قصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در نکوهش اصحاب دعوا
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانش در نفیر مباش
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با ویل و وای و ویر مباش
اثر دوزخ ار نمیخواهی
ساکن گنبد اثیر مباش
گر سعیدیت آرزوست به عدن
در سراپردهٔ سعیر مباش
تو ورای چهار و پنج و ششی
در کف هفت و هشت اسیر مباش
در سرا ضرب عقل و نفس و فلک
ناقدی باش و جز بصیر مباش
در میان غرور و وهم و خیال
بستهٔ دیو بسته گیر مباش
هر دمی با گشاد نامهٔ عقل
گر تو سلطان نهای سفیر مباش
منی انداز باش چون مردان
گر نهای زن منی پذیر مباش
گر ترا جان به وزر آلودست
داروی وزر کن وزیر مباش
از برای خلاف و استبداد
به سرو دنب جز بگیر مباش
ای به گوهر و رای طبع و فلک
بهر آز این چنین حقیر مباش
مار قانع بسی زید تو به حرص
گر نهای مور زود میر مباش
از پی خرس حرص و موش طمع
گاه گوز و گهی پنیر مباش
«من» و «سلوی» چو هست اندر تیه
در نیاز پیاز و سیر مباش
از کمان یافت دور گشتن تیر
تو ز کژ دور شو چو تیر مباش
گر همی در و عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش
گر خطر بایدت خطر کن جان
ورنه ایمن بزی خطیر مباش
چون ترا خاک تخت خواهد بود
گو کنون تخت اردشیر مباش
تا ز یک وصف خلق متصفی
شو فقیهی گزین فقیر مباش
فقه خوان لیک در جهنم جاه
همچو قابوس وشمگیر مباش
چون زفر درس و ترس با هم خوان
ورنه بیهوده در زفیر مباش
در ره دین چو بو حنیفه ز علم
چون چراغی به جز منیر مباش
چون تو طفلی و شرع دایهٔ تست
جز ازین دایه سیر شیر مباش
مجمع اکبر ار نخواهد بود
طالب جامع کبیر مباش
ور کنون سوی کعبه خواهی رفت
ره مخوفست بیخفیر مباش
با چنین غافلان نذر شکن
جز چو پیغمبران نذیر مباش
از پی ذکر بر صحیفهٔ عمر
چون نکو نهای دبیر مباش
با تو در گورتست علم و عمل
منکر «منکر» و «نکیر» مباش
پاس پیوسته دار بر در حق
کاهلانه «بجه» «بگیر» مباش
خار خارت چو نیست در ره او
پس در آن کوی خیر خیر مباش
همه دل باش و آگهی نیاز
بیخبر بر در خبیر مباش
زیر بیآگهی کند زاری
پس تو گر آگهی چو زیر مباش
چون قلم هر دمی فدا کن سر
لیک از بن شکر بیصریر مباش
چون به پیش تو نیست یوسف تو
پس چو یعقوب جز ضریر مباش
ای سنایی تو بر نظارهٔ خلق
در سخن فرد و بینظیر مباش
در زحیری ز سغبهٔ گفتن
گفت بگذار و در زحیر مباش
در هوای صفا چو بوتیمار
دردت ار هست گو صفیر مباش
با قرارست نور دیدهٔ سر
چشم سر گو: برو قریر مباش
شکر کن زان که شرع و شعرت هست
خرت ار نیست گو شعیر مباش
گرچه خصمت فرزدق ست به هجو
تو به پاداش او جریر مباش
خود نقیریست کل عالم و تو
در نقار از پی نقیر مباش
از پی یوسف کسان به غرض
گاه بشرا و گه بشیر مباش
همه بر کشتهای تشنه ز قحط
ابر باش و به جز مطیر مباش
هر کجا پای عاشقیست روان
باد کشتیش باش و قیر مباش
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - در ستایش قاضی ابوالبرکاتبن مبارک فتحی: به آب ماند یار مرا صفات و صفاشقصیدهٔ شمارهٔ ۹۴: ای سنایی خواجهٔ جانی غلام تن مباش
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای جوان زیر چرخ پیر مباش
یا ز دورانش در نفیر مباش
هوش مصنوعی: ای جوان، زیر بار مشکلات زندگی و زمانه نرو و مثل دوران قدیم، مضطرب و نگران نباش.
یا برون شو ز چرخ چون مردان
ورنه با ویل و وای و ویر مباش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی زندگیات را دستکم نگیر و از زندگیات خارج شو، مانند مردان عملگرا و شجاع باش؛ وگرنه با ناله و زاری و حسرت زندگی نکن.
اثر دوزخ ار نمیخواهی
ساکن گنبد اثیر مباش
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی عذاب جهنم را تجربه کنی، نباید در این جهان مادی و دنیوی زندگی کنی.
گر سعیدیت آرزوست به عدن
در سراپردهٔ سعیر مباش
هوش مصنوعی: اگر به سعادت و خوشبختی امیدوار هستی، در جایی که دچار غم و غصه هستی، نمان.
تو ورای چهار و پنج و ششی
در کف هفت و هشت اسیر مباش
هوش مصنوعی: تو از محدودیتهای عددی و مرزهای معمولی فراتر برو و اجازه نده که درگیر مسائل ناچیز و سطحی شوی.
در سرا ضرب عقل و نفس و فلک
ناقدی باش و جز بصیر مباش
هوش مصنوعی: در زندگی باید مراقب و آگاه باشی و فقط به چیزهایی که میبینی اکتفا نکنی، بلکه باید درک عمیقتری از حقایق داشته باشی.
در میان غرور و وهم و خیال
بستهٔ دیو بسته گیر مباش
هوش مصنوعی: در میان خودبینی و توهم و خیال، به دام فریبندگی نیفت.
هر دمی با گشاد نامهٔ عقل
گر تو سلطان نهای سفیر مباش
هوش مصنوعی: هر لحظه با تفکر و هوش عمل کن، اگر خودت مقام والایی نداری، حداقل نمایندهای از خرد و عقل باش.
منی انداز باش چون مردان
گر نهای زن منی پذیر مباش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مانند مردان رفتار کنی، باید خودت را به شکل آنها درآوری؛ در غیر این صورت، به نقش زنانهات احترام بگذار و در آن باقی بمان.
گر ترا جان به وزر آلودست
داروی وزر کن وزیر مباش
هوش مصنوعی: اگر دلت به گناه و بار سنگین آلوده است، خود را از آن آزاد کن و وزیر (مشاور) گناه مباش.
از برای خلاف و استبداد
به سرو دنب جز بگیر مباش
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از ظلم و استبداد، هیچکس نباید به درخت سرو حتی تکیه کند.
ای به گوهر و رای طبع و فلک
بهر آز این چنین حقیر مباش
هوش مصنوعی: ای کسی که دارای ارزش و اندیشهی بلند هستی، برای آزمایش این دنیا اینقدر کوچک و ناچیز نباش.
مار قانع بسی زید تو به حرص
گر نهای مور زود میر مباش
هوش مصنوعی: اگر مار به آنچه دارد قانع باشد، زیادتر از آن نمیطلبد. اما اگر تو به خواستهها و حرص خود قانع نباشی و همواره بیشتر بخواهی، به سرنوشت شبیه مور که به زودی نابود میشود، دچار خواهی شد.
از پی خرس حرص و موش طمع
گاه گوز و گهی پنیر مباش
هوش مصنوعی: به دنبال چیزهایی که خیلی دور به نظر میرسند، نباش. گاهی وقتها زندگی ما را به سوی خطرات و فریبها میکشاند. از وسوسههایی که میتواند موجب آسیب شود، دوری کن و بر آنچه که ارزشمند است، تمرکز کن.
«من» و «سلوی» چو هست اندر تیه
در نیاز پیاز و سیر مباش
هوش مصنوعی: در میان بیراههها، در جستجوی نیازها نباید تنها به پیاز و سیر اکتفا کرد.
از کمان یافت دور گشتن تیر
تو ز کژ دور شو چو تیر مباش
هوش مصنوعی: اگر تیر تو از کمان خارج شده و دور شده است، برای اینکه به هدف برسی، باید از انحراف دوری کنی و مثل تیر نباشی که از هدف منحرف میشود.
گر همی در و عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در دریاها و عمق زندگی غرق شوی، نباید در لجنزار غدیر بمانی.
گر خطر بایدت خطر کن جان
ورنه ایمن بزی خطیر مباش
هوش مصنوعی: اگر به خطر نیاز داری، برای آن آماده باش و جان خود را به خطر بینداز؛ وگرنه اگر میخواهی امن زندگی کنی، باید از خطر دوری کنی.
چون ترا خاک تخت خواهد بود
گو کنون تخت اردشیر مباش
هوش مصنوعی: چون روزی به خاک خواهی رفت و تخت و مقام تو از بین خواهد رفت، پس اکنون به دنبال مقام و سلطنت نرو.
تا ز یک وصف خلق متصفی
شو فقیهی گزین فقیر مباش
هوش مصنوعی: برای اینکه یکی از صفات خلق را به خود بگیری، فقیهی را انتخاب کن و فقیر نباش.
فقه خوان لیک در جهنم جاه
همچو قابوس وشمگیر مباش
هوش مصنوعی: علم فقه را بخوان، اما در دنیای جاه و نادانی مانند قابوس و شمگیر نباش.
چون زفر درس و ترس با هم خوان
ورنه بیهوده در زفیر مباش
هوش مصنوعی: اگر درس و ترس را توأم با هم بیاموزی، به نتیجه خوبی میرسی، ولی اگر تنها به یادگیری بدون ترس بپردازی، کار بیهودهای خواهد بود.
در ره دین چو بو حنیفه ز علم
چون چراغی به جز منیر مباش
هوش مصنوعی: در مسیر دین، مانند ابوحنیفه، علم خود را چون چراغی روشن کن و جز نورانی بودن، به چیز دیگری نپرداز.
چون تو طفلی و شرع دایهٔ تست
جز ازین دایه سیر شیر مباش
هوش مصنوعی: اینجا بیان شده که تو هنوز کودک هستی و قوانین شرع به مانند دایهای است که تو را بزرگ میکند، بنابراین جز از این دایه و تربیت او چیزی نخور و سیر نشو.
مجمع اکبر ار نخواهد بود
طالب جامع کبیر مباش
هوش مصنوعی: اگر به دنبال رسیدن به کمال و جامعیت هستی، نباید به کارهای کوچک و کماهمیت بسنده کنی. باید تلاش کنی تا به جمع بزرگی از ارزشها و آموختهها دست پیدا کنی.
ور کنون سوی کعبه خواهی رفت
ره مخوفست بیخفیر مباش
هوش مصنوعی: اگر اکنون میخواهی به سوی کعبه بروی، بدان که راهی هراسناک و خطرناک است، بنابراین بیاحتیاط نباش.
با چنین غافلان نذر شکن
جز چو پیغمبران نذیر مباش
هوش مصنوعی: با افرادی که نذر و عهد خود را میشکنند، مانند پیامبران که فقط هشدار میدهند، برخورد نکن.
از پی ذکر بر صحیفهٔ عمر
چون نکو نهای دبیر مباش
هوش مصنوعی: اگر در یادآوری و ذکر مسائل مهم و معنوی مثل عمر خود کوشا و نیکوکار نیستی، پس چرا به نوشتن و ثبت آنها ادامه میدهی؟
با تو در گورتست علم و عمل
منکر «منکر» و «نکیر» مباش
هوش مصنوعی: با تو در گور، علم و عمل من از نکیر و منکر نهراسی.
پاس پیوسته دار بر در حق
کاهلانه «بجه» «بگیر» مباش
هوش مصنوعی: همیشه با دقت و جدیت به وظایف و مسئولیتهایت رسیدگی کن و سهلانگاری نکن. از پذیرفتن فرصتها و کارهایی که به تو واگذار میشود، خودداری نکن.
خار خارت چو نیست در ره او
پس در آن کوی خیر خیر مباش
هوش مصنوعی: وقتی در راه او خار و خاشاکی وجود ندارد، پس در آن مکان نیکو و خوب باش.
همه دل باش و آگهی نیاز
بیخبر بر در خبیر مباش
هوش مصنوعی: همه با دل و احساس باشید و حقیقت نیازهای خود را بشناسید، اما در برابر دانای پاک ناآگاه نمانید.
زیر بیآگهی کند زاری
پس تو گر آگهی چو زیر مباش
هوش مصنوعی: اگر بیخبر و نا آشنا باشی، به زاری و شکایت میافتی. پس اگر آگاهی و دانش داری، مثل بیخبرها نباش.
چون قلم هر دمی فدا کن سر
لیک از بن شکر بیصریر مباش
هوش مصنوعی: هر لحظهای که قلم به کار میافتد، جانم را نثار کن، اما هرگز نباید از اصل شیرینی کلمات غافل باشی.
چون به پیش تو نیست یوسف تو
پس چو یعقوب جز ضریر مباش
هوش مصنوعی: وقتی یوسف تو در کنار تو نیست، مانند یعقوب فقط در ناچاری و حسرت باقی نمان.
ای سنایی تو بر نظارهٔ خلق
در سخن فرد و بینظیر مباش
هوش مصنوعی: ای سنایی، تو در مشاهده و بررسی انسانها در کلام خود، بینظیر و منحصر به فرد نباش.
در زحیری ز سغبهٔ گفتن
گفت بگذار و در زحیر مباش
هوش مصنوعی: اگر به زحمتها و مشکلاتی که در گفتار تو وجود دارد، فکر میکنی، بهتر است خودت را درگیر این مسایل نکنی و از آنها دوری کنی.
در هوای صفا چو بوتیمار
دردت ار هست گو صفیر مباش
هوش مصنوعی: اگر در فضایی آرام و خوش هستی، مانند بوتیمار (نوعی ماهی) در آرامش شنا کن و اگر درد و رنجی داری، در آرامش و سکوت باقی بمان.
با قرارست نور دیدهٔ سر
چشم سر گو: برو قریر مباش
هوش مصنوعی: چشم و دل به طرف کسی خیره مباش و بیقرار نباش.
شکر کن زان که شرع و شعرت هست
خرت ار نیست گو شعیر مباش
هوش مصنوعی: سپاسگزاری کن به خاطر اینکه دین و شعر تو را هدایت میکند، و اگر تو را هدایت نمیکند، پس مثل چیزی بیارزش نباش.
گرچه خصمت فرزدق ست به هجو
تو به پاداش او جریر مباش
هوش مصنوعی: هرچند دشمن تو فرزدق است که به تو توهین میکند، اما تو به خاطر این کار او نباید جوابش را با شعرهای جریر بدهی.
خود نقیریست کل عالم و تو
در نقار از پی نقیر مباش
هوش مصنوعی: این دنیا مانند تئوری یک سفر است و تو نباید به دنبال حواشی و جزئیات بیاهمیت باشی. به اصل و معنای عمیق آن توجه کن و از حواسپرتیها بپرهیز.
از پی یوسف کسان به غرض
گاه بشرا و گه بشیر مباش
هوش مصنوعی: به دنبال یوسف نروید، زیرا در هر جا او مقام مخصوص خود را دارد و شما نمیتوانید به راحتی به آن دست پیدا کنید. همچنین، در زمانی که خبر خوشی برای وصول به مقصدی خاص در کار است، شرکت نکنید.
همه بر کشتهای تشنه ز قحط
ابر باش و به جز مطیر مباش
هوش مصنوعی: همه باید بر روی زمینهای خشک و تشنه برای بارش باران کوشش کنند و غیر از این نباید فکر دیگری داشت.
هر کجا پای عاشقیست روان
باد کشتیش باش و قیر مباش
هوش مصنوعی: هر جا که عشق و محبت حضور دارد، مانند باد آزاد و بیقید و شرط باش و مانند قیر که همیشه چسبنده و محکم است، نباش.