گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - در ترغیب مردان به احتراز از زنان دلفریب

زیبد ار بی مایه عطاری کند پیوسته یار
زان که هر تاری ز زلفش نافه دارد صد هزار
صد جگر بریان کند روزی ز حسنش ای شگفت
هر که چندان مشک دارد با جگر او را چکار
مایهٔ عنبر فروشان بوی گرد زلف اوست
هیچ دانی تا چه باشد یمن زلفش از یسار
بارنامهٔ چشم آهو از دو دیده کرد پست
کارنامهٔ ناف آهو از دو جعدش ماند خوار
عارض زلفش ز بند کاسدی آن گه برست
کاروان مشک و کافور از ریاح و از تتار
مشکشان در نافهاشان چون جگرشان خون شده
از چه؟ ا زتشویر و شرم آن دو زلف مشکبار
روی خوبش چو نگری فتنهٔ جهانی بین ازو
فتنه فتنه‌ست ای برادر خواه منبر خواه دار
شمت زلفین او کردست چون باد بهشت
خاک را عنبر نسیم و باد را مشکین به خار
حسن و خلق و لطف و ملح آمد اصول جوهرش
با اصول جوهر ما باد و خاک و آب و نار
روی او اندر صفا و روشنی چون آینه‌ست
باز روی من ز آب دیدگان باشد بحار
من بدو چون بنگرم یا او به من چون بنگرد
من همی او گردم و او من به روزی چند بار
از لبم باد خزان خیزد که از تاثیر عشق
چون از آن دندان کژ مژ خود بخندد چون بهار
در مثل گویند مروارید کژ نبود چرا
کژ همی بینم چو زلف نیکوان دندان یار
لیک چندان زیب دارد کژ مژی دندان او
کن نیابی در هزاران کوکب گردون گذار
در لبش چون بنگرم از غایت لعلی شود
چشمم از عکس لبان چون می او پر خمار
هر که روزی بی رضایش چهرهٔ زیباش دید
بی خلاف از وی برآرد داغ بی صبری دمار
او همی کاهد ز نیکو عهدی و از خوشخویی
هر چه بر رویش طبیعت می‌بیفزاید نگار
هست بسیاری نکوتر زیب امروزش ز دی
هست بسیاری تبه‌تر عهد امسالش ز پار
ای دریغ از هیچ سنگستی درو بر راه او
کشتگان عشق یابندی قطار اندر قطار
لیک طبع عامیان را ماند از ساده دلی
هر که دامی راست کرد او را درو بینی شکار
گه برین هم جفت باشد همچو بی دین با دروغ
گه بر آن همخوابه گردد همچو بد خو با نقار
من که جان و عمر و دل درباختم در عشق او
من که جاه و مال و دین در عشق او کردم نثار
بر چو من کس نا کسی را برگزیند هر زمان
اینت بی معنی نگاری وه که یارب زینهار
جان من آتش همی گیرد که از دون همتی
هرکرا بیند، همی گیرد چو آب اندر کنار
غیرت آنرا که چون نارنگ ده دل بینمش
گر به سینه صد دلستی خون شدستی چون انار
بنده از وی آمنم زیرا که روزی بیشک‌ست
در طویلهٔ عشوهٔ او صد کس اندر انتظار
در حرم هر کس در آید لیک از روی شرف
نیست یک کس را مسلم در حرم کردن شکار
باز اگر چند این چنین ست او ولیک این به بود
کاش اندر سنگ باشد پنبه‌ای در پنبه‌زار
بید باری ایمنست از زحمت هر کس ولی
سنگ نااهلان خورد شاخی که دارد میوه بار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زیبد ار بی مایه عطاری کند پیوسته یار
زان که هر تاری ز زلفش نافه دارد صد هزار
هوش مصنوعی: زیباست اگر کسی بی‌مقدار همواره در کنار کسی باشد که از اندک و ظاهر خود نیز چیزهای ارزشمندی می‌سازد، چرا که هر گره از موی او، مانند بوی خوشی است که داستان‌های زیادی را در خود دارد.
صد جگر بریان کند روزی ز حسنش ای شگفت
هر که چندان مشک دارد با جگر او را چکار
هوش مصنوعی: روزهایی خواهند آمد که زیبایی او دل را به شدت می‌سوزاند. چه شگفت‌آور است! هرچند کسی عطر خوشی دارد، باز هم از درد دل او چه فایده‌ای دارد؟
مایهٔ عنبر فروشان بوی گرد زلف اوست
هیچ دانی تا چه باشد یمن زلفش از یسار
هوش مصنوعی: عطر فروش‌ها از بوی گرد زلف او بهره‌مند می‌شوند. آیا می‌دانی خوشبختی و سعادت ناشی از زلف او چه اندازه ارزشمند است؟
بارنامهٔ چشم آهو از دو دیده کرد پست
کارنامهٔ ناف آهو از دو جعدش ماند خوار
هوش مصنوعی: چشمان آهو مانند بارنامه‌ای هستند که در آن به ثبت وقایع و ویژگی‌ها پرداخته شده است. اما با این حال، زیبایی و نازکی موی آهو باعث می‌شود که آنچه که در چشمانش دیده می‌شود، در مقایسه با آن، کم‌ارزش به نظر برسد.
عارض زلفش ز بند کاسدی آن گه برست
کاروان مشک و کافور از ریاح و از تتار
هوش مصنوعی: زیبایی موهای او به قدری است که بوی خوشی از آنجا به مشام می‌رسد و احساس می‌شود که کاروانی پر از مشک و کافور از مسیرهای دور در حال عبور است.
مشکشان در نافهاشان چون جگرشان خون شده
از چه؟ ا زتشویر و شرم آن دو زلف مشکبار
هوش مصنوعی: مشک‌های آنان در ناحیه‌های خاصی مانند جگرشان به شدت مجروح شده‌اند. این درد و رنج به خاطر شرم و هیجان آن دو زلف مشکی است که باعث بروز این احساسات در آن‌ها شده است.
روی خوبش چو نگری فتنهٔ جهانی بین ازو
فتنه فتنه‌ست ای برادر خواه منبر خواه دار
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی او نگاه کنی، فتنه‌ای جهانی را می‌بینی که از وجود او نشأت می‌گیرد. برادر، خواهی که بر منبر بروی، خواهی که دارویی برای این فتنه پیدا کنی.
شمت زلفین او کردست چون باد بهشت
خاک را عنبر نسیم و باد را مشکین به خار
هوش مصنوعی: زلف‌های او همچون نسیم بهشتی است که خاک را معطر کرده و باد را نیز با بویی خوش مثل مشک آراسته است.
حسن و خلق و لطف و ملح آمد اصول جوهرش
با اصول جوهر ما باد و خاک و آب و نار
هوش مصنوعی: زیبایی، اخلاق، نیکی و طراوت، ویژگی‌های اصلی او هستند که با ویژگی‌های اصلی ما که شامل باد، خاک، آب و آتش است، همخوانی دارند.
روی او اندر صفا و روشنی چون آینه‌ست
باز روی من ز آب دیدگان باشد بحار
هوش مصنوعی: چهره او همچون آینه روشن و زیباست، اما چشمان من از اشک‌ها پر شده و دریایی از غم را نشان می‌دهند.
من بدو چون بنگرم یا او به من چون بنگرد
من همی او گردم و او من به روزی چند بار
هوش مصنوعی: وقتی که من به او نگاه می‌کنم یا او به من نگاه می‌کند، هر دو به یکدیگر جذب می‌شویم و این حالت چندین بار در طول روز تکرار می‌شود.
از لبم باد خزان خیزد که از تاثیر عشق
چون از آن دندان کژ مژ خود بخندد چون بهار
هوش مصنوعی: از لب من مانند وزش باد خزان صدایی به گوش می‌رسد. این صدا نشان‌دهنده تأثیر عشق بر من است، همچنان که دندان‌های کج و مژگان ناخوشایند می‌توانند همزمان با بهار لبخندی زیبا بزنند.
در مثل گویند مروارید کژ نبود چرا
کژ همی بینم چو زلف نیکوان دندان یار
هوش مصنوعی: در ادبیات فارسی آمده که مروارید همیشه صاف و منظم نیست، زیرا من نیز مانند دندان‌های زیبا و پیچیده یار، گاهی در تصوراتم چیزهایی غیرعادی می‌بینم.
لیک چندان زیب دارد کژ مژی دندان او
کن نیابی در هزاران کوکب گردون گذار
هوش مصنوعی: اما زیبایی او به حدی است که اگر دندان‌هایش را کج و مایل ببینی، باز هم در میان هزاران ستاره آسمان او را پیدا نمی‌کنی.
در لبش چون بنگرم از غایت لعلی شود
چشمم از عکس لبان چون می او پر خمار
هوش مصنوعی: وقتی به لب‌های او نگاه می‌کنم، چنان زیبایی و جذابیتی دارند که چشمانم همچون نگاهی که به شفافیت و تازگی شراب می‌اندازم، مست و به وجد می‌آید.
هر که روزی بی رضایش چهرهٔ زیباش دید
بی خلاف از وی برآرد داغ بی صبری دمار
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون رضایت و خواست خود، صورت زیبا و دلربایی را ببیند، بدون شک دچار اشتیاق و بی‌تابی می‌شود که روحش را می‌سوزاند و حالش را خراب می‌کند.
او همی کاهد ز نیکو عهدی و از خوشخویی
هر چه بر رویش طبیعت می‌بیفزاید نگار
هوش مصنوعی: او به خاطر وفاداری به عهد و خوش‌اخلاقی‌اش، هر چه بر زیبایی‌اش می‌افزاید.
هست بسیاری نکوتر زیب امروزش ز دی
هست بسیاری تبه‌تر عهد امسالش ز پار
هوش مصنوعی: امروز افرادی هستند که از نظر زیبایی و خوبی، بهتر از دیروزند و در عین حال، افرادی هم وجود دارند که از نظر وضعیت و شرایط، بدتر از روزهای گذشته هستند.
ای دریغ از هیچ سنگستی درو بر راه او
کشتگان عشق یابندی قطار اندر قطار
هوش مصنوعی: ای کاش هیچ مانعی در مسیر او وجود نداشت، چرا که کشته‌شدگان عشق را می‌توان به صفی طولانی از هم رساند.
لیک طبع عامیان را ماند از ساده دلی
هر که دامی راست کرد او را درو بینی شکار
هوش مصنوعی: اما طبیعت مردم عادی مانند سادگی و بی‌خبر بودن آنهاست؛ هر کس که دام درست کند، او را در آن دام گرفتار می‌بیند.
گه برین هم جفت باشد همچو بی دین با دروغ
گه بر آن همخوابه گردد همچو بد خو با نقار
هوش مصنوعی: گاه پیش می‌آید که شخصی به ظاهر خود را خوب نشان می‌دهد، اما در باطن بی‌دین و نادرست است. همچنین ممکن است کسی که با او هم‌خوابه است، با رفتارهای ناپسند و پرخاشگرانه‌اش، این رابطه را آلوده کند.
من که جان و عمر و دل درباختم در عشق او
من که جاه و مال و دین در عشق او کردم نثار
هوش مصنوعی: من جان و عمر و دل خود را به خاطر عشق او فدای کردم و همچنین به خاطر او مقام، ثروت و دین را نیز از دست دادم.
بر چو من کس نا کسی را برگزیند هر زمان
اینت بی معنی نگاری وه که یارب زینهار
هوش مصنوعی: کسی مانند من را در هر زمانی انتخاب نکنید، زیرا این کار بی‌معناست. ای کاش خداوند مرا از این وضع نجات دهد.
جان من آتش همی گیرد که از دون همتی
هرکرا بیند، همی گیرد چو آب اندر کنار
هوش مصنوعی: جان من در آتش می‌سوزد از دیدن افرادی که حقیقتاً بی‌ارزش هستند؛ مثل آبی که در کنار آتش، از گرما می‌پزد و بخار می‌شود.
غیرت آنرا که چون نارنگ ده دل بینمش
گر به سینه صد دلستی خون شدستی چون انار
هوش مصنوعی: غیرت کسی را می‌بینم که همچون میوه‌ای است که به دل من سرشار از عشق و احساس است، اگرچه قلبش پر از عشق و احساس باشد، اما در سینه‌اش مانند انار، خون جوشیده است.
بنده از وی آمنم زیرا که روزی بیشک‌ست
در طویلهٔ عشوهٔ او صد کس اندر انتظار
هوش مصنوعی: من از او اطمینان دارم چون می‌دانم که روزی حتماً در طویلهٔ دلبری‌اش، بسیاری منتظرند.
در حرم هر کس در آید لیک از روی شرف
نیست یک کس را مسلم در حرم کردن شکار
هوش مصنوعی: در هر مکانی که برای احترام و نجابت است، ورود افراد به آنجا به خاطر شخصیت و منزلتشان نیست. بلکه برخی به دنبال اهداف خود و شکار فرصتی برای بهره‌برداری هستند.
باز اگر چند این چنین ست او ولیک این به بود
کاش اندر سنگ باشد پنبه‌ای در پنبه‌زار
هوش مصنوعی: اگرچه او هنوز هم به این شکل است، اما بهتر است که کاش در دشت پنبه، سنگی وجود داشته باشد تا پنبه‌ها را تحت فشار قرار دهد.
بید باری ایمنست از زحمت هر کس ولی
سنگ نااهلان خورد شاخی که دارد میوه بار
هوش مصنوعی: درخت بید به خاطر عدم وابستگی به کسی از زحمت و سختی در امان است، اما درختی که میوه دارد، ممکن است با سنگ‌های ناپاکی که به سمتش پرتاب می‌شود آسیب ببیند.