قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - در ستایش قاضی ابوالبرکاتبن مبارک فتحی
به آب ماند یار مرا صفات و صفاش
که روی خویش ببینی چو بنگری بقفاش
ز بوی و خوبی جعد و دو زلف مشکینش
ز رنگ و گردن و گوش و دو عارض زیباش
نگار خانهٔ چین است و ناف آهوی چین
درون چین دو زلف و برون چین قباش
بسی نماند مر آن سرو و ماه را که شود
چو ابر پردهٔ خورشید سایهٔ بالاش
عجب مدار گر از خویش بوسه برباید
که آینهست جهان پیش چشم او ز ضیاش
پدید گشته دو جرم سهیل و سی پروین
میان دایرهٔ ماه وزیر جرم سهاش
برنگ چون گل سوریست لیک نشناسم
چو من برابر او باشم از گل رعناش
ز روی عقل که یارد چخید بر صفتش
ز راه دیده که یارد قبول کرد هواش
که دیده روزی با نور روی او پیوست
ازو نگشت جدا تا نکرد نابیناش
به آتش رخ او ره که یافت کز تف عشق
هزار جان و جگر سوخت زلف دود آساش
کسی که بستهٔ او شد زمانه داغی کرد
میان جانش ز «لن تفلحوا اذا ابداش»
چو آفتاب جهانتاب گشت طلعت دوست
که نیست جز دل آزادگان نشان هواش
بلای دوستی او مرا شرابی داد
که جز اجل نبود مستی از شراب بلاش
ز کاروان طبیعت نیافت یک شب و روز
سواد دیدهٔ من سود خوابی از سوداش
بپرسدم ز ریا گه گهی به راه ولیک
هزار صدق فدای یک دروغ و ریاش
دل شکستهٔ تاریک ازو بدان جویم
که می نسب کند از زلفک سیاه دوتاش
وگرنه دل چه دریغست از کسی که بود
هزار جان مقدس فدای جور و جفاش
پذیره پایش جفاهای او شوم شب و روز
برای آن که نسب دارد آن جفا ز رضاش
چو راحت دلش اندر عنای جان منست
چه من چه عنین گر درکشم عنان ز عناش
گه لطافت پیدا به چشمها پنهانش
بگاه تابش پنهان ز دیدهها پیداش
وفای او سبب روز نیک و بخت نکوست
ز بهر آنکه چو من امتحان کنم عمداش
چو کنیت برکات مبارک فتحی
نشان برکت و فتح و مبارکیست وفاش
امین ملک دوشه قاضی عمید که کرد
خدای مایهٔ ترس و امید همچو قضاش
فرود مرکز چرخست قاعدهٔ حلمش
ورای عالم عقلست همت والاش
دلیل مایهٔ ناز و نواز گشت دلش
عطای عالم ذل و نیاز گشت عطاش
به عشق او چو سنایی پناه خویش نیافت
بدیدهٔ خرد و روح در نیافت سناش
زمانه را ز پی زادن چنو فرزند
عقیم گشت چهار امهات و هفت آباش
رضا و خشمش اگر نیستی مفید و مضر
دو برنداشتی ایمان همی ز خوف و رجاش
ز بهر حشمت او را شدست در شب و روز
بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش
ز عشق سیم و ز خوی ذمیم و فعل لئیم
سوی کریم بسی خوارتر بود اعداش
ز عون میر و ز لطف دبیر و فهم وزیر
سوی اسیر بسی خوبتر بود سیماش
خلاف او به بهشت ار کسی بیندیشد
کسی خدای میان بهشتیان به و باش
از آنکه هست نشاط جهان ز رحمت حق
چو روز عید و شب قدر شد صباح و مساش
به روز «نحن قسمنا» خدای اندر لوح
برو نوشت همه چیز جز گناه فناش
زبانش خشک شود چون زبان قفل به کام
کسی که ناطقهٔ او نشد کلید ثناش
چه بی نظیر کسست او که وهم من صدبار
به عرش و فرش دوید و ندید کس همتاش
ثنای او را حد کمال پیدا نیست
که بیش آید چون بیشتر کنند اداش
حیات را چه گوارندهتر ز آب ولیک
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش
ز روح نامیه ما ناکه نسبتی دارد
ثنای او که فزاید همی به عمر ثناش
خطی که صورت یک وصف خلق او بود آن
دماغها نشناسد همی ز مشک خطاش
هر آن سخن که کند رشته نوک خامهٔ او
زمانه باز نداند ز لولو لالاش
به گاه موسی اگر سحر کلک او دیدی
میان ببستی در پیش او چو نیزه عصاش
شدست مایهٔ اندیشه همچو سودا لیک
فزونترست بدیدار قوت صفراش
دو ملک را بدو نوک قلم چنان کردست
که عقل باز نداند همی ز یک دریاش
چو قهر قدرت باری همی دهد در ملک
میان چار گهر اتفاق عقل و دهاش
کسی که راست نبود این ستانه را چو «الف»
به پیش خدمت سلطان میان ببست چو «لاش»
قوام ملک علایی ز رای عالی اوست
از آن چو ملک عزیزست نزد شاه علاش
چنان کند چو خضر ملک شاه را از وجود
که صد ستاره بتابد چو گنبد خضراش
کمال دولت غزنین همی چنان جوید
که خواهدی که فلک باشدی هم از اقصاش
بسی نماند که این ملک را تمام کند
ز کیمیا و ز آب حیات و از عنقاش
جزای نیکی او بینیازی ابدست
گمان بری که مگر شرح نام اوست جزاش
امید و ترس عجب نیست از دعاش که هست
خزانهٔ بد و نیک خدای ملک دعاش
کسی که شحنهٔ او عصمت خدای بود
شگفت نیست که یاور بود زمین و سماش
ز کل جوهر او عقل خیره ماند چو دید
هزار جوهر دریا نمای در اجزاش
چو چاکر در او خواست بود جوهر عقل
بسست بر شرف و خواجگی دلیل و گواش
زهی جمال تو آن آفتاب کاندر جود
دریغ نیست ز عرش و ز فرش ظل و ضیاش
زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی
به رفق مهر گیا هر چه هست زهر گیاش
هر آن چراغ کز آسیب دم شود ناچیز
چو داغ سعی تو دارد بپرورد نکباش
در آب تیره که در وی شکربنگدازد
چو خوی و خلق تو گیرد فرو خورد خاراش
اگر ز رای تو تاثیر یافتی گردون
دو طوق زرین گشتی به شکل اژدرهایش
هر آنچه وهم تو صورت کند ز عالم عقل
حروف جامهٔ جان پوشد ار کشد صحراش
برهنه باشد اگر در حجاب غیب رود
کسی که کلک تو کردست در جهان رسواش
جمال و جسم تو معنیست آن غیر تو نقش
از آنکه نیست کس آسودهدل ز برگ و نواش
بزرگوارا دانی که مر سنایی را
جز از عطای کریمان نباشد ایچ سناش
ولیک نیست کریمی جز از تو اندر عصر
که تا کند کف او از کف نیاز جداش
ازین همه که تو دانی که کیستند ایشان
به مدح هر که غلو کرد فکرت داناش
از آن فزون نشود تا قیامت آن شاخی
که جز به رنگ نبودست بیخ و برگ نماش
جز از تو بنده بسی مدح گفت در غزنی
شنید مدحش هر کس ولی ندید سخاش
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش
مها به نزد تو این بنده گوهری آورد
که جز سخات کس او را نداند ارزو بهاش
ز دوستی صفت تو به کوه خوانم و دشت
ز بهر آنکه مثنا شود همی ز صداش
بسا کسا که ز دون همتی و بدبختی
به مدح گوی نشد زر و جامه در کالاش
کنون چو جامهٔ غوک است پیکر درمش
کنون چو پیکر مردهست جامهٔ دیباش
تربنه گر نخورد مرد سفله پیش از مرگ
پس از وفات چه لذت ز بره و حلواش
به اختیار کند عاقل آن عمل امروز
کز اضطرار همی کرد بایدی فرداش
اگر نتابد خورشید بخشش تو بر او
بکشته گیر هوای مه دی از سرماش
دعا تراست اگر چه رهیت را از عجز
همی معاینه افتد پس از خطاب دعاش
همیشه تا نبود جز پی صلاح جهان
درون چنبر چرخ آب و نارو خاک و هواش
چو آب و آتش و چون باد خاک باد مقیم
صفا و برتری و روح پروری و بقاش
ز اعتدال طابع تنت به راحت باد
که آفرید خداوند بهر راحت ماش
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۱: یکی بهتر ببینید ایها الناسقصیدهٔ شمارهٔ ۹۳ - در نکوهش اصحاب دعوا: ای جوان زیر چرخ پیر مباش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به آب ماند یار مرا صفات و صفاش
که روی خویش ببینی چو بنگری بقفاش
هوش مصنوعی: یار من مانند آب است، با ویژگیها و صفات نیکو که اگر چهرهاش را ببینی، زیباییاش را درک میکنی.
ز بوی و خوبی جعد و دو زلف مشکینش
ز رنگ و گردن و گوش و دو عارض زیباش
هوش مصنوعی: از بوی خوش و زیبایی髻 و دو زلف مشکی او تا رنگ پوست، گردن، گوشها و دو طرف صورتش.
نگار خانهٔ چین است و ناف آهوی چین
درون چین دو زلف و برون چین قباش
هوش مصنوعی: معنی این بیت به صورت زیر است:
جایگاه معشوق شبیه به چین است که در آن زلفهای پرپیچ و تابش مانند ناز آهو به نظر میرسد و بیرون از آن، لباس زیبایش جلوهگری میکند.
بسی نماند مر آن سرو و ماه را که شود
چو ابر پردهٔ خورشید سایهٔ بالاش
هوش مصنوعی: مدت زیادی از زیبایی و جوانی آن سرو و ماه نمیگذرد، چرا که ممکن است مانند ابر، سایهای بر روی نور خورشید بیفتد و آنها را تحت تأثیر قرار دهد.
عجب مدار گر از خویش بوسه برباید
که آینهست جهان پیش چشم او ز ضیاش
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر جهان به مانند آینهای در برابر او باشد و او از خود بوسهای برباید، زیرا نور او تمام فضا را روشن کرده است.
پدید گشته دو جرم سهیل و سی پروین
میان دایرهٔ ماه وزیر جرم سهاش
هوش مصنوعی: دو جرم آسمانی به نامهای سهیل و سیپروین در میان دایره ماه و در کنار جرم دیگری به نام سهاش دیده میشوند.
برنگ چون گل سوریست لیک نشناسم
چو من برابر او باشم از گل رعناش
هوش مصنوعی: رنگ او شبیه گل زیبایی است، اما نمیتوانم او را بشناسم، چون وقتی در برابر او قرار میگیرم، از زیباییاش شرم میکنم.
ز روی عقل که یارد چخید بر صفتش
ز راه دیده که یارد قبول کرد هواش
هوش مصنوعی: از روی عقل کسی نمیتواند بر زیباییاش پافشاری کند، بلکه تنها از راه دیدن است که میتوان به خواستههای او دل سپرد.
که دیده روزی با نور روی او پیوست
ازو نگشت جدا تا نکرد نابیناش
هوش مصنوعی: چشمی که روزی با روشنی چهرهاش ملاقات کرد، هرگز از آن جدا نشد تا اینکه نابینا شد.
به آتش رخ او ره که یافت کز تف عشق
هزار جان و جگر سوخت زلف دود آساش
هوش مصنوعی: عشقی که به چهره او مینگرید، چون آتش است و جانهای بسیاری را در خود سوزانده است. زلفهای او همانند دودی است که آرامش را از بین میبرد و موجب عذاب میشود.
کسی که بستهٔ او شد زمانه داغی کرد
میان جانش ز «لن تفلحوا اذا ابداش»
هوش مصنوعی: کسی که تحت تاثیر زمانه قرار گرفته، حس عذاب و رنجی در دلش احساس میکند که به خاطر این است که نمیتواند به موفقیتهای پایدار دست یابد.
چو آفتاب جهانتاب گشت طلعت دوست
که نیست جز دل آزادگان نشان هواش
هوش مصنوعی: زمانی که چهره دوست مانند آفتاب درخشان شد، تنها چیزهایی که نشان علاقهمندیش هستند، دلهای آزادگان است.
بلای دوستی او مرا شرابی داد
که جز اجل نبود مستی از شراب بلاش
هوش مصنوعی: عشق و دوستی او چنان حالتی به من بخشید که جز مرگ، هیچ چیز نمیتواند من را هوشیار کند. این حالتی که از عشق او به دست آوردهام، بسیار غرق در خوشی و مستی است.
ز کاروان طبیعت نیافت یک شب و روز
سواد دیدهٔ من سود خوابی از سوداش
هوش مصنوعی: از سفر طبیعت، هیچ شب و روزی برای من نگذشت و خواب شیرین از دلم دور است.
بپرسدم ز ریا گه گهی به راه ولیک
هزار صدق فدای یک دروغ و ریاش
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدم که آیا در مسیر ریاکاری قرار دارد یا نه، اما به او گفتم که هزاران صداقت و راستگویی برای یک دروغ و ریاکاری او ارزش ندارد.
دل شکستهٔ تاریک ازو بدان جویم
که می نسب کند از زلفک سیاه دوتاش
هوش مصنوعی: دل شکسته و تاریکم را به خاطر او میجویم که مینوشد و از زلفهای سیاهش نشأت میگیرد.
وگرنه دل چه دریغست از کسی که بود
هزار جان مقدس فدای جور و جفاش
هوش مصنوعی: اگر غیر از این باشد، دلِ کسی که هزار جان مقدسش را برای ظلم و ستم او فدای میکند، چه ارزشی دارد؟
پذیره پایش جفاهای او شوم شب و روز
برای آن که نسب دارد آن جفا ز رضاش
هوش مصنوعی: من هر شب و روز تحمل کارهای زشت او را میپذیرم، زیرا میدانم که آن رفتارها به نسب و خویشاوندیاش با رضا برمیگردد.
چو راحت دلش اندر عنای جان منست
چه من چه عنین گر درکشم عنان ز عناش
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش دلش در محبت و توجه من است، چه فرقی میکند که من چه کنم یا به او آسیب برسانم.
گه لطافت پیدا به چشمها پنهانش
بگاه تابش پنهان ز دیدهها پیداش
هوش مصنوعی: گاهی لطافت و زیبایی او به چشمانش نمایان میشود، بهویژه هنگامی که درخشندگیاش به طور ناگهانی از دیدها پنهان میگردد.
وفای او سبب روز نیک و بخت نکوست
ز بهر آنکه چو من امتحان کنم عمداش
هوش مصنوعی: وفای او باعث خوشبختی و روزهای خوب است، چرا که وقتی او را عمداً امتحان میکنم، به خوبی متوجه این موضوع میشوم.
چو کنیت برکات مبارک فتحی
نشان برکت و فتح و مبارکیست وفاش
هوش مصنوعی: هنگامی که نعمتها و موهبتهای پربرکتی نصیب میشود، نشانهای است از برکت و پیروزی، که به روشنی بیانگر موفقیت و خوشبختی است.
امین ملک دوشه قاضی عمید که کرد
خدای مایهٔ ترس و امید همچو قضاش
هوش مصنوعی: امین ملک دوشه قاضی عمید به عنوان قاضی، به نوعی نمایندهی خداوند است که در حاکمیت عدالت بین مردم و تعیین سرنوشت آنها نقش دارد. او در عین حال که باید باعث ترس از ناهنجاریها باشد، امید و اطمینان به عدالت و رحمت خداوند را نیز در دلها زنده کند. مانند تصمیماتش که همزمان میتواند موجب خوف و امید در دل انسانها شود.
فرود مرکز چرخست قاعدهٔ حلمش
ورای عالم عقلست همت والاش
هوش مصنوعی: مرکز چرخ در جایی پایینتر قرار دارد و ویژگی صبر و بردباری او فراتر از تمام جهان عقل و دانش است. اراده او بسیار بلند و والا است.
دلیل مایهٔ ناز و نواز گشت دلش
عطای عالم ذل و نیاز گشت عطاش
هوش مصنوعی: دلیل محبت و نوازش او، دلش به خاطر موهبتهای دنیوی و نیازش به آنها نرم و تسلیم شده است.
به عشق او چو سنایی پناه خویش نیافت
بدیدهٔ خرد و روح در نیافت سناش
هوش مصنوعی: در عشق او، سنایی (شاعر) نتوانست پناهگاهی برای خود بیابد و با چشم خرد و روح خود، نتوانست نور و روشنی او را دریابد.
زمانه را ز پی زادن چنو فرزند
عقیم گشت چهار امهات و هفت آباش
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر به دنیا آوردن فرزندانی بیثمر و نازا دچار مشکل شده و به وضعیت بدی رسیده است. چهار چیز اصلی و هفت دسته دیگر از امور، همگی در این وضعیت نقش دارند.
رضا و خشمش اگر نیستی مفید و مضر
دو برنداشتی ایمان همی ز خوف و رجاش
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی به خوشنودی و خشم خداوند دست یابی، هیچ سود و زیانی ندارد؛ ایمان نیز باید بر اساس ترس و امید شکل گیرد.
ز بهر حشمت او را شدست در شب و روز
بنات نعش پرستار و بنده ابن ذکاش
هوش مصنوعی: به خاطر جلال و زیبایی او، در روز و شب، دختران زیبا و خدمتکاران از او میپرستند و غلامان ابن ذکاش نیز در خدمت او هستند.
ز عشق سیم و ز خوی ذمیم و فعل لئیم
سوی کریم بسی خوارتر بود اعداش
هوش مصنوعی: از محبت و علاقهای که به دنیای مادی دارم و از رفتارهای ناپسند و زشت خود، وقتی به سمت افراد بزرگوار و سخاوتمند میروم، از خودم بسیار حقیرتر به نظر میرسم.
ز عون میر و ز لطف دبیر و فهم وزیر
سوی اسیر بسی خوبتر بود سیماش
هوش مصنوعی: کمک و لطف دبیر و درک وزیر، همگی نسبت به اسیر بسیار زیباتر هستند.
خلاف او به بهشت ار کسی بیندیشد
کسی خدای میان بهشتیان به و باش
هوش مصنوعی: اگر کسی به غیر از او (خدا) فکر کند و بهشت را بخواهد، در حقیقت نمیتواند در میان بهشتیان خداوند باشد.
از آنکه هست نشاط جهان ز رحمت حق
چو روز عید و شب قدر شد صباح و مساش
هوش مصنوعی: جهان به خاطر رحمت خداوند سرشار از شادی و نشاط است، به گونهای که هر روز مانند روز عید و هر شب مثل شب قدر است.
به روز «نحن قسمنا» خدای اندر لوح
برو نوشت همه چیز جز گناه فناش
هوش مصنوعی: در روزی که خداوند در لوح محفوظ، همه چیز را نوشته است، جز گناهی که باعث نابودی میشود.
زبانش خشک شود چون زبان قفل به کام
کسی که ناطقهٔ او نشد کلید ثناش
هوش مصنوعی: زبان او به اندازهای خشک میشود که مانند قفلی در دهان کسی خواهد بود که نتوانسته است نعمت و زیباییهایش را به زبان بیاورد.
چه بی نظیر کسست او که وهم من صدبار
به عرش و فرش دوید و ندید کس همتاش
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که به قدری بیهمتاست که حتی تصور من نیز بارها به آسمان و زمین دویده، اما هیچ کس را مانند او ندیدهام.
ثنای او را حد کمال پیدا نیست
که بیش آید چون بیشتر کنند اداش
هوش مصنوعی: ستایش خداوند هیچ گونه حد و نهایتی ندارد، زیرا هر چه بیشتر در وصف او سخن بگوییم، باز هم نمیتوانیم ویژگیهای او را بهطور کامل بیان کنیم.
حیات را چه گوارندهتر ز آب ولیک
کسی که بیشترش خورد بکشد استسقاش
هوش مصنوعی: زندگی با آب، خوشمزهتر و گوارا است، اما کسی که بیش از حد از آن بنوشد، دچار مشکلی خواهد شد و حتی میتواند جانش را بگیرد.
ز روح نامیه ما ناکه نسبتی دارد
ثنای او که فزاید همی به عمر ثناش
هوش مصنوعی: روح نامی ما هیچ نسبتی با ستایش او ندارد، چرا که این ستایش همواره در طول عمر بیشتر و بیشتر میشود.
خطی که صورت یک وصف خلق او بود آن
دماغها نشناسد همی ز مشک خطاش
هوش مصنوعی: خطی که نشاندهندهی زیباییهای اوست، آن دماغها نمیتوانند از عطر خطای او آگاه شوند.
هر آن سخن که کند رشته نوک خامهٔ او
زمانه باز نداند ز لولو لالاش
هوش مصنوعی: هر حرفی که از دهان او بیرون میآید، زمانه نمیتواند آن را فراموش کند و مانند لولو، زبانش بند آمده است.
به گاه موسی اگر سحر کلک او دیدی
میان ببستی در پیش او چو نیزه عصاش
هوش مصنوعی: اگر در زمان موسی جادوگری قدرت سحرش را میدیدی، تو به مانند نیزهای که در دست عصای اوست، در برابر او ناتوان و تحتتأثیر قرار میگرفتی.
شدست مایهٔ اندیشه همچو سودا لیک
فزونترست بدیدار قوت صفراش
هوش مصنوعی: اندیشه و خیال مانند یک بیماری است، اما شدت و تأثیر آن بیشتر است; زیرا در دیدار با ویژگیهای درونیاش، تأثیر قویتری را نشان میدهد.
دو ملک را بدو نوک قلم چنان کردست
که عقل باز نداند همی ز یک دریاش
هوش مصنوعی: دو فرشته را با دو سر قلم به گونهای آفریده که عقل انسانی نمیتواند درک کند که این دو از یک خالق یا منبع واحد هستند.
چو قهر قدرت باری همی دهد در ملک
میان چار گهر اتفاق عقل و دهاش
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت الهی در زمین حاکم میشود، در میان چهار گوهر، عقل و فرزانگی به توافق میرسند.
کسی که راست نبود این ستانه را چو «الف»
به پیش خدمت سلطان میان ببست چو «لاش»
هوش مصنوعی: کسی که راستگو نیست، مانند حرف الف، خود را به اندازهای در پیشگاه سلطان قرار میدهد که گویی باری بر دوش دارد. او به گونهای خود را نشان میدهد که مانند یک جسم بیارزش و بینفس به نظر میآید.
قوام ملک علایی ز رای عالی اوست
از آن چو ملک عزیزست نزد شاه علاش
هوش مصنوعی: ملک با ثبات و استوار است به خاطر اندیشههای برتر او، چرا که او در نزد پادشاه عزیز و گرامی است.
چنان کند چو خضر ملک شاه را از وجود
که صد ستاره بتابد چو گنبد خضراش
هوش مصنوعی: چنانکه خضر، حیات و وجود پادشاه را بهطور شگفتانگیزی بهبود میبخشد، به گونهای که درخشش او مانند درخشندگی صد ستاره خواهد بود و همچون گنبد آسمان، نورانی خواهد شد.
کمال دولت غزنین همی چنان جوید
که خواهدی که فلک باشدی هم از اقصاش
هوش مصنوعی: در اوج قدرت دولت غزنین، آنچنان خواستههایی را دنبال میکند که میخواهد آسمان هم از دورترین نقاطش به آن پاسخ دهد.
بسی نماند که این ملک را تمام کند
ز کیمیا و ز آب حیات و از عنقاش
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمیگذرد که این سرزمین به دلیل کیمیا و آب حیات و عنقای افسانهای نابود شود.
جزای نیکی او بینیازی ابدست
گمان بری که مگر شرح نام اوست جزاش
هوش مصنوعی: پاداش نیکی او چیزی جز بینیازی دائمی نیست و اینکه فکر کنی این تنها به خاطر ذکر نام اوست، اشتباه است.
امید و ترس عجب نیست از دعاش که هست
خزانهٔ بد و نیک خدای ملک دعاش
هوش مصنوعی: امید و ترس از دعا کردن در برابر خدا چیز عجیبی نیست، زیرا دعا گنجینهای است که میتواند خیر و شر را به همراه داشته باشد.
کسی که شحنهٔ او عصمت خدای بود
شگفت نیست که یاور بود زمین و سماش
هوش مصنوعی: کسی که محافظ و نگهبان او، ذات پاک خداوند است، طبیعی است که یاریگر آسمان و زمین باشد.
ز کل جوهر او عقل خیره ماند چو دید
هزار جوهر دریا نمای در اجزاش
هوش مصنوعی: عقل انسان در برابر عظمت و تنوع بینظیر جوهرهای موجود در دریای هستی، شگفتزده و حیران میماند. زمانی که او زیبایی و گوناگونی همهچیز را مشاهده میکند، نمیتواند به درک کامل آن برسد.
چو چاکر در او خواست بود جوهر عقل
بسست بر شرف و خواجگی دلیل و گواش
هوش مصنوعی: زمانی که یک خدمتکار در زندگی خود به هدفی بزرگ بهدست آورد، عقل و داناییاش بر تضمین جایگاه و مقام او فزونی میگیرد.
زهی جمال تو آن آفتاب کاندر جود
دریغ نیست ز عرش و ز فرش ظل و ضیاش
هوش مصنوعی: جمال تو همچون آفتابی است که در بخشندگیاش هیچ کمبودی ندارد و نور و گرمایش به همه جا میتابد.
زمین ز لطف تو گر آب یابدی شودی
به رفق مهر گیا هر چه هست زهر گیاش
هوش مصنوعی: اگر زمین به مهربانی تو آب میافتاد، هر چه در دل گیاه وجود دارد، به لطف و عشق رویش میکرد.
هر آن چراغ کز آسیب دم شود ناچیز
چو داغ سعی تو دارد بپرورد نکباش
هوش مصنوعی: هر چراغ که به خاطر آسیب دیده و کمنور شود، مانند زخم که بر دل مینشیند، ارزشش کمتر میشود. اما تلاش تو مانند نوری است که میتواند آن را دوباره زنده کند و پرورش دهد.
در آب تیره که در وی شکربنگدازد
چو خوی و خلق تو گیرد فرو خورد خاراش
هوش مصنوعی: اگر در آب تیرهای قند حل شود، مثل تو میشود که با خوی و خلق نیکت، به دل دیگران نفوذ میکنی و در آنجا نیز خارها را به آرامی فرو میبری.
اگر ز رای تو تاثیر یافتی گردون
دو طوق زرین گشتی به شکل اژدرهایش
هوش مصنوعی: اگر نظر تو بر من تاثیر بگذارد، آسمان مانند دور گردن اژدها به دو طوق طلایی در خواهد آمد.
هر آنچه وهم تو صورت کند ز عالم عقل
حروف جامهٔ جان پوشد ار کشد صحراش
هوش مصنوعی: هر چیزی که خیال تو به آن شکل و ظاهری بدهد، از دنیای عقل مانند حروف نوشته شده است که جسم جان را میپوشاند، حتی اگر به بیابان بیافتد.
برهنه باشد اگر در حجاب غیب رود
کسی که کلک تو کردست در جهان رسواش
هوش مصنوعی: اگر کسی که به خاطر کارهای زشتش در دنیا رسوا شده، در پرده غیب به سر ببرد، او همچنان برهنه و عریان است.
جمال و جسم تو معنیست آن غیر تو نقش
از آنکه نیست کس آسودهدل ز برگ و نواش
هوش مصنوعی: زیبایی و جسم تو حقیقتی است، و غیر از تو هیچکس وجود ندارد که از دل خوشی ببیند و از زیباییها و صدای تو آسوده باشد.
بزرگوارا دانی که مر سنایی را
جز از عطای کریمان نباشد ایچ سناش
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، آیا نمیدانی که سخن و آثار سنایی جز از بخشش و مهربانی افراد بزرگوار نیست؟
ولیک نیست کریمی جز از تو اندر عصر
که تا کند کف او از کف نیاز جداش
هوش مصنوعی: در این عصر هیچ کسی نیست که مانند تو بخشنده باشد، زیرا هیچ دستی نمیتواند از دست نیاز جدا شود مگر آنکه از جانب تو باشد.
ازین همه که تو دانی که کیستند ایشان
به مدح هر که غلو کرد فکرت داناش
هوش مصنوعی: از میان تمام افرادی که تو میشناسی، کسانی که در ستایش دیگران زیادهگویی میکنند، در حقیقت نشاندهندهٔ ناپختگی و کمفکری خودشان هستند.
از آن فزون نشود تا قیامت آن شاخی
که جز به رنگ نبودست بیخ و برگ نماش
هوش مصنوعی: تا قیامت، این شاخه که تنها به ظاهر رنگ دارد، هیچ چیز بیشتری نشان نمیدهد و تنها به آن ظاهر بسنده شده است.
جز از تو بنده بسی مدح گفت در غزنی
شنید مدحش هر کس ولی ندید سخاش
هوش مصنوعی: جز تو، دیگران درباره تو بسیار تعریف و تمجید کردهاند و در غزنی این تعریفها شنیده میشود، اما کسی سخاوت تو را ندیده است.
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش
هوش مصنوعی: بسیاری از معانی زیبا و دلنواز از عذرا (دختر جوان و زیبا) بیان شده، اما اگر کسی مثل خواجه (آقای) بیعشق و ناتوان از لذت بردن باشد، چه فایدهای از زیبایی او میتوان برد؟
مها به نزد تو این بنده گوهری آورد
که جز سخات کس او را نداند ارزو بهاش
هوش مصنوعی: مها با خود گوهری به نزد تو آورد که فقط شخص سخاوتمند ارزش آن را میداند و کسی دیگر نمیتواند به درستی ارزیابی کند.
ز دوستی صفت تو به کوه خوانم و دشت
ز بهر آنکه مثنا شود همی ز صداش
هوش مصنوعی: از محبت و دوستی تو به کوه و دشت آواز میزنم، تا صدایم به خاطر تو به صورت دوتایی و هماهنگ درآید.
بسا کسا که ز دون همتی و بدبختی
به مدح گوی نشد زر و جامه در کالاش
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر کمبود قدرت و ناکامی، نمیتوانند در وصف دیگران از طلا و لباسهای گرانقیمت بهرهمند شوند.
کنون چو جامهٔ غوک است پیکر درمش
کنون چو پیکر مردهست جامهٔ دیباش
هوش مصنوعی: حالا جسم تو مانند لباس قورباغهای شده و حالتی همچون جسمی مرده دارد که لباسش دیباست.
تربنه گر نخورد مرد سفله پیش از مرگ
پس از وفات چه لذت ز بره و حلواش
هوش مصنوعی: اگر مرد بیمایه و پست پیش از مرگ، تربیت و آموزش نبیند، پس از وفاتش چه لذتی از نعمتها و خوشیها نصیبش خواهد شد؟
به اختیار کند عاقل آن عمل امروز
کز اضطرار همی کرد بایدی فرداش
هوش مصنوعی: عاقل باید در امروز کارهایی را انجام دهد که انجام آنها به خاطر اضطرار و ناچاری نباشد، بلکه با اختیار و انتخاب خودشان انجام شوند.
اگر نتابد خورشید بخشش تو بر او
بکشته گیر هوای مه دی از سرماش
هوش مصنوعی: اگر نور بخشش تو به او نتابد، پس میتوان او را مانند دانهای در سرمای زمستان تصور کرد که در خواب است.
دعا تراست اگر چه رهیت را از عجز
همی معاینه افتد پس از خطاب دعاش
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است احساس کنی که دعایت به نتیجه نمیرسد و در برابر مشکلات ناتوانی، اما با این حال، دعا و درخواست از خداوند همیشه اهمیت دارد و تاثیر خود را خواهد گذاشت.
همیشه تا نبود جز پی صلاح جهان
درون چنبر چرخ آب و نارو خاک و هواش
هوش مصنوعی: هرگز نباید به دنبال چیزی غیر از بهبود و اصلاح جهان بود، در حالی که تحت تأثیر چرخ زمان و عناصر طبیعی مانند آب و خاک و هوا قرار داریم.
چو آب و آتش و چون باد خاک باد مقیم
صفا و برتری و روح پروری و بقاش
هوش مصنوعی: همچون آب و آتش و باد، خاک در جایگاه آرامش و برتری قرار دارد و روح را پرورش میدهد و به بقای آن کمک میکند.
ز اعتدال طابع تنت به راحت باد
که آفرید خداوند بهر راحت ماش
هوش مصنوعی: از توازن و تعادل طبیعت وجودت بهرهمند باش، زیرا خداوند انسان را برای راحتی و آسایش خلق کرده است.
حاشیه ها
1398/07/26 01:09
جباری
در بیت آخر، کلمۀ طابع! را به طبایع تغییر دهید.