گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸ - در مدح سرهنگ امیر محمد هروی

ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ
تا به خدمت نشوی و نکنی قامت چنگ
سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی
که سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ
آنکه روی همه هشیاران آمد به شتاب
آنکه پشت همه بیداران آمد به درنگ
نزد دیدارش که بوده بهای بهمن
پیش گفتارش جهل آمده هوش هوشنگ
گر بسقلاب برد باد نهیبش نشگفت
که سیه روی شود مردم سقلاب چو زنگ
باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب
که از خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ
بر پلنگ ار بنهد دست ز روی شفقت
نجم سیاره نماید نقط از پشت پلنگ
ای به علم و به سخا مفخر اهل غزنین
غزنی از فخر تو بر چرخ برآرد اورنگ
بنگ و افیون شود از بوی تو سرمایهٔ عقل
گر در آن کو که توباشی بود افیون یا بنگ
گر بسنجید به شاهین خرد حلم ترا
دایرهٔ مرکز و دریا بود آن را پا سنگ
دست جود تو چو جان ساخته با هفت اقلیم
پای قدر تو چو دل تاخته با هفتو رنگ
آنچه در وقعهٔ قنوج تو کردی از زور
و آنچه در پیش شهنشاه نمودی از جنگ
سود یک لشکر دین بود که آنروز چو شیر
کردی از کین سوی آن گاو زیان کار آهنگ
مار مردم‌کش در بحر نکرد آن از کام
شیر مردم‌کش در بیشه نکرد آن از چنگ
تاختی راست چو خورشید و بکندیش آن شاخ
که به آسانی سفتی سر او آهن و سنگ
بودی آن روز به کردار چو خورشید به ثور
هستی امروز به مقدار چو مه در خرچنگ
روز مردان بود آنجا که تو باشی بازی
جنگ ترکان بود آنجا که تو باشی نیرنگ
آنچه تنها تو به یک تیغ کنی صد یک از آن
نکند لشکری از ترک به صد تیر خدنگ
چو بنات‌النعش گردند پراکنده چو تو
دشمنان را کنی از نیزه چو پروین آونگ
عقل هر ترک در آن روز همی گوید هین
ترکش ای ترک به یکسو فکن و جامهٔ جنگ
بره بسیار در آویختی از چنگ و کنون
دشمن شاه درآویز چو مسلوخ از چنگ
چون حمایل به زر اندر کنف افگنی راست
همچو پیلی که کند گردن در کام نهنگ
پس خرامی سوی میدان و به جانت که شود
زردی روی عدویت چو حمایل از رنگ
تو چو خورشیدی و آن زرد ترا هست سزا
بر کتف پرور کز بچه ندارد کس ننگ
گر حسودی سخنی گوید ازین روی فراخ
پشت منمای و زان ژاژ مکن دل را تنگ
که ببینی پس از این از قبل خدمت تو
پشت‌اعدای تو چون پشت حمایل شده گنگ
آهنین گوهر شد روی من از آتش دل
همچو آبی که برو باد وزد از آژنگ
روشنست آینهٔ فضلم چون زنگ ولیک
آینهٔ بختم تاریک همی دارد زنگ
قدر چون بینم چون نیستم از گوهر هیز
صدر چون یابم چون نیستم از شوخی شنگ
دولت آن راست درین وقت که آبست از که
صلت آن راست درین شهر که نانست از سنگ
آب و قدر شعرا نزد تو ز آنست بزرگ
که نخوردستی در خردی نان بشتالنگ
مدح بی‌صلت آن راد نمی‌آید چست
شعر بی‌جامهٔ آن مرد نمی‌گیرد هنگ
جامه‌ای بخش مرا خاص خود ار سرو قدم
تا ز فر تو شود کار من امسال چو چنگ
شوم از شکر ثناهات چو قمری در دم
چو بوم من ز لباس تو چو طوطی بارنگ
من از آن رنگ جهان را کنم آگاه ز شکر
همچو اشتر که دهد آگهی از رنگارنگ
ای عزیزی اگر این باد که اندر سر هست
راه یابد سوی خانه کندم تنگ ز ننگ
چون کبوتر نشوم بهرهٔ کس بهر شکم
گردن افراشته ز آنم همالان چو کلنگ
تا سپهرست و فلک پایهٔ ماه و خورشید
تا به هندست و به چین معدن گنگ و ار تنگ
باد افراخته رای تو چو خورشید و چو ماه
باد آراسته جان تو چو ارتنگ و چو گنگ
روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج
روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سنایی نشود کار تو امروز چو چنگ
تا به خدمت نشوی و نکنی قامت چنگ
هوش مصنوعی: ای سنایی، امروز کار تو مانند ساز چنگ نخواهد بود تا زمانی که به خدمت نپردازی و خود را آراسته نسازی.
سر سرهنگان سرهنگ محمد هروی
که سر آهنگان خوانند مر او را سرهنگ
هوش مصنوعی: سرهنگ محمد هروی، که به عنوان پیشوای فرماندهان شناخته می‌شود، به دلیل استعداد و توانمندی‌اش در رهبری و مدیریت، لقب سرهنگ را دریافت کرده است.
آنکه روی همه هشیاران آمد به شتاب
آنکه پشت همه بیداران آمد به درنگ
هوش مصنوعی: کسی که با شتاب به سوی هشیاران می‌آید و از طرف دیگر، به آرامی به سراغ بیداران می‌رود.
نزد دیدارش که بوده بهای بهمن
پیش گفتارش جهل آمده هوش هوشنگ
هوش مصنوعی: در دیدار با او، بهمن به خاطر سخنانش بهایی پرداخت که نشان دهنده‌ی نادانی و بی‌خبری مردم به هنگام فهم حقیقت بود.
گر بسقلاب برد باد نهیبش نشگفت
که سیه روی شود مردم سقلاب چو زنگ
هوش مصنوعی: اگر باد به شدت بوزد و طوفان به وجود آورد، تعجبی ندارد که چهره تیره و ناگواری بر چهره مردم ظاهر شود، مثل صدای زنگی که به گوش می‌رسد.
باد لطفش بوزد گر بحد چین نه عجب
که از خاکش پس از آن زنده برآید سترنگ
هوش مصنوعی: اگر باد مهربانی اش بوزد و شرایط مناسب باشد، جای شگفتی نیست که از خاک آن زمین زیبایی های رنگین و زنده‌ای به وجود بیاید.
بر پلنگ ار بنهد دست ز روی شفقت
نجم سیاره نماید نقط از پشت پلنگ
هوش مصنوعی: اگر بر پشت پلنگ به خاطر نرمی و مهربانی دستی بگذاری، درخشش ستاره‌ای همچون نقطه‌ای کوچک از پشت پلنگ نمایان خواهد شد.
ای به علم و به سخا مفخر اهل غزنین
غزنی از فخر تو بر چرخ برآرد اورنگ
هوش مصنوعی: ای کسی که به دانش و generosity خود بر اهل غزنین افتخار می‌کنی، از افتخار تو بر آسمان، تخت سلطنت به اوج می‌رسد.
بنگ و افیون شود از بوی تو سرمایهٔ عقل
گر در آن کو که توباشی بود افیون یا بنگ
هوش مصنوعی: بنگ و افیون به خاطر بوی تو عقل را تحت تأثیر قرار می‌دهند. اگر در جایی باشی که تو حضور داشته باشی، آنجا هم بنگ وجود دارد و هم افیون.
گر بسنجید به شاهین خرد حلم ترا
دایرهٔ مرکز و دریا بود آن را پا سنگ
هوش مصنوعی: اگر تو اندازه‌گیری کنی و خرد و دانایی‌ات را با شاهین بسنجی، در آن صورت حلم و صبر و بردباری‌ات همانند دایره‌ای در مرکز دریا خواهد بود که پای محکمی دارد.
دست جود تو چو جان ساخته با هفت اقلیم
پای قدر تو چو دل تاخته با هفتو رنگ
هوش مصنوعی: دست بخشش تو همچون جان، با تمام دنیا پیوند خورده است و پای موقعیت تو چون دل، به سمت هفت رنگ مختلف حرکت کرده است.
آنچه در وقعهٔ قنوج تو کردی از زور
و آنچه در پیش شهنشاه نمودی از جنگ
هوش مصنوعی: هر چیزی که در نبرد قنوج انجام دادی و هر آنچه در حضور پادشاه به نمایش گذاشتی به خاطر قدرت و جنگی است که از خود نشان دادی.
سود یک لشکر دین بود که آنروز چو شیر
کردی از کین سوی آن گاو زیان کار آهنگ
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در آن روز، نتیجه و دستاورد لشکر دین به گونه‌ای بود که مانند خواهش انتقام، به سمت گاوی که در حال آسیب رساندن بود، حمله کرد.
مار مردم‌کش در بحر نکرد آن از کام
شیر مردم‌کش در بیشه نکرد آن از چنگ
هوش مصنوعی: مار خطرناک در دریا نتوانست کسی را از خطر نجات دهد، و شیر وحشی در جنگل نیز نتوانست کسی را از چنگ خطر برهاند.
تاختی راست چو خورشید و بکندیش آن شاخ
که به آسانی سفتی سر او آهن و سنگ
هوش مصنوعی: به سرعت همچون خورشید حرکت کن و آن شاخه‌ای را که به راحتی می‌توانی بگرفتی، با قدرت و استحکام مانند آهن و سنگ بشکن.
بودی آن روز به کردار چو خورشید به ثور
هستی امروز به مقدار چو مه در خرچنگ
هوش مصنوعی: در روزگاری بودی که مانند خورشید درخشان و پرتو افشان بودی، اما اکنون در مقایسه، به اندازه ماه در موقعیت خرچنگ، محجوب و کم‌نور به نظر می‌رسی.
روز مردان بود آنجا که تو باشی بازی
جنگ ترکان بود آنجا که تو باشی نیرنگ
هوش مصنوعی: در جایی که تو هستی، روز پیروزی و افتخار مردان است و جنگ با دشمنان به نوعی بازی و ترفند تبدیل می‌شود.
آنچه تنها تو به یک تیغ کنی صد یک از آن
نکند لشکری از ترک به صد تیر خدنگ
هوش مصنوعی: آنچه که تو با یک ضربه شمشیر انجام می‌دهی، حتی صد تیر از لشکری از ترک هم نمی‌تواند به آن اثر بگذارد.
چو بنات‌النعش گردند پراکنده چو تو
دشمنان را کنی از نیزه چو پروین آونگ
هوش مصنوعی: زمانی که دشمنان پراکنده شوند، تو نیز به مانند ستاره‌های پنهان در آسمان، آنها را به سوی خویش جذب می‌کنی و مانند ستاره‌ای در عرصه‌ی آسمان، بر آنها تسلط خواهی داشت.
عقل هر ترک در آن روز همی گوید هین
ترکش ای ترک به یکسو فکن و جامهٔ جنگ
هوش مصنوعی: در آن روز، عقل هر فرد ترک به او می‌گوید که ای ترک، لباس خود را به کنار بگذار و آماده جنگ شو.
بره بسیار در آویختی از چنگ و کنون
دشمن شاه درآویز چو مسلوخ از چنگ
هوش مصنوعی: تو بسیاری را از چنگ خود رهانیدی و حالا دشمن شاه مانند موجودی بی‌جان و بی‌دفاع در دام تو افتاده است.
چون حمایل به زر اندر کنف افگنی راست
همچو پیلی که کند گردن در کام نهنگ
هوش مصنوعی: وقتی زنجیری از طلا به دوش بیندازید، درست مانند فیل بزرگی است که گردن خود را در دهان نهنگ می‌برد.
پس خرامی سوی میدان و به جانت که شود
زردی روی عدویت چو حمایل از رنگ
هوش مصنوعی: به سوی میدان برو و بدن خود را آماده کن، زیرا چهره‌ی تو در مقابل دشمنان به زردی می‌گراید، مانند حفاظی که به رنگی تغییر می‌کند.
تو چو خورشیدی و آن زرد ترا هست سزا
بر کتف پرور کز بچه ندارد کس ننگ
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی و رنگ زردی که بر توست، مناسب توست. بر دوش خود حمل می‌کنی، چراکه از تو کسی ننگین نمی‌شود.
گر حسودی سخنی گوید ازین روی فراخ
پشت منمای و زان ژاژ مکن دل را تنگ
هوش مصنوعی: اگر حسودان چیزی در مورد تو بگویند، به آن توجه نکن و دل را از شنیدن حرف‌های بی‌پایه و بیهوده ناراحت نکن.
که ببینی پس از این از قبل خدمت تو
پشت‌اعدای تو چون پشت حمایل شده گنگ
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که بعد از این، وقتی به خدمات تو نگاه می‌شود، مانند یک گروه بی‌صدا و حامی در کنار تو خواهد بود. به عبارت دیگر، کسانی که از تو حمایت می‌کنند، در پس‌زمینه به‌طور فعال حضور دارند و به تو کمک می‌کنند.
آهنین گوهر شد روی من از آتش دل
همچو آبی که برو باد وزد از آژنگ
هوش مصنوعی: چهره‌ام به دلیل آتش درونم مانند سنگی محکم و خالص شده است، مانند آبی که با وزش باد موج‌دار می‌شود.
روشنست آینهٔ فضلم چون زنگ ولیک
آینهٔ بختم تاریک همی دارد زنگ
هوش مصنوعی: آینهٔ فضیلت من روشن و نورانی است، اما آینهٔ سرنوشت من تیره و غمناک به نظر می‌رسد.
قدر چون بینم چون نیستم از گوهر هیز
صدر چون یابم چون نیستم از شوخی شنگ
هوش مصنوعی: وقتی ارزش و اهمیت خود را می‌فهمم، می‌بینم که وجودم مانند جواهر نایاب نیست. و وقتی به بلندای وجود خود می‌رسم، متوجه می‌شوم که در واقع وجودم چیز خاصی نیست و فقط به تمسخر می‌رسد.
دولت آن راست درین وقت که آبست از که
صلت آن راست درین شهر که نانست از سنگ
هوش مصنوعی: خوشبختی واقعی در زمانی به دست می‌آید که اوضاع به خوبی پیش برود، همان‌طور که در شهری که نان از سنگ بدست نمی‌آید، ارتباط و تفاهم ممکن نیست.
آب و قدر شعرا نزد تو ز آنست بزرگ
که نخوردستی در خردی نان بشتالنگ
هوش مصنوعی: در این بیت بیان می‌شود که آب و ارزش شاعران از نظر تو به خاطر این است که تو در زندگی‌ات حتی یک لقمه نان برای درویش نجسته‌ای. به عبارت دیگر، شاعر از مقام و منزلت خود در مقایسه با شخصی که در زندگی هیچ چیز نداشته، صحبت می‌کند.
مدح بی‌صلت آن راد نمی‌آید چست
شعر بی‌جامهٔ آن مرد نمی‌گیرد هنگ
هوش مصنوعی: مدح کسی که شایستگی ندارد، به درستی نمی‌آید و شعر هم بدون لباس مناسب آن شخص نمی‌تواند تاثیرگذار باشد.
جامه‌ای بخش مرا خاص خود ار سرو قدم
تا ز فر تو شود کار من امسال چو چنگ
هوش مصنوعی: لباسی به من بده که مختص خودت باشد، اگر قد تو باعث شود کار من امسال به مانند چنگ شود.
شوم از شکر ثناهات چو قمری در دم
چو بوم من ز لباس تو چو طوطی بارنگ
هوش مصنوعی: از شکر و لطافت وصف تو، مانند قمری در هوای خوش آواز می‌خوانم، اما من هم چون بومی هستم که در میان لباس تو مانند طوطی رنگارنگ به نظر می‌آیم.
من از آن رنگ جهان را کنم آگاه ز شکر
همچو اشتر که دهد آگهی از رنگارنگ
هوش مصنوعی: من به کمک شیرینی کلمات، رنگ و بوی جهان را به دیگران می‌شناسانم، مانند شتری که از تنوع رنگ‌ها و زیبایی‌ها خبر می‌دهد.
ای عزیزی اگر این باد که اندر سر هست
راه یابد سوی خانه کندم تنگ ز ننگ
هوش مصنوعی: ای عزیزم، اگر این باد که در سرم می‌وزد راهی برای رفتن پیدا کند، به خاطر خجالت نمی‌توانم خانه‌ام را تنگ کنم.
چون کبوتر نشوم بهرهٔ کس بهر شکم
گردن افراشته ز آنم همالان چو کلنگ
هوش مصنوعی: من مثل کبوتر نیستم که برای دیگران زندگی کنم و فقط به فکر خودم هستم. به همین خاطر، مثل کلنگی می‌زنم و تلاش می‌کنم تا به خوبی پیش بروم.
تا سپهرست و فلک پایهٔ ماه و خورشید
تا به هندست و به چین معدن گنگ و ار تنگ
هوش مصنوعی: تا وقتی که آسمان و فضا وجود دارند و ماه و خورشید ادامه دارند، زمین و مناطق مانند هند و چین هم ثروت و منابع فراوانی دارند.
باد افراخته رای تو چو خورشید و چو ماه
باد آراسته جان تو چو ارتنگ و چو گنگ
هوش مصنوعی: باد افراخته و پرقدرت تو مانند خورشید و ماه است، و جان تو به زیبایی و لطافت مانند چمن زار و رودخانه‌ای آرام است.
روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج
روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ
هوش مصنوعی: چهره‌های زرد دشمنان تو مانند پرتقالی است که رویش کدر شده و چهره‌های دوستانت همچون نارنگی است که تازه و زیباست.