گنجور

شمارهٔ ۴۵

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است
زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم
جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است
با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست
از برای آنکه من در آب و او در روغن است
گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب
کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است
جان آرامش همی بخشد جهانی را به لطف
گرچه کارش همچو گردون کشتن‌ست و بستن است
از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری
آن پریروی از شگرفی روز و شب با آهن است
هر غمی را او ز من جانی به دل خواهد همی
پس بدین قیمت مر او را یک جهان جان بر من است
ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنک
کودکی بس تند خوی و کره‌ای بس توسن است
بر وصالش دل همی نتوان نهاد از بهر آنک
گر مرا روزی ازو سورست سالی شیون است
هر چه زان خورشید رو آید همه دادست و عدل
جور ما زین گنبد فیروزهٔ بی روزن است
هر زمان هجران نو زاید جهان از بهر من
خود جهان گویی به هجر عاشقان آبستن است
جامه‌های جان همی دوزم ز وصلش تا مرا
تن چو تار ریسمان و دل چو چشم سوزن است
از پس هجران فراوان چون ندیدم در رهش
آن بتی را کافت آفاق و فتنهٔ برزن است
گفتم ای جان از پی یک وصل چندین هجر چیست
گفت من قصابم اینجا گرد ران با گردن است
گرچه باشد با سنایی چون گل رعنا دو روی
در ثنای او سنایی ده زبان چون سوسن است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است
زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
هوش مصنوعی: چون یاد آن معشوق زیبا در ذهن من است، به همین دلیل چشمانم همیشه مانند چهره او روشن و درخشان است.
تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
هوش مصنوعی: وقتی دامن پر از خون او را دیدم، چشمانم از اشک بر روی گریبانم جاری شد؛ همچنان که آن ماه ناز برای دامنش زینت دارد.
جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم
جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است
هوش مصنوعی: در دل پر از درد و غم من، جایی برای عشق من وجود دارد. کسی که در دل خونینم زندگی می‌کند، باید لباس پر از خون و زخم بر تن داشته باشد.
با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست
از برای آنکه من در آب و او در روغن است
هوش مصنوعی: هرگاه او با من از روی طبیعت نزدیکی نکند، این امر قابل قبول است؛ زیرا من در آب هستم و او در روغن.
گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب
کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است
هوش مصنوعی: اگر زبان با من نرم و شیرین صحبت نکند، عجیب نیست چون آنچه که او نیاز دارد، در درون لباسش وجود دارد.
جان آرامش همی بخشد جهانی را به لطف
گرچه کارش همچو گردون کشتن‌ست و بستن است
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که وجود و لطف یک فرد می‌تواند به زندگی و آرامش دیگران کمک کند، حتی اگر کارهای او در ظاهر به نظر مرگبار و خطرناک بیاید، مانند گردش چرخ روزگار که ممکن است موجب قطع ارتباط یا از بین رفتن چیزها شود.
از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری
آن پریروی از شگرفی روز و شب با آهن است
هوش مصنوعی: این متن بیانگر این است که موجودی خاص و زیبا (مانند پری) می‌تواند از شرایط سخت و سرد (مفهوم آهن) فرار کند. این زیبایی و لطافت در مواجهه با سختی‌های روز و شب، خود را حفظ کرده است. در واقع، می‌خواهد بگوید که زیبایی و معجزه و وجود پری در مقابل چالش‌های زندگی، مقاوم است.
هر غمی را او ز من جانی به دل خواهد همی
پس بدین قیمت مر او را یک جهان جان بر من است
هوش مصنوعی: هر غمی که من دارم، او با دلش آن را حس می‌کند و می‌خواهد برای من تحمل کند. به همین خاطر، ارزش او برای من بسیار بالاست و من تمام زندگی‌ام را به خاطر او می‌دهم.
ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنک
کودکی بس تند خوی و کره‌ای بس توسن است
هوش مصنوعی: نگرانم که آن دل آرام و قرار گرفته، دیگر با من هماهنگ نشود. چرا که من مانند کودکی سرزنده و غیرقابل کنترل هستم، همچون کره سوار بر ابرها.
بر وصالش دل همی نتوان نهاد از بهر آنک
گر مرا روزی ازو سورست سالی شیون است
هوش مصنوعی: نمی‌توانم دلم را به وصال او بسپارم، زیرا اگر یک روز از او خوشی‌ای یابم، سال‌ها در اندوه خواهم بود.
هر چه زان خورشید رو آید همه دادست و عدل
جور ما زین گنبد فیروزهٔ بی روزن است
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن خورشید پرتو می‌گیرد، نشان‌دهنده عدالت و حق است، ولی ظلم و ناعدالتی ما در این دنیای بی‌نور و بی‌فروغ است.
هر زمان هجران نو زاید جهان از بهر من
خود جهان گویی به هجر عاشقان آبستن است
هوش مصنوعی: هر زمان که جدایی و دوری پیش می‌آید، انگار که در این دنیا، به خاطر من، جهانی تازه و نو به وجود می‌آید. این‌طور به نظر می‌رسد که کل دنیا گویی در انتظار جدایی عاشقانه و دلتنگی‌هاست و آماده‌ی تولدی جدید است.
جامه‌های جان همی دوزم ز وصلش تا مرا
تن چو تار ریسمان و دل چو چشم سوزن است
هوش مصنوعی: من با عشق او لباس جانم را می‌دوزم، زیرا بدنم مانند رشته‌ی نازک است و دلم مانند سوزن می‌سوزد.
از پس هجران فراوان چون ندیدم در رهش
آن بتی را کافت آفاق و فتنهٔ برزن است
هوش مصنوعی: پس از دوری طولانی، وقتی نتوانستم آن معشوق را ببینم که در دل روزگار همچون مظهر زیبایی و فریبندگی است، احساس تنهایی و درد کردم.
گفتم ای جان از پی یک وصل چندین هجر چیست
گفت من قصابم اینجا گرد ران با گردن است
هوش مصنوعی: گفتم ای جان چرا برای یک ملاقات این همه دوری و فراق را تحمل می‌کنی؟ او پاسخ داد که من قصاب هستم و اینجا مشغول کار هستم، در واقع، باید این دوری را تحمل کنم تا به هدفم برسم.
گرچه باشد با سنایی چون گل رعنا دو روی
در ثنای او سنایی ده زبان چون سوسن است
هوش مصنوعی: اگرچه سنایی در شعرش مانند گل زیبا و دلنشین است، اما در وصف او کلام و زبانش مانند گل سوسن چندگانه و متنوع است.

خوانش ها

شمارهٔ ۴۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/03/01 11:06

اصطلاح"گرد ران با گردن است" به ضرب المثل تبدیل شده

1399/10/18 08:01
شبنم

آقا یا خانم مهران !
اول اینکه این شعر غزل است نه مثنوی . دوم آنکه از کجا این غزل شما برداشت همجنس بازی نموده اید ؟ مگر این فعل در کشور شما و دیگر کشور های جهان رایج نیست ؟

1399/12/04 18:03
A.p

دوستانی که همیشه سعی میکنن به اشعار شاعران ایران زمین برچسب عرفانی بزنن ، بیایند و این و غزل رو تفسیر عرفانی کنن

1399/12/04 18:03
A.p

در واقع من منکر این نیستم که بعضی از شاعران ایران زمین مشرب عرفانی داشتن
بلکه نظر من این هست که قرار نیست که چون شاعری یک اثر عرفانی داشته باشه دیگر تمام اشعار او چه غزل چه قصیده چه مثنوی همه در شامل مضامین عرفانی باشه
استاد سنایی هم چند اثر عرفانی داره ولیکن قرار بر این نیست که در جای جای اشعار او جستجوگر مضامین عرفانی باشیم

1399/12/04 18:03
A.p

این شعر هم به خوبی معنی و مفهوم روشنی داره و نشان بر دلباختگی شاعر بر پسر قصاب میباشد
البته این رو هم خاطر نشان کنم که اصلا و ابدا در شعر فارسی از آغاز تا دوره ایرج میرزا و ملک الشعرا بهار هر کجا سخن از معشوق و عشق زمینی هست به هیچ وجه منظور شاعر عشق به زن نیست بلکه یکسره منظور جنس مذکر میباشد

1399/12/04 21:03
nabavar

گرامی آ.پ
کاش با مطالعه ی بیشتر تمام شعرا را متهم نمی کردی
اول اینکه هر که دم از پسر زد به معنای همجنس گرایی نیست
دوم : بسیارند شاعرانی که هم درین مقوله وارد نشده اند و هم عفت و حرمت قلم و کلام را بسیار نگه داشته اند
در شاهنامه ی فردوسی، در اشعار بی نظیر نظامی گنجوی اشاره ای درین مورد دیده ای؟