شمارهٔ ۲۵۵
ای ناگزران عقل و جانم
وی غارت کرده این و آنم
ای نقش خیال تو یقینم
وی خال جمال تو گمانم
تا با خودم از عدم کمم کم
چون با تو بوم همه جهانم
در بازم با تو خویشتن را
تا با تو بمانم ار بمانم
گویی که به دل چهای چو تیرم
پرسی که به تن کئی کمانم
پیش تو به قلب و قالب ای جان
آنم که چو هر دو حرف آنم
ای شکل و دهان تو کم از نیست
کی بود که کنی کم از دهانم
گر با تو به دوزخ اندر آیم
حقا که بود به از جنانم
تا چند چهار میخ داری
در حجرهٔ تنگ کن فکانم
تا چند فسرده روح داری
در سایهٔ دامن زمانم
بی هیچ بخر مرا هم از من
هر چند برایگان گرانم
مانند میان خود کنم نیست
زیرا که هنوز در میانم
با تن چکنم نه از زمینم
با جان چکنم نه آسمانم
من سایه شدم تو آفتابی
یک راه برآی تا نمانم
بگشای نقاب تا ببینم
بنمای جمال تا بدانم
خواننده تو باش سوی خویشم
تا مرکب پی بریده رانم
در دیده به جای دیده بنشین
تا نامهٔ نانبشته خوانم
تو عاشق هست و نیست خواهی
بپذیر مرا که من چنانم
در دیده ز بیم غیرت تو
اکنون نه سناییم سنانم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ناگزران عقل و جانم
وی غارت کرده این و آنم
هوش مصنوعی: ای کسانی که از عقل و جانم فرار میکنید، تو باعث شدهای که زندگیام را از دست بدهم و از من بهرهکشی کردهای.
ای نقش خیال تو یقینم
وی خال جمال تو گمانم
هوش مصنوعی: تو تصویری در خیال من داری که برایم یقین است، و چهره زیبایت برایم به صورت یک گمان میباشد.
تا با خودم از عدم کمم کم
چون با تو بوم همه جهانم
هوش مصنوعی: من با وجود تو حس میکنم که وجودم بیشتر شده است، انگار همه جهان را در وجودم دارم، در حالی که اگر تو نبودی، احساس عدم و کمبود میکردم.
در بازم با تو خویشتن را
تا با تو بمانم ار بمانم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر میگوید که خود را در کنار تو قرار میدهد تا به همراه تو بماند، حتی اگر فقط بخواهد مدتی کوتاه در کنار تو باشد.
گویی که به دل چهای چو تیرم
پرسی که به تن کئی کمانم
هوش مصنوعی: انگار میخواهی از من بپرسی که چطور احساس میکنم، مانند تیرهایی که در کمان قرار دارند.
پیش تو به قلب و قالب ای جان
آنم که چو هر دو حرف آنم
هوش مصنوعی: من در برابر تو، ای جانم، به گونهای هستم که مانند قلب و قالب به یکدیگر وابستهاند و بدون هم نمیتوانند وجود داشته باشند.
ای شکل و دهان تو کم از نیست
کی بود که کنی کم از دهانم
هوش مصنوعی: ای زیبا و دهان تو کم از هیچ نیست، آیا کسی هست که بتواند از دهان من بگوید؟
گر با تو به دوزخ اندر آیم
حقا که بود به از جنانم
هوش مصنوعی: اگر با تو به جهنم بروم، حقیقتاً اینجا بهتر از بهشت برایم خواهد بود.
تا چند چهار میخ داری
در حجرهٔ تنگ کن فکانم
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی در این فضای تنگ و محدود به کارهایت ادامه دهی؟ بیایید تغییر ایجاد کنیم.
تا چند فسرده روح داری
در سایهٔ دامن زمانم
هوش مصنوعی: چقدر طول میکشی که در سایهٔ زمان، دلت شاد و روحی سرزنده داشته باشی؟
بی هیچ بخر مرا هم از من
هر چند برایگان گرانم
هوش مصنوعی: هرچند که شاید ارزش من زیاد باشد، اما هیچ چیزی مانع از این نیست که تو مرا به دست آوری، حتی اگر باید بهایی بابت آن بپردازی.
مانند میان خود کنم نیست
زیرا که هنوز در میانم
هوش مصنوعی: به هیچ وجه نمیتوانم میان خود را به عنوان مرجع قرار دهم چون هنوز در درونم وجود دارد.
با تن چکنم نه از زمینم
با جان چکنم نه آسمانم
هوش مصنوعی: با بدنم نه از خاک جدا میشوم و نه با روح و جانم میتوانم به آسمان پرواز کنم.
من سایه شدم تو آفتابی
یک راه برآی تا نمانم
هوش مصنوعی: من به مثل سایهای شدم، در حالی که تو مانند خورشید درخشان هستی. تنها کافی است یک قدم برداری تا من دیگر تنها نمانم.
بگشای نقاب تا ببینم
بنمای جمال تا بدانم
هوش مصنوعی: این جمله به معنای درخواست از کسی است تا چهرهاش را نمایان کند و زیباییاش را نشان دهد، به گونهای که گویا گوینده میخواهد با دیدن چهره، معرفت بیشتری پیدا کند و زیبایی واقعی را درک کند.
خواننده تو باش سوی خویشم
تا مرکب پی بریده رانم
هوش مصنوعی: به سراغ من بیا و مرا هدایت کن تا من بتوانم سوار بر مرکبی که وفادار نیست، حرکت کنم.
در دیده به جای دیده بنشین
تا نامهٔ نانبشته خوانم
هوش مصنوعی: در چشم من به جای اینکه فقط ببینی، حضور داشته باش تا بتوانم نامهای که هنوز نوشته نشده را بخوانم.
تو عاشق هست و نیست خواهی
بپذیر مرا که من چنانم
هوش مصنوعی: اگر تو عاشقی و نمیخواهی این را بپذیری، باید قبول کنی که من هم همین گونه هستم.
در دیده ز بیم غیرت تو
اکنون نه سناییم سنانم
هوش مصنوعی: در چشمان من بخاطر غیرت تو اکنون هیچ شان و منزلتی ندارم.

سنایی