قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح ابوعمر عثمان مختاری شاعر غزنوی
نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر
گر برد ذرهای از خاطر مختاری تیر
آنکه در چشم خردمندی و در گوش یقین
پیش اندازهٔ صدقش به کمان آید تیر
آنکه پیش قلم همچو سنانش گه زخم
از پی فایده چون نیزه میان بندد تیر
گر به زر وصف کند برگ رزانر پس از آن
برگ زرین شود از دولت او در مه تیر
ای جوانی که ز معنی نوت در هر گوش
هر زمان نور همی نو طلبد عالم پیر
سخن از مهر تو آراسته آید چو جنان
آتش از خشم تو آمیخته سوزد چو سعیر
آن گه فکرت همی از عقل تو یابد گه نظم
به همه عمر نیابد صدف از ابر مطیر
هر چه زین پیش ز نظم حکما بود از او
هست امروز به بند سخنان تو اسیر
معنی اندر سیهی حرف خطت هست چنانک
صورت روشنی اندر سیهی چشم بصیر
راوی آن روز که شعر تو سراید ز دمش
باد چون خاک از آن شعر شود نقشپذیر
از پی دوستی نظم تو مرغان بر شاخ
نه عجب گر پس از این سخته سرآیند صفیر
از پی اینکه ترا مرد همی بیند و بس
معنی بکر همی بر تو کند جلوه ضمیر
هر زمان زهره و تیر از پی یک نکتهٔ تو
هر دو در مجلس شعر تو قرینند و مشیر
آن برین بهر شهی عرضه کند دختر بکر
وین بر آن زخمه زند بهر طرب بر بم و زیر
نام آن خواجه که بر مخلص شعر تو رود
تا گه صور بود بر همه جانها تصویر
من چو شعر تو نویسم ز عزیزی سخنت
نقس دان مشک تقاضا کند و خامه حریر
هر کسی شعر سراید ولیکن سوی عقل
در به خر مهره کجا ماند و دریا به غدیر
زیرکان مادت آواز بدانند از طبع
ابلهان باز ندانند طنین را ز زفیر
سخنت غافل بود از هیبت دریا دل آنک
بحر اخضر شمرد دیدهٔ او چشم ضریر
مطلع شعر تو چون مطلع شمس ست ولیک
اعمیان را چه شب مظلم چه بدر منیر
چه عجب گر شود آسیمه ز رنگ می صرف
آن تنک باده که مستی کند از بوی عصیر
ای میر سخنان کز پی نفع حکما
مر ترا قوت تایید الاهیست وزیر
لیکن از بیخبری بیخبرانست که یافت
سر و پای تو و اصل تن و جان تاج و سریر
تو بی اندیشه بگویی به از آن اندر نظم
آنچه یک هفته نویسد به صد اندیشه دبیر
چهره و ذات ترا در هنر از بیمثلی
خود قیاسیست برون از مثل سوسن و سیر
من درین مدح تو یک معجزه دیدم ز قلم
آن زمان کز دل من بود سوی نظم سفیر
گرچه دل در صفت مدح تو حیران شده بود
او همی کرد همه مدح تو موزون به صریر
صفت خلق تو در خاطر من بود هنوز
کز جوار دم من باد می افشاند عبیر
هم به جانت که بیاراسته جانم چون جهان
تا زبانم بر مدح تو جری شد چو جریر
شاعر از شعر تو گوید چه عجب داری از آنک
از زمین آب به دریا شود آتش به اثیر
ای جهان هنر از عکس جمال تو جمیل
ای دو چشم خرد از نور قرار تو قریر
هر دو از خاطر نیکو ز پی سختن شعر
چون ترازوی زریم از قبل دون و خطیر
دهر در شعر نظیریم ندانست ولیک
چون ترا دید درین شغل مرا دید نظیر
لیک در جمله تو از دولت نیکو شعری
چون شهان سوی زری من چو خران سوی شعیر
طاق بر طاق تو از بهر سنایی چو پیاز
من ثناگوی تو و مانده درین حجره چو سیر
تا بر چهرهگشایان نبود چشم چو دل
تا بر گونهشناسان نبود شیر چو قیر
باد بر رهگذر حادثه از گونه و اشک
دل و چشم عدوت راست چو جام می و شیر
بادی آراسته در ملک سخن تا گه حشر
نامهٔ شعر به توقیع جواز تو امیر
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در مدح بهرامشاه: ای خنده زنان بوس تو بر تنگ شکر برقصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - تامل با خویشتن و راز و نیاز با پروردگار: ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری تیر
گر برد ذرهای از خاطر مختاری تیر
هوش مصنوعی: اگر در کنار دو خورشید و دو ماه سایهای ایجاد شود، حتی اگر کوچک باشد، آن سایه نمیتواند از خاطر کسی که در مکان والایی قرار دارد، دور شود.
آنکه در چشم خردمندی و در گوش یقین
پیش اندازهٔ صدقش به کمان آید تیر
هوش مصنوعی: شخصی که دارای خرد و دانایی است، حقیقت را به گونهای میبیند که مانند تیر با دقت و سرعت به هدف میخورد. او به وضوح میتواند راستگویی را شناسایی کند و به آن اعتماد کند.
آنکه پیش قلم همچو سنانش گه زخم
از پی فایده چون نیزه میان بندد تیر
هوش مصنوعی: کسی که مانند نیزه به قلم خود آسیب میزند تا به هدفی برسد، در واقع مثل تیراندازی است که سعی دارد با دقت به هدف بزند.
گر به زر وصف کند برگ رزانر پس از آن
برگ زرین شود از دولت او در مه تیر
هوش مصنوعی: اگر به طلا وصف برگ رزان را بکنند، پس از آن برگ به خاطر قدرت او در آسمان درخشان میشود.
ای جوانی که ز معنی نوت در هر گوش
هر زمان نور همی نو طلبد عالم پیر
هوش مصنوعی: ای جوانی که از مفهوم نو و تازهات در همه جا، هر زمان، صدا به گوش میرسد و جهان کهن همچنان به دنبال نور و روشنی توست.
سخن از مهر تو آراسته آید چو جنان
آتش از خشم تو آمیخته سوزد چو سعیر
هوش مصنوعی: سخن درباره محبت تو زیبا و دلنشین است، در حالی که خشم تو مانند آتش سوزان و خطرناک میسوزاند.
آن گه فکرت همی از عقل تو یابد گه نظم
به همه عمر نیابد صدف از ابر مطیر
هوش مصنوعی: زمانی که ذهن تو از خرد و اندیشه بهرهمند گردد، دیگر نمیتواند به مانند صدفی باشد که در تمام عمر خود نتواند از باران بهرهای ببرد.
هر چه زین پیش ز نظم حکما بود از او
هست امروز به بند سخنان تو اسیر
هوش مصنوعی: همه آنچه که پیش از این در نظم و نظمپردازان گفته شده بود، امروز در بند سخنان تو گرفتار شده است.
معنی اندر سیهی حرف خطت هست چنانک
صورت روشنی اندر سیهی چشم بصیر
هوش مصنوعی: حرف و کلام تو مانند نوری است که در تاریکی دیده میشود؛ یعنی در سخنان تو جاذبهای وجود دارد که به روشنایی و وضوح میرسد، همچنان که نور در چشم بینا هر تاریکی را روشن میکند.
راوی آن روز که شعر تو سراید ز دمش
باد چون خاک از آن شعر شود نقشپذیر
هوش مصنوعی: روزی که کسی شعرت را بخواند، نفس او آنچنان تاثیرگذار خواهد بود که مانند بادی، میتواند خاک را تغییر شکل دهد و نقشی تازه به آن ببخشد.
از پی دوستی نظم تو مرغان بر شاخ
نه عجب گر پس از این سخته سرآیند صفیر
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر دوستیات، پرندهها بر شاخهها نشستهاند، چندان جای تعجب نیست اگر بعد از این صدای آنها به شکل ناله و غمباری شنیده شود.
از پی اینکه ترا مرد همی بیند و بس
معنی بکر همی بر تو کند جلوه ضمیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی به دنبال این است که تو را فقط از جنبه ظاهری به عنوان یک مرد ببیند و در حقیقت، معنا و عمق وجود تو را نادیده میگیرد. در واقع، او تنها به جلوهگری ظاهری توجه دارد و به باطن و شخصیت واقعی تو توجهی نمیکند.
هر زمان زهره و تیر از پی یک نکتهٔ تو
هر دو در مجلس شعر تو قرینند و مشیر
هوش مصنوعی: هر زمان که زهره (سیاره زهره) و تیر (سیاره تیر) به دنبال یک نکته از تو هستند، هر دو در محفل شعر تو کنار هم و هماهنگ هستند.
آن برین بهر شهی عرضه کند دختر بکر
وین بر آن زخمه زند بهر طرب بر بم و زیر
هوش مصنوعی: دختر باکره ای برای پادشاه خود زینت میآورد و بر آن ساز مینوازد تا به شادی و نشاط برسد.
نام آن خواجه که بر مخلص شعر تو رود
تا گه صور بود بر همه جانها تصویر
هوش مصنوعی: نام آن بزرگمردی که بر دل خالص شعر تو تأثیر میگذارد، تا زمانی که تصویر تو در دلها باقی بماند.
من چو شعر تو نویسم ز عزیزی سخنت
نقس دان مشک تقاضا کند و خامه حریر
هوش مصنوعی: من وقتی از محبوب تو سخن میگویم، کلامت بهقدری خوشبو و دلنشین است که عطر مشک را طلب میکند و نوشتنم به نرمی حریر است.
هر کسی شعر سراید ولیکن سوی عقل
در به خر مهره کجا ماند و دریا به غدیر
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند شعر بگوید، اما در نهایت، چه کسی میتواند به عمق تفکر و عقل برسد؟ در حقیقت، آیا میتوان در دریای عظیم دانش و دانایی غوطهور شد، یا تنها در سطح آن باقی ماند؟
زیرکان مادت آواز بدانند از طبع
ابلهان باز ندانند طنین را ز زفیر
هوش مصنوعی: زیرکان مادر به صدای او آشنا هستند، اما افراد نادان نمیتوانند صدای زنده را از هوای نرم تشخیص دهند.
سخنت غافل بود از هیبت دریا دل آنک
بحر اخضر شمرد دیدهٔ او چشم ضریر
هوش مصنوعی: سخن تو از عظمت دریا غافل بود؛ زیرا آن شخص، دریا را به رنگ سبز تصور میکرد و چشمان او همچون چشم نابینا بود که واقعیت را نمیبیند.
مطلع شعر تو چون مطلع شمس ست ولیک
اعمیان را چه شب مظلم چه بدر منیر
هوش مصنوعی: شعر تو همچون طلوع خورشید زیباست، اما افرادی که بینایی ندارند نمیتوانند از این روشنایی بهرهمند شوند، چه شب تاریک باشد و چه ماه روشن.
چه عجب گر شود آسیمه ز رنگ می صرف
آن تنک باده که مستی کند از بوی عصیر
هوش مصنوعی: عجیب است اگر وقتی که بدن لاغر از بوی شراب مست میشود، رنگ میزند و حالتی بیتاب پیدا میکند.
ای میر سخنان کز پی نفع حکما
مر ترا قوت تایید الاهیست وزیر
هوش مصنوعی: ای کسی که در سخنوری مهارت داری، دانستههایی که برای سود جستن از حکما به کار میاید، منبع قدرت و پشتیبانی تو، تایید الهی است.
لیکن از بیخبری بیخبرانست که یافت
سر و پای تو و اصل تن و جان تاج و سریر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد فقط افرادی که از واقعیت بیخبرند، میتوانند وجود تو و هویت اصلیات را درک کنند. تو همچون تاج و تختی هستی که فقط برای عدهای درخور توجه است اما بسیاری از آنچه که هستی را نمیشناسند.
تو بی اندیشه بگویی به از آن اندر نظم
آنچه یک هفته نویسد به صد اندیشه دبیر
هوش مصنوعی: تو به راحتی و بدون تفکر میگویی بهتر از آن کسی است که به دقت و با فکر زیاد، یک هفته نوشته باشد.
چهره و ذات ترا در هنر از بیمثلی
خود قیاسیست برون از مثل سوسن و سیر
هوش مصنوعی: چهره و وجودت در هنر، مانند نمونهای منحصر به فرد است که نمیتوان آن را با هیچیک از زیباییهای سوسن یا سیر مقایسه کرد.
من درین مدح تو یک معجزه دیدم ز قلم
آن زمان کز دل من بود سوی نظم سفیر
هوش مصنوعی: من در ستایش تو یک شگفتی دیدم که از قلم آن زمان ناشی میشود و از دل من به سوی نظم و هنر فرستاده شده است.
گرچه دل در صفت مدح تو حیران شده بود
او همی کرد همه مدح تو موزون به صریر
هوش مصنوعی: هرچند دل در وصف تو گیج و سرگردان بود، اما همچنان همهی ستایشهایت را به صورت موزون و زیبا بیان میکرد.
صفت خلق تو در خاطر من بود هنوز
کز جوار دم من باد می افشاند عبیر
هوش مصنوعی: شخصیت و ویژگیهای تو هنوز در ذهن من باقیست، مانند بادی که از نزدیک من عبور میکند و عطر خوشی را پخش میکند.
هم به جانت که بیاراسته جانم چون جهان
تا زبانم بر مدح تو جری شد چو جریر
هوش مصنوعی: به جان تو که به زیبایی جانم را زینت دادهای، تا وقتی که زبانم در ستایش تو به حرکت درآمد، مثل جریر.
شاعر از شعر تو گوید چه عجب داری از آنک
از زمین آب به دریا شود آتش به اثیر
هوش مصنوعی: شاعر به تو میگوید که چه تعجبی دارد وقتی که از زمین، آب به دریا میرسد، همانگونه که آتش به آسمان میرود.
ای جهان هنر از عکس جمال تو جمیل
ای دو چشم خرد از نور قرار تو قریر
هوش مصنوعی: ای جهان، هنر ویژه توست که از زیباییات و جاذبهات شکوفا شده است. ای چشمان آگاه، روشنایی تو آرامش بخش است.
هر دو از خاطر نیکو ز پی سختن شعر
چون ترازوی زریم از قبل دون و خطیر
هوش مصنوعی: این شعر به مقایسه دو چیز میپردازد که هر دو به خاطر خوبیشان معروف هستند و مانند ترازویی عمل میکنند که از قبل در تعیین ارزشها و میزانهای مختلف دقیق و حساس است. در اینجا شاعر به سختی و تلاش در سرایش شعر اشاره میکند و میگوید که این دو ویژگی (خوبی و دقت) در اوج اهمیت قرار دارند.
دهر در شعر نظیریم ندانست ولیک
چون ترا دید درین شغل مرا دید نظیر
هوش مصنوعی: زمانه از نظر شعر هیچ مشابهی برای من نشناخت، اما وقتی تو را دید، در این کار، مرا شبیه تو دید.
لیک در جمله تو از دولت نیکو شعری
چون شهان سوی زری من چو خران سوی شعیر
هوش مصنوعی: اما در جمع تو از خوش شانسی، شعری وجود دارد که چون شاهان به سمت زری میرود، و من مانند خرها به سمت علف.
طاق بر طاق تو از بهر سنایی چو پیاز
من ثناگوی تو و مانده درین حجره چو سیر
هوش مصنوعی: دستخلایق از تو سازندگی و زیبایی و پرستش در دلهاست، اما من همچنان در این گوشه به یادت نشستهام، مانند سیر که در این فضا باقی مانده است.
تا بر چهرهگشایان نبود چشم چو دل
تا بر گونهشناسان نبود شیر چو قیر
هوش مصنوعی: تا زمانی که دلها آگاه و هوشیار نباشند، چهرهبران نمایان نمیشوند و تا زمانی که افراد معین و خاص وجود نداشته باشند، زیبایی و شکوه در ظاهر فرد دیده نمیشود.
باد بر رهگذر حادثه از گونه و اشک
دل و چشم عدوت راست چو جام می و شیر
هوش مصنوعی: باد در میان حوادث، از چهره و اشک دل و چشم تو همچون جامی پر از می و شیر به راه میآید.
بادی آراسته در ملک سخن تا گه حشر
نامهٔ شعر به توقیع جواز تو امیر
هوش مصنوعی: نفس لطیف و زیبای شعر آماده است تا در روز قیامت، با اجازه تو ای فرمانروا، نامهای از شعر را تقدیم کند.
حاشیه ها
1400/08/17 14:11
افسانه چراغی
ای امیر سخنان
1400/08/17 14:11
افسانه چراغی
چو جهان
1400/08/18 11:11
افسانه چراغی
نه عجب گر پس از این سَخته سُرایند صفیر
عجیب نیست اگر پس از این، پرندگان سنجیده آواز بخوانند.