دارد.
عز او خواهد ز ایزد مرغ از آن سازد نوا
مدح او راند به کاغذ کلک از آن دارد صریر
هوش مصنوعی: او برای شرافت و عظمت خود از خداوند درخواست میکند و همانند پرندهای نغمهای زیبا میسازد. به مدح او بر روی کاغذ با قلم مینویسد و از این کلمات صدایی لطیف و دلنشین برمیخیزد.
عون او عیش پدر را چون روان دارد هنی
وعظ او جان جهان را چون خرد دارد خطیر
هوش مصنوعی: زندگی عون مانند زندگی پدرش است که پر از نشاط و شادابی است، و سخنان او برای روح و جان انسانها به اندازهای مهم و باارزش است که مانند دانایی و خرد به شمار میرود.
تیغ و خشمش چون به زخم آید جهان گردد جدید
لطف و حلمش چون به کار آید حجر گردد حریر
هوش مصنوعی: وقتی تیغ و خشم او بر زخمی فرود آید، دنیا به حالتی تازه تغییر میکند، و زمانی که لطف و بردباریاش به کار آید، نرم و لطیف به مانند حریر میشود.
شاد گشت از مهر او زان بینی آب اندر بحار
یار شد با کین او زان یابی آتش در اثیر
هوش مصنوعی: از محبت او شاد و خوشحال میشوی، بهطوری که مانند آب در دریا جاری میشوی. اما اگر در عشق او به درد و رنج دچار شوی، آتش سوزانی در دل خواهی یافت.
رای را در وقت کوشش چشم بخشد شاخ شاخ
مال را در وقت بخشش دل چشاند خیر خیر
هوش مصنوعی: در زمان تلاش و کوشش، عقل و اندیشه به انسان کمک میکند و او را هدایت مینماید. اما در زمان بخشش و نیکی، دل و احساسات از اهمیت بیشتری برخوردار میشوند و انسان را به انجام کارهای خیر و نیکو ترغیب میکنند.
فاضلان را از عطا عمر کهنشان کرد نو
حاسدان را از عنا عمر جوانشان کرد پیر
هوش مصنوعی: فرزندان دانا و حکیم از برکت عمر طولانی خود بهرهمند شدند، در حالیکه حسودان با عمر کوتاه خود دچار سختی و مشکلاتی به خاطر نادانی خود شدند.
الف دارد جان برو زان ذات جان دارد قرار
مهر دارد دل برو زان چشم دل باشد قریر
هوش مصنوعی: الف که نشاندهنده جان است، به تو میگوید که از آن ذات عبور کن؛ چرا که جان در آنجا آرامش و محبت دارد. دل تو نیز باید از آن نگاه پاک دل که باعث آرامش و روشنی است، بهرهمند شود.
لاف ما از چاکریش این بس که اندر هیچ وقت
دشمنش را کس علی هرگز نخواند بیصفیر
هوش مصنوعی: ما ادعای بزرگی داریم و این نشاندهندهی وفاداری ما به اوست که هیچگاه در هیچ زمانی، دشمنش را بدون احترام و تحقیر صدا نکردهایم.
نیک وقت از نام او شد صبح و شام و روز و شب
نیک بخت از عمر او شد حین و وقت و ماه و سال
هوش مصنوعی: زمانهای خوب و خوشی به خاطر نام او آغاز و پایان مییابند و خوشبختی در زندگی او به تمامی لحظات، روزها و سالها سایه افکنده است.
یاد او از عمر شیرینتر کند ایام را
بخت او ز آغاز او خالی کند فرجام را
هوش مصنوعی: یاد او زندگی را شیرینتر میکند و دوران را خوشایندتر میسازد، اما بخت او از ابتدا نمیتواند به خوبی قابل اعتماد باشد و سرانجام خوبی را برای او رقم نمیزند.
مهتر راه شریعت اوست کاکنون چون سراج
نور او روشن همی دارد ره همنام را
هوش مصنوعی: رئیس و پیشوای راه صحیح و دین، اوست که هماکنون مانند یک چراغ نورانی، مسیر همنامی را روشن کرده است.
تیغ خشمش تا به خون لعل دشمن یافت راه
مایهٔ خونی نماند اندر جگر ضرغام را
هوش مصنوعی: تیغ خشم او به قدری تیز و قوی است که دشمن را به خون میکشاند، و در این میان، دیگر جگر شیر هم از تلی از خون بینصیب نمیماند.
ضبط کرد احکام دین چندان که زو تا روز حشر
حاصل آمد با بقای او بقا احکام را
هوش مصنوعی: دین را به قدری ثبت و ضبط کرد که تا روز قیامت، احکام آن باقی بماند و دوام آن به وجود او وابسته است.
یک خصال از وی به غزنین عقل بر من کرد یاد
من چنان گشتم که در من ره نماند آرام را
هوش مصنوعی: یک ویژگی از او در غزنین، مرا به یاد عقل انداخت. به گونهای شدم که دیگر هیچ راهی برای آرامش در من باقی نماند.
آمدم ز آن بیش دیدم خلق و رفق و حلم او
دولتی مردم اگر یابم ز جودش کام را
هوش مصنوعی: من به این دنیا آمدم و مردم و فضایل و صبر او را دیدم. اگر بخواهم از generosity او سودی ببرم، دولتی را که در آن مردم هستند، به دست میآورم.
لاله یاقوتین برآرد فر او بر طرف که
تا که او که را نماید لعل گوهر فام را
هوش مصنوعی: لالهای از یاقوت برمیخیزد، بر افرازندۀ خود. حال باید دید که این یاقوت، چه کسی را با رنگ لعل خود زینت میدهد.
سایهٔ او روز کوشش خاره گرداند چو موم
همت او روز بخشش صبح بخشد شام را
هوش مصنوعی: سایه او باعث میشود که روز تلاش تبدیل به زحمت شود، اما همت او، روز بخشش، در شام، برکت و آرامش میآورد.
لاف عز و چاکری او میزند هر جا جهان
اینت اقبال تمام از چاکریش ایام را
هوش مصنوعی: او در هر گوشهای از دنیا از بزرگیش و خدمتگزاریاش سخن میگوید، و دنیا هم به خاطر خدمتش به او ارادت خاصی دارد.
مایهٔ فضلش به دست آورد تیر چرخ را
رایت رایش شکست آرد کمان سام را
هوش مصنوعی: فضیلت او به قدری بالا است که تیر تقدیر نمیتواند او را شکست دهد و قدرتش باعث میشود که کمان سام، شخصیت برجستهٔ داستانها، در برابرش ناتوان شود.
زآنکه بر چرخ چهارم بهر خدمت آفتاب
پیش روی همچو بدرش پشت خم آمد هلال
هوش مصنوعی: چون بر فلک چهارم، به خاطر خدمت به خورشید، هلالی که در پشت آن قرار دارد مانند ماه کامل به جلو آمده است.
فر او گاه وزیدن گر به سنگ آرد نسیم
یک سخندان را ز یک معطی نه زر باید نه سیم
هوش مصنوعی: اگر نسیم به سنگ بوزد، میتواند یک سخندان را به یاد مردی با سخنان گرانبها بیندازد. اما برای این یادآوری نه زر و نه سیم لازم است؛ بلکه نکتهای عمیقتر از خود واژههاست که ارزشمند است.
خیر ازو زینت همی سازد چو اجسام از لباس
فضل از او قوت همی گیرد چو ارواح از نسیم
هوش مصنوعی: خیر و خوبی از او زینت پیدا میکند، همانطور که اجسام با لباس زینت مییابند. همچنین، روحها مانند نسیم از او نیرو و قوت میگیرند.
روی او در چشم ما همچون به دور اندر صدور
یاد او در شعر ما همچون کلیم اندر گلیم
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهاش در چشم ما مانند درخششی است که در دوردستها میافتد و یاد او در شعر ما همچون کلامی است که در بافت گلیم میدرخشد.
آب حلمش در گران رفتن بگرید بر فرات
آتش خشمش ز کم سوزی بخندد بر جحیم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دو احساس متضاد پرداخته است. در آن، آب که نماد صبر و آرامش است، به خاطر سختیها و چالشها به شدت ناراحت و گریه میکند. در مقابل، آتش که نماد خشم و هیجان است، به دلیل کم بودن شدت خشمش به طوری میخندد که انگار از وضعیت موجود راضی است. این تصویرسازی نشان دهنده تضاد بین آرامش در برابر مشکلات و خشم در مواجهه با کمبودهاست.
لعنت دینست گوش بدسگالش را نصیب
لعبت چینست چشم نیکخواهش را ندیم
هوش مصنوعی: دینی که به خاطر آن زندگی را تباه کنند، لعنت بر آن دین! کسی که به دیگران آسیب میزند، باید عذاب ببیند. آنچه که برای آرامش دیگران است، باید محافظت شود و با کینه و حسادت، نمیتوان به خوشبختی رسید.
سیم بخشد شاعران را همتش بیگفتگوی
دوست دارد زایران را سیرتش بیترس و بیم
هوش مصنوعی: شاعران را به موفقیت میرساند و این موفقیت به دلیل ارتباط دوستی است که با یکدیگر دارند، در حالی که زائران از ویژگیهای درونی و باطنی خود مطمئن و آرام هستند و از چیزی نمیترسند.
نور داد از جود او تا عکس بر گیتی فکند
جور چون دین شد غریب و بخل چون در شد یتیم
هوش مصنوعی: از بخشندگی او نوری تابید که به دنیا افتاد، در زمانی که دین به غربت رسید و بخل مانند یتیمی در آمد.
تافته هرگز نبینی میم و را و دال را
یک زمان در چاکریش از بهر دال و را و میم
هوش مصنوعی: هرگز مشاهده نمیکنی که حروف میم و را و دال به طور همزمان در چاکر (خدمت) کسی قرار بگیرند، به خاطر اینکه میم و را و دال هرکدام ویژگیهای خاص خود را دارند و نمیتوانند به طور همزمان در یک موقعیت قرار بگیرند.
شاید ار بر جان او لرزان شود هر شیخ و شاب
کاسمان هرگز نیارد بر زمین چون او کریم
هوش مصنوعی: شاید اگر جان او به لرزه درآید، هیچ عالم یا جوانی نتواند به اندازه او بر زمین نیفتد زیرا او بخشنده است.
چون دلش را در سلامت دین ز دلها یافت پیش
نیز یک دل را نخواهد جز دل ما را سلیم
هوش مصنوعی: زمانی که دل او در سلامت دین، دلهای دیگر را پیدا کرد، دیگر دلی جز دل خالص ما را نخواهد خواست.
آنچنان دل دارد اندر بر که نبود هرگزش
نه به کسب مال میل و نه ز کار دین ملال
هوش مصنوعی: دل او چنان بزرگ و پر از محبت است که نه به دنبال ثروت و کسب مال است و نه از فعالیتهای دینی خود خسته میشود.
ای همیشه بوده راه دین احمد را قوام
همچنان چون پیش ازین ملک ملکشه را نظام
هوش مصنوعی: ای کسی که همیشه پشتیبان دین پیامبر احمد هستی، همچنان که در گذشته نیز بودهای، این دین باید به عنوان یک نظام محکم و استوار باقی بماند.
عفو تو خط درکشد هر جا که بیند یک خطا
اسم تو گردن نهد آنجا که بیند یک تمام
هوش مصنوعی: ببخشای، وقتی که خطایی را میبیند، بلافاصله نام تو را بر گردن آن میگذارد، اما در جایی که همه چیز به خوبی پیش میرود و کامل است، معروفیت و عظمت تو را در نظر میآورد.
آسیای فتنه فرق دشمنت را کرد آس
روزگار پخته کار حاسدت را کرد خام
هوش مصنوعی: آسیاب فتنه، دشمن تو را نابود کرد، اما روزگار باعث شد که حاسد تو نتواند به هدفش برسد و کارش ناپخته و بینتیجه بماند.
لوح قسمت را ز نقش سیرتت بفزود جاه
ابر طوفان را ز بذل وافرت کم گشت نام
هوش مصنوعی: نقش و سرشت تو باعث افزایش لوح سرنوشتت شده و بخشش و generosity تو، سبب شده تا مقام و اعتبار تو در برابر مشکلات کاهش نیابد.
دوستان خاص ما را از تو هست اسباب قوت
عامیان شهر ما را از تو هست انعام عام
هوش مصنوعی: دوستان نزدیک ما به خاطر تو قوای خود را میگیرند و نعمتها و کمکهای عمومی شهر ما نیز از توست.
یافهگویان را ز راه لطف بدهی آب و نان
مهرجویان را ز روی جودسازی کار و کام
هوش مصنوعی: به سخنرانان و گویندگان با محبت، کمک کن و نیازمندان را با سخاوت و generosity خود یاری رسان.
جود چون دست تو بیند پوشد از حیرت لباس
یمن چون پای تو گیرد یابد از دولت مقام
هوش مصنوعی: وقتی که generosity (بخشش) دست تو را ببیند، از شگفتی مانند کسی که لباسی گرانبها بر تن کرده، خود را میپوشاند. و زمانی که پای تو به او برسد، به واسطهٔ نعمت و خوشبختی، مقام و مرتبهای را به دست میآورد.
نکتهٔ یک دانشت را مشتری سازد کلاه
وعدهٔ یک بخششت را آسمان باشد غلام
هوش مصنوعی: اگر یک نکته از دانش تو را دیگران به کار گیرند و به نتیجه برسانند، این امر مانند کلاهی است که میپوشند اما برآورده شدن یک وعدهٔ نیکو به مانند قدرت آسمان و نیروی آن است که در خدمت تو قرار میگیرد.
وقت بار اصفیا رضوان که پیش آید ترا
لفظش این باشد که: پیش آی ای امام بن امام
هوش مصنوعی: زمانی که در بهشت فرشتگان به استقبال تو میآیند، با این جمله به تو خوشامد خواهند گفت: بیا ای امامی از نسل امام.
رو که چرخ پیر نیز از بهر نفع عام و خاص
یک جوان هرگز چو تو بیرون نیارد والسلام
هوش مصنوعی: چرخ روزگار، حتی برای نفع عمومی و خصوصی، هرگز جوانی مثل تو را رها نخواهد کرد و بس.
در دها و در سخا و در حیا و در وفا
در جمال و در کمال و در مقال و در خصال
هوش مصنوعی: در ویژگیهای نیکویی چون بخشندگی، شهامت، وفاداری، زیبایی، کمال، سخنرانی و خصائل پسندیده خلاصه شده است.
ای چو گل در باغ دین خشبوی و نورانی جمال
لفظ تو چون حاسدت بشنید شد چون لاله لال
هوش مصنوعی: ای تو مانند گل در باغ دین با بوی خوش و زیبایی نورانی، و وقتی که حاسدت زیبایی کلام تو را میشنود، همچون لالهای خاموش میشود.
لشکر خلق تو تا آورد سوی خلق رخ
یمن در اسم صبا شد یسر در نام شمال
هوش مصنوعی: لشکری از مردم به سمت مردم دیگر حرکت میکند و این حرکت به سبب روحیه و حال و هوای خوشی است که به مانند نسیم صبا میوزد، در حالی که شمالیها نیز تحت تأثیر این جو قرار دارند.
همتت را در نیابد گر فلک گردد بساط
فکرتت را برنتابد گر جهان گیرد سوال
هوش مصنوعی: اگر اراده و عزم تو قوی باشد، هیچ چیز نمیتواند مانع پیشرفت تو شود، حتی اگر شرایط سخت و دشواری به وجود بیاید. دنیا هرچقدر هم که پیچیده یا دشوار باشد، نباید تو را از اهداف و فکرهایت دور کند.
دیر پاید ز ایران را با نوالت کار و بار
یافه باشد شاعران را بیقبولت قیل و قال
هوش مصنوعی: مدتهای زیادی است که از ایران به دور هستم و با همت و تلاش تو به زندگی خود ادامه میدهم. شاعران از صحبت و کشمکشهای بیاهمیت تو راضی نیستند.
تا ذکاء سیرتت فارغ شد از محو صفات
آفتاب دولتت بیرون شد از خط زوال
هوش مصنوعی: زمانی که روح پاک و روشن تو از صفات زوال و تغییر دور شد، درخشش و عظمت حاکمیت تو از مرز نابودی عبور کرد و قوت و قدرتش نمایان شد.
ا زجمال نام تو نشگفت اگر از مهر باز
سیم بد زرین شود از میم و حاء و میم و دال
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی نام تو شگفتزده نشوم، چه جای تعجب است؟ وقتی که مهر و زیبایی میتواند به راحتی از ترکیب حرفهای میم، حاء و دال، به طلا تبدیل شود.
لعنتت بر دشمنان چون وام باشد بر گدا
همتت بر حاسدان چون سنگ باشد بر سفال
هوش مصنوعی: دشمنانت را مانند بدهی که بر دوش یک گدا است، لعنت کن و تلاش و تلاش خود را بر حاسدان، مانند سنگی که بر روی سفال قرار میگیرد، قرار بده.
یافتی علمی چو نفس ذات کلی بیکران
اینت علمی بینهایت وینت فضلی با کمال
هوش مصنوعی: اگر به علم و دانشی دست یابی که مانند نفس وجود بیمنتهاست، بدان که آن علم تو بیپایان است و فضیلت تو نیز کامل و تمام خواهد بود.
از تو بگریزد خطا چونان که درویش از نیاز
در تو آویزد عطا چونان که عاشق در وصال
هوش مصنوعی: اگر خطا از تو فرار کند، مانند درویشی که از نیاز دوری میکند، و عطا و بخشش تو به دیگران نزدیک شود، مانند عاشقی که به وصال محبوبش میرسد.
لعل رخسار از پی آنی که آب روی تو
گوهرت را از سواد سود شست و میل مال
هوش مصنوعی: رخسار سرخ تو به خاطر آن است که آب صورتت بر جواهر درونت تاثیر گذاشته و میل به مال و ثروت را از دل دور کرده است.
لاجرم هر جا که دست زر فشانت روی داد
بخل بربندد نقاب و حرص بگشاید جمال
هوش مصنوعی: بنابراین، هر جا که ثروت و ثروتمندی ظاهر شود، بخل و خودخواهی پنهان میشود و حرص و طمع خود را نشان میدهد.
دل نگیرد بوی ایمان تا نباشد آن تو
لب نیاید بوی جنت تا نیابد خوان تو
هوش مصنوعی: دل نگیرد از بوی ایمان، زیرا که اگر تو نباشی، آن بوی دلنشین نخواهد بود. همچنین، بوی بهشت به مشام نخواهد رسید، مگر اینکه سفرهی تو گسترده شده باشد.
وقتها آنروز خوش گردد که بخرامی به درس
یک جهان در گیرد از یک لفظ در باران تو
هوش مصنوعی: آن روزی خوش و دلپذیر خواهد بود که از طریق یک کلمه در بارانی، تمامی درسها و مفاهیم جهان را در آغوش بگیری.
لون دشمن همچو زر گردد به غزنین چون به بلخ
لولو شکر نثار جان کند مرجان تو
هوش مصنوعی: رنگ دشمن در غزنین به زیبایی طلا خواهد شد، چون در بلخ، مروارید و شکر برای جان تو نثار میکند.
تیرگی هرگز نبیند جانش از گرد فنا
آنکه روشن دیده گشت از گرد شادروان تو
هوش مصنوعی: کسیکه به نور و روشنایی تو نائل آمده، هرگز جانش دچار تیرگی و فنا نخواهد شد.
یافه از کین تو ماند جرم چرخ و جسم ماه
روشن از مهر تو باشد جسم ما چون جان تو
هوش مصنوعی: از کینه و دشمنی تو، آسیبها و غمهای زمانه بر جا مانده است و نور ماه نیز به برکت مهر و محبت تو روشنایی دارد. وجود ما مانند روح تو است.
نجم دینی لیکن از مهر تو بر چارم سپهر
مهر چون ماه نوست از غیرت دربان تو
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ستارهای اشاره میکند که نماد دین و معنویت است، اما وجود او به خاطر محبت و زیبایی تو به چهار طرف آسمان میتابد. آسمان مانند ماه نو است که به خاطر غیرت و حفاظت پرچمدار تو درخشان و روشن شده است.
تا قیامت ماند باقی زان که اندر مدحتت
دفتر از جان ساختست امروز مدحت خوان تو
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این موضوع است که اثر و یاد تو تا ابد باقی خواهد ماند و کسانی که در وصف تو قلمزنی کردهاند، با تمام وجود این کار را انجام دادهاند و امروز خوشنویسی آن را میخوانند.
ای محمد خلق یوسف خلقت اندر صدر تو
حسن خلقت کرد چون ما چرخ را ز احسان تو
هوش مصنوعی: ای محمد، خلقت یوسف جلوهای از زیباییات است و حسن و زیبایی را در وجود تو آفرید. مانند اینکه چرخ و زمان به خاطر نیکیهای تو به حرکت درآمدهاند.
جام احسان تو تا گردان شد اندر وقت تو
مست احسان تو و خوان تواند اخوان تو
هوش مصنوعی: چشمانتظاری و لطف تو باعث شده است که دیگران در زمان مناسب از نعمتهای تو بهرهمند شوند و این محبت تو زمینهساز روابط دوستانه بین افراد خواهد بود.
این شرفمان در دو گیتی بس که ناگاهان طمع
یافت ما را در غریبی یک زمان مهمان تو
هوش مصنوعی: این افتخار ما در زندگی به قدری زیاد است که ناگهان در غریبی به مهمانی تو آمدیم.
هم کنون بینی که آوازه درافتد در جهان
کان فلان را از در بهمان گشن شد پر و بال
هوش مصنوعی: همین حالا میبینی که نام و آوازهی فلانی در دنیا پخش شده و او به دلایلی از وضعیتی که داشت، به زیر و بمی دیگر تغییر مسیر داده است.
لوح انعام تو خواند هر چه در عالم نبیل
داغ احسان تو دارد هر که در گیتی اصیل
هوش مصنوعی: لوح نعمتهای تو، همه چیز را از عالم وجود ثبت کرده است و هر کسی که در این دنیا اصالت داشته باشد، نشان محبت و بخشش تو را بر دل دارد.
فهمهای زیر کان کندست با تو گاه علم
گفتهای قایلان سستست بی تو گاه قیل
هوش مصنوعی: درکها و فهمهای عمیق، زیر سطحی هستند که به تو مربوط میشود. در لحظاتی که با علم و دانش در گفتگو هستیم، آنچنان پایدار و محکم به نظر میرسند، اما وقتی از تو دور میشویم، این گفتوگوها و نظرات، ناپایدار و سست میشوند.
رخ که گرد سم اسبت یافت گردد مقتدا
لب که بوی مدح خلقت یافت گردد سلسبیل
هوش مصنوعی: اگر چهرهات همچون گرد اسب زیبا شود، سرسبد همهچیز خواهی شد، و اگر لبت بوی شعر و ستایش آفرینش را بگیرد، مانند چشمهای زلال خواهی درخشید.
یافت عز دین کسی کز خاک پایت شد عزیز
یافت ذل تن کسی کز رشک دستت شد ذلیل
هوش مصنوعی: شخصی که به خاطر مقام و فضیلت دینیش، دیگران او را محترم میشمارند، به عزت و احترام میرسد. اما کسی که به خاطر حسادت دیگران نسبت به خود، موجودی بیارزش و ذلیل میشود.
قاعدهٔ کارت محمدوار باشد خلق خوب
آیت مدحت همی بر سدره خواند جبرییل
هوش مصنوعی: روش کار تو باید همچون پیامبر محمد (ص) باشد؛ اخلاق نیکو و رفتار خوب تو، نشانهای از ستایش و مدح است که جبرئیل آن را بر درخت سدره میخواند.
یک جمال از جودت و صد فرق خاکی بر مراد
یک شراب از لطفت و صد ربع مسکون پر غلیل
هوش مصنوعی: یک زیبایی از بخشندگیات و صد ویژگی خاکی، به اندازهی یک شراب از لطفت و صد بار مسکون پر از جذابیت.
نعمت دنیا نباشد چون تو بخشی مستعار
راحت کلی نباشد گر تو گویی مستحیل
هوش مصنوعی: نعمتهای دنیایی که تو به آنها میبخشی، ارزشی ندارند. اگر تو بخواهی، دیگر آسایش واقعی بهدست نمیآید.
آفت دوران ز سعی دولتت یابد رفات
عرصهٔ گردون به چشم همتت باشد قلیل
هوش مصنوعی: اگر تلاش و کوشش تو در زندگی ادامه داشته باشد، مشکلات زمانه به راحتی برطرف خواهند شد و دنیا برای تو به آسانی خواهد گذشت.
بد سگالت را ز تاثیر قضا از درد زخم
یافت چشمش رود نیل و گشت جسمش کان نیل
هوش مصنوعی: بدن او به دلیل تأثیر تقدیر، زخم دردناکی را تجربه کرد و چشمانش به رنگ نیل درآمد و در نتیجه جسمش نیز مانند نیل بود.
وقتهای روشنت را هست بیطمعی قرین
وعدههای صادقت را هست بیصبری دلیل
هوش مصنوعی: زمانهای روشن و خوبت را با طمع و انتظار نگذران، چون در این لحظات وعدههایی که به دیگران میدهی باید واقعی و صادقانه باشد و بیصبری باعث میشود که این وعدهها نادرست به نظر برسند.
اینهمه حشمت ز یک تاثیر صبح بخت تست
باش تا خورشید جاهت را فزون گردد جلال
هوش مصنوعی: این همه عظمت و شکوه که داری، نتیجه تأثیر خوش شانسی صبحگاهی است. بنابراین، تا زمانی که خورشید مقام تو درخشندگی بیشتری پیدا کند، صبر کن.
ای که تا طبع سنایی نامهٔ مدحت بخواند
لولو مدح ترا بر ساحت گردون نشاند
هوش مصنوعی: ای کسی که وقتی سنایی از تو نامهای در ستایش میخواند، زیبایی مدح تو را در آسمان گنجاندهاند.
لب نهال قوت جانداشت گویی آن زمان
کانچه گوش از لب همی بگرفت بر جانها فشاند
هوش مصنوعی: توجهی به دهان نهال میشود که مانند زمانی است که آنچه گوش از دهان میشنید، بر جانها تأثیر میگذاشت و منتقل میکرد.
مادحان را بس تو نیکو دار کز بهر کرم
نیز در عالم فلک را چون تو فرزندی نماند
هوش مصنوعی: مدحکنندگان را خوب نگهدار، زیرا برای کرم و بزرگواری، در جهان کسی به عظمت تو فرزندی ندارد.
فتح باب جودت اندر خشکسال آز و طمع
موج احسان ترا بر مرکز کیوان رساند
هوش مصنوعی: در زمان خشکسالی و نیاز، generosity و سخاوت تو میتواند به خوبی باران رحمت را بیاورد و باعث شود که تو در اوج موفقیت قرار بگیری.
اینک از بهر چنین نامی سنایی را ز شهر
روز نیک و طبع خوب و بخت خوش سوی تو راند
هوش مصنوعی: سنایی به خاطر چنین نامی و به خاطر روز خوب، خلق و خوی نیک و شانس خوبش، از شهر خود به سمت تو فرستاده شده است.
خواند اینک لاجرم شعری که از روی شگفت
آسمان اندر شمار ساحران نامش براند
هوش مصنوعی: اینک شعری را میخواند که به خاطر شگفتیای که در آسمان وجود دارد، نام آن به شمار جادوگران معروف است.
رحمتی کن تا نگوید دشمنی کاندر دلش
عقل را بر تارک اندیشه بیحکمت نشاند
هوش مصنوعی: لطفاً به دشمن رحم کن تا او در دل خود نگوید که عقل را بدون دانش و حکمت در راس افکارش قرار داده است.
محنت و راحت همی در حضرتت بازند نرد
من چنان دانم که محنت چون همه مردان نماند
هوش مصنوعی: در دنیای زندگی، سختی و آسانی بهگونهای با هم در ارتباط هستند. من اینطور میدانم که مشکلات و سختیها مثل تمام انسانها، همیشگی نیستند و گذرا هستند.
حرص آن معنی که تا در حضرت غزنین و بلخ
ابتدا جامهٔ تو پوشد کابتدا مدح تو خواند
هوش مصنوعی: حرص و ولع به آن چیزی است که در دیار غزنین و بلخ، پیش از هر چیز، تو را گرفتار کند و قبل از اینکه کسی تو را ستایش کند، ابتدا جامهای برای تو بر تن کند.
این چنین شعری تراکاول ز روی فال گفت
فالش از خلعت نکو گردان که نیکت باد فال
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی خوشی و تبریکی اشاره دارد. شاعر به این اشاره میکند که با توجه به فال و نشانهها، بر توخوشبختی و نعمتهای خوب نازل شود. او میخواهد که به خاطر ویژگیهای نیکو و خوبیت، خوش شانسی و سرنوشت خوبی به تو برسد.
دیده را دایم ضیا از نور دیدار تو باد
لعل را پیوسته از عکس رخسار تو باد
هوش مصنوعی: چشمم همیشه باید از نور وجود تو روشن باشد و لبانم همیشه باید رنگین و زیبا باشد، مثل تأثیری که از صورت تو میگیرم.
بوی عنبر همتک اخلاق خوشبوی تو شد
بار شکر همره الفاظ در بار تو باد
هوش مصنوعی: عطر دلنشین و خوشبوئی تو باعث شده که حتی بوی خوش عطر هم تحت تأثیر آن قرار بگیرد، انگار که شکر با کلمات زیبا و دلنشین تو در کنار هم قرار گرفتهاند.
نعمت گیتی بهر وقتی چو نیکودار تست
رحمت ایزد بهر حالی نگهدار تو باد
هوش مصنوعی: دنیا در هر زمانی نعمتهایی دارد که به خاطر نیکوکاری توست، و رحمت خداوند همیشه نگهبان تو باشد.
مشتری را سعد کلی از نثار نظم تست
آسمان را قدر کلی هم ز گفتار تو باد
هوش مصنوعی: سعادت کلی مشتری به خاطر بخشش نظم توست و آسمان نیز به خاطر سخنان تو ارزش و مقام بالایی دارد.
حفظ ایزد سال و مه بر ساقهٔ کام تو باد
عون گردون روز و شب در کوکبهٔ کار تو باد
هوش مصنوعی: خداوند سال و ماه را بر خوشبختی تو حفظ کند و روز و شب بر کارهای تو یاری رسان باشد.
مسند اقبال دنیای برون از ملک دین
هر چه افسردار دارد زیر افسار تو باد
هوش مصنوعی: هر چه در دنیا وجود دارد و بر دنیا تسلط دارد، در واقع تحت کنترل و هدایت توست.
در غریبی از برای پادشاهی نام و ننگ
بر سر و فرق سنایی تاج و دستار تو باد
هوش مصنوعی: در دیاری دور از وطن، به یاد پادشاهی، نام نیک و بد بر سر و بر پیشانی سنایی، مانند تاج و سربند تو باشد.
جان او از این قبل پیوسته اندر روز و شب
آرزوی حضرت عالی و دیدار تو باد
هوش مصنوعی: جان او همیشه در آرزوی دیدار شماست و در هر روز و شب به شما فکر میکند.
عقل او زان پس برای شکر چندین موهبت
نقش بند نام نیک و خلق و کردار تو باد
هوش مصنوعی: عقل او بعد از دریافت این همه نعمت، به شکرگزاری مشغول میشود و به یاد نام نیک و ویژگیهای خوب و رفتارهای تو خواهد افتاد.
لعبت چین را حیات از لطف گفتار تو بود
هیئت دین را بقا از خیر بسیار تو باد
هوش مصنوعی: وجود زندگی در چین به دلایل سخنهای خوب تو بود و استمرار دین به خاطر خیر و نیکی فراوان توست.
یار دنیا نیستی پس بهر دین در آخرت
احمد مرسل شفیع و فضل حق یار تو باد
هوش مصنوعی: ای دوست، تو در این دنیا همراه و یاور نیستی، پس در روز قیامت، برای دینت، پیامبر احمد (ص) شفاعتکننده و فضل خداوند یار تو باشد.
دولت و اقبال دنیایی و دینی را مدام
تا قیامت با تو بادا اتفاق و اتصال
هوش مصنوعی: دوست دارم که تا قیامت، سعادت و خوشبختی دنیوی و معنوی همیشه همراه تو باشد و با هم پیوسته بماند.