گنجور

شمارهٔ ۳۵۹

ای گشته ز تابش صفای تو
آیینهٔ روی ما قفای تو
بادست به دست آب و آتش را
با صفوت و نور خاک پای تو
با تو چه کند رقیب تاریکت
بس نیست رقیب تو ضیای تو
خود قاف ز هم همی فرو ریزد
از سایهٔ کاف کبریای تو
در کوی تو من کدام سگ باشم
تا لاف زنم ز روی و رای تو
هر چند که خوش نیایدت هل تا
لافی بزند ز تو گدای تو
این هژده هزار عالم و آدم
نابوده بهای یک بهای تو
قیمت گر تو حسود بود ای جان
زان هژده قلب شد بهای تو
ای راحت تو همه فنای ما
وی شادی ما همه بقای تو
هم دوست همی کشی و هم دشمن
چه خشک و چه تر در آسیای تو
این دست که مر تراست در شوخی
اندر دو جهان که‌راست پای تو‌؟
دیری‌ست که هر زمان همی‌کوبند
این دبدبه بر در سرای تو
من بندهٔ زندگانی خویشم
لیکن نه برای خود برای تو
هر چند نیافت اندرین مدت
یک شعله سنایی از سنای تو
با این‌همه هست بر زبان نونو
شهری و سنایی و ثنای تو

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای گشته ز تابش صفای تو
آیینهٔ روی ما قفای تو
هوش مصنوعی: ای تابش نور تو، چهره‌ی مان را روشن کرده و مانند آینه‌ای که از درخشندگی تو پر شده، ما نیز تحت تأثیر زیبایی تو قرار گرفته‌ایم.
بادست به دست آب و آتش را
با صفوت و نور خاک پای تو
هوش مصنوعی: با دستانت می‌توانی با آب و آتش بازی کنی و با زیبایی و روشنایی که در وجودت هست، خاک را زیر پای خود قرار دهی.
با تو چه کند رقیب تاریکت
بس نیست رقیب تو ضیای تو
هوش مصنوعی: رقیب تو چه کار می‌تواند بکند وقتی نور تو اینقدر درخشان است و تاریکی او کافی نیست که بتواند با تو رقابت کند؟
خود قاف ز هم همی فرو ریزد
از سایهٔ کاف کبریای تو
هوش مصنوعی: خود قاف از سایهٔ بزرگ تو به شدت در هم می‌ریزد و فرو می‌افتد.
در کوی تو من کدام سگ باشم
تا لاف زنم ز روی و رای تو
هوش مصنوعی: در خیابان تو، من چه ارزشی دارم که بخواهم از زیبایی و حکمت تو سخن بگویم؟
هر چند که خوش نیایدت هل تا
لافی بزند ز تو گدای تو
هوش مصنوعی: اگرچه شاید خوشایندت نباشد، ولی کسی که تو را تحقیر کرده و به تو بی‌اعتناست، مانند شیخی است که فقط در دنیای خود بزرگ‌منشی می‌کند.
این هژده هزار عالم و آدم
نابوده بهای یک بهای تو
هوش مصنوعی: در این دنیا، تمام مخلوقات و موجودات، به اندازه‌ای که تو ارزش داری، اهمیت و ارزشی ندارند.
قیمت گر تو حسود بود ای جان
زان هژده قلب شد بهای تو
هوش مصنوعی: اگر حسود باشی و قیمت خود را پایین ببینی، بدان که بهای تو با داشتن هژده قلب، افزایش یافته است.
ای راحت تو همه فنای ما
وی شادی ما همه بقای تو
هوش مصنوعی: ای آرامش و راحتی ما، تمام وجود ما به فنا رفته است. خوشی و شادی ما تنها در ادامه و بقای توست.
هم دوست همی کشی و هم دشمن
چه خشک و چه تر در آسیای تو
هوش مصنوعی: در دل تو، هم دوستان را می‌کشی و هم دشمنان را، چه در حال خشکی باشند و چه در حال رطوبت.
این دست که مر تراست در شوخی
اندر دو جهان که‌راست پای تو‌؟
هوش مصنوعی: این دست که متعلق به توست در بازی و شوخی، در دو جهان چه کسی است که به پای تو افتاده است؟
دیری‌ست که هر زمان همی‌کوبند
این دبدبه بر در سرای تو
هوش مصنوعی: سالیان زیادی است که هر لحظه این اختلاط و هیاهو به در خانه‌ات می‌کوبند.
من بندهٔ زندگانی خویشم
لیکن نه برای خود برای تو
هوش مصنوعی: من به زندگی‌ام وابسته‌ام، اما نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر تو.
هر چند نیافت اندرین مدت
یک شعله سنایی از سنای تو
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در این مدت هیچ شعله‌ای از سنای تو پیدا نشد، اما باز هم سنایی از سنایی دیگر را نیافتم.
با این‌همه هست بر زبان نونو
شهری و سنایی و ثنای تو
هوش مصنوعی: با وجود همه این‌ها، نام و ثنای تو همچنان بر زبان مردم شهر و شاعران در حال جاری است.