شمارهٔ ۴۰۳
آن دلبر عیار من ار یار منستی
کوس «لمن الملک» زدن کار منستی
گر هیچ کلاهی نهدم از سر تشریف
سیاره کنون ریشهٔ دستار منستی
بر افسر شاهان جهانم بودی فخر
گر پاردم مرکبش افسار منستی
ور گل دهدی چشم مرا زآن رخ چون باغ
صحرای فلک جمله سمنزار منستی
گر هیچ عزیزی دهدم از پس خواری
بالله همه گلهای جهان خار منستی
جوزای کمرکش کشدی غاشیهٔ من
گر حشمت او همره زنار منستی
ور کژدم زلفش گزدی مر جگرم را
هر چیز که آن مال جهان مار منستی
هر روز دلی نو دهدم از دو لب خویش
گر دیدهٔ شوخش نه جگر خوار منستی
یاری که نسوزد نه بسازد ز لب او
شایستی اگر در دل بیمار منستی
گر هیچ قبولم کندی سایهٔ آن در
خورشید کنون سایهٔ دیوار منستی
گر لطف لبش نیستی از قهر دو زلفش
هر چوب که افراختهتر دار منستی
گویند که جز هیچ کسان را نخرد یار
من هیچکسم کاش خریدار منستی
ور داغ سنایی ننهادی صفت او
کی خلق چنین سغبهٔ گفتار منستی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن دلبر عیار من ار یار منستی
کوس «لمن الملک» زدن کار منستی
هوش مصنوعی: آن محبوب زیبا و دلربا اگر واقعاً یار من هستی، پس صدای «به کی سلطنت میرسد» زدن به خودت مربوط میشود.
گر هیچ کلاهی نهدم از سر تشریف
سیاره کنون ریشهٔ دستار منستی
هوش مصنوعی: اگر هیچ کلاهی از سر بر ندارم، دیگر نشانی از مقام و منزلت من نیست.
بر افسر شاهان جهانم بودی فخر
گر پاردم مرکبش افسار منستی
هوش مصنوعی: بر افسر پادشاهان دنیا، من به مانند افتخاری میدرخشم و بر مرکبش، افساری که در دست من است، نشانهای از مقام و قدرت من است.
ور گل دهدی چشم مرا زآن رخ چون باغ
صحرای فلک جمله سمنزار منستی
هوش مصنوعی: اگر تو به من نگاه کنی، چشمانت همچون گلی خواهد بود که در باغی سرشار از زیبایی میدرخشد. تمام زیباییهای آسمان در من جمع شده است.
گر هیچ عزیزی دهدم از پس خواری
بالله همه گلهای جهان خار منستی
هوش مصنوعی: اگرچه به من عزتی بخشیده شود، به خاطر ذلت و خواری که کشیدهام، باید بگویم که همه گلهای جهان برای من همانند خار هستند.
جوزای کمرکش کشدی غاشیهٔ من
گر حشمت او همره زنار منستی
هوش مصنوعی: اگر تو به زیبایی و جاذبهات مینازی، من هم با زرق و برق خودم درخور توجه هستم.
ور کژدم زلفش گزدی مر جگرم را
هر چیز که آن مال جهان مار منستی
هوش مصنوعی: اگر زلف کژدمگونهاش جگرم را نیش بزند، هر چیزی که به او مربوط باشد، برای من یک مار است.
هر روز دلی نو دهدم از دو لب خویش
گر دیدهٔ شوخش نه جگر خوار منستی
هوش مصنوعی: هر روز با زبانم برای دلهای تازهای عشق میورزم. اگر چشم تو، زیبا و جذاب نباشد، پس چه چیزی میتواند دل مرا برباید و آزارم دهد؟
یاری که نسوزد نه بسازد ز لب او
شایستی اگر در دل بیمار منستی
هوش مصنوعی: اگر دوستی نباشد که از عشق و محبتش نادم و آسیب نبیند، پس چه درست و شایسته است که لبش به درد دل بیمار من نرسد؟
گر هیچ قبولم کندی سایهٔ آن در
خورشید کنون سایهٔ دیوار منستی
هوش مصنوعی: اگر تو هیچگاه مرا بپذیری، سایهٔ تو مانند سایهٔ دیوار من در برابر خورشید خواهد بود.
گر لطف لبش نیستی از قهر دو زلفش
هر چوب که افراختهتر دار منستی
هوش مصنوعی: اگر لبخند او را ندارم، از خشونت و زلفهایش، هر چیزی که بر افراشتهتر باشد به من مربوط نیست.
گویند که جز هیچ کسان را نخرد یار
من هیچکسم کاش خریدار منستی
هوش مصنوعی: میگویند که هیچکس به اندازهی تو برای من مهم نیست و من هیچکس را نمیخواهم جز تو. ای کاش تو از من خریداری میکردی.
ور داغ سنایی ننهادی صفت او
کی خلق چنین سغبهٔ گفتار منستی
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای سنایی را به دل ننهی، پس چگونه است که خلق، چنین حال و هوای گفتار مرا میپذیرند؟

سنایی