گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۵ - در مدح قاضی ابوالفتح برکات بن مبارک

ذات عشق ازلی را چون می‌آمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوان‌تر شمرش
هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم
از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف
جامهٔ عافیتی صید کند زیب و فرش
صد هزاران رگ جان غمزهٔ خونیش گشاد
کز رگ جان یکی لعل نشد نیشترش
خرد و جان من او دارد و می شاید از آنک
او چو جانست و خرد خاک چه داند خطرش
اینهم از شعبده و بوالعجبی اوست که هست
در عقیقین صدفش سی و دو دانه گهرش
چون دو بیجاده گشاد از قبل خنده شود
پر ستاره چو ره کاهکشان رهگذرش
چون گه گریه بدو در نگرم گویی هست
صدهزاران اختر ازین دیده روان بر قمرش
صدهزاران دل و جان بینی درمانده بدو
زیر هر یک شکن زلف مشعبد سیرش
عاشق خود بوم ار من غرض خود طلبم
زان دو بیجادهٔ پر شکر عاشق شکرش
وصل او از قبل خدمت او جویم و بس
ور نه من کمتر از بند قبا و کمرش
باد پیمای‌تر از من نبود در ره عشق
کز پی دیدهٔ خود سرمه کنم خاک درش
از برای مدد عشق مرا بر دل من
حسن هر روز برآرد به لباس دگرش
هر دمش حسن دگر بخشد مشاطه صفت
هر کرا تربیت عشق بود جلوه‌گرش
هست هر روز فزون دولت خوبیش ولیک
من چه گویم تو درین دیده شو و در نگرش
نی نی از غیرت من نیست روا این یک لفظ
کاندر آن چهرهٔ پرنور و لب چون شکرش
چشم و گوشی که چو من بیند و چون من شنود
خواهم از عارضهٔ بی‌خبری کور و کرش
من همی روز خود آن روز مبارک شمرم
که کمروار یکی تنگ بگیرم ببرش
نه که خود روز مبارک بود آن را که کند
سعی قاضی برکات بن مبارک نظرش
برکاتی که ز جود کف با برکت او
روزگار فضلا گشت چو نام پدرش
آنکه گر شعله زند آتش خشمش سوی بحر
در زمان دور شود پرده ز در و گهرش
آن ستوده سیرست او که به هنگام صفت
نقشبند خط ارباب سخن شد سیرش
آن نهالی که نشانند به نام کف او
خاک بی‌تربیت نامیه آرد به برش
هر که با یاد کف او به مثل زهر خورد
مدد روح طبیعی شود اندر جگرش
آتش همتش ار میل کند سوی هوا
آسمان گنبد زرین شود از یک شررش
ذاتش از مجلس اگر قسد کند سوی علو
عالم جان و خرد زیر بود او ز برش
ظلمت دهر پس پشت من افگند فنا
تا نهادم چو بقا روی سوی مستقرش
چه عجب زان که چو خورشید کسی را شد امام
سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش
هر که او چشم سوی چشمهٔ خورشید نهاد
سایهٔ قامت خود پیش نبیند بصرش
خود مرا از شرف خدمتش ای بس نبود
که نکو شعر شدم از صفت یک هنرش
دی مرا گفت منجم که بیا مژده بیار
که نود سال همی عمر دهد نور خورش
من بگفتمش حکیمانه برو یافه مگوی
که خود او جوهر روحست نباشد خطرش
خور که باشد که ورا عمر تواند بخشید
یا زحل کیست که او یاد کند به بترش
چه نود سال که خود جان و دلش را گه صور
چشمش از روی قضا باشد صاحب خبرش
ای سنایی چو دلت گشت گرفتار نیاز
بندهٔ او شو ازین فاقه و خواری بخرش
سیرت مرد نگر در گذر از صورت و ریش
کان گیا کش بنگارند نچینند برش
معنی از مرد به از نقش که بر هیچ عدو
آن سواری که به نقشست نباشد ظفرش
در گرمابه پر از صورت زیباست ولیک
قوت ناطقه باید که بگوید صورش
آن زبانی که نباشد سخنش همره دل
نشمرد جان خردمند بجر مختصرش
کار بی‌دل به زبان سنگ ندارد بر خلق
طوطی ار ختم کند نگذرد از فرق سرش
دیده بر صورت آن دار که چون نرگس تر
هر کرا تا به سحر بود بر او سهرش
او همان روز به آخر نبرد تا به جزا
از زر و سیم چو نرگس نکند تاجورش
رادمردی بر او طالع میلادی ساخت
رفت همچون الف کوفی روزی به درش
هم در آن روز برون آمد با چندان لام
که بنشناختم از کارگه شوشترش
لاجرم کرد بر آن خلعت آمد با چندان لام
که همو باز ندانست همی حد و مرش
هیچ دانی که به هنگام تکلف چکند
چون برین گونه بود مکرمت ماحضرش
ای نهان مانده عروسان ضمیر تو ز شرم
رو بر خواجه شو و بازنما اینقدرش
بر عروس سخنان تو چنان جلوه کنند
خلعت و تقویت و تربیت سیم و زرش
که گرش چرخ نقابی کند از پردهٔ غیب
عون او باز چو خورشید کند مشتهرش
تا رسد آدمیان را همی از خیر و ز شر
هر زمان تحفهٔ نونو ز قضا و قدرش
چون قضا و قدر از پردهٔ خشنودی و خشم
باد پیوسته به احباب و عدو نفع و ضرش
باد چندانش بقا تا چو پسر در بر او
همچو لقمان شود از عمر نبیرهٔ پسرش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذات عشق ازلی را چون می‌آمد گهرش
چون شود پیر تو آن روز جوان‌تر شمرش
هوش مصنوعی: عشق ازلی مانند گوهری ارزشمند است؛ اگر به درستی به آن بپردازی، می‌توانی در میانسالی هم جوان‌تر و با نشاط‌تر به نظر برسی.
هر که را پیرهن عافیتی دوخت به چشم
از پس آن نبود عشق بتی پرده درش
هوش مصنوعی: هر کسی که لباس آسایش و خوشبختی بر تن کرده باشد، از پشت آن چشم‌پوشی نمی‌شود و عشق بی‌پرده‌ای در دلش وجود ندارد.
خاصه اندوه چنین بت که همی از سر لطف
جامهٔ عافیتی صید کند زیب و فرش
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی از اندوهی عمیق صحبت می‌کند که ناشی از محبت و لطف یک معشوق است. به عبارت دیگر، معشوق به قدری دلربا و جذاب است که اندوه او بر اثر جدایی یا دوری، می‌تواند مانند یک جامه‌ یا فرش زیبا باشد که درهم تنیده شده با لطافت و زیبایی. این احساسات به نوعی نشان‌دهنده تضاد عشق و اندوه هستند، جایی که محبت می‌تواند به صورتی گزنده و همزمان زیبا به زندگی انسان وارد شود.
صد هزاران رگ جان غمزهٔ خونیش گشاد
کز رگ جان یکی لعل نشد نیشترش
هوش مصنوعی: درخت عشق دارای شاخه‌های بسیاری است که هر کدام از آن‌ها می‌تواند زخمی عمیق به وجود بیاورد. اگرچه تعداد جراحات و دردها بی‌شمار است، اما هیچ‌کدام به اندازه درد نیشتر عشق به دل نمی‌نشیند.
خرد و جان من او دارد و می شاید از آنک
او چو جانست و خرد خاک چه داند خطرش
هوش مصنوعی: آنکه جان و خرد من از اوست و به همین خاطر ممکن است او مراقب من باشد، چرا که او مانند جان من است و خرد من، در حالی که خاک و دنیای مادی نمی‌تواند خطری را که او می‌تواند احساس کند درک کند.
اینهم از شعبده و بوالعجبی اوست که هست
در عقیقین صدفش سی و دو دانه گهرش
هوش مصنوعی: این موضوع نشان‌دهنده‌ی شگفتی و شگرفی اوست که در صدف‌های عقیق دو طرف، سی و دو دانه مروارید وجود دارد.
چون دو بیجاده گشاد از قبل خنده شود
پر ستاره چو ره کاهکشان رهگذرش
هوش مصنوعی: وقتی که دو بیجاده با خنده‌ای از پیش باز شود، مانند ابرهای پرستاره‌ای است که در مسیر کاهکشان راهی می‌یابند.
چون گه گریه بدو در نگرم گویی هست
صدهزاران اختر ازین دیده روان بر قمرش
هوش مصنوعی: وقتی که به او نگاه می‌کنم و در حال گریه هستم، به نظر می‌رسد که از چشمانم صدهزار ستاره به سوی ماهش می‌افتد.
صدهزاران دل و جان بینی درمانده بدو
زیر هر یک شکن زلف مشعبد سیرش
هوش مصنوعی: در این شعر، به زیبایی و جذبه شخصیتی اشاره می‌شود که دل‌ها و جان‌ها را به سوی خود می‌کشاند. این فرد آن‌قدر تاثیرگذار است که هر کسی در برابر جذابیت او احساس درماندگی می‌کند. وجود او به مانند زلف‌های مشعشعش، خاص و دلربا است و هر نگاه و دلی را مجذوب خود می‌سازد.
عاشق خود بوم ار من غرض خود طلبم
زان دو بیجادهٔ پر شکر عاشق شکرش
هوش مصنوعی: اگر من عاشق خودت هستم و هدفم را از تو بخواهم، این دو از راهی که پر از شیرینی است عاشق شیرینی‌ات می‌شوند.
وصل او از قبل خدمت او جویم و بس
ور نه من کمتر از بند قبا و کمرش
هوش مصنوعی: من تنها در پی وصل او هستم و هیچ چیز دیگری برای من مهم نیست؛ زیرا من کمتر از بند قبا و کمر او ارزش دارم.
باد پیمای‌تر از من نبود در ره عشق
کز پی دیدهٔ خود سرمه کنم خاک درش
هوش مصنوعی: هیچ‌چیزی در راه عشق به اندازه‌ی من پاییده نیست؛ من آن‌قدر عاشق هستم که برای رسیدن به درگاه محبوب، حتی خاک در را هم با سرمه چشمانم بیالایم.
از برای مدد عشق مرا بر دل من
حسن هر روز برآرد به لباس دگرش
هوش مصنوعی: عشق به من کمک می‌کند که هر روز زیبایی جدیدی بر قلبم بیاورد و با چهره‌ای متفاوت نمایان شود.
هر دمش حسن دگر بخشد مشاطه صفت
هر کرا تربیت عشق بود جلوه‌گرش
هوش مصنوعی: هر لحظه زیبایی جدیدی به او می‌بخشد، همان‌طور که آرایشگری با مهارت خود، زیبایی‌ها را نمایان می‌کند. هر کسی که تربیت عشق را تجربه کند، شایسته دیده شدن زیبایی‌هایش است.
هست هر روز فزون دولت خوبیش ولیک
من چه گویم تو درین دیده شو و در نگرش
هوش مصنوعی: هر روز بر نعمت‌ها و زیبایی‌های او افزوده می‌شود، اما من چه بگویم؟ تو خود را در این زیبایی‌ها ببین و به تماشای آن بنشین.
نی نی از غیرت من نیست روا این یک لفظ
کاندر آن چهرهٔ پرنور و لب چون شکرش
هوش مصنوعی: اینجا سخن از عشق و محبت است. شاعر بیان می‌کند که حرفی که به زبان می‌آورد، ناشی از غیرت و احساسات عمیق اوست. زیبایی و نور چهره معشوق و شیرینی لب‌هایش، باعث شده که هیچ کلمه‌ای جز عشق و احساسات نسبت به او در دلش نماند. در واقع، او از شدت عشق، هیچ چیزی جز زیبایی معشوق را نمی‌بیند و این احساسات را با واژه‌ها ابراز می‌کند.
چشم و گوشی که چو من بیند و چون من شنود
خواهم از عارضهٔ بی‌خبری کور و کرش
هوش مصنوعی: چشمی و گوشی که مانند من ببیند و بشنود، دوست ندارم که به خاطر نداشتن آگاهی، مانند آدم‌های کور و کر باقی بماند.
من همی روز خود آن روز مبارک شمرم
که کمروار یکی تنگ بگیرم ببرش
هوش مصنوعی: من هر روزی را روز خوب و خوشی می‌دانم که با احتیاط و آرامش بتوانم کسی را در آغوش بگیرم و او را با خود ببرم.
نه که خود روز مبارک بود آن را که کند
سعی قاضی برکات بن مبارک نظرش
هوش مصنوعی: هر روزی که قاضی تلاش کند تا برکات و خوبی‌ها را تحقق بخشد، آن روز به خودی خود مبارک و خوش‌یمن است.
برکاتی که ز جود کف با برکت او
روزگار فضلا گشت چو نام پدرش
هوش مصنوعی: برکات و نعمت‌هایی که از بخشش‌های او به دیگران می‌رسد، مثل روزگار فرزندان بزرگ و برجسته‌ای است که تحت تأثیر نام نیک پدرشان قرار دارند.
آنکه گر شعله زند آتش خشمش سوی بحر
در زمان دور شود پرده ز در و گهرش
هوش مصنوعی: کسی که خشمش مانند شعله آتش است، اگر به یکباره بروز کند، می‌تواند با شدت و قدرتی که دارد، حتی در دوردست‌ها پرده‌ها و جواهرات را تحت تأثیر قرار دهد و ویران کند.
آن ستوده سیرست او که به هنگام صفت
نقشبند خط ارباب سخن شد سیرش
هوش مصنوعی: آن کسی که در وهله‌ی توصیف و بیان، به زیبایی و شیوایی سخن می‌گوید و می‌تواند با کلمات خود تصویر زیبا و ماندگاری خلق کند، ستودنی است.
آن نهالی که نشانند به نام کف او
خاک بی‌تربیت نامیه آرد به برش
هوش مصنوعی: اگر نهالی را که به خاطر دست او در خاک بی‌تربیت کاشته شده، بکارند، در آینده میوه‌های خوبی از آن برداشت خواهند کرد.
هر که با یاد کف او به مثل زهر خورد
مدد روح طبیعی شود اندر جگرش
هوش مصنوعی: هر کس که با یاد او، همچون زهر، قضا و تقدیرش را بپذیرد، روح طبیعی‌اش در درونش زنده و فعال می‌شود.
آتش همتش ار میل کند سوی هوا
آسمان گنبد زرین شود از یک شررش
هوش مصنوعی: اگر شعله‌ی اراده‌اش به سمت آسمان کشیده شود، به اندازه‌ای قدرتمند است که می‌تواند سقف آسمان را به رنگ طلا درآورد.
ذاتش از مجلس اگر قسد کند سوی علو
عالم جان و خرد زیر بود او ز برش
هوش مصنوعی: اگر ماهیت او به سوی علو و رفیع بودن عالم توجه کند، جان و عقل او از برکت او بالا می‌رود و ارتقا می‌یابد.
ظلمت دهر پس پشت من افگند فنا
تا نهادم چو بقا روی سوی مستقرش
هوش مصنوعی: زندگی سخت و تاریک زمانه، مرا از پشت به شکست و نابودی کشاند، تا زمانی که به سمت جایگاه ثبات و ماندگاری رو کردم.
چه عجب زان که چو خورشید کسی را شد امام
سایه چون مقتدیان گام زند بر اثرش
هوش مصنوعی: عجب است که کسی به مقام رهبری و امامت رسیده که مانند خورشید درخشان است و پیروانش چون مقتدیان، در سایه‌اش گام برمی‌دارند.
هر که او چشم سوی چشمهٔ خورشید نهاد
سایهٔ قامت خود پیش نبیند بصرش
هوش مصنوعی: هر کس به سوی نور و روشنایی نگاه کند، نمی‌تواند سایهٔ خود را ببیند.
خود مرا از شرف خدمتش ای بس نبود
که نکو شعر شدم از صفت یک هنرش
هوش مصنوعی: مَنزِل من از خدمت به او تنها برای خودم کافی نیست، بلکه آنچه باعث افتخار من شده، این است که به خاطر یکی از ویژگی‌های او، به شاعر نیکوکلامی تبدیل شده‌ام.
دی مرا گفت منجم که بیا مژده بیار
که نود سال همی عمر دهد نور خورش
هوش مصنوعی: بگو بخوان که منجم به من خبر داد که نور خورشید نود سال به زندگی‌ام می‌افزاید.
من بگفتمش حکیمانه برو یافه مگوی
که خود او جوهر روحست نباشد خطرش
هوش مصنوعی: به او گفتم با خرد و اندیشه پیش برو و از چیزی نگو که او خود essence و جوهر روح است و خطر ندارد.
خور که باشد که ورا عمر تواند بخشید
یا زحل کیست که او یاد کند به بترش
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که بتواند عمر او را طولانی کند یا سیاره زحل یاد او را نیکو کند؟
چه نود سال که خود جان و دلش را گه صور
چشمش از روی قضا باشد صاحب خبرش
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حالتی از بی‌خبری و تقدیر می‌پردازد. فردی که نه سال‌های بسیاری از زندگی‌اش را با جان و دل گذرانده، همچنان از سرنوشت و حقیقت چیزها بی‌خبر است و تنها به ظواهر می‌نگرد. در واقع، این اشاره به این دارد که گاهی اوقات، آنچه که در ظاهر نمایان است، ممکن است با واقعیت‌ها فاصله داشته باشد و انسان نمی‌تواند همیشه به آنچه که می‌بیند اعتماد کند.
ای سنایی چو دلت گشت گرفتار نیاز
بندهٔ او شو ازین فاقه و خواری بخرش
هوش مصنوعی: ای سنایی، وقتی که دلت درگیر نیازها شد، به بندگی او درآی و از این فقر و ذلت رهایی یاب.
سیرت مرد نگر در گذر از صورت و ریش
کان گیا کش بنگارند نچینند برش
هوش مصنوعی: در رفتار و روحیات انسان‌ها دقت کن و تنها به ظاهر و ریششان نگاه نکن. مانند گیاهی که باید درخت شود، فقط ظاهری ندارد بلکه باید به عمق و کیفیت آن توجه کرد.
معنی از مرد به از نقش که بر هیچ عدو
آن سواری که به نقشست نباشد ظفرش
هوش مصنوعی: بهتر است به جای تکیه بر ظواهر و نشان‌های ظاهری، بر توانمندی‌ها و قابلیت‌های واقعی خود تکیه کنیم. زیرا آنچه در عمل مهم است، قدرت و شایستگی فرد است و نه فقط تصاویری که به ظاهر دارد.
در گرمابه پر از صورت زیباست ولیک
قوت ناطقه باید که بگوید صورش
هوش مصنوعی: در حمام پر از زیبایی‌های ظاهری است، اما برای بیان این زیبایی‌ها نیاز به قدرت بیان و کلام وجود دارد.
آن زبانی که نباشد سخنش همره دل
نشمرد جان خردمند بجر مختصرش
هوش مصنوعی: زبان اگر نتواند احساسات و اندیشه‌ها را به درستی بیان کند، دیگر ارزش خاصی ندارد و انسان‌های دانا آن را بی‌اهمیت می‌شمارند.
کار بی‌دل به زبان سنگ ندارد بر خلق
طوطی ار ختم کند نگذرد از فرق سرش
هوش مصنوعی: کار بدون عشق و دل‌سوزی، تأثیری بر دیگران ندارد. حتی اگر طوطی هم تمامی مهارت‌های خود را به کار گیرد، نمی‌تواند از این موضوع چشم‌پوشی کند.
دیده بر صورت آن دار که چون نرگس تر
هر کرا تا به سحر بود بر او سهرش
هوش مصنوعی: به چشمان خود بنگر که چقدر زیبا و دلربا هستند، همچون نرگس‌های تازه که در دل شب هر کسی را مسحور می‌کنند.
او همان روز به آخر نبرد تا به جزا
از زر و سیم چو نرگس نکند تاجورش
هوش مصنوعی: او در روز آخر نبرد به جزای خود دست خواهد یافت و همچون نرگس، زیبا نخواهد شد یا به دیگران نخواهد نگریست.
رادمردی بر او طالع میلادی ساخت
رفت همچون الف کوفی روزی به درش
هوش مصنوعی: مردی با شجاعت و دلیری، سرنوشتی تازه برای او رقم زد و مانند الف‌های کوفی، روزی به خانه‌اش رفت.
هم در آن روز برون آمد با چندان لام
که بنشناختم از کارگه شوشترش
هوش مصنوعی: در آن روز افرادی با شکوه و زیبایی از کارگاه شوشتر بیرون آمدند که نتوانستم آن‌ها را بشناسم.
لاجرم کرد بر آن خلعت آمد با چندان لام
که همو باز ندانست همی حد و مرش
هوش مصنوعی: بی‌تردید آن لباس بر او آمد، اما به قدری زیبا و پرزرق و برق بود که خود او نیز نتوانست حد و مرز آن را تشخیص دهد.
هیچ دانی که به هنگام تکلف چکند
چون برین گونه بود مکرمت ماحضرش
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که وقتی کسی به خاطر تکلف و ادب تلاش می‌کند، چگونه رفتار می‌کند؟ این رفتار نشان دهنده‌ی مهربانی و احترام اوست.
ای نهان مانده عروسان ضمیر تو ز شرم
رو بر خواجه شو و بازنما اینقدرش
هوش مصنوعی: ای عروس‌های پنهان در دل تو، از شرم بر روی خود را به خشم و برافراشته کن و نشان بدهید که چقدر زیبایی دارید.
بر عروس سخنان تو چنان جلوه کنند
خلعت و تقویت و تربیت سیم و زرش
هوش مصنوعی: سخنان تو مانند پوشش زیبایی برای عروس می‌درخشند و به او قوت و تربیت می‌بخشند، همانطور که جواهرات نقره و طلا به او جلوه می‌دهند.
که گرش چرخ نقابی کند از پردهٔ غیب
عون او باز چو خورشید کند مشتهرش
هوش مصنوعی: اگر چرخ فلک پرده‌ای از غیب بر چهره او بکشد، اما او همچنان مانند خورشید درخشان و مشهور خواهد بود.
تا رسد آدمیان را همی از خیر و ز شر
هر زمان تحفهٔ نونو ز قضا و قدرش
هوش مصنوعی: آدم‌ها همیشه از قضا و قدر، نعمت‌ها و خیرات و همچنین آثار بد را دریافت می‌کنند.
چون قضا و قدر از پردهٔ خشنودی و خشم
باد پیوسته به احباب و عدو نفع و ضرش
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت و تقدیر از پشت پردهٔ رضایت و نارضایتی نمایان می‌شود، همواره به دوستان نفع و به دشمنان ضرر می‌رساند.
باد چندانش بقا تا چو پسر در بر او
همچو لقمان شود از عمر نبیرهٔ پسرش
هوش مصنوعی: باد تا زمانی به او زندگی عطا کند که مثل لقمان، پسرش را در آغوش بگیرد و نسلش ادامه یابد.