گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲

زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگار
گر نفاق اندرونی پاک آید در عیار
در سرای شرع سازد علم دارالضرب درد
در پناه شاه دارد مرد بیت المال کار
گلبنی باید که تا بلبل برو دستان زند
آبدار از چشمهٔ توفیق و پاک از شرک خار
مرد تا بر خویشتن زینت کند از کوی دیو
منقسم باشد درین ره ز اضطراب و ز اضطرار
بس محال آید ازین قسمت نهادن شکل روح
بس خطا باشد درین تهمت شنودن بوی بار
نالهٔ داوود هم برخاست از صحرای غیب
حضرت سیمرغ کو تا بشنود آن ناله زار
آفتاب اینک برآمد چند خسبم همچو کوه
در شعاع نور افتم بی سر و بن دره وار
شیر مردان در جهان چون ذره باشد نزد تو
دل برآورده به قهر از کلی جانشان دمار
وآن گهٔ باشد سزای آتش ترسا درخت
کبرویش رفته باشد در میان شاخسار
تا بود دل در فریب نقش جادو جای گیر
کی شود در حلقهٔ مردان میدان پایدار
برهمن تا بر نیاید از همه هستی خود
با خرد همخوابه کی دیدند او را اهل غار
دست در سنگی زده کی کوه بیند بت به دست
پای بر مرغی نهاده کی رسد کس بر مدار
نرد کی بازند با خورشید در پیش قمر
زرق چون سازند بی افلاس در کوی شمار
پیش از آن کادم نبود و نام آدم کس نبرد
در دمغ عاشقان بودست ازین سودا خمار
دم کجا زد آدم آن ساعت که بر اطراف عرش
درد بود ردا قلم میراند بر لوح نگار
عقل را تقدیر چون از پرده بیرون کرد گفت
گرد عشاقان مگرد ای مختصر هان زینهار
زان که ایشان در جهان دیوانگان حضرتند
بند ایشان را نشایی دست از ایشان باز دار
گر تو ز بندی بدی بر پای مجنون در عرب
عشق لیلی را ندادی جای در دل خوار خوار
لاجرم چون راه داد از درد در دل عشق را
برکشید از عشق لیلی تیغ بر وی صدهزار
گرچه کم دارد صفا نزدیک یزدان اهرمن
شب روی خود شور دیگر دارد اندر کار و بار
نیمشب بودست خلوتگاه معراج رسول
نیمشب گفتست موسا اهل را کنست نار
گر ز دولت بر دمد صبحی به ناگه در شبی
عالمی روشن شود در دم از آن نور شرار
گر شبی طلعت نماید در یمن نجم سهیل
صد هزاران پوست خلعت گردد اندر هر دیار
سمع کو تا بشنود امروز آواز اویس
خضر کو تا در شود غواص وار اندر بحار
نه ازو کم گشت یک ذره غریو درد دین
نه درین گمشد هنوز آن گوهر اسرار دار
تا دل لاله سیاهست و تن سیمرغ گم
طالبان را در قدم آبست و در آتش وقار
خاک بس باشد به آدم عاقلان را راهبر
باد بس باشد ز یوسف عاشقان را یادگار
کر بدین علمی بود حکمت پدید آید بسی
ور در آن دردی بود یوسف خود آید در کنار
مفردی باید ز مردم تا توان رفتن به دل
در میان چشم زخمی زین دو عالم سوگوار
دیده را هر خشت دامی هست بر باروی شهر
کی کند در گوش کیوان از بزرگی گوشوار
آهوی خود پیش افتد مرد باید چون عمر
چون عمر در زین نشیند بوالحسن باید سوار
تا نه این رحمت کند در حلقه‌های طاوها
تا نه این مردی نماید در حضور ذوالفقار
از خرد بس نادر افتند کز بن یک چوب گز
عزریائیلی برآید از پی اسفندیار
چشم چون بر دیدن افتد کی بود در ظرف حرف
باز تا بر دست باشد کی کند تیهو شکار
نی که دست شاه خوشتر باز را در شهر خصم
نی که روی ماه بهتر خاصه در دریا کنار
آنکه دید اسرار عالم خاک زد در روی فخر
و آنکه شد در کار دلبر آب خورد از جوی عار
عالمی وامانده‌اند از عدل اندر حبس خود
مفلسان بی‌گناهانند ای دل در گذار
تا چه خواهی کرد مشتی دیو مردم را مقیم
تا چه خواهی داد قومی رنگ داران را حصار
گر کسی دامی نهد بی پای شو واندر گذر
ور کسی زجری کند بی گفت شو و اندر گذار
نفس تا رنجور داری چاکر درگاه تست
باز چون میریش دادی گم کند چون تو هزار
دل گرفت احرام در بیت‌الحرام آب و نان
هم دل اندر محرم خلوت سرای شهریار
تا نشد خاص الخواص او دل اندر صدر شاه
کی شدند او را مطیع اندر بیابان شیر و مار
گرچه اندر کعبه‌ای بیدار باش و تیز رو
ورچه در بتخانه‌ای هشیار باش و پی فشار
مرد با زنار اگر سست آید اندر عین روم
بر خیال چشمهٔ معبودیه کرد اختصار
آب در بستان آدم می‌رود لیکن چه سود
از کلوخی گل برون آید ز دیگر سوی خار
ناله را نزدیک عزت گر جوی حرمت بدی
باغبان هرگز ندادی نیم جو را ده خیار
کار آن دارد که افتد در خم چوگان فقر
نام آن گیرد که باشد چون سها زرد و نزار
هر چه جز در دست دوزخ هر چه جز فقرست غیر
هر چه جز بندست زحمت هر چه جز زخمست عار
چون بدین هفت آسمان پویند با تر دامنی
چون کند نقش سلیمان دیو بر روی ازار
عندلیب خوش سماع او جاودان گویا بود
دست برد از همسران خویش و ز اهل و تبار
ور نه خود دست کفایت ز آستین کبریا
جون برون یازد کند در کام او چون خر فسار
تا ضیاع اندر دل مردست ضایع نیست کفر
آتشی باید که افتد در ضیاع و در عقار
عشق پیش از مرد باید تا سماع آرد وصال
عقل بعد از علم باید تا درست آید شمار
مانع آید جان معانی را چو عقل آمد مشیر
نافع آید دل محاسن را چو دین باشد شعار
در اوایل چار می‌گفتند بنیان جهان
دور ما آخر برآرد هم دمار از هر چهار
صبح محشر بر زد اینک نور بر دامان کوه
زینهار ای خفتگان بیدار باشید از قرار
موج خواهد زد زمین تا بر کنار افتد همه
هر چه ذر اندر یمین و هر چه سنگ اندر یسار
کشتی اینجا ساخت باید تا به نزد غرقه‌گاه
ایمنی باز آرد از تخلیط و تندی و بخار
چون نیابد در رباط از بهر عیسا عقل دون
گو برو اندر ریا از بهر خر گندم بکار
گر نخواهد خواست از اخلاص عذر عشق زلف
کسی مسلم باشدش جولان میدان عذار
غفلت اندر عاشقان چندان کدورت جمع کرد
کز رخ خورشید می‌بینند سرخی بر انار
از سپیدی اویس و از سیاهی بلال
مصطفا داند خبر دادن ز وحی کردگار
من چه دانم کز چه دارد نور از خورشید روز
من چه دانم کز چه بیند دزد در شبهای تار
سینهٔ شیرین خبر دارد ز خسرو بس بود
نالهٔ گردون کفایت باشد از تقدیر بار
یارب این در علم تست و کس نداند سر این
فضل کن بر عاشقان و راز هم در پرده دار
وز پی آن کز سنایی یک اشارت بد بدین
چون دگر گویندگان او را مفرما سنگسار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زیر مهر پادشاه زری در آرد روزگار
گر نفاق اندرونی پاک آید در عیار
هوش مصنوعی: اگر در سایه‌ی مهر و محبت پادشاهی خوبی مثل زری، روزگار به خوبی بگذرد و نیرنگ و کینه‌ی درونی از بین برود، آنگاه ارزش انسانی و شخصیت افراد نمایان می‌شود.
در سرای شرع سازد علم دارالضرب درد
در پناه شاه دارد مرد بیت المال کار
هوش مصنوعی: در مکانی که قوانین و مقررات دین برقرار است، دانشمندان در آن به کار ضرب سکه مشغول‌اند و کسانی که در پناه حاکم زیر سایه او به کارها و امور مالی مربوط به بیت‌المال می‌پردازند، اهمیت ویژه‌ای دارند.
گلبنی باید که تا بلبل برو دستان زند
آبدار از چشمهٔ توفیق و پاک از شرک خار
هوش مصنوعی: برای اینکه بلبل بتواند به خوبی و با صدای دلنشین آواز بخواند، باید گلی بوجود بیاید که از چشمهٔ موفقیت آبیاری شده و از آلودگی و شرک به دور باشد.
مرد تا بر خویشتن زینت کند از کوی دیو
منقسم باشد درین ره ز اضطراب و ز اضطرار
هوش مصنوعی: انسانی که بر خود زیبایی و زینت می‌آورد، در مسیر خودش نسبت به موجودات منفی و شیطانی جدا می‌شود و در این راه از آشفتگی و نیاز رهایی می‌یابد.
بس محال آید ازین قسمت نهادن شکل روح
بس خطا باشد درین تهمت شنودن بوی بار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که بسیار دشوار و غیرممکن باشد که از عواطف و روح انسانی، تنها به شکل ظاهری و ظلمات آن نگاه کنیم. این باعث می‌شود که درک عمیق‌تری از حقیقت وجودی افراد نداشته باشیم و تنها به ظواهر و نشانه‌ها بسنده کنیم.
نالهٔ داوود هم برخاست از صحرای غیب
حضرت سیمرغ کو تا بشنود آن ناله زار
هوش مصنوعی: داوود نیز از سرزمین ناشناخته‌ای ناله و فریاد می‌زند تا حضرت سیمرغ، که موجودی بزرگ و پر از حکمت است، صدای غم‌انگیز او را بشنود.
آفتاب اینک برآمد چند خسبم همچو کوه
در شعاع نور افتم بی سر و بن دره وار
هوش مصنوعی: خورشید اکنون طلوع کرده است. باید مانند کوه آرام و بی‌صدا استراحت کنم و در پرتو نورش قرار بگیرم، بدون اینکه نقطه‌ی آغاز یا پایانی داشته باشم.
شیر مردان در جهان چون ذره باشد نزد تو
دل برآورده به قهر از کلی جانشان دمار
هوش مصنوعی: در این دنیا، قهر و خشم تو برای شیرمردان مانند یک ذره است، زیرا با دل پر از ناراحتی، از روح و جانشان چیزی جز ویرانی باقی نمی‌ماند.
وآن گهٔ باشد سزای آتش ترسا درخت
کبرویش رفته باشد در میان شاخسار
هوش مصنوعی: در آن زمان، سزاوار آتش، درختی است که به خاطر کبر و غرورش، در میان شاخه‌های خود ذوب شده و دیگر توانایی ایستادگی ندارد.
تا بود دل در فریب نقش جادو جای گیر
کی شود در حلقهٔ مردان میدان پایدار
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل در دام فریب و وسوسه‌ها گرفتار باشد، چگونه می‌تواند در جمع مردان با اراده و استوار قرار بگیرد؟
برهمن تا بر نیاید از همه هستی خود
با خرد همخوابه کی دیدند او را اهل غار
هوش مصنوعی: تا زمانی که برهمن (نمادی از آگاهی و دانش) از همه وجود و هستی‌اش پیوندی با خرد برقرار نکند، اهل غار (نماد کسانی که در جهل و نادانی به سر می‌برند) هیچ وقت او را نخواهند دید.
دست در سنگی زده کی کوه بیند بت به دست
پای بر مرغی نهاده کی رسد کس بر مدار
هوش مصنوعی: کسی که دستش را در سنگی فرو کرده، چگونه می‌تواند کوه را ببیند؟ و کسی که پایش را بر پرنده‌ای گذاشته، چگونه می‌تواند به مدار برسد؟
نرد کی بازند با خورشید در پیش قمر
زرق چون سازند بی افلاس در کوی شمار
هوش مصنوعی: نردبام کی می‌تواند با خورشید رقابت کند در حالی که در برابر ماه، بی‌چشم و همت بی‌کس و تنها به شمارش برند.
پیش از آن کادم نبود و نام آدم کس نبرد
در دمغ عاشقان بودست ازین سودا خمار
هوش مصنوعی: پیش از آنکه آدم وجود داشته باشد، نامش را کسی نمی‌دانست و این عاشقان بودند که از این عشق و شورو شوق در حال افسردگی و غم بودند.
دم کجا زد آدم آن ساعت که بر اطراف عرش
درد بود ردا قلم میراند بر لوح نگار
هوش مصنوعی: آدم در چه لحظه‌ای صدایش بلند شد که در اطراف عرش، درد و رنج وجود داشت و قلم، آثاری را بر لوحی نوشت؟
عقل را تقدیر چون از پرده بیرون کرد گفت
گرد عشاقان مگرد ای مختصر هان زینهار
هوش مصنوعی: عقل وقتی که سرنوشت را از پرده بیرون آورد، گفت که ای مختصر، دور عشاق نچرخ و حواست را جمع کن.
زان که ایشان در جهان دیوانگان حضرتند
بند ایشان را نشایی دست از ایشان باز دار
هوش مصنوعی: چون آن‌ها در این دنیا مانند دیوانه‌ها هستند و هر کدام به نوعی نماینده‌ی آن حضرت به شمار می‌آیند، پس از آن‌ها دوری کن و خود را از این بندهای خُودساخته رها ساز.
گر تو ز بندی بدی بر پای مجنون در عرب
عشق لیلی را ندادی جای در دل خوار خوار
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر عشق لیلی، مجنون را در بند کرده‌ای، نباید دل کسی را به خاطر عشق او خوار و خفیف کنی.
لاجرم چون راه داد از درد در دل عشق را
برکشید از عشق لیلی تیغ بر وی صدهزار
هوش مصنوعی: بنابراین، چون عشق در دل جایی یافت، عشق لیلی مانند تیغی بر دل او فرود آمد و درد را با خود به همراه آورد.
گرچه کم دارد صفا نزدیک یزدان اهرمن
شب روی خود شور دیگر دارد اندر کار و بار
هوش مصنوعی: اگرچه نزد خداوند صفا و پاکی کمتری دارد، اما شیطان با چهره شبانه‌اش، شور و هیجان خاصی در کارها و جریانات زندگی دارد.
نیمشب بودست خلوتگاه معراج رسول
نیمشب گفتست موسا اهل را کنست نار
هوش مصنوعی: نیمه شب بود و مکان خلوتی که پیامبر در آنجا به معراج رفت. در آن زمان، موسی به قومش گفت که از آتش دور شوند.
گر ز دولت بر دمد صبحی به ناگه در شبی
عالمی روشن شود در دم از آن نور شرار
هوش مصنوعی: اگر روزی بخت به ناگاه در یک شب تار، جهانی را با روشنی خود پر کند، در همان لحظه آن نور می‌تواند آتش به پا کند.
گر شبی طلعت نماید در یمن نجم سهیل
صد هزاران پوست خلعت گردد اندر هر دیار
هوش مصنوعی: اگر شبی چهره زیبا و روشن ستاره سهیل در یمن نمایان شود، هزاران پوست و لباس گرانبها در هر سرزمین پدید می‌آید.
سمع کو تا بشنود امروز آواز اویس
خضر کو تا در شود غواص وار اندر بحار
هوش مصنوعی: بیند که آیا گوشش شنواست تا امروز صدای اویس را بشنود، و آیا دلش آماده است تا مانند غواصان به عمق دریا برود و از زیبایی‌ها و معانی پنهان بهره‌مند شود.
نه ازو کم گشت یک ذره غریو درد دین
نه درین گمشد هنوز آن گوهر اسرار دار
هوش مصنوعی: نه تنها از درد دین کاسته نشده، بلکه هنوز هم آن گوهر ارزشمند اسرار وجود در اینجاست و گم نشده است.
تا دل لاله سیاهست و تن سیمرغ گم
طالبان را در قدم آبست و در آتش وقار
هوش مصنوعی: تا وقتی که آرزوها و امیدها در دل سیاه لاله‌ها وجود دارد و وجود سیمرغ، این نماد بزرگ، پنهان است، کسانی که در جستجوی چیزهایی هستند باید خود را در مسیر آب و آتش قرار دهند و در عین حال با وقار و متانت پیش بروند.
خاک بس باشد به آدم عاقلان را راهبر
باد بس باشد ز یوسف عاشقان را یادگار
هوش مصنوعی: خاک برای کسانی که عاقل هستند کافی است و به آنها نشان می‌دهد که در زندگی چه مسیری را باید انتخاب کنند. و یاد یوسف، به عنوان یک نماد و یادگار برای عاشقان، آنها را در عشق و احساس راهنمایی می‌کند.
کر بدین علمی بود حکمت پدید آید بسی
ور در آن دردی بود یوسف خود آید در کنار
هوش مصنوعی: اگر کسی در علم و دانش نادان باشد، حکمت و دانایی بسیاری به وجود می‌آید. اما اگر در آن علم نادانی وجود داشته باشد، در نهایت، حقیقت‌ها و واقعیت‌ها به خودی خود نمایان می‌شوند.
مفردی باید ز مردم تا توان رفتن به دل
در میان چشم زخمی زین دو عالم سوگوار
هوش مصنوعی: برای ورود به دل آدم‌ها، باید فردی خاص و یگانه باشی. دل‌سوزی و احساسات عمیق در این دنیای پر از غم و اندوه، نیازمند قدرت و دل‌جویی است.
دیده را هر خشت دامی هست بر باروی شهر
کی کند در گوش کیوان از بزرگی گوشوار
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که هر چشمی به نوعی در معرض خطر است و ممکن است دچار نقص یا آسیب شود. به طور کلی، در این شهر مشکلات و گرفتاری‌ها وجود دارد و اشاره به این است که اگر چه انسان‌ها ممکن است خود را بزرگ و مهم بدانند، اما در واقعیتی که وجود دارد، مشکلات همچنان باقی خواهند ماند و نمی‌توان به راحتی از آن‌ها فرار کرد.
آهوی خود پیش افتد مرد باید چون عمر
چون عمر در زین نشیند بوالحسن باید سوار
هوش مصنوعی: اگر آهوی تو جلو برود، مرد باید مانند عمر در زین سوار شود و توانایی مدیریت اوضاع را داشته باشد. بوالحسن باید بر اسب سوار شود تا بتواند به درستی مسیر را طی کند.
تا نه این رحمت کند در حلقه‌های طاوها
تا نه این مردی نماید در حضور ذوالفقار
هوش مصنوعی: تا زمانی که این رحمت در جمع طاووس‌ها ظهور نکند، و تا زمانی که این مرد (علی) در حضور ذوالفقار خودش را نشان ندهد.
از خرد بس نادر افتند کز بن یک چوب گز
عزریائیلی برآید از پی اسفندیار
هوش مصنوعی: گاهی انسان‌های خردمند و باهوش به ندرت پیدا می‌شوند، مانند این که از ریشه یک چوب، فرشته‌ای به نام عزرا از پی یک شخصیت قهرمان به نام اسفندیار برمی‌خیزد.
چشم چون بر دیدن افتد کی بود در ظرف حرف
باز تا بر دست باشد کی کند تیهو شکار
هوش مصنوعی: زمانی که چشم به دیدن چیزی مشغول باشد، دیگر در ظرف کلمات باز نمی‌شود. مثل اینکه وقتی چیزی در دستانت است، نمی‌توانی تیهو را شکار کنی. این به معنای این است که وقتی توجه شما به یک موضوع جلب می‌شود، نمی‌توانید به مسائل دیگر بپردازید.
نی که دست شاه خوشتر باز را در شهر خصم
نی که روی ماه بهتر خاصه در دریا کنار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که رابطه خوبی با قدرت یا مقام بالایی دارد، در واقع در وضعیت بهتری قرار دارد. همچنین، اشاره می‌کند که زیبایی و جذابیت به تنهایی کافی نیست و باید در محیط مناسبی مانند دریا و کنار ساحل به چشم بیاید. در واقع، ارتباط با قدرت و زیبایی در مکان مناسب می‌تواند نتیجه‌ای بهتر به همراه داشته باشد.
آنکه دید اسرار عالم خاک زد در روی فخر
و آنکه شد در کار دلبر آب خورد از جوی عار
هوش مصنوعی: کسی که به رازهای دنیا پی برده، به خود افتخار می‌کند و خود را برتر می‌بیند. اما کسی که در عشق و دل‌باختگی غرق شده، از احساس شرمندگی و عیب‌جویی دیگران رنج می‌برد و در واقع، زندگی‌اش به نوعی آبرو باخته است.
عالمی وامانده‌اند از عدل اندر حبس خود
مفلسان بی‌گناهانند ای دل در گذار
هوش مصنوعی: بسیاری از دانشمندان و اندیشمندان در انتظار عدالت هستند و خود را در بند مشکلاتی می‌بینند که مردم بی‌گناه با آن مواجه‌اند. ای دل، از این وضعیت بگذر و فراتر برو.
تا چه خواهی کرد مشتی دیو مردم را مقیم
تا چه خواهی داد قومی رنگ داران را حصار
هوش مصنوعی: تا چه اندازه می‌خواهی با گروهی از انسان‌های دیوانه و بی‌خود سر و کار داشته باشی؟ و چقدر می‌خواهی به جمعی از رنگین‌پوستان، که در حصاری قرار دارند، چیزی بدهی؟
گر کسی دامی نهد بی پای شو واندر گذر
ور کسی زجری کند بی گفت شو و اندر گذار
هوش مصنوعی: اگر کسی برای تو دام و تله‌ای بگذارد، بی‌درنگ از آن دور شو. و اگر کسی به تو آزار برساند، بدون اینکه حرفی بزنی، مسیرت را ادامه بده.
نفس تا رنجور داری چاکر درگاه تست
باز چون میریش دادی گم کند چون تو هزار
هوش مصنوعی: تا زمانی که همچنان در رنج و بیماری هستی، من همواره در خدمت تو هستم. اما زمانی که توانایی و قوت خود را به دست بیاوری، دیگر قادر به شناختن من نخواهی بود و نگاهم را گم می‌کنی، چون تو هزار راه و چاره داری.
دل گرفت احرام در بیت‌الحرام آب و نان
هم دل اندر محرم خلوت سرای شهریار
هوش مصنوعی: دل به حرم کعبه بسته و احرام بر تن کرده است، حتی در این مکان مقدس هم آب و نان به دل نمی‌چسبد و دل هنوز در حال محرم نگه‌داشتن خود در خلوت سلطان است.
تا نشد خاص الخواص او دل اندر صدر شاه
کی شدند او را مطیع اندر بیابان شیر و مار
هوش مصنوعی: تا زمانی که او (موجود خاص) در دل انسان‌های برجسته جای نگیرد، فرمانبری و اطاعت از او در میان مردم عادی و در محیط‌های وحشی و خطرناک (مثل بیابان) از شیر و مار نیز دشوار خواهد بود.
گرچه اندر کعبه‌ای بیدار باش و تیز رو
ورچه در بتخانه‌ای هشیار باش و پی فشار
هوش مصنوعی: اگرچه در کعبه، مکانی مقدس، بیدار و هوشیار هستی، اما درعین حال، اگر در بتخانه‌ای باشی، باید هوش و حواست را جمع کنی و به دنبال حقیقت بگردی.
مرد با زنار اگر سست آید اندر عین روم
بر خیال چشمهٔ معبودیه کرد اختصار
هوش مصنوعی: مردی که در دلش با زنار، یعنی با نشانه‌هایی از ایمان، تردید و سستی دارد، ممکن است در سرزمین روم، که نماد ظواهر دنیوی است، در فکر و خیال چشمهٔ عشق و پرستش به معبودی پناه ببرد.
آب در بستان آدم می‌رود لیکن چه سود
از کلوخی گل برون آید ز دیگر سوی خار
هوش مصنوعی: در باغ، آب به درختان آدمی می‌ریزد، اما چه فایده دارد وقتی که از خاکی بی‌ارزش فقط گلی کوچک به وجود می‌آید و در طرف دیگر، خارهای بی‌ثمر در انتظارند.
ناله را نزدیک عزت گر جوی حرمت بدی
باغبان هرگز ندادی نیم جو را ده خیار
هوش مصنوعی: اگر به عزت و احترام نزدیک شوی، ناله‌ای که از دل برمی‌خیزد، جایگاهی نخواهد داشت. همان‌طور که باغبان هرگز به نیم جو (مقدار کمی) توجه نکرده است، نمی‌تواند توقع داشته باشد که در کنار این احترام، خیارها به دست بیایند.
کار آن دارد که افتد در خم چوگان فقر
نام آن گیرد که باشد چون سها زرد و نزار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در شرایط فقر، انسان به وضعیتی می‌رسد که نیازمندی‌ها و مشکلات او را به حالتی نزار و ضعیف می‌کشاند، به گونه‌ای که مانند یک گل زرد و پژمرده به نظر می‌رسد. این شرایط باعث می‌شود تا او احساس کمبود و ضعف کند و در چنبره سختی‌های زندگی گرفتار شود.
هر چه جز در دست دوزخ هر چه جز فقرست غیر
هر چه جز بندست زحمت هر چه جز زخمست عار
هوش مصنوعی: هر چیزی که خارج از آتش دوزخ باشد، جزو فقر و تنگی است. هر چیز دیگری که نشان‌دهنده وابستگی یا زحمت باشد، نشان‌دهنده عیب و نقص است.
چون بدین هفت آسمان پویند با تر دامنی
چون کند نقش سلیمان دیو بر روی ازار
هوش مصنوعی: وقتی که آن موجودات در این هفت آسمان حرکت می‌کنند، با دامن نرم و لطیف خود، مانند آن می‌مانند که سلیمان دیو را بر روی لباسش نقش می‌زند.
عندلیب خوش سماع او جاودان گویا بود
دست برد از همسران خویش و ز اهل و تبار
هوش مصنوعی: بلبل خوش‌خوان و همیشه خوش‌صدا بود و از همسران و خانواده‌اش دست برداشت.
ور نه خود دست کفایت ز آستین کبریا
جون برون یازد کند در کام او چون خر فسار
هوش مصنوعی: اگر خداوند دست خود را از آستین کبریایی‌اش بیرون بکشاند، در آن صورت برای او زنجیری چون خر بر گردن خواهد بود.
تا ضیاع اندر دل مردست ضایع نیست کفر
آتشی باید که افتد در ضیاع و در عقار
هوش مصنوعی: در دل مردی که احساس و عشق دارد، چیزهای باارزش و نابود ناشدنی وجود دارد. برای انجام کارهای نادرست و کفر، نیاز است که آتش و مخربتی به وجود بیاید تا بر روی این ارزش‌ها تأثیر بگذارد.
عشق پیش از مرد باید تا سماع آرد وصال
عقل بعد از علم باید تا درست آید شمار
هوش مصنوعی: عشق باید قبل از مرگ وجود داشته باشد تا انسان به وصال برسد و عقل و درک درست بعد از علم به دست می‌آید تا حساب کارها درست شود.
مانع آید جان معانی را چو عقل آمد مشیر
نافع آید دل محاسن را چو دین باشد شعار
هوش مصنوعی: وقتی عقل به وجدان و معانی راه یابد، می‌تواند مانع از دست‌یابی به حقیقت‌های عمیق بشود. همچنین وقتی دین به عنوان الگو و راهنما باشد، دل قادر است زیبایی‌ها و نکات مثبت را بهتر درک کند.
در اوایل چار می‌گفتند بنیان جهان
دور ما آخر برآرد هم دمار از هر چهار
هوش مصنوعی: در ابتدای حیات، برخی به این اعتقاد داشتند که وجود انسان‌ها و جهان حول محور ما می‌چرخد، اما سرانجام این تصور بر هم خواهد ریخت و پایان کار به شکل ناپسندی خواهد بود.
صبح محشر بر زد اینک نور بر دامان کوه
زینهار ای خفتگان بیدار باشید از قرار
هوش مصنوعی: صبح قیامت فرا رسیده و نور در دامن کوه تابیده است. ای خواب‌زدگان، بیدار شوید و از آرامش خود دست بکشید.
موج خواهد زد زمین تا بر کنار افتد همه
هر چه ذر اندر یمین و هر چه سنگ اندر یسار
هوش مصنوعی: زمین شروع به جنبش خواهد کرد تا هر چیزی که در سمت راست و چپ آن قرار دارد، به کنار بیفتد.
کشتی اینجا ساخت باید تا به نزد غرقه‌گاه
ایمنی باز آرد از تخلیط و تندی و بخار
هوش مصنوعی: باید در اینجا کشتی‌ای ساخته شود تا بتواند از میان خطرات و ناملایمات به امنیت و آرامش برسد.
چون نیابد در رباط از بهر عیسا عقل دون
گو برو اندر ریا از بهر خر گندم بکار
هوش مصنوعی: اگر در مکانی مانند رباط (محل تجمع) از خاطر عیسی، عقل ناتوان و کم ارزش را پیدا نکردی، پس به او بگو که به خاطر منفعت خود، جلوه‌ای از خود را نشان بدهد و برای خر گندم بکار.
گر نخواهد خواست از اخلاص عذر عشق زلف
کسی مسلم باشدش جولان میدان عذار
هوش مصنوعی: اگر کسی از دل و با صداقت عشق نداشته باشد، زلف‌های او بهانه‌ای برای زیبایی و نمایش نخواهد بود.
غفلت اندر عاشقان چندان کدورت جمع کرد
کز رخ خورشید می‌بینند سرخی بر انار
هوش مصنوعی: عاشقان به قدری در غفلت به سر می‌برند که کدورت و ناپاکی‌هایی جمع شده که حتی سرخی انار را در آن سوی نور خورشید هم نمی‌توانند ببینند.
از سپیدی اویس و از سیاهی بلال
مصطفا داند خبر دادن ز وحی کردگار
هوش مصنوعی: از روشنایی اویس و تاریکی بلال، پیامبر خدا به حقیقت وحی الهی آگاه است.
من چه دانم کز چه دارد نور از خورشید روز
من چه دانم کز چه بیند دزد در شبهای تار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم این نور که از خورشید به وجود می‌آید، چه ویژگی‌هایی دارد. همچنین نمی‌دانم دزد در شب‌های تار چه چیزی را می‌بیند.
سینهٔ شیرین خبر دارد ز خسرو بس بود
نالهٔ گردون کفایت باشد از تقدیر بار
هوش مصنوعی: دل شیرین از خبرهای خوب آگاه است و دیگر صداهای بلند آسمان کافی است تا از سرنوشت راضی باشیم.
یارب این در علم تست و کس نداند سر این
فضل کن بر عاشقان و راز هم در پرده دار
هوش مصنوعی: ای پروردگار، این علم و دانایی از آن توست و هیچ‌کس از راز آن آگاه نیست. لطف خود را بر عاشقان نازل کن و این راز را در پرده نگه‌دار.
وز پی آن کز سنایی یک اشارت بد بدین
چون دگر گویندگان او را مفرما سنگسار
هوش مصنوعی: به دنبال آنچه سنایی بیان کرده، اگر کسی اشاره‌ای به آن کند، نباید دیگر سخن‌گویان را مورد سرزنش یا مجازات قرار داد.

حاشیه ها

1396/09/14 03:12
مشاهری

بیت 60 اینگونه باید یاشد:
گر نخواهد خواست از اخلاص عذر عشق، زلف
کی مسلم باشدش جولان میدان عذار؟