گنجور

شمارهٔ ۱۰۶

سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟
چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد؟
درازقصه نگویم حدیثْ جمله کنم
هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخوَرد
جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد
وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت
چو آستینْش گرفتم گفت: بردابرد!
نه چاره‌ای که دل از دوستیش برگیرم
نه حیله‌ای که توانمش بازِ راه آورد
بر انتظار میان دو حال ماندستم
کشید باید رنج و چشید باید درد
اَیا سنایی لؤلؤ ز دیدگانْت مبار
که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد؟
چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد؟
دل ز من پرسید: دوست با تو چه کرده‌است که تو را بیمار و خون‌گریان می‌بینم؟
درازقصه نگویم حدیثْ جمله کنم
هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخوَرد
قصه را طولانی نمی‌کنم و حکایت را در یک جمله می‌گویم: «هر آن‌چه گفت، نکرد و هرآن‌چه کاشت، برنداشت»
جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد
وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
جفا کرد، دل ما را برد و ما را شیفتهٔ خود کرد، اما خود دل به ما نداد و یار و همراه ما نگشت؛ حرف از وفا زد و [وفا] نکرد، و حرف از جفا نزد و [جفا] کرد.
چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت
چو آستینْش گرفتم گفت: بردابرد!
هنگامی که نزد من آمد، به او سلام کردم، و او روی از من برگرداند؛ و هنگامی که آستینش را [به نشانهٔ تمنا] گرفتم، گفت: «دور شو! کور شو!»
نه چاره‌ای که دل از دوستیش برگیرم
نه حیله‌ای که توانمش بازِ راه آورد
نه چاره‌ و راه‌حلی دارم که محبت او را از دل بیرون کنم، و نه ترفند و حیله‌ای که او را به راه بیاورم.
بر انتظار میان دو حال ماندستم
کشید باید رنج و چشید باید درد
هوش مصنوعی: من در حالتی بین دو وضعیت منتظرم، باید سختی را تحمل کنم و درد را احساس کنم.
اَیا سنایی لؤلؤ ز دیدگانْت مبار
که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد
ای سنایی! از چشمانت مروارید نبار و گریه مکن، چرا که مرد باید در زمان هجران صبور باشد.

خوانش ها

شمارهٔ ۱۰۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1398/03/09 14:06
سعید

واقعا زیباست...