قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در مدح بهرامشاه
ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر
وی طنز کنان نوش تو بر رنگ گهر بر
جان تو که باشد ز در خندهٔ او باش
کز خنده شیرینت بخندد به شکر بر
بر مردمک دیدهٔ عشاق زنی گام
هر گه که ملک وار خرامی به گذر بر
نظارگیان رخ زیبای تو بر راه
افتاده چو زلف سیهت یک به دگر بر
تو بوسه همی باری از آن لعل شکر بار
در بوسه چدن دیده و جانها به اثر بر
آمیخته صورتگر خوبان بر فتنه
از نطق و دهان تو عیان را به خبر بر
بنشانده به خواری خرد عافیتی را
زنجیر دلاویز تو چون حلقه به در بر
ای زلف تو از آتش رخسار تو پرتاب
من فتنه بر آن تافته و تافته گر بر
دیوانه بسی دارد در هر شکن و پیچ
آن سلسلهٔ مشک تو بر طرف قمر بر
یارب که همی تا چه بلا بارد هر دم
ای جان پدر زلف تو بر جان پدر بر
اندر شب و روز سر زلفین و رخ تو
عمری به سر آوردم بر «بوک» و «مگر» بر
گر با خبرستی ز پی روی تو هر شب
غیرت بزمی بر فلک خیره نگر بر
سرو و گل تو تازه بدانند که هستند
آن جسته و این رستهٔ این دیدهٔ تر بر
آتش زدهای در دل عشاق ز خشکی
آبی نه کسی را ز تو بر روی جگر بر
مانند دل سخت سیاه تو از آنست
هم بوسه و هم گریهٔ حاجی به حجر بر
ای نقش دل انگیز ترا از قبل انس
بنگاشته روحالقدس از عشق به پر بر
در زینت و در رنگ کلاه و کمر خویش
زحمت چه کشی در طلب گوهر و زر بر
از اشک من و رنگ رخ من ببر ای ترک
بعضی به کله بر زن و بعضی به کمر بر
سحر تو اگر چه ز سحر سست شود سحر
خندید چو صبح آمد بر نور سحر بر
چندان چه نمایی شر از آن چشم چو آهو
خیرالبشر اینجا و تو مشغول به شر بر
هان آهو کا جور مکن تا بنگویم
این جور تو بر عدل شه شیر شکر بر
سلطان همه مشرق بهرامشه آنکو
بهرام سپهرش نسزد بنده به در بر
فرخنده یمینی و امینی که بخندد
یمنش به قضای بد و امنش به قدر بر
شیر فلک از بیلک او برطرف کون
زانگونه گریزنده که آهو به کمر بر
خو کرده زبانش به در جنگ و سر گنج
اندر صف مجلس به «بگیر» و به «ببر» بر
در بارگه حکم تقاضای یقینش
آتش زده در نفس شک و نقش اگر بر
لفظش برسیدست بسان خرد و جان
بر ذروهٔ عرش و فلک و ذره به در بر
صاحب خبر غیر نخواندست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر
نظاره اگر روح ندیدست به دیده
چون چهرهٔ زیباش به صحرای صور بر
فتنهست چو خورشید پی فتنه نشانیش
بهرام فلک به شه ناهید نظر بر
هر کس که کند قصد که تا سر بکشد زو
سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر
ای تکیه گه دولت و تایید تو در ملک
بر سو به خداوند و فرو سو به هنر بر
چون رعب تو خود نایب حشرست درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر
چون عصمت و تایید الاهی سپر تست
کی تکیه کنی بر زره و خود و سپر بر
گر رشگ برد خصم تو نشگفت گه سوز
از آتش شمشیر تو بر عمر شرر بر
زیرا که به از عمر بود مرگ مر آنرا
کز سهم دلاشوب تو باشد به خطر بر
هر چند که بودی ز پس پردهٔ ادبار
بدخواه ترا میل به کبر و به بطر بر
اکنون که ترا دید ز سهم و خطر تو
بارست بطر بر عدوی روز بتر بر
این قوت بازوی ظفر از پی آنست
کز نعت تو حرزست به بازوی ظفر بر
ای از کف چون ابر بهاریت گه جود
آن آمده بر بخل که از وی به حضر بر
گر ابر مدد یکدم از انگشت تو گیرد
هرگز نکند بیش بخیلی به مطر بر
ای ذات ترا از قبل قبلهٔ دلها
تدبیرگر چرخ بپرورده ببر بر
چون قطب تو اندر وطن خویش به نیکی
آوازهٔ نام تو چو انجم به سفر بر
خور جود تو جوینده چو انجم به فلک بر
گل مدح تو گوینده چو بلبل به شجر بر
رحمت شده بی امر تو زحمت به خرد بر
فتنه شده بی امر تو فتنه به سهر بر
در کعبهٔ انصاف تو محراب دگر شد
نقش سم شبدیز تو بر ماده و نر بر
تا حرز نفر داد تو و یاد تو باشد
هرگز نرسد هیچ نفیری به نفر بر
امروز درین دور دریغی نخورد هیچ
از عدل تو یک سوخته بر عدل عمر بر
بنگاشت تو گویی همه را از قلم مهر
نقاش ازل نقش تو بر حسن بصر بر
انگشت گزان آمده نزد تو حسودت
برده سر انگشت کز آتش به سقر بر
دولت نتواند که گشاید ز سر زور
ار بند نهد دست تو بر پای قدر بر
گور و ملک الموت بهم بیندی از تو
گر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر
در بحر گر آواز دهی جانورانش
لبیک زنان پیش تو آیند به سر بر
هر دم فلک الاعظم ز اوج شرف خویش
احسنت کند بر شرف چون تو پسر بر
تا نقش کند از قبل رمز حکیمان
جاه خطر و چاه خطر را به سمر بر
بر رهگذر حاسد تو چاه و خطر باد
تا ناصحت آساید با جاه و خطر بر
بر پشت تو بادا زره عصمت ایزد
تا باد زره سازد بر روی شمر بر
خاک در تو باد سپهر همه شاهان
تا خاک و سپهرست بزیر و به زبر بر
روی تو چنان تازه که گوید خرد و جان
ای تازهتر از برگ گل تازه به بربر
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲: زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگارقصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح ابوعمر عثمان مختاری شاعر غزنوی: نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر بر
وی طنز کنان نوش تو بر رنگ گهر بر
هوش مصنوعی: ای کسانی که با لبخندتان زندگی را شیرین میکنید، بوسهات مانند شیرینی پرچم است و تو در حال شوخی و طنازی مشغول نوشیدن زیباییها و درخشش گوهرهای گرانبها هستی.
جان تو که باشد ز در خندهٔ او باش
کز خنده شیرینت بخندد به شکر بر
هوش مصنوعی: بخند و شاد باش، چون خندهٔ تو باعث شادی و خوشحالی دیگران میشود. وقتی تو با دل خوش میخندی، دلهای دیگران نیز شیرین و شاد میشود.
بر مردمک دیدهٔ عشاق زنی گام
هر گه که ملک وار خرامی به گذر بر
هوش مصنوعی: وقتی تو با وقار و زیبایی قدم به خیابان میگذاری، نگاه عاشقان به چشمان تو معطوف میشود.
نظارگیان رخ زیبای تو بر راه
افتاده چو زلف سیهت یک به دگر بر
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات همچون زلف سیاه تو، یکی پس از دیگری، در مسیر زندگی به چشم میخورد.
تو بوسه همی باری از آن لعل شکر بار
در بوسه چدن دیده و جانها به اثر بر
هوش مصنوعی: تو بوسهای را به یاد لعل شکرین خود میزنی و در این بوسه، اثر آن را بر چشمان و جانها حس میکنی.
آمیخته صورتگر خوبان بر فتنه
از نطق و دهان تو عیان را به خبر بر
هوش مصنوعی: صورتگر خوبان با صدای دلنشین تو، فتنهها را آشکار میسازد و حقیقت را به خوبی به گوش میرساند.
بنشانده به خواری خرد عافیتی را
زنجیر دلاویز تو چون حلقه به در بر
هوش مصنوعی: عافیت تو به صورت زنجیری زیبا، باعث شده که خرد و اندیشه ناامیدانه به زمین بنشیند و به ذلت برسد.
ای زلف تو از آتش رخسار تو پرتاب
من فتنه بر آن تافته و تافته گر بر
هوش مصنوعی: زلف تو همچون زبانههای آتش است و چهرهات با زیباییاش مانند شعلهای میتابد. من در اثر این زیبایی، دچار فتنه و وسوسه شدهام. اگر زلف تو به صورت من بزند، فتنهام چند برابر خواهد شد.
دیوانه بسی دارد در هر شکن و پیچ
آن سلسلهٔ مشک تو بر طرف قمر بر
هوش مصنوعی: دیوانگان زیادی در هر خم و پیچ این زنجیر معطر تو وجود دارند، که بر گوشهٔ ماه قرار گرفتهاند.
یارب که همی تا چه بلا بارد هر دم
ای جان پدر زلف تو بر جان پدر بر
هوش مصنوعی: ای خدا، هر روز چه مشکلاتی بر سر من میریزد، ای جانم! پدر زلف تو همچنان بر جانم سنگینی میکند.
اندر شب و روز سر زلفین و رخ تو
عمری به سر آوردم بر «بوک» و «مگر» بر
هوش مصنوعی: در تمام شب و روز، عمرم را صرف زیبایی و پیچش موها و چهرهات کردم، مانند کسی که در انتظار است و امیدی به دیدنی دارد.
گر با خبرستی ز پی روی تو هر شب
غیرت بزمی بر فلک خیره نگر بر
هوش مصنوعی: اگر از پی تو اطلاعی داشته باشم، هر شب به خاطر غیرت عشق، به آسمان خیره میشوم.
سرو و گل تو تازه بدانند که هستند
آن جسته و این رستهٔ این دیدهٔ تر بر
هوش مصنوعی: سرو و گل تازه میفهمند که اینها چه هستند؛ از این سو و آن سو، این چشم خیس به همه جا مینگرد.
آتش زدهای در دل عشاق ز خشکی
آبی نه کسی را ز تو بر روی جگر بر
هوش مصنوعی: تو با وجود بیمحلیات به دل عاشقان آتش زدهای، زیرا هیچ آبی برای تسکین آنها وجود ندارد و هیچکس نمیتواند از غم و درد تو بر قلب خویش بنشیند.
مانند دل سخت سیاه تو از آنست
هم بوسه و هم گریهٔ حاجی به حجر بر
هوش مصنوعی: دل سخت و سیاه تو، نشاندهندهٔ حالت عصبی و سرد شخصیت توست. هم بوسه و هم گریهٔ حاجی در کنار حجر، نشانهای از تضاد احساسات و عواطفی است که در این مکان مقدس بروز پیدا میکند.
ای نقش دل انگیز ترا از قبل انس
بنگاشته روحالقدس از عشق به پر بر
هوش مصنوعی: ای تصویر زیبا و دلانگیز تو، روحالقدس به خاطر عشق به تو از اول، بال و پر گرفته است.
در زینت و در رنگ کلاه و کمر خویش
زحمت چه کشی در طلب گوهر و زر بر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشش زینت و رنگ کلاه و کمربندت چرا اینقدر زحمت میکشی تا جواهر و طلا به دست آوری؟
از اشک من و رنگ رخ من ببر ای ترک
بعضی به کله بر زن و بعضی به کمر بر
هوش مصنوعی: از اشک من و رنگ چهرهام ببر، ای ترک! برخی را به سر خود بزن و برخی دیگر را به کمر خود.
سحر تو اگر چه ز سحر سست شود سحر
خندید چو صبح آمد بر نور سحر بر
هوش مصنوعی: در صبحگاهی که روز تازه آغاز میشود، زیبایی و روشنایی آن، حتی اگر جادو نیز کمرنگ شود، همچنان شگفتانگیز و دلنشین است. روشنایی صبحخندید و جادو را به فراموشی سپرد.
چندان چه نمایی شر از آن چشم چو آهو
خیرالبشر اینجا و تو مشغول به شر بر
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که تو از آن چشمهای زیبا شرارت نشان دهی، انسانهای نیکو در اینجا هستند و تو مشغول به کارهای بد هستی.
هان آهو کا جور مکن تا بنگویم
این جور تو بر عدل شه شیر شکر بر
هوش مصنوعی: ای آهو، به من آسیب نرسان؛ زیرا میخواهم بگویم که این رفتار تو چگونه بر عدالت شاه تأثیر میگذارد، مانند شیر که شکر را بر زبان میآورد.
سلطان همه مشرق بهرامشه آنکو
بهرام سپهرش نسزد بنده به در بر
هوش مصنوعی: سلطان همه شرق بهرام است. کسی که مقامش به اندازهای بالاست که هیچ بندهای شایسته نیست در درگاه او قرار بگیرد.
فرخنده یمینی و امینی که بخندد
یمنش به قضای بد و امنش به قدر بر
هوش مصنوعی: یمن و خوشبختی من بستگی به وضعیتی دارد که به رغم مشکلات، با آرامش و امنیت زندگی میکنم و قضا و قدر مسیری برای من فراهم کرده است.
شیر فلک از بیلک او برطرف کون
زانگونه گریزنده که آهو به کمر بر
هوش مصنوعی: شیر آسمان از شدت ترسش به دور میگریزد، درست مانند آهویی که با سراسیمگی از خطر فرار میکند.
خو کرده زبانش به در جنگ و سر گنج
اندر صف مجلس به «بگیر» و به «ببر» بر
هوش مصنوعی: زبان او به گفتن از جنگ و تلاش برای کسب مال عادت کرده است و در میان جمع، مدام از دستوراتی چون "بگیر" و "ببر" استفاده میکند.
در بارگه حکم تقاضای یقینش
آتش زده در نفس شک و نقش اگر بر
هوش مصنوعی: در درخواست قطعی خود، به شوق و شوقی که در دل دارم، شک و تردید را از خود دور کردهام و به شجاعت قدم برداشتهام.
لفظش برسیدست بسان خرد و جان
بر ذروهٔ عرش و فلک و ذره به در بر
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به اینکه واژه و سخن، حتی به علوّ و بلندیهای آسمان و جهان نیز دست مییابد و میتواند بر هر ذرهای تاثیر بگذارد. به نوعی به قدرت کلام و تأثیرگذاری آن بر تمام هستی اشاره میکند.
صاحب خبر غیر نخواندست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر
هوش مصنوعی: کسی که باخبر از احوال دیگران است، مانند درخت سدرة المنتهی، به کسانی که روح و سیرت نیکو دارند، توجهی نمیکند و به آنها اهمیت میدهد. این نشاندهنده این است که افراد خوب و نیکو همواره در محلی برتر و با ارزشتر قرار دارند.
نظاره اگر روح ندیدست به دیده
چون چهرهٔ زیباش به صحرای صور بر
هوش مصنوعی: اگر روحی را نظاره نکرده باشد، پس چگونه میتواند چهره زیبا و دلانگیزش را در ادراک خود ببیند، همچون دیدهای که در عکاسی یا هنر به تصویر کشیده میشود.
فتنهست چو خورشید پی فتنه نشانیش
بهرام فلک به شه ناهید نظر بر
هوش مصنوعی: فتنهای مانند خورشید است و نشانهاش را به همراه دارد. بهرام آسمان به سمت شه ناهید نگاه میکند.
هر کس که کند قصد که تا سر بکشد زو
سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به جایی برسد و هدفی را دنبال کند، وقتی که به تلاش و کوشش بپردازد، راهی را که باید برود پیدا خواهد کرد و در این مسیر، چیزهایی را که گم کرده، دوباره خواهد یافت.
ای تکیه گه دولت و تایید تو در ملک
بر سو به خداوند و فرو سو به هنر بر
هوش مصنوعی: ای پناهگاه دولت، و آرزوی تو در سرزمین، بالا به خداوند و پایین به هنر.
چون رعب تو خود نایب حشرست درین ربع
کی دل دهدت تا تو نهی دل به حشر بر
هوش مصنوعی: وقتی که ترس تو به اندازهای است که میتواند در روز محشر نماینده آن باشد، در این دنیا چگونه میتوان دل را به تو سپرد تا مجدداً دل را در روز محشر به تو بسپارم؟
چون عصمت و تایید الاهی سپر تست
کی تکیه کنی بر زره و خود و سپر بر
هوش مصنوعی: زمانی که عصمت و حمایت الهی پشتوانه توست، چرا باید به زره و خودت تکیه کنی؟
گر رشگ برد خصم تو نشگفت گه سوز
از آتش شمشیر تو بر عمر شرر بر
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو حسادت کند، نباید شگفتزده شود که از آتش شمشیر تو بر جانش سوزی به وجود میآید.
زیرا که به از عمر بود مرگ مر آنرا
کز سهم دلاشوب تو باشد به خطر بر
هوش مصنوعی: بهتر است بگوییم که مرگ از زندگی اهمیت بیشتری ندارد، چرا که زندگی اگر پر از آشفتگی و سختی باشد، مرگ میتواند به نظر مناسبتر بیاید.
هر چند که بودی ز پس پردهٔ ادبار
بدخواه ترا میل به کبر و به بطر بر
هوش مصنوعی: اگرچه که تو در پس پردهٔ بدبینی و دشواریها قرار داری، اما همچنان تمایل به خودبزرگبینی و لذتجویی در تو وجود دارد.
اکنون که ترا دید ز سهم و خطر تو
بارست بطر بر عدوی روز بتر بر
هوش مصنوعی: اکنون که تو را میبینم، احساس میکنم که از خطر و آسیب تو در امان هستم؛ در مقابل دشمنان، باید با قدرت و شجاعت بیشتری عمل کنم.
این قوت بازوی ظفر از پی آنست
کز نعت تو حرزست به بازوی ظفر بر
هوش مصنوعی: این قدرت و نیروی پیروزی به خاطر توست، زیرا تو به من کمک کردهای تا به این توانایی دست یابم.
ای از کف چون ابر بهاریت گه جود
آن آمده بر بخل که از وی به حضر بر
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند ابر بهاری هستی و بخشش تو، به خاطر بخل و خساستی که در وجودش هست، به دردسر افتاده است.
گر ابر مدد یکدم از انگشت تو گیرد
هرگز نکند بیش بخیلی به مطر بر
هوش مصنوعی: اگر به مدت یک لحظه هم ابر از انگشت تو کمک بگیرد، هرگز بیش از اندازه بخیل نخواهد بود که بارانی نبارد.
ای ذات ترا از قبل قبلهٔ دلها
تدبیرگر چرخ بپرورده ببر بر
هوش مصنوعی: ای ذات معشوق، تو که از ابتدا راهنمای دلها هستی، به دور از هر گونه کمبود و نقیصه، مرا پرورش بده و به من کمک کن.
چون قطب تو اندر وطن خویش به نیکی
آوازهٔ نام تو چو انجم به سفر بر
هوش مصنوعی: وقتی تو در سرزمین خودت به خوبی شناخته شدهای، نامت مانند ستارهها در سفر دور میدرخشد.
خور جود تو جوینده چو انجم به فلک بر
گل مدح تو گوینده چو بلبل به شجر بر
هوش مصنوعی: خورشید بخشش تو مانند ستارهها در آسمان درخشان است، و مانند بلبل که در کنار درختان به آواز در میآید، گویندگان مدح تو هستند.
رحمت شده بی امر تو زحمت به خرد بر
فتنه شده بی امر تو فتنه به سهر بر
هوش مصنوعی: رحمت و لطف بدون درخواست یا فرمان تو به دنیا آمده است، و زحمت و مشکلات نیز بدون اراده تو به وجود آمدهاند. فساد و فتنهها هم بدون خواست تو بر سر مردم نازل شدهاند.
در کعبهٔ انصاف تو محراب دگر شد
نقش سم شبدیز تو بر ماده و نر بر
هوش مصنوعی: در کعبهٔ انصاف، جای راز و حقیقت به شکلی دیگر رخ نشان میدهد؛ اثر سم شبدیز، بر جنسهای مختلف مرد و زن کشیده میشود.
تا حرز نفر داد تو و یاد تو باشد
هرگز نرسد هیچ نفیری به نفر بر
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو و یاد تو در دل من باشد، هیچ صدای ناملایمی به من نخواهد رسید.
امروز درین دور دریغی نخورد هیچ
از عدل تو یک سوخته بر عدل عمر بر
هوش مصنوعی: امروز در این روز، هیچ چیزی از عدل تو کم نمیشود، حتی اگر یک سوخته زندگیاش را بر عدل عمرش بگذارد.
بنگاشت تو گویی همه را از قلم مهر
نقاش ازل نقش تو بر حسن بصر بر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو گویا تمام زیباییها را از قلم خالق بیپایان به تصویر کشیدهای و این نقش و زیبایی در چشمان تو نمایان است.
انگشت گزان آمده نزد تو حسودت
برده سر انگشت کز آتش به سقر بر
هوش مصنوعی: دوست حسود به تو نزدیک شده و با حرص و حسادت به تو نگاه میکند. او به حدی ناراحت است که از آتش جهنم هم نگرانتر است و نمیتواند به آرامش برسد.
دولت نتواند که گشاید ز سر زور
ار بند نهد دست تو بر پای قدر بر
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت بر تو سخت بگیرد و بر تو فشاری آورد، هیچ نیرنگ و قدرتی نمیتواند تو را از موقعیتت دور کند.
گور و ملک الموت بهم بیندی از تو
گر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر
هوش مصنوعی: اگر بر دشمن بیخوبی و تیرهدل خود ضربه بزنی، میتوانی بین مرگ و قبر و ملکالموت ارتباط برقرار کنی.
در بحر گر آواز دهی جانورانش
لبیک زنان پیش تو آیند به سر بر
هوش مصنوعی: اگر در دریا فریاد بزنی، جانوران آن با صدای تو پاسخ میدهند و به سمت تو میآیند.
هر دم فلک الاعظم ز اوج شرف خویش
احسنت کند بر شرف چون تو پسر بر
هوش مصنوعی: هر لحظه آسمان بلند مرتبه به خاطر شرافت تو، پسر، بر شرافت تو آفرین میگوید.
تا نقش کند از قبل رمز حکیمان
جاه خطر و چاه خطر را به سمر بر
هوش مصنوعی: برای اینکه از قبل به رمز و راز حکیمان پی ببریم، باید خطرها و افت و خیزها را به درستی شناسایی کنیم و از آنها دوری گزینیم.
بر رهگذر حاسد تو چاه و خطر باد
تا ناصحت آساید با جاه و خطر بر
هوش مصنوعی: در مسیر حاسد و دشمن تو، خطرات و مشکلاتی وجود دارد که بر سر راه او قرار گرفته است، تا تو با آرامش و آسایش به زندگیات ادامه دهی و از جاه و مقام خود لذت ببری.
بر پشت تو بادا زره عصمت ایزد
تا باد زره سازد بر روی شمر بر
هوش مصنوعی: بر روی تو، ای خدای بزرگ، زرهای از پاکی و عصمت بپوشان که همچون زرهای بر دوش شمر قرار گیرد.
خاک در تو باد سپهر همه شاهان
تا خاک و سپهرست بزیر و به زبر بر
هوش مصنوعی: خاک تو، باقی و پایدار است، و آسمان هم باد و گرد و غبار همه پادشاهان است. در واقع، زمین و آسمان هر دو به زیر و بالا تعلق دارند، اما خاک تو همیشه ثابت و باقیمانده است.
روی تو چنان تازه که گوید خرد و جان
ای تازهتر از برگ گل تازه به بربر
هوش مصنوعی: چهرهات به قدری زیبا و شاداب است که انگار عقل و دل میگویند تو از تازهترین گلها هم تازهتری.