گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴

ای سنایی خواجهٔ جانی غلام تن مباش
خاک را گر دوست بودی پاک را دشمن مباش
گرد پاکی گر نکردی گرد خاکی هم مگرد
مرد یزدان گر نباشی جفت اهریمن مباش
خاصّ را گر اهل نبْوی عام را منکر مشو
جام را گر می نباشی دام را ارزن مباش
کار خام دشمنان را آب شو، آتش مباش
نقشِ نامِ دوستان را موم شو، آهن مباش
یار خندان لب نباشی سرو سندان دل مباش
مرد دندان‌مزد نبْوی دردِ دندان‌کن مباش
در میان نیکوانِ زهره‌طبعِ ماهروی
چون شکوفه‌روی بودی چون شکافه‌زن مباش
گر چو نرگس نیستی شوخ و چو لاله تیره‌دل
پس دو روی و ده زبان همچون گل و سوسن مباش
نیک بودی از برای گفتگویی بد مشو
مرد بودی از برای رنگ و بویی زن مباش
در لباس شیرمردان در صف کم کاستی
همچو نامردان گریبان‌خشک و تردامن مباش
در سرای تیره‌رویان همچو جان گویا مشو
در میان خیره‌رایان همچو تن الکن مباش
دلبری داری به از جان، اینْت غم، گو جان مباش
گرد رانی هست فربه، گو برو گردن مباش
گرد خرمن گشتی و خوی ستوری با تو بود
چون فرشته خو شدی مرد خر و خرمن مباش
همچو کژدم گر نداری چشمِ بی‌نیشی مرو
یا چو ماهی گر زبانت نیست بی‌جوشن مباش
ریسمان‌وار ار نخواهی پای چون سرسر چو پای
ده زبان چون سوسن و یک چشم چون سوزن مباش
در میان تیرگی از روشنایی چاره نیست
در جهان تیره‌ای بی‌بادهٔ روشن مباش
یوسفت محتاج شلواریست ای یعقوبِ چشم
با ضریری خو کن و در بندِ پیراهن مباش
از دو عالم یاد کردن بی‌گمان آبستنی‌ست
گر همی دعوی کنی در مردی آبستن مباش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سنایی خواجهٔ جانی غلام تن مباش
خاک را گر دوست بودی پاک را دشمن مباش
هوش مصنوعی: ای سنایی، ای بزرگوار! اگر نسبت به خاک و دنیای مادی وابستگی‌ات را کم کنی، و به خودت و روح‌ات اهمیت بیشتری بدهی، در زندگی به اوج خواهی رسید. اگر واقعاً دوست داری به بالاترین مقام معنوی برسی، باید از تعلقات دنیوی دوری کنی و آماده‌سازی برای پیوستن به کمالات روحی را در نظر بگیری.
گرد پاکی گر نکردی گرد خاکی هم مگرد
مرد یزدان گر نباشی جفت اهریمن مباش
هوش مصنوعی: اگر پاکی و پاکی را در خود ایجاد نکردی، لااقل خود را به آلودگی نزن. مردی که از یزدان دور است، نباید همدست اهریمن باشد.
خاصّ را گر اهل نبْوی عام را منکر مشو
جام را گر می نباشی دام را ارزن مباش
هوش مصنوعی: اگر فرد خاصی اهل معرفت و علم باشد، نباید نسبت به عموم مردم بی‌اعتنا و منکر باشی. اگر شراب وجود ندارد، نباید به دام‌های بی‌ارزش هم توجه نکرد.
کار خام دشمنان را آب شو، آتش مباش
نقشِ نامِ دوستان را موم شو، آهن مباش
هوش مصنوعی: دشمنان را ناتوان و بی‌اثر کن، مانند آب که نرم و زود تغییر شکل می‌گیرد. اما در برابر دوستانت، باید مقاوم و قوی باشی، مثل آهن که سخت و پابرجاست.
یار خندان لب نباشی سرو سندان دل مباش
مرد دندان‌مزد نبْوی دردِ دندان‌کن مباش
هوش مصنوعی: دوست نازنین، اگر لبخند بر چهره‌ات نیست، مانند درختی ایستاده در کشتزار دل کسی نباش. در زندگی، به مردانی که فقط به فکر منافع خود هستند، تبدیل نشو و به دردهای ناشی از ناتوانی و غم دندان‌کشی جلب توجه نکن.
در میان نیکوانِ زهره‌طبعِ ماهروی
چون شکوفه‌روی بودی چون شکافه‌زن مباش
هوش مصنوعی: در میان زیبایانی که همچون زهره دلنواز و چون ماه می‌درخشند، تو باید همچون شکوفه‌ای باشید که درخشان و دلربا است، و نباید خود را در چالش‌های ستیز و جنگ بگذارید.
گر چو نرگس نیستی شوخ و چو لاله تیره‌دل
پس دو روی و ده زبان همچون گل و سوسن مباش
هوش مصنوعی: اگر شاداب و سرزنده مثل نرگس نیستی و مانند لاله، دلگیر و غمگین هستی، پس چرا باید مانند گل و سوسن که دو رو و زبان‌های مختلف دارند، رفتار کنی؟
نیک بودی از برای گفتگویی بد مشو
مرد بودی از برای رنگ و بویی زن مباش
هوش مصنوعی: خوبی و نیکوکاری برای داشتن گفت و گو مهم است، نه اینکه مانند مردان فقط به ظاهر و رنگ و رایحه توجه کنی. برای زنان هم نباید به چنین ظواهر سطحی اهمیت بدهی.
در لباس شیرمردان در صف کم کاستی
همچو نامردان گریبان‌خشک و تردامن مباش
هوش مصنوعی: در میان قهرمانان و شجاعان قرار داری، پس هیچ نشان از ضعف و کمبود نده. مانند کسانی که در برابر چالش‌ها و سختی‌ها ترسیده‌اند، نباش. خود را قوی و محکم حفظ کن و از نشانه‌های بی‌حوصلگی دوری کن.
در سرای تیره‌رویان همچو جان گویا مشو
در میان خیره‌رایان همچو تن الکن مباش
هوش مصنوعی: در محفل افراد بدبین و ناامید، مانند جان زنده و پرتحرک نباش و در جمع افرادی که سرخود و بی‌فکر هستند، مانند یک بدن بی‌تحرک و بی‌خاصیت نگرد.
دلبری داری به از جان، اینْت غم، گو جان مباش
گرد رانی هست فربه، گو برو گردن مباش
هوش مصنوعی: عزیز دل تو از جان هم برایم مهم‌تر است، این غم که داری را فراموش کن، چون اگر جان هم نباشد، ناز تو را نمی‌خواهم. حتی اگر بخواهی بی‌محلی کنی، باز هم به تو اهمیت نمی‌دهم.
گرد خرمن گشتی و خوی ستوری با تو بود
چون فرشته خو شدی مرد خر و خرمن مباش
هوش مصنوعی: وقتی در میان خوبی‌ها و زیبایی‌ها قرار گرفتی و با شخصیتی نیکو همراه شدی، مراقب باش که به اشتباه در دام خیالات و آرزوهای کاذب نیفتی و خود را فراموش نکنی.
همچو کژدم گر نداری چشمِ بی‌نیشی مرو
یا چو ماهی گر زبانت نیست بی‌جوشن مباش
هوش مصنوعی: اگر مانند کژدم نمی‌توانی بی‌نیش زندگی کنی، از آنجا دور شو و نرو. یا اگر مانند ماهی نمی‌توانی بدون تلاش و جنب و جوش بمانی، در آن موقعیت نمان.
ریسمان‌وار ار نخواهی پای چون سرسر چو پای
ده زبان چون سوسن و یک چشم چون سوزن مباش
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی مانند ریسمان ضعیف باشی، پس مانند پای انسان استوار و محکم باش. همچنین زبانت باید مانند گل سوسن زیبا و خوش‌صدا باشد و تنها یک چشم نباید همانند سوزن تیز و بی‌رحم باشد.
در میان تیرگی از روشنایی چاره نیست
در جهان تیره‌ای بی‌بادهٔ روشن مباش
هوش مصنوعی: در میان تاریکی، هیچ راهی برای رسیدن به روشنی وجود ندارد. در دنیای تاریک، بدون نوشیدنی روشن‌کننده، نباش.
یوسفت محتاج شلواریست ای یعقوبِ چشم
با ضریری خو کن و در بندِ پیراهن مباش
هوش مصنوعی: یوسف به شلوار نیاز دارد، ای یعقوب! برای قبول کردن حقیقتی جدید آماده باش و به ظواهر و لباس‌ها وابسته نباش.
از دو عالم یاد کردن بی‌گمان آبستنی‌ست
گر همی دعوی کنی در مردی آبستن مباش
هوش مصنوعی: یادآوری از دو دنیا و درگیر شدن با آن‌ها، نشانه‌ی باروری و آمادگی است. اگر ادعا می‌کنی که مردی، نباید درگیر این باروری‌ها باشی.