گنجور

شمارهٔ ۱۲۵

ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا
جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال
زان جز غم روی توفیاوار ندارم
دکان ترا جز فلک شمس ندانم
افعال ترا جز دل ابرار ندارم
بی شعر تو در ناظمه اندیشه نیابم
بی مدح تو در ناطقه گفتار ندارم
مقدار تو نزدیک من از چرخ فزونست
هر چند به نزدیک تو مقدار ندارم
آنجا که بود مجمع احرار ترا من
جز پیشرو سید احرار ندارم
چندانت به نزدیک من آبست که هرگز
من خاک قدمهای ترا خوار ندارم
من لطف ترا جز صفت باد ندانم
من قهر ترا جز گهر نار ندارم
گویی که مگر روی تو بختست کز آنروز
کان روی نکو دیدم تیمار ندارم
چون چرخ خمیده بو ما پیش هر ابله
گر برترت از گنبد دوار ندارم
چون نار ز غم کفته شود این دل اگر من
آگنده دل از مهر تو چون نار ندارم
خون باد چوبسد دلم ار من سخنت را
پاکیزه‌تر از گوهر شهوار ندارم
این گوهر منظوم که دارم به همه شهر
جز مکرمت و جود تو تجار ندارم
صد بحر گهر دارم در رسته ولیکن
یک تن به همه شهر خریدار ندارم
حقا که به لفظ ملح و شعر و معانی
در زیر فلک هیچ کسی یار ندارم
دارم سخنان چو زر اندر دل چو شمس
چه باکم اگر بدرهٔ دینار ندارم
هستند جهانی و گل انبوی مه دی
من بهر خلالی را یک خار ندارم
شب نیست که در فکرت یک نکتهٔ نیکو
تا روز بسان شب بیدار ندارم
در خاطر و در طبع چو بستان حقیقت
صد گلبن گل دارم و یک خار ندارم
با اینهمه شعر و هنر و فضل و کفایت
با جان عزیز تو که شلوار ندارم
همنام تو از پیرهنی چشم پدر را
با نور قرین کرد و من این عار ندارم
تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم
این مکرمت و لطف بجا آر ز حری
هر چند به نزدیک تو بازار ندارم
کین گوهر در رسته بخرد به همه شعر
جز مکرمت و جود تو ادرار ندارم
با این همه جز مدح تو اندیشه ندارم
من قدر ترا جز فلک نار ندارم
بادات دو صد خلعت از ایام که آنرا
جز گوهر ناسفته من ایثار ندارم
خود چرخ همی گوید کز حادثهٔ خویش
او را به همه عمر دل آزار ندارم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای یوسف نامی که همیشه چو زلیخا
جز آرزوی صحبت تو کار ندارم
هوش مصنوعی: ای یوسف‌ نامی، من همواره همچون زلیخا تنها به آرزوی حضورت فکر می‌کنم و به هیچ چیز دیگری نمی‌اندیشم.
یعقوب چو تو یوسفم اندر همه احوال
زان جز غم روی توفیاوار ندارم
هوش مصنوعی: یعقوب، مانند تو، همیشه در همه حال به یاد یوسفم هستم و جز غم دوری تو، هیچ چیز دیگری را احساس نمی‌کنم.
دکان ترا جز فلک شمس ندانم
افعال ترا جز دل ابرار ندارم
هوش مصنوعی: من هیچ دکانی جز آسمان شمس نمی‌شناسم و هیچ اعمالی برای تو جز دل‌های نیکوکاران نمی‌دانم.
بی شعر تو در ناظمه اندیشه نیابم
بی مدح تو در ناطقه گفتار ندارم
هوش مصنوعی: بدون شعر تو، در افکارم چیزی نخواهیم یافت و بدون ستایش تو، در کلامم هیچ سخنی نخواهم داشت.
مقدار تو نزدیک من از چرخ فزونست
هر چند به نزدیک تو مقدار ندارم
هوش مصنوعی: میزان ارزش تو نزد من از تمام دنیا بیشتر است، هرچند که من در نزد تو ارزشی ندارم.
آنجا که بود مجمع احرار ترا من
جز پیشرو سید احرار ندارم
هوش مصنوعی: در آن مکان که آزادی‌خواهان جمع شده‌اند، من فقط و تنها سید احرار را به عنوان پیشوای خود دارم.
چندانت به نزدیک من آبست که هرگز
من خاک قدمهای ترا خوار ندارم
هوش مصنوعی: چند نفر از تو به من نزدیک هستند که هرگز من خود را در حضور تو حقیر نمی‌بینم.
من لطف ترا جز صفت باد ندانم
من قهر ترا جز گهر نار ندارم
هوش مصنوعی: من محبت تو را تنها در وصف باد می‌شناسم و خشم تو را به جز گوهری از آتش نمی‌بینم.
گویی که مگر روی تو بختست کز آنروز
کان روی نکو دیدم تیمار ندارم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خوشبختی من به خاطر دیدن چهره‌ی زیبای تو است، چرا که از زمانی که آن چهره را دیدم، دیگر دچار ناراحتی و بی‌قراری نشده‌ام.
چون چرخ خمیده بو ما پیش هر ابله
گر برترت از گنبد دوار ندارم
هوش مصنوعی: به دلیل خمودگی و ناپایداری زندگی، حتی اگر تو از هر کسی بالاتر باشی، برای من ارزشی نخواهی داشت.
چون نار ز غم کفته شود این دل اگر من
آگنده دل از مهر تو چون نار ندارم
هوش مصنوعی: وقتی دل من از غم می‌سوزد، اگرچه عشق تو را در دل دارم، اما آن آتش را نمی‌توانم احساس کنم.
خون باد چوبسد دلم ار من سخنت را
پاکیزه‌تر از گوهر شهوار ندارم
هوش مصنوعی: اگر نتوانم سخن من را از هر آلودگی پاک‌تر از گوهر جان‌دار بگویم، دل من به شدت غمگین و متأثر خواهد بود.
این گوهر منظوم که دارم به همه شهر
جز مکرمت و جود تو تجار ندارم
هوش مصنوعی: من این شعر ارزشمند را دارم، اما در هیچ کجای دنیا جز نیکوکاری و generosity شما چیز دیگری برای من ارزش ندارد.
صد بحر گهر دارم در رسته ولیکن
یک تن به همه شهر خریدار ندارم
هوش مصنوعی: من صدها دریا از گوهرها دارم، اما هیچ کس در این شهر نیست که حتی یکی از آن‌ها را بخرد.
حقا که به لفظ ملح و شعر و معانی
در زیر فلک هیچ کسی یار ندارم
هوش مصنوعی: واقعاً هیچ کسی را در این دنیا ندارم که در زمینه کلمات، شعر و معانی همراهم باشد.
دارم سخنان چو زر اندر دل چو شمس
چه باکم اگر بدرهٔ دینار ندارم
هوش مصنوعی: می‌گوید که در دل من جواهراتی از سخن وجود دارد و به مانند خورشید می‌درخشد، پس چه اهمیتی دارد اگر پول و ثروت مادی نداشته باشم؟
هستند جهانی و گل انبوی مه دی
من بهر خلالی را یک خار ندارم
هوش مصنوعی: در این جهان پر از زیبایی و گل‌ها، من به خاطر عشق و محبت تو حتی یک خاری هم در دلم ندارم.
شب نیست که در فکرت یک نکتهٔ نیکو
تا روز بسان شب بیدار ندارم
هوش مصنوعی: در تمام شب در ذهنم یک فکر خوب دارم و نمی‌توانم تا صبح مانند شب بیدار بمانم.
در خاطر و در طبع چو بستان حقیقت
صد گلبن گل دارم و یک خار ندارم
هوش مصنوعی: در ذهن و ذات خود مانند باغی پر از حقیقت، صد نوع گل دارم و هیچ خاری در آن نیست.
با اینهمه شعر و هنر و فضل و کفایت
با جان عزیز تو که شلوار ندارم
هوش مصنوعی: با وجود تمام شعر و هنر و دانش و توانمندی که دارم، اما به خاطر ارزش زیاد تو، حتی از لباس مناسب هم بی‌بهره‌ام.
همنام تو از پیرهنی چشم پدر را
با نور قرین کرد و من این عار ندارم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به نوعی به ارتباط و نزدیکی خود با فرد مورد نظر اشاره می‌کند. او می‌گوید که مانند نام تو، با نور و زیبایی در ارتباط است و به این مسئله افتخار می‌کند و از آن خجالت نمی‌کشد. در واقع، این احساس نزدیکی و نورانی بودن را به چیزی بسیار ارزشمند و دلپذیر نسبت می‌دهد.
تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم
هوش مصنوعی: تو چشمان من را نیز نوازش کن و برای من پوششی روشن آماده کن، زیرا من خود چیزی برای پوشیدن ندارم.
این مکرمت و لطف بجا آر ز حری
هر چند به نزدیک تو بازار ندارم
هوش مصنوعی: لطف و محبت خود را نسبت به من فراموش نکن، هرچند که من به‌خاطر حری (شخصی) که به تو نزدیک است، در دسترسی به تو موفق نیستم.
کین گوهر در رسته بخرد به همه شعر
جز مکرمت و جود تو ادرار ندارم
هوش مصنوعی: من هیچ ارزش و اصلی جز رفتار نیک و generosity تو در هیچ شعر دیگر نمی‌بینم.
با این همه جز مدح تو اندیشه ندارم
من قدر ترا جز فلک نار ندارم
هوش مصنوعی: با وجود همه چیز، من جز ستایش تو به چیزی فکر نمی‌کنم و ارزش تو را جز به اندازه‌ی آسمان نمی‌دانم.
بادات دو صد خلعت از ایام که آنرا
جز گوهر ناسفته من ایثار ندارم
هوش مصنوعی: ای باد خوش، من از روزگاران گذشته دو صد لباس زیبا برای تو دارم که جز جواهر ناب، چیزی برای تو نخواهم داد.
خود چرخ همی گوید کز حادثهٔ خویش
او را به همه عمر دل آزار ندارم
هوش مصنوعی: چرخ فلک می‌گوید که به خاطر سرنوشت خودم، هیچ‌گاه دل کسی را در طول عمرم نرنجانده‌ام.