قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح خواجه ابو نصر منصور سعید
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایهها ازار
چونان نمود کل اثیری اثر به کوه
کاجزای او گرفت همه طرف جویبار
از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک
صد برگ گل بزاد ز یک نوک تیز خار
اکنون که پر ز برگ زمرد شد از صبا
شاخی که بد چو هیکل افعی تهی ز بار
زان میکفد ز دیدن او دیدههای شاخ
کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار
از هجر نالش آرد بس بلبل از درخت
با وصل گل برو چکند نالههای زار
زاید همی هوا به لطافت ز سعی چرخ
آن قوتی که داد عناصر به کوهسار
با آفتاب اگر بنتابد بروز نجم
بیواسطه اگرچه نپاید بر آب نار
گر به سما بهشت نهانست تا به حشر
بی حشر چونکه کرد زمینش پس آشکار
بر دشت و باغ چیست پس از یاسمین و گل
گردون پر ستاره و دریای پر شرار
گلزار بین سبزه پر از آب نارگون
کهسار بین ز لاله پر از نار آبدار
بر شبه چنگ باز سر غنچههای گل
بر شکل پای شیر شده پنجهٔ چنار
گر دشت خرمست چرا گرید از فراز
این پردهٔ کثیف لطیف اصل تند بار
زینجا نفیر ریزد ز آنجا نوای نای
زینجا خروش عاشق و ز آنجا نشاط یار
خلقی پر از نشاط ز دشتی تهی ز برف
طبعی تهی ز غم ز درختان پر ز بار
آن لاله فام بادهخوران زیر شاخ گل
و آن گلرخان نشاط کنان گرد لالهزار
بیخ زمین چو افسر شاهان پر از گهر
شاخ شجر چون گوش عروسان ز گوشوار
بر هر طرف بهشتی در هر بهشت حور
بر هر چمن کناری و در هر کنار یار
مرغی بهر درخت و چراغی بهر چمن
شاهی بهر طریق و عروسی بهر کنار
گرچه ز هر درخت خوشی دید هر دماغ
ورچه درین بهار بها یافت هر دیار
لیک از بهار خرمیی نیستی به طبع
چون خلق و طبع خواجه اگر نیستی بهار
منصوربن سعیدبن احمد که از کرم
چون نصرت و سعادت و حمدست نامدار
آن کز مزاج گوهر و تاثیر علم او
بر نه فلک چهار گهر میکند نثار
آن خواجهای که گشت ز تعجیل جود خویش
چون شخص سل گرفته سوال از کفش نزار
یک فکر تند از پی مدحش همه سخن
یک منزلند از تک جودش همه قفار
کرد از تف سخاوت خود همچو چوب خشک
در کامهای خلق زبانهای افتخار
چشمی که نشر سیرت او بیند از مدیح
آن چشم ایمنست بهر حال از انتشار
گر بنگرد به خشم سوی چرخ و آفتاب
در ساعتی دو لیل بخیزد ز یک نهار
ای دایرهٔ نجات ز جود تو مستدیر
وی مرکز حیات ز عون تو مستدار
رویی که یافت گرد ستانهٔ درت ز لطف
هرگز شکن نگیرد چون پشت سوسمار
خاکی که یافت سایهٔ حزم تو زان سپس
از باد کوه کن نبرد در هوا غبار
آبی که یافت آتش عزمت کند چو وهم
در نیم لحظه چنبر افلاک را گذار
هرگز سپاه مرگ نیابد بدو ظفر
آن کس که دارد از علم و علم تو حصار
مدحست طبع و فعل ترا سال و مه خورش
شکرست باز عمر ترا روز شب شکار
شد فرش پای قدر تو گردون مستقیم
شد غرق بحر دست تو کشتی انتظار
گویی که هست بر بشره نزد خاطرت
آنها که در عروق مفاصل بود نثار
زنده شود به علم و به احسانت هر زمان
آنرا که کشت بوالحسن از زخم ذوالفقار
آخر گشاد تیر علوم تو از علاج
بر مرگ سوی شخص فروبست رهگذار
از لطف و بخشش تو چو شمس ای فلک محل
وز جود و بر یافت همه خلق بر و بار
پرمایهای چو گوهر و پر سایهای چو ماه
پس چونکه هست روی عدو از تو همچو قار
نی نی مه و گهر چه خوانم ترا چو هست
هر نکته صد سپهر و هر انگشت صد بحار
ای چرخ را به بذل یمینت همه یمین
وی خلق را به جود یسارت همه یسار
هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست
هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار
از جور این زمان و زمانه نهاد من
یک لحظه مینیابد همچون زمین قرار
از جهل عار باشد حظم ازوست فخر
وز شعر فخر زاید قسمم ازوست عار
هرگز نیافتم به چنین شعرهای نغز
از هیچ رادمرد به صد شعر یک شعار
تا پنجگانهایم دهند از دویست شعر
روزی هزار بار دو چشمم شود چهار
چشمم همی ستاره از آن بارد از مژه
زیرا که چون شبست برو روزگار تار
هستی سخن چه سود کسی را که نیستی
از سر همی برآرد هر ساعتی دمار
شوخیست مایهٔ طمع اشعار خوش چه سود
کامروز فرق کس نکند افسر از فسار
آنراست یمن و یسر که با قوت تمیز
نشناسد او ز جهل یمین خود از یسار
گر کارها چنانکه بباید چنان بدی
در پستی آب کی بدی و در هوا بخار
شاید که خاکپای تو بوسم که خود تویی
مداح را به جود و به انصاف دستیار
مجبور بخت بد بدم از روی چاکری
زان مر ترا چو دولت تو کردم اختیار
نشکفت اگر ز روی تو والا شوم از آنک
نه تو کم از مهی و نه من کمتر از خیار
تخمیم بر دهنده ز مدح و ثنا و شکر
در بوستان عمر خود از حکمتم به کار
در زینهار خویش نگهدارم از بلا
ای خلق را به علم تو از مرگ زینهار
بودم صبور تا برسیدم به صدر تو
گرچه ز خلق بود روان و دلم فگار
آری به زخم ماری ابوبکر صبر کرد
تا لاجرم وزیر نبی گشت و یار غار
تا ز آتش و ز آب و ز خاک و هوا بود
مر خلق را ز حکمت باری همی نگار
بادی چو آب و آتش و بادی چو باد و خاک
در صفوت و بلندی و در لطف و در وقار
بادت ز سعی بخت همیشه تهی و پر
از رنج تن روان و ز مقصود دل کنار
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - در مدح یوسفبن حدادی: نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچ کارقصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در تعزیت خواجه مسعود و تهنیت فرزند او خواجه احمد: کر ناگه گنبد بسیار سال عمر خوار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایهها ازار
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین و آسمان به روی بهار باز شد، لالهها دامن خود را به نشانه شکوفایی و زیبایی گشودند و گلها خود را به نمایش گذاشتند.
چونان نمود کل اثیری اثر به کوه
کاجزای او گرفت همه طرف جویبار
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر زیبایی از طبیعت اشاره شده است. به طور کلی، این جمله به ما میگوید که اثر زیبای کوه به گونهای است که تمام اطراف آن جویبارهایی جاری شدهاند. این جویبارها تحت تأثیر زیبایی و بزرگی کوه قرار گرفتهاند و نشاندهنده هماهنگی و ارتباط میان عناصر طبیعی هستند.
از اعتدال و تقویت طبع او ز خاک
صد برگ گل بزاد ز یک نوک تیز خار
هوش مصنوعی: با توجه به تعادل و تقویت ذات او، از زمین صد گل بهوجود آمد که همه از یک خاری با نوک تیز رشد کردهاند.
اکنون که پر ز برگ زمرد شد از صبا
شاخی که بد چو هیکل افعی تهی ز بار
هوش مصنوعی: حالا که شاخهای از نسیم بهاری پر از برگهای سبز و درخشان شده است، مانند هیکلی خالی از بار و سنگینی به نظر میرسد.
زان میکفد ز دیدن او دیدههای شاخ
کز خاصیت کفد ز زمرد دو چشم مار
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن او، چشمانم مانند شاخی که از خاصیت زمرد نرم شده است، اشک میریزد.
از هجر نالش آرد بس بلبل از درخت
با وصل گل برو چکند نالههای زار
هوش مصنوعی: بلبلی که از دوری معشوق ناله میکند، درخت را صدا میزند و وقتی به گل میرسد، نالههای غمانگیز خود را به گوش او میرساند.
زاید همی هوا به لطافت ز سعی چرخ
آن قوتی که داد عناصر به کوهسار
هوش مصنوعی: هوا به لطافت افزایش مییابد، به دلیل تلاشی که آسمان انجام میدهد، همان نیرویی که عناصر به کوهها عطا کردهاند.
با آفتاب اگر بنتابد بروز نجم
بیواسطه اگرچه نپاید بر آب نار
هوش مصنوعی: اگر آفتاب بتابد، نور ستاره ها به طور مستقیم قابل مشاهده است، هرچند که این نور بر روی آب نمیماند و پایدار نیست.
گر به سما بهشت نهانست تا به حشر
بی حشر چونکه کرد زمینش پس آشکار
هوش مصنوعی: اگر بهشت در آسمان پنهان است، تا روز قیامت و پس از آن، زمینش را چه کسی آشکار میکند؟
بر دشت و باغ چیست پس از یاسمین و گل
گردون پر ستاره و دریای پر شرار
هوش مصنوعی: در دشت و باغ، بعد از یاسمین و گل، چه چیزی وجود دارد که به زیبایی ستارههای درخشان در آسمان و دریاهای پر از هیجان و شور اشاره کند؟
گلزار بین سبزه پر از آب نارگون
کهسار بین ز لاله پر از نار آبدار
هوش مصنوعی: در باغی پر از گلهای زیبا، جوی آبی به رنگ سرخ دیده میشود و در دامنه کوه، لالههایی وجود دارند که از شیره شیرین و قرمز پر شدهاند.
بر شبه چنگ باز سر غنچههای گل
بر شکل پای شیر شده پنجهٔ چنار
هوش مصنوعی: بر روی شب مانند چنگ، سر غنچههای گل به شکلی شبیه پای شیر، پنجههای چنار برافراشته شده است.
گر دشت خرمست چرا گرید از فراز
این پردهٔ کثیف لطیف اصل تند بار
هوش مصنوعی: اگر دشت سرسبز و خرم است، پس چرا از بالای این پردهٔ کثیف و نازک، باران تند میبارد؟
زینجا نفیر ریزد ز آنجا نوای نای
زینجا خروش عاشق و ز آنجا نشاط یار
هوش مصنوعی: از اینجا صدایی همچون فریاد بلند میشود و از آن سو نغمهای زیبا به گوش میرسد. در اینجا شور و هیجان عاشق را میتوان دید و از آن سوی، نشاط و شادی محبوب احساس میشود.
خلقی پر از نشاط ز دشتی تهی ز برف
طبعی تهی ز غم ز درختان پر ز بار
هوش مصنوعی: مردمی شاداب و سرزنده در دشتهایی سرسبز و بدون برف، با روحی آزاد و بی غم، و درختانی پر میوه و بارور زندگی میکنند.
آن لاله فام بادهخوران زیر شاخ گل
و آن گلرخان نشاط کنان گرد لالهزار
هوش مصنوعی: در زیر درخت گل، بادهنوشان با چهرههای گلگون در کنار لالهزار، شاداب و خوشحال حضور دارند.
بیخ زمین چو افسر شاهان پر از گهر
شاخ شجر چون گوش عروسان ز گوشوار
هوش مصنوعی: به معنای این بیت میتوان گفت: ریشههای زمین مانند تاجی بر سر شاهان پر از جواهر است و شاخههای درختان مانند گوشوارههایی هستند که به گوش عروسان آویزان شدهاند.
بر هر طرف بهشتی در هر بهشت حور
بر هر چمن کناری و در هر کنار یار
هوش مصنوعی: در هر سو بهشتی وجود دارد و در هر بهشت، حوریهایی حاضر هستند. در هر چمن زار، زیبایی و در هر گوشه، معشوقی انتظار میکشد.
مرغی بهر درخت و چراغی بهر چمن
شاهی بهر طریق و عروسی بهر کنار
هوش مصنوعی: هر پرندهای برای درختی، هر چراغی برای چمنی، هر پادشاهی برای مسیری و هر عروسی برای جایی مناسب است.
گرچه ز هر درخت خوشی دید هر دماغ
ورچه درین بهار بها یافت هر دیار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در هر درخت، خوشی و شادی وجود دارد و هر منطقه در این بهار، ارزش و زیبایی خاصی پیدا کرده است.
لیک از بهار خرمیی نیستی به طبع
چون خلق و طبع خواجه اگر نیستی بهار
هوش مصنوعی: اما تو همچون بهار نیستی که زندگی و شادابی بیاوری، چون خلق و خوی خواجه. اگر تو بهار نیستی، پس چه فایدهای دارد؟
منصوربن سعیدبن احمد که از کرم
چون نصرت و سعادت و حمدست نامدار
هوش مصنوعی: منصور بن سعید بن احمد فردی بزرگوار و مشهور است که به خاطر بخششها و کارهای نیکش در حوزههای نصرت، سعادت و شکرگزاری شناخته شده است.
آن کز مزاج گوهر و تاثیر علم او
بر نه فلک چهار گهر میکند نثار
هوش مصنوعی: این فرد، با طبیعتی مانند گوهر و تأثیر دانشش بر چهار عالم، چیزی ارزشمند را عرضه میکند.
آن خواجهای که گشت ز تعجیل جود خویش
چون شخص سل گرفته سوال از کفش نزار
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر سرعت بخشیدن به بخشش خود، مانند فردی که در حال احتضار است، از آدمی ناتوان و بیچاره سوال میکند.
یک فکر تند از پی مدحش همه سخن
یک منزلند از تک جودش همه قفار
هوش مصنوعی: یک اندیشه سریع به یاد ستایش او، تمام کلام یکنواخت است. از بخششهای او، همه بیابانها پُر از نعمت و برکت هستند.
کرد از تف سخاوت خود همچو چوب خشک
در کامهای خلق زبانهای افتخار
هوش مصنوعی: سخاوت او مانند چوب خشکی است که در دهان مردم افتخار میکند.
چشمی که نشر سیرت او بیند از مدیح
آن چشم ایمنست بهر حال از انتشار
هوش مصنوعی: چشمی که زیبایی و شخصیت او را میبیند، همیشه از ستایش و تعریف او در امان است و هیچ گزندی نخواهد دید.
گر بنگرد به خشم سوی چرخ و آفتاب
در ساعتی دو لیل بخیزد ز یک نهار
هوش مصنوعی: اگر به ستم و خشم آسمان و خورشید نگاه کند، در کمتر از یک روز شب میتواند به وجود بیاید.
ای دایرهٔ نجات ز جود تو مستدیر
وی مرکز حیات ز عون تو مستدار
هوش مصنوعی: ای دایرهٔ نجات، تو به خاطر بخششهای تو کامل و گرداگرد ما را دربرگرفتهای. زندگی ما نیز به لطف و یاریهای تو برقرار و محکم است.
رویی که یافت گرد ستانهٔ درت ز لطف
هرگز شکن نگیرد چون پشت سوسمار
هوش مصنوعی: رویی که مانند گردی در درگاه توست، به لطف تو هرگز شکست نخواهد خورد، مانند پشت سوسمار.
خاکی که یافت سایهٔ حزم تو زان سپس
از باد کوه کن نبرد در هوا غبار
هوش مصنوعی: خاکی که سایهٔ احتیاط تو را پیدا کرد، بعد از آن در برابر باد کوه نمیتواند در هوا غبار ایجاد کند.
آبی که یافت آتش عزمت کند چو وهم
در نیم لحظه چنبر افلاک را گذار
هوش مصنوعی: آبی که به دست میآوری، از شدت ارادهات میتواند آتش بسازد، همانطور که خیال میتواند در یک لحظه، همه مرزهای آسمان را درنوردد.
هرگز سپاه مرگ نیابد بدو ظفر
آن کس که دارد از علم و علم تو حصار
هوش مصنوعی: هرگز سپاه مرگ نمیتواند بر کسی که از علم و دانش خداوندی پناه میبرد، غلبه کند.
مدحست طبع و فعل ترا سال و مه خورش
شکرست باز عمر ترا روز شب شکار
هوش مصنوعی: فضیلت و نیکوییهای تو مانند ماه و سال است که همیشه ستودنی و شیرین است. زندگی تو همچون روز و شب در حال پروری و شکوفایی میباشد.
شد فرش پای قدر تو گردون مستقیم
شد غرق بحر دست تو کشتی انتظار
هوش مصنوعی: فرش در زیر پاهای تو آمده و آسمان به خاطر قد و مرتبت تو صاف و یکدست شده است. کشتی امید و آرزو در دریا به خاطر یاری و کمک تو غرق شده است.
گویی که هست بر بشره نزد خاطرت
آنها که در عروق مفاصل بود نثار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد، در ذهن تو یادآور افرادی هستی که در رگها و مفاصل تو مهر و محبت آنها جاری است.
زنده شود به علم و به احسانت هر زمان
آنرا که کشت بوالحسن از زخم ذوالفقار
هوش مصنوعی: هر بار که به علم و نیکیهای تو توجه شود، آن شخصی که با زخم ذوالفقار به زمین افتاده، زنده خواهد شد.
آخر گشاد تیر علوم تو از علاج
بر مرگ سوی شخص فروبست رهگذار
هوش مصنوعی: در نهایت، دانش و علم تو نتوانسته است به درمان مرگ یک شخص کمک کند و راهی برای نجات او پیدا نشده است.
از لطف و بخشش تو چو شمس ای فلک محل
وز جود و بر یافت همه خلق بر و بار
هوش مصنوعی: ای فلک، درخشندگی و محبت تو مانند خورشید است و از زیبایی و generosity تو تمامی موجودات بهرهمند شدهاند و از آن نعمتها در زندگی خود استفاده میکنند.
پرمایهای چو گوهر و پر سایهای چو ماه
پس چونکه هست روی عدو از تو همچو قار
هوش مصنوعی: تو دارای ارزشی همچون گوهر و سایهات مانند ماه است. بنابراین، چون چهرهات در برابر دشمن اینگونه است، پس چه جای نگرانی وجود دارد؟
نی نی مه و گهر چه خوانم ترا چو هست
هر نکته صد سپهر و هر انگشت صد بحار
هوش مصنوعی: من چگونه تو را توصیف کنم ای معشوق، در حالی که هر نکته از وجودت به اندازهی یک آسمان معنا دارد و هر انگشتت نمایانگر هزاران دریا است؟
ای چرخ را به بذل یمینت همه یمین
وی خلق را به جود یسارت همه یسار
هوش مصنوعی: ای چرخ، با بخشش دست راستت، همه را از خیر و نعمت سرشار کن و با generosity دست چپت، به تمامی مردم بخشش کن.
هستم من آن بلند که گشتم ز چرخ پست
هستم من آن عزیز که ماندم ز دهر خوار
هوش مصنوعی: من کسی هستم که از پایینترین مرتبهها بالا رفتهام و به جایی رسیدهام. من همان فرد ارزشمندی هستم که از سختیها و ناملایمات زندگی نجات یافتهام.
از جور این زمان و زمانه نهاد من
یک لحظه مینیابد همچون زمین قرار
هوش مصنوعی: از خطاها و سختیهای این زمان و شرایط، در درون من هیچ لحظهای آرامش ندارد؛ مانند زمینی که زیر فشار است، هیچ ثباتی ندارد.
از جهل عار باشد حظم ازوست فخر
وز شعر فخر زاید قسمم ازوست عار
هوش مصنوعی: بوجهل نشانی از نادانی است و اینکه کسی به آن افتخار کند، ناپسند است. همچنین ادعا کردن هنرمندی در شعر، بدون داشتن توانایی واقعی، نیز عیب است.
هرگز نیافتم به چنین شعرهای نغز
از هیچ رادمرد به صد شعر یک شعار
هوش مصنوعی: هرگز از هیچ مرد بزرگی شعری به این زیبایی و جذابیت نیافتم، حتی اگر او صد شعر دیگر هم داشته باشد.
تا پنجگانهایم دهند از دویست شعر
روزی هزار بار دو چشمم شود چهار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت چشمهای خود اشاره میکند و میگوید که اگر هزار بار هم به دو چشمش نگاه شود، هر بار همچنان جذاب و دلربا خواهند بود. این بیان نشان دهنده عشق و ارادت شاعر به زیبایی و شگفتی چشمهایش است.
چشمم همی ستاره از آن بارد از مژه
زیرا که چون شبست برو روزگار تار
هوش مصنوعی: چشمانم پرستاره است زیرا که مژههایم مانند شب، تاریکی روزگار را به همراه دارند.
هستی سخن چه سود کسی را که نیستی
از سر همی برآرد هر ساعتی دمار
هوش مصنوعی: هستی و وجود، هیچ ارزشی برای کسی ندارد که هر لحظه در حال فرار از نبودن و عدم است.
شوخیست مایهٔ طمع اشعار خوش چه سود
کامروز فرق کس نکند افسر از فسار
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در دنیای امروز، زیبایی و اشعار شیرین چه فایدهای دارند وقتی که افراد به یکدیگر به چشم طمع نگاه میکنند و تنها به منافع خود فکر میکنند. در واقع، هیچ تفاوتی میان افراد متمول و فقیر وجود ندارد و همه در دام طمع گرفتارند.
آنراست یمن و یسر که با قوت تمیز
نشناسد او ز جهل یمین خود از یسار
هوش مصنوعی: شخصی که به خوبی توانایی تشخیص را دارد، نمیتواند به راحتی بین نیکی و بدی تمایز قائل شود، چون هر کدام به نوعی با هم در آمیختهاند و او ممکن است هنوز در فهم درست از نیک و بد دچار سردرگمی باشد.
گر کارها چنانکه بباید چنان بدی
در پستی آب کی بدی و در هوا بخار
هوش مصنوعی: اگر کارها طبق آنچه باید انجام شود، پیش برود، دیگر در پستی آب مشکل نخواهیم داشت و بخار در هوا نیز نخواهد بود.
شاید که خاکپای تو بوسم که خود تویی
مداح را به جود و به انصاف دستیار
هوش مصنوعی: شاید که من به پای تو بوسه بزنم، زیرا تو خود کمککنندهی مداحان هستی و به لطف و انصاف مشهور هستی.
مجبور بخت بد بدم از روی چاکری
زان مر ترا چو دولت تو کردم اختیار
هوش مصنوعی: من به خاطر بخت بد و سختیهایی که دارم، مجبورم به دنبال خدمت و اطاعت از تو باشم. از روی ارادت و احترام، تو را انتخاب کردهام زیرا میدانم که به تو شایستهترین دولت و مقام تعلق دارد.
نشکفت اگر ز روی تو والا شوم از آنک
نه تو کم از مهی و نه من کمتر از خیار
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی تو چیزی نروید، به این خاطر است که نه تو از ماه کمتری و نه من از خیار کمتر هستم.
تخمیم بر دهنده ز مدح و ثنا و شکر
در بوستان عمر خود از حکمتم به کار
هوش مصنوعی: در زندگیام، از خرد و داناییام بهرهبرداری کن و به خاطر ستایش و قدردانی از خوبیها، در باغ عمرم بکارم.
در زینهار خویش نگهدارم از بلا
ای خلق را به علم تو از مرگ زینهار
هوش مصنوعی: ای مردم، از تو میخواهم که مرا در امان نگهداری و علم و دانشت را برایم به عنوان پناهی در برابر مرگ در نظر بگیری.
بودم صبور تا برسیدم به صدر تو
گرچه ز خلق بود روان و دلم فگار
هوش مصنوعی: زمان زیادی را صبر کردم تا به جایگاه تو برسم، هرچند که مردم دور و برم مشغول بودند و دل من از ناراحتی رنج میبرد.
آری به زخم ماری ابوبکر صبر کرد
تا لاجرم وزیر نبی گشت و یار غار
هوش مصنوعی: ابوبکر با تحمل زخمها و مشکلات، صبر و استقامت نشان داد و در نهایت به مقام وزیری پیامبر و همراهی در غار رسید.
تا ز آتش و ز آب و ز خاک و هوا بود
مر خلق را ز حکمت باری همی نگار
هوش مصنوعی: وجود انسانها به عناصر طبیعی مانند آتش، آب، خاک و هوا بستگی دارد و این عناصر از روی حکمت و خرد به وجود آمدهاند.
بادی چو آب و آتش و بادی چو باد و خاک
در صفوت و بلندی و در لطف و در وقار
هوش مصنوعی: نسیم دلپذیری که همچون آب و آتش و همچنین همانند باد و خاک است، در پاکی و بلندی، و در لطافت و وقار وجود دارد.
بادت ز سعی بخت همیشه تهی و پر
از رنج تن روان و ز مقصود دل کنار
هوش مصنوعی: سرنوشتت همواره از تلاش خالی است و سرشار از درد و رنج، و دل از آمال و آرزوهایت دور شده است.