شمارهٔ ۸۹
روزی دل من مرا نشان داد
وز ماه من او خبر به جان داد
گفتا بشنو نشان ماهی
کو نامهٔ عشق در جهان داد
خورشید رهی او نزیبد
مه بوسه ورا بر آستان داد
یک روز مرا بخواند و بنواخت
و آنگاه به وصل من زبان داد
برداشت پیاله و دمادم
می داد مرا و بی کران داد
من دانستم که می بلاییست
لیکن چه کنم مرا چو ز آن داد
از باده چنان مرا بیازرد
کز سر بگرفت و در میان داد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزی دل من مرا نشان داد
وز ماه من او خبر به جان داد
هوش مصنوعی: روزی دل من به من نشان داد که ماه من را به او خبر داد و جانم را شاد کرد.
گفتا بشنو نشان ماهی
کو نامهٔ عشق در جهان داد
هوش مصنوعی: گفت: بشنو که چه نشانهای از ماهی وجود دارد که نامهٔ عشق را در دنیا منتشر کرده است.
خورشید رهی او نزیبد
مه بوسه ورا بر آستان داد
هوش مصنوعی: خورشید مانند او شایسته بوسه از ماه نیست و او بر درگاه عدل ایستاده است.
یک روز مرا بخواند و بنواخت
و آنگاه به وصل من زبان داد
هوش مصنوعی: یک روز شخصی مرا دعوت کرد و با مهربانی از من پذیرایی کرد، و سپس به من اجازه داد که به وصال او بپردازم.
برداشت پیاله و دمادم
می داد مرا و بی کران داد
هوش مصنوعی: پیاله را برمیدارم و به سرعت مشغول نوشیدن میشوم و این لذت بدون حد و حصر ادامه دارد.
من دانستم که می بلاییست
لیکن چه کنم مرا چو ز آن داد
هوش مصنوعی: من دریافتم که تو بلایی هستی، اما چه کار میتوانم بکنم وقتی که از تو دادهام؟
از باده چنان مرا بیازرد
کز سر بگرفت و در میان داد
هوش مصنوعی: از شراب به قدری مرا آزار داد که مرا از خود بیخود کرده و به حالتی قرار داد که در میانهی کارهایم غرق شدم.