گنجور

شمارهٔ ۳۱۰

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن
کز زلف بیآموخته‌ای پرده دریدن
فریاد رس او را که به دامِ تو درافتاد
یا نیست تو را مذهبِ فریاد رسیدن؟
ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام
بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن
اکنون که رضای تو به اندوه تو جفت‌ست
اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن
از بیم به یک‌بار همی خورد نیارم
زیرا که شکر هیچ نمانَد ز مزیدن
ما رَخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم
ماندیم به تو آن همه کشّی و چمیدن
رفتیم به یاد تو سوی خانه و بُردیم
خاک سر کویَت ز پیِ سرمه کشیدن
در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما
حقّا که چو نارست به هنگام کفیدن
یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی؟
دزدیده در آن دیدهٔ شوخت نگریدن؟
ای راحتِ آن باد که از نزد تو آید
پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن
وان طیره‌گری کردن و در راه نشستن
وان سنگ‌دلی کردن و در حجره دویدن
ما را غرض از عشق تو ای ماه، رُخت بود
خود چیست شَمَن را غرض از بت گرویدن؟
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد
بر خیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن
زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد
مولای سگ کوی توام وقت گزیدن
زنهار کیانند به زیر خم زلفت
زنهار به هش باش گه زلف بریدن
بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی
کاَرزد سخن بندهْ سنایی بشنیدن
پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت
چون پشت پلنگ‌ست ز خونابه چکیدن
آرامش و رامش همه در صحبت خلق‌ست
ای آهوَک از سر بنه این خوی رمیدن
کوهی‌ست غم عشق تو مویی‌ست تن من
هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن
ما بندگی خویش نمودیم ولیکن
خویِ بدِ تو بنده ندانست خریدن

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن
کز زلف بیآموخته‌ای پرده دریدن
ای جان و جانان من، از لبانت بنده‌نوازی و مهرورزی را بیاموز زیرا تو تنها چیزی که آموخته‌ای پرده‌دری و رسواسازی و بی‌آبرو کردن بوده و این‌ها را زلفان تو به تو آموخته‌اند ( زیرا زلف از زیر پوشش سر مانند حجاب و کلاه و غیره بیرون می‌زند و خویش را آشکار می‌سازد)
فریاد رس او را که به دامِ تو درافتاد
یا نیست تو را مذهبِ فریاد رسیدن؟
هوش مصنوعی: آیا تو مذهب و راهی نداری که به کمک کسی بیایی که در مشکلات و سختی‌ها گرفتار شده است؟
ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام
بیچاره شکاری خبه گردد ز تپیدن
ما در عشق تو شکیبایی پیشه کردیم زیرا هر شکاری که در دام می افتد از تقلای زیاد گرفتارتر میشود و بند بر او سخت تر می‌گردد تا او را خفه کند
اکنون که رضای تو به اندوه تو جفت‌ست
اندوه تو ما را چو شکر شد به چشیدن
هوش مصنوعی: اکنون که خوشنودی تو با اندوهت همراه است، اندوهت برای ما مانند شهد شیرین است که آن را می‌چشیم.
از بیم به یک‌بار همی خورد نیارم
زیرا که شکر هیچ نمانَد ز مزیدن
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از یک بار آسیب، دیگر طاقت ندارم، زیرا که از شیرینی زندگی چیزی باقی نمانده است.
ما رَخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم
ماندیم به تو آن همه کشّی و چمیدن
ما مانند غریبان از سر کوی تو رفتیم و آن همه ناز و کرشمه‌ی تو را برای خودت گذاشتیم 
رفتیم به یاد تو سوی خانه و بُردیم
خاک سر کویَت ز پیِ سرمه کشیدن
هوش مصنوعی: ما به یاد تو به سمت خانه رفتیم و خاک سر کوی تو را برای استفاده به عنوان سرمه با خود بردیم.
در حسرت آن دانهٔ نار تو دل ما
حقّا که چو نارست به هنگام کفیدن
هوش مصنوعی: دل ما به شدت به دانهٔ نارنگی تو حسرت می‌خورد، مانند آتش که در لحظه‌های خاموشی خود، شعله‌ور است.
یاد آیدت آن آمدن ما به سر کوی؟
دزدیده در آن دیدهٔ شوخت نگریدن؟
هوش مصنوعی: یادت هست که ما چگونه به خیابان او آمدیم و در آنجا چشمان زیبا، بی‌خبر از غم، اشکی نریختند؟
ای راحتِ آن باد که از نزد تو آید
پیغام تو آرد بر ما وقت بزیدن
هوش مصنوعی: ای خوشایند آن بادی که از سمت تو می‌وزد و پیام تو را به ما می‌رساند زمانی که گل‌ها شکوفا می‌شوند.
وان طیره‌گری کردن و در راه نشستن
وان سنگ‌دلی کردن و در حجره دویدن
هوش مصنوعی: در این دنیا باید تلاش کرد و صبر داشت، اما گاهی اوقات باید با سنگدلی و بی‌احساسی، به کار خود ادامه داد و از چالش‌ها نترسید.
ما را غرض از عشق تو ای ماه، رُخت بود
خود چیست شَمَن را غرض از بت گرویدن؟
هوش مصنوعی: هدف ما از عاشق شدن تو، ای ماه، فقط زیبایی توست. اما هدف سحرگر از پرستش بت چیست؟
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد
بر خیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن
فلک و گردش روزگار تصمیم گرفته بود من را از یار که مانند دیده (چشم) عزیز است جدا کند، بیهوده و بی دلیل نبود که چند شب، پلک چشم من می‌پرید (چشم پریدن همان است که به انگلیسی «تیک عصبی» می‌گویند و ممکن است در هر جای بدن رخ دهد از جمله پلک چشم) شاعر اینجا به باور عامه اشاره کرده که پریدن پلک چشم را نشان جدایی از یار می‌دانسته اند
زین روی که بر خاک سر کوی تو خسبد
مولای سگ کوی توام وقت گزیدن
مولا دو معنی دارد. یکی آقا و سرور و دیگری بنده و غلام. می گوید از این روی که سگ محله‌ی شما بر سر کوی و محل شما (یار) سر می گذارد و می‌خوابد، من، بنده و غلام سگ کوی یار هستم هنگامی که کسی را گاز می‌گیرد ( گزیدن به معنای گاز گرفتن حیوان درنده است و همچنین در عین حال، گزیدن لب یار به معنای بوسیدن و به دندان گرفتن عاشقانه هم هست)
زنهار کیانند به زیر خم زلفت
زنهار به هش باش گه زلف بریدن
هوش مصنوعی: مراقب باش که زیر خم زلفت چه کسانی هستند، مراقب باش که اینجا زمان بریدن زلف است.
بشنو سخن ما ز حریفان به ظریفی
کاَرزد سخن بندهْ سنایی بشنیدن
سخنان مرا از حریفان( = رقیبان، معاشران، یاران، هم‌نشیان) با ظرافت و نکته سنجی بشنوید، چرا که سخنان منِ سنایی، شنیدنی و ارزشمند است.
پیش و بر ما ز آرزوی چشم چو آهوت
چون پشت پلنگ‌ست ز خونابه چکیدن
از یادآوری چشمان آهوانه‌ی تو خون گریه می‌کنم و لکه های خون (اشک خونین من) جلو و کنارم روی زمین ریخته است و زمین شبیه پشت پلنگ شده. (با آهو و پلنگ تصویرسازی کرده)
آرامش و رامش همه در صحبت خلق‌ست
ای آهوَک از سر بنه این خوی رمیدن
 آرامش و خوشحالی همه در معاشرت با مردم است. ای یار نازک‌دل و نازک‌بدن، عادت دوری کردن از مردم را از سر بیرون کن.
کوهی‌ست غم عشق تو مویی‌ست تن من
هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن
غم عشق تو به اندازه یک کوه سنگین و بزرگ است، در حالیکه تن من مانند یک مو، لاغر و ناتوان است. هرگز یک موی نازک نمی‌تواند یک کوه سنگین و بزرگ را به دوش کشد.
ما بندگی خویش نمودیم ولیکن
خویِ بدِ تو بنده ندانست خریدن
هوش مصنوعی: ما به کارهای خودتان به خوبی ادامه دادیم، اما رفتار بد تو را هرگز قبول نکردیم و به آن تعلق خاطر نداشته‌ایم.

حاشیه ها

1401/01/30 11:03
زیبا روز

مولانا آخرین مصراع این غزل را بعنوان سرفصل ِیکی از عناوین حکایت دزهوش ربا در دفتر ششم آورده است که نشان از اهمیت معنای غزل سنایی نزد وی دارد .

1404/01/16 12:04
مهدی

از کانال تلگرام آقای مجید سلیمانی:

از غزل‌های ناب سنایی است، پر از خیال، بی‌صورت خیال... مولانا این غزل را بسیار دوست داشته است. ابیاتی از آن را در مثنوی آورده است، در مکتوبات آورده است، در مجالس سبعه هم آورده است و چه عجب که از قول شمس هم در مقالات آمده است:

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن / کز زلف بیاموخته‌ای پرده دریدن
فریاد رس او را که به دامِ تو درافتاد / یا نیست تو را مذهبِ فریاد رسیدن؟

ما رَخت غریبانه ز کوی تو کشیدیم / ماندیم به تو آن همه کشّی و چمیدن (۱)
رفتیم به یادِ تو سوی خانه و بُردیم / خاکِ سر کویت ز پیِ سرمه کشیدن

یاد آیدت آن آمدن ما به سرِ کوی؟ دزدیده در آن دیدۀ شوخت نگریدن؟
ای راحتِ آن باد که از نزد تو آید / پیغام تو آرد برِ ما وقتِ بزیدن...

ما را غرض از عشقِ تو ای ماهْ رُخَت بود / خود چیست شمن را غرض از بت گرویدن؟
ما را فلک از دیده همی خواست جدا کرد / بر خیره نبود آن دو سه شب چشم پریدن (۲)

آرامش و رامش همه در صحبتِ خَلق است / ای آهوک از سر بنه این خویِ رمیدن
کوهی‌ست غمِ عشقِ تو مویی‌ست تنِ من / هرگز نتوان کوه به یک موی کشیدن

ما بندگیِ خویش نمودیم ولیکن / خویِ بدِ تو بنده ندانست خریدن... (۳)

پ.ن. 
۱، ماندیم به تو... گذاشتیم. ماندن در معنی متعدّی. 
در شاهنامه: به فردا ممان کار امروز را... و در مثنوی: این دَم او را خوان و باقی را بمان...

کشّی: دلربایی و کرشمه و خوش‌خرامی.
شاهنامه: به پیروزی اندر تو کشّی مکن / اگر تو نوی، هست گیتی کهن!

۲، از دیده جدا کرد: مقصود همان نور دیده است، معشوق... 

چشم‌ پریدن: گویا پریدن چشم راست نشان جدایی و چشم چپ نشان وصال بوده است. مولانا در غزلیات دارد:
چو چشم چپ همی پرّد نشانِ شادی دل دان / چو چشمِ دل همی پرّد عجب آن چه نشان باشد؟
و جای دیگر:
چشمم همی پرّد مگر آن یار می‌رسد / دل می‌جهد نشانه که دلدار می‌رسد

۳، بنده نتانست خریدن... بازگشت به مصراع اوّل که «جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن..»