شمارهٔ ۳۸۸
جانا نگویی آخر، ما را که تو کجایی؟
کز تو ببرد آتش، عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی، چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی
از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان
چون برق میگریزی، چون باد میربایی
بهر سماع دنیا، بر شاخهای طوبا
چون عندلیب بیدل همواره میسرایی
خورشیدوار کردی چون ذرههای عقلی
دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی
یاقوتبار کردی عشاق لالهرخ را
از نوکِ کلکِ نرگس بر لوح کهربایی
ای یافته جمالت، در جلوهٔ نخستین
منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی
روحالقدس ندارد در خوبی و لطافت
با خاک کف پایت یک ذره آشنایی
بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی
گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی
گویی «مرا بجویی»، آخر کجا بجویم؟
در گرد گوی ارضی، یا حلقهٔ سمایی
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بیجان
بندازد از جمالت، جان تاج کبریایی
ای تافته کمالت از چار سوی ارکان
پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی
بر خیره چند جویم؟ آن را که او ندارد
منزل به کوی رندی یا راه پارسایی
ما زانتظار مردیم از عشق تو ولیکن
در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی
گیرم که بار نَدْهی ما را درون پرده
کم زآن مکن که بیرون رویی به ما نمایی
بی روی تو نگارا چشم امید ما را
باید ز نقشِ نامه نام تو توتیایی
نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت
بِدْهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی
نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی
در نظمهای عالی وصف تو را سنایی؟
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جانا نگویی آخر، ما را که تو کجایی؟
کز تو ببرد آتش، عشق تو آب مایی
هوش مصنوعی: عزیزم، نگو که کجا هستی، چرا که عشق تو مانند آتش بر ما تأثیر میگذارد و ما را به سمت خود میکشاند.
ما را ز عشق کردی، چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
هوش مصنوعی: تو ما را به عشق خود مانند آسیای گردان درآوردی، به گونهای که همچون دانهای درون آن آسیای بزرگ قرار گرفتیم.
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی
هوش مصنوعی: گاهی در دلها و زندگی مردم به آرامی و به دور از چشم دیگران حضور داری، مانند ستاره پروین. و گاهی مانند ماه نو، ناگهان از آسمان جانها نمایان میشوی و همه را متوجه خود میسازی.
از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان
چون برق میگریزی، چون باد میربایی
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و بخشش مستان و در برابر خودپرستان، تو مانند برق فرار میکنی و مانند باد ناپدید میشوی.
بهر سماع دنیا، بر شاخهای طوبا
چون عندلیب بیدل همواره میسرایی
هوش مصنوعی: برای شنیدن زیباییهای دنیا، مانند بلبل که در درخت طوبا آواز میخواند، همیشه با دل شاد بخوان و شادی را منتشر کن.
خورشیدوار کردی چون ذرههای عقلی
دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی
هوش مصنوعی: تو به مانند خورشید، دلهای عاشقان را چون ذرههای عقل در حجاب آسمان روشن کردی.
یاقوتبار کردی عشاق لالهرخ را
از نوکِ کلکِ نرگس بر لوح کهربایی
هوش مصنوعی: ای یاقوت، تو با زیبایی و درخشش خود، عشقهای فراوانی را به وجود آوردی. چهره لالهگون عشق را، که از زیبایی چشم نرگس الهام گرفته است، بر صفحهای دلپذیر و زغالی حکاکی کردهای.
ای یافته جمالت، در جلوهٔ نخستین
منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی
هوش مصنوعی: ای کسی که زیباییات در نخستین جلوه، مانند تجلیات زیبایی و قدرت الهی است، تو همچنان در اوج کمال و زیبایی باقی ماندهای.
روحالقدس ندارد در خوبی و لطافت
با خاک کف پایت یک ذره آشنایی
هوش مصنوعی: روحالقدس، که نمایانگر بهترین و پاکترین ویژگیهاست، در برابر خوبی و لطافتی که در خاک پای تو وجود دارد، هیچ آشنایی ندارد.
بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی
گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی
هوش مصنوعی: حجاب را کنار بزن تا صورتت به خداوند نزدیک شود و نور و روشنی از زیباییات ساطع گردد.
گویی «مرا بجویی»، آخر کجا بجویم؟
در گرد گوی ارضی، یا حلقهٔ سمایی
هوش مصنوعی: انگار به دنبال من هستی، اما من باید بگویم کجا میتوانی مرا پیدا کنی، آیا در دایرهٔ زمین یا در مدار آسمان؟
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بیجان
بندازد از جمالت، جان تاج کبریایی
هوش مصنوعی: بندهای مرجان را بردار تا طبع بیجان تو از زیباییات روحی تازه بگیرد و به تو شکوه و عظمت ببخشد.
ای تافته کمالت از چار سوی ارکان
پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی
هوش مصنوعی: ای مظهر کمال که از همه جهات به زیباییهای پنهان دست یافتهای، تو از هر دو جهان در جایگاه والای پارسایی قرار داری.
بر خیره چند جویم؟ آن را که او ندارد
منزل به کوی رندی یا راه پارسایی
هوش مصنوعی: چرا در جستجوی آنچه هستم باشم، وقتی که او هیچ جا و مکانی ندارد؟ آیا در کوچه رندی یا راه راست پاکی به دنبال او بگردم؟
ما زانتظار مردیم از عشق تو ولیکن
در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی
هوش مصنوعی: ما از عشق تو به انتظار نشستهایم و جانمان را در این انتظار از دست دادهایم، اما تو هرگز به محفل غریبان نخواهی آمد و به دیدار ما نخواهی آمد.
گیرم که بار نَدْهی ما را درون پرده
کم زآن مکن که بیرون رویی به ما نمایی
هوش مصنوعی: هرچند ممکن است بر ما سختی بگذرانی و ما را درون پرده قرار دهی، اما خواهش میکنم این کار را نکن، چرا که وقتی بیرون میآیی، بهتر است که ما را هم ببینی و با ما خود را نشان دهی.
بی روی تو نگارا چشم امید ما را
باید ز نقشِ نامه نام تو توتیایی
هوش مصنوعی: ای محبوب، بدون چهرهی تو، نگاه امید ما به نام تو در این نامه باید مانند توتیایِ عشق باشد.
نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت
بِدْهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی
هوش مصنوعی: اگرچه کسی تو را نادیده گرفته اما اگر سنگ و چوب هم از کوی تو درخواستی، باز هم به زیبایی تو اشاره میکنند.
نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی
در نظمهای عالی وصف تو را سنایی؟
هوش مصنوعی: اگر تو را ندیدهام، چگونه ممکن است دربارهات در شعرهای زیبا و عالی حرف بزنم؟
حاشیه ها
1398/03/23 01:05
..
چون برق
میگریزی
چون باد
میربایی..

سنایی