قصیدهٔ شمارهٔ ۹۹ - در بیان عزت و جلال ذات اقدس الهی
مقدسی که قدیمست از صفات کمال
منزهی که جلیل ست بر نعوت جلال
به ذات لم یزلی هست واحد اندر مجد
بعز وحدت پیدا از او سنا و کمال
صفات قدس کمالش بری ز علت کون
نمای بحر لقایش بداده فیض وصال
به هستی جبروتی نیاید اندر وهم
به عزت ملکوتی بری ز شکل و مثال
جلال و عز قدیمش نبوده مدرک خلق
نه عقل یابد بروی سبیل مثل و مثال
نه اولیت او را بود گه اول
نه آخریت او را نهایتست و مآل
زحیر حد ثانی ورا بود منزل
نه در مشاهد قربی جلال اوست جدال
به قدرت صمدیت لطایف صنعش
بداده هر صفتی را هزار حسن و جمال
به ساحت قدمش نگذرد قیام فهوم
نهاده قهر قدیمش به پای عقل عقال
چه یافت خاطر ادراک او به جز حیرت
چه گفت وهم مزور به جز فضول و فضال
به ذات پاک نماند به هیچ صورت و جسم
منزهست به وصف از حلول حالت و حال
جلال وحدت او در قدم به سرمد بود
صفات عزت او باقیست در آزال
به وحدت ازلی انقسام نپذیرد
به عزت ابدی نیست شبه هر اشکال
به کنه ذاتش غفلت عقول را از غیب
نه در سرادق مجدش علوم راست مجال
نه قهر باشد او را تغیر اندر وصف
نه در صنایع لطفش بود فتور و زوال
هر آنکه در صفتش شبه و مثل اندیشد
بود دل سیهش نقش گیر کفر و ضلال
هر آنکه کرد اشارت به ذات بی چونش
بود به صرف حقیقت چو عابد تمثال
برای جلوهگری از سرادق عرشی
کند منور مغرب بروی خوب هلال
به صبحدم کشد او شمس از دریچهٔ شرق
نهد به قبهٔ چرخ بلند وقت زوال
ز نور چرخ منور کند طلایهٔ سیم
کند ز بیضهٔ کافور صبح ارض و جبال
ز قطره ابر کند در صدف به حکمت در
ز عین قدرت آرد هزار نهر زلال
هزار نافهٔ مشک ازل دهد هر شب
برای نفخهٔ عشاق بر جنوب و شمال
ز چاه شرق برآرد به صبحدم خورشید
کند منور از نور او وهاد و تلال
ز سبغ حکمت رنگین کند به که لاله
نهد به چهرهٔ خوبان چین به قدرت خال
نهاده در دل خورشید آتشین گوهر
بداده چهرهٔ مه را هزار نور و نوال
بریده است به مقراض عزت و تقدیس
زبان تیغ خلیقت ز مدحتش در قال
خورنده لقمهٔ جودش ز عرش تا به ثری
به درگه صمدی عاجزند جمله عیال
چو خاک گشته به درگاه او مه و خورشید
شدهست بندهٔ درگاه او دهور و طوال
کند سجود وی از جان همه مکین و مکان
کند خضوع کمالش همه جبال و رمال
به عزتش بشتابد بهار در جوشش
به امر اوست روان سیل دجلهٔ سیال
کند ثنای جلالش زبان رعدا زخوف
مسبح ست مر او را چو ابر و برق ثقال
گشادهاند زبان در ثنای او مرغان
چو عندلیب و چکاوک چو طوطی و چو دال
مدبری که ندارد شریک در عزت
معطلی ست بر او وجود عقل فعال
ز قهر او شده کوه گران چو حلقهٔ میم
ز خدمتش شده پشت فلک چو حلقهٔ دال
نهاده در دل عشاق سرهای قدم
چگونه گوید سر ازل زبان کلال
هر آنکه شربت سبحانی وانالحق خورد
به تیغ غیرت او کشته در هزار قتال
ز آهوان طریقت هر آنکه شیر آمد
نهادهاست به پایش هزارگونه شکال
زمازم ملکوتش کند دلم چون خون
مراست جام وصالش همیشه مالامال
به نغمههای مزامیر عشق او هستم
شراب وصلش دایم مرا شدست حلال
چو بوی گلبن او بشنوم به باغ ازل
شوم چو حور جنانی به حسن و غنج و دلال
ز خاک معصیت ار بر رخم بودی گردی
چو خاک درگه اویم نباشد ایچ وبال
ز رهروان معارف منم درین عالم
بود مرا ز خصایص درین هزار خصال
به جان جان دهم از جان و دل همه شب و روز
صلاتها و تحیات بر محمد و آل
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸ - در مدح سرهنگ امیر محمد هروی: ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰ - در باره علی بن محمد طبیب غزنوی: ای حل شده از علم تو صد گونه مسائل
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مقدسی که قدیمست از صفات کمال
منزهی که جلیل ست بر نعوت جلال
هوش مصنوعی: به معنای این جمله اشاره میشود که موجودی مقدس و عزیز وجود دارد که از هر نوع صفات نقص و کاستی پاک است و عزت و جلال او از تمام توصیفها و صفات بشری فراتر است.
به ذات لم یزلی هست واحد اندر مجد
بعز وحدت پیدا از او سنا و کمال
هوش مصنوعی: در وجود الهی که ازلی و بینهایت است، یگانگی او در عظمت و تواناییاش به بارزترین شکل نمایان میشود و از این یگانگی، نور و کمال به وجود میآید.
صفات قدس کمالش بری ز علت کون
نمای بحر لقایش بداده فیض وصال
هوش مصنوعی: کمالات الهی از هر نقص و عیب دور است، و در دل ناشناختههای هستی، مانند دریایی است که وصل به او موجب بهرهمندی و فیض میشود.
به هستی جبروتی نیاید اندر وهم
به عزت ملکوتی بری ز شکل و مثال
هوش مصنوعی: وجودی که دارای قدرت و عظمت است، در تصور نمیگنجد و وجودی که به مرتبه ملکوتی و عزت رسیده، از شکلها و نمودهای ظاهری فراتر است.
جلال و عز قدیمش نبوده مدرک خلق
نه عقل یابد بروی سبیل مثل و مثال
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه ازلی او به گونهای نیست که کسی بتواند آن را به خوبی درک کند یا آن را با مثال و نمونهای نشان دهد.
نه اولیت او را بود گه اول
نه آخریت او را نهایتست و مآل
هوش مصنوعی: نه ابتدا و آغاز او، به معنای پایان و نتیجهاش محدود نمیشود و نه انتهای او دارای پایانی است.
زحیر حد ثانی ورا بود منزل
نه در مشاهد قربی جلال اوست جدال
هوش مصنوعی: در دریا، مرز دومی برای او وجود ندارد. او در جایی ساکن است که نزدیک به نشانههای نزدیک شدن به عظمت و جلال اوست و در اینجا هیچ جنگ و جنگ و جدلی وجود ندارد.
به قدرت صمدیت لطایف صنعش
بداده هر صفتی را هزار حسن و جمال
هوش مصنوعی: خداوند با قدرت بینظیرش، زیباییها و ویژگیهای مختلف را به هر صفت و خاصیت بخشیده است.
به ساحت قدمش نگذرد قیام فهوم
نهاده قهر قدیمش به پای عقل عقال
هوش مصنوعی: هیچ قدرتی نمیتواند به قدم او نزدیک شود و این نشاندهندهی برتری و عظمت اوست؛ چون نیروی عقل و فکر نیز در برابر او محدود و تحت سیطرهی قدرتی قدیمی قرار دارد.
چه یافت خاطر ادراک او به جز حیرت
چه گفت وهم مزور به جز فضول و فضال
هوش مصنوعی: به جز حیرت و شگفتی، دل ادراک او چیزی نیافته است و آنچه که خیال و تصور میگوید، جز بیهودهگویی و حرفهای نامربوط نیست.
به ذات پاک نماند به هیچ صورت و جسم
منزهست به وصف از حلول حالت و حال
هوش مصنوعی: هیچ حالت و وضعیتی نمیتواند به ذات پاک و بیعیب خداوند نزدیک شود و وجود او از هر گونه تغییر و جابجایی پاک است.
جلال وحدت او در قدم به سرمد بود
صفات عزت او باقیست در آزال
هوش مصنوعی: جلال و عظمت وجود او از ابتدا تا ابد وجود داشته و صفات با عظمت او همیشگی و پایدار است.
به وحدت ازلی انقسام نپذیرد
به عزت ابدی نیست شبه هر اشکال
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که واقعیت اصلی و ازلی از هم جدا نمیشود و به دلیل مقام و عظمت ابدی، هیچ نمونه یا شکلی نمیتواند با آن برابر شود.
به کنه ذاتش غفلت عقول را از غیب
نه در سرادق مجدش علوم راست مجال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در عمق وجود او، عقلها از درک حقیقت غافل هستند و علوم نمیتوانند در جوار عظمت او حضور یابند.
نه قهر باشد او را تغیر اندر وصف
نه در صنایع لطفش بود فتور و زوال
هوش مصنوعی: او که در وصفش دچار تغییر نمیشود و در زیباییهایش نقص و زوالی وجود ندارد.
هر آنکه در صفتش شبه و مثل اندیشد
بود دل سیهش نقش گیر کفر و ضلال
هوش مصنوعی: هر کسی که در خصوص ویژگیهای خود به تقلید و مشابهت فکر کند، دلش به تیرگی و گمراهی مبتلا خواهد شد.
هر آنکه کرد اشارت به ذات بی چونش
بود به صرف حقیقت چو عابد تمثال
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت بینظیر خداوند اشاره کند، مانند عبادتگزارانی است که تنها به ذات و حقیقت او توجه دارند و نه به ظاهر و شکلها.
برای جلوهگری از سرادق عرشی
کند منور مغرب بروی خوب هلال
هوش مصنوعی: برای نمایش زیبایی و جلوهگری در آسمان، نورانی که در مغرب میتابد، به زیبایی و طراوت هلال دلنشین است.
به صبحدم کشد او شمس از دریچهٔ شرق
نهد به قبهٔ چرخ بلند وقت زوال
هوش مصنوعی: در صبح، خورشید از سمت شرق به آسمان میتابد و در زمان غروب به تدریج به افق نزدیک میشود.
ز نور چرخ منور کند طلایهٔ سیم
کند ز بیضهٔ کافور صبح ارض و جبال
هوش مصنوعی: از نور آسمان، سپیدهدمی روشن به وجود میآید که مانند نقرهای درخشان است و صبح، زمین و کوهها را با روشنی خود پر میکند.
ز قطره ابر کند در صدف به حکمت در
ز عین قدرت آرد هزار نهر زلال
هوش مصنوعی: ابر با حکمت قطرهای از خود را در صدف ایجاد میکند، و از تواناییاش هزاران نهر زلال به وجود میآورد.
هزار نافهٔ مشک ازل دهد هر شب
برای نفخهٔ عشاق بر جنوب و شمال
هوش مصنوعی: هر شب هزاران عطر خوشبو در فضا پخش میشود تا دل عاشقان را به شوق و شور آورد، چه در سمت جنوب و چه در سمت شمال.
ز چاه شرق برآرد به صبحدم خورشید
کند منور از نور او وهاد و تلال
هوش مصنوعی: از چاه شرقی در سپیدهدم خورشید بیرون میآید و با نور خود محیط را روشن و درخشان میسازد.
ز سبغ حکمت رنگین کند به که لاله
نهد به چهرهٔ خوبان چین به قدرت خال
هوش مصنوعی: حکمت همچون رنگی زیبا میتواند چهرههای زیبا را زینت دهد، همچنین خال موجود بر صورت آنها به خاطر قدرت و زیبایی نمایان میشود.
نهاده در دل خورشید آتشین گوهر
بداده چهرهٔ مه را هزار نور و نوال
هوش مصنوعی: در دل خورشید، سنگ قیمتی آتشینی قرار دارد که باعث شده چهره ماه هزاران نور و زیبایی را از خود جلوهگر کند.
بریده است به مقراض عزت و تقدیس
زبان تیغ خلیقت ز مدحتش در قال
هوش مصنوعی: با افتخار و احترام، زبان تو به قدری بریده و بازسازی شده است که بازتابی از تواناییهای بزرگ خالقش را نشان میدهد، بیآنکه به ستایش او در سخنرانیها پرداخته شود.
خورنده لقمهٔ جودش ز عرش تا به ثری
به درگه صمدی عاجزند جمله عیال
هوش مصنوعی: بهرهمند شدن از لطف و generosity او از عرش تا زمین، همهی موجودات در برابر عظمت و بزرگی او ناتوان و به نوعی وابسته هستند.
چو خاک گشته به درگاه او مه و خورشید
شدهست بندهٔ درگاه او دهور و طوال
هوش مصنوعی: همچون خاکی که در درگاه او قرار گرفته، ماه و خورشید نیز به خدمت او درآمدهاند و زمان و دوران به بندگی او مشغولند.
کند سجود وی از جان همه مکین و مکان
کند خضوع کمالش همه جبال و رمال
هوش مصنوعی: سجدهی او از عمق جان، همهی موجودات و مکانها را در خود فرو میبرد و او با کمالش، تمامی کوهها و بیابانها را humble میکند.
به عزتش بشتابد بهار در جوشش
به امر اوست روان سیل دجلهٔ سیال
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت او، بهار در حال سرسبزی و شکوفایی است و به دستور او، رود دجله به حرکت در میآید.
کند ثنای جلالش زبان رعدا زخوف
مسبح ست مر او را چو ابر و برق ثقال
هوش مصنوعی: جلال او آنقدر بزرگ است که نستوه بر زبانها میافتد و مانند ابر و رعد و برق به عظمتش اشاره میشود.
گشادهاند زبان در ثنای او مرغان
چو عندلیب و چکاوک چو طوطی و چو دال
هوش مصنوعی: مرغان چون عندلیب و چکاوک و طوطی، زبان به ستایش او گسترش دادهاند و از زیباییهای او میگویند.
مدبری که ندارد شریک در عزت
معطلی ست بر او وجود عقل فعال
هوش مصنوعی: مدیری که در کسب عزت و مقام شریک ندارد، در واقع در حال انتظار و بلاتکلیفی است؛ زیرا وجود عقل و خرد فعال نمیتواند به او کمک کند.
ز قهر او شده کوه گران چو حلقهٔ میم
ز خدمتش شده پشت فلک چو حلقهٔ دال
هوش مصنوعی: از شدت خشم او، کوهها سنگین و فشرده شدهاند، و آسمان به خاطر خدمت او، مانند حلقهای در پشت دالان قرار گرفته است.
نهاده در دل عشاق سرهای قدم
چگونه گوید سر ازل زبان کلال
هوش مصنوعی: عشاق در دل خود به شدت درگیر عشق هستند و چطور ممکن است به زبان بیاورند که عشق از کجا آغاز شده است.
هر آنکه شربت سبحانی وانالحق خورد
به تیغ غیرت او کشته در هزار قتال
هوش مصنوعی: هر کسی که طعم حق را بچشد و به حقیقت وجود پی ببرد، با غیرت و اعتقاد خود در نبردهای بسیاری به دلائل مختلف جان خود را از دست میدهد.
ز آهوان طریقت هر آنکه شیر آمد
نهادهاست به پایش هزارگونه شکال
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر حق و حقیقت با شجاعت و شهامت پیش آمده، به سوی او هزاران زیبایی و ویژگیهای دلانگیز قرار دارد.
زمازم ملکوتش کند دلم چون خون
مراست جام وصالش همیشه مالامال
هوش مصنوعی: دل من به خاطر ارتباط با او مانند جامی پر از خون است. همیشه احساس میکنم که سرشار از عشق و ارتباط با او هستم.
به نغمههای مزامیر عشق او هستم
شراب وصلش دایم مرا شدست حلال
هوش مصنوعی: من غرق در آهنگهای عشق او هستم و همواره از لذت نزدیکیش بهرهمندم.
چو بوی گلبن او بشنوم به باغ ازل
شوم چو حور جنانی به حسن و غنج و دلال
هوش مصنوعی: وقتی بوی گلابی از او را میشنوم، در باغ جاودانی مانند حوری زیبا و دلربا شادی میکنم.
ز خاک معصیت ار بر رخم بودی گردی
چو خاک درگه اویم نباشد ایچ وبال
هوش مصنوعی: اگر بر چهرهام غبار گناه نشسته باشد، مانند غبار درگاه او نیست که بر من سنگینی کند.
ز رهروان معارف منم درین عالم
بود مرا ز خصایص درین هزار خصال
هوش مصنوعی: من در این دنیا از دگراندیشان و کسانی که به علم و معرفت میپردازند، یکی هستم و در میان هزاران ویژگی و خصوصیت، ویژگی خاصی دارم.
به جان جان دهم از جان و دل همه شب و روز
صلاتها و تحیات بر محمد و آل
هوش مصنوعی: من با تمام وجود و صداقتم در تمام شب و روز برای محمد و خاندان او دعا و تحیات میفرستم.