گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح بهرامشاه

ای بی سببی از بر ما رفته به آزار
وی مانده ز آزار تو ما سوخته و زار
دل برده و بگماشته بر سینهٔ ما غم
گل برده و بگذاشته بر دیدهٔ ما خار
ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان
ما در هوس چشم تو چون چشم تو بیمار
تو فارغ و ما از دل خود بیهده پرسان
کای دل تو چه گویی که ز ما یاد کند یار
بی‌تابش روی تو دل ما همی از رنج
نی پای ز سر داند و نی کفش ز دستار
ای بوی تو با خوی تو هم آتش و هم عود
وی موی تو با روی تو هم مهره و هم مار
از خنده جهان‌سازی و از غمزه جهانسوز
در صلح دلاویزی و در جنگ جگرخوار
هستیست دهان تو سوی عقل کم ازینست
پودیست میان تو سوی و هم کم از تار
در لطف لبان تو لطیفی‌ست ستمکش
وز قهر میان تو ضعیفی ست ستمکار
در روزه چو از روی تو ما روزه گرفتیم
ای عید رهی عید فراز آمده زنهار
در روزه چو بی‌روزه بنگذاشته ایمان
اکنون که در عیدست بی‌عیدی مگذار
ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک
ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار
با این همه ما را به ازین داشت توانی
پنهان ز خوی ترکی ما را به ازین دار
یک دم چو دهان باش لطیفی که کشد زور
یک ره چو میان باش نحیفی که کشد بار
بسپار همه زنگ به پالونهٔ آهن
بگذار همه رنگ به پالودهٔ بازار
از چنگ میازار دو گلنار سمن بوی
از زهر میالای دو یاقوت شکربار
کان پیکر رخشنده‌تر از جرم دو پیکر
حقا که دریغست به خوی بد و پیکار
ما آن توییم و دل و جان آن تو ما را
خواهی سوی منبر برو خواهی به سوی دار
تا کیست دل ما که ازو گردی راضی
یا کیست تن ما که ازو گیری آزار
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز
در بنگه ما زن نه گنه‌مان نه گنه‌کار
ما را ز فراق تو خرد هیچ نماندست
این بی‌خردیها همه معذور همی دار
در عذر پذیرفتن و بر عیب ندیدن
بنگر سوی سلطان نکو خوی نکوکار
بهرامشه آنشه که ز بهر شرف و عز
بهرام فلک بر در او کدیه زند بار
آن شاه کر گر عیب گنه کار نپوشد
خود را شمرد سوی خود و خلق گنه‌کار
شاهان جهان را ز جلال و هنر او
مدحت همه محنت شد وافسر همه افسار
شیریست تو گویی به گه رزم و گه صید
شیدیست تو گویی به گه بزم و گه بار
بر سایهٔ پیکانش برد سجده ز بس عز
شیر سیه و پیل سپید از صف پیکار
شه بوده درین ملک و سنایی نه و بخ بخ
کاقبال رسانید سزا را به سزاوار
این زادهٔ تایید برآوردهٔ حق را
ای چرخ نکوپرور و ای بخت نکودار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بی سببی از بر ما رفته به آزار
وی مانده ز آزار تو ما سوخته و زار
هوش مصنوعی: ای بی‌سبب از نزد ما رفته‌ای و حالا آزار تو باعث شده که ما در آتش غم بسوزیم و به شدت در رنج بمانیم.
دل برده و بگماشته بر سینهٔ ما غم
گل برده و بگذاشته بر دیدهٔ ما خار
هوش مصنوعی: دل ما را گرفته‌اند و غم را همچون گلی بر سینه‌مان قرار داده‌اند، و درد و رنج را مانند خاری بر چشمان‌مان نشسته است.
ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان
ما در هوس چشم تو چون چشم تو بیمار
هوش مصنوعی: ما برای رسیدن به موهای تو به اندازه‌ی خودِ موهایت در پیچ و خم هستیم و در آرزوی چشمان تو، به اندازه‌ی خود چشمانت بیمار و بی‌تابیم.
تو فارغ و ما از دل خود بیهده پرسان
کای دل تو چه گویی که ز ما یاد کند یار
هوش مصنوعی: تو بی‌خیالی و ما از دل خود بی‌خودانه می‌پرسیم که دل تو چه می‌گوید، آیا یارت به یاد ما هست یا نه؟
بی‌تابش روی تو دل ما همی از رنج
نی پای ز سر داند و نی کفش ز دستار
هوش مصنوعی: دل ما به خاطر دوری از تو بی‌تاب است و از شدت رنج و ناآرامی، حتی نمی‌داند که در چه وضعیتی است و نمی‌تواند حواس خود را جمع کند.
ای بوی تو با خوی تو هم آتش و هم عود
وی موی تو با روی تو هم مهره و هم مار
هوش مصنوعی: عطر تو به همراه شخصیت تو، هم شوق و هم آرامش بخش است. و موهای تو با چهره‌ات، هم نشانه‌ی محبت و هم مایه‌ی خطر هستند.
از خنده جهان‌سازی و از غمزه جهانسوز
در صلح دلاویزی و در جنگ جگرخوار
هوش مصنوعی: با خنده‌ات دنیایی می‌سازی و با نگاهت جهانی را به آتش می‌کشی. در صلح، دل‌نشین و در جنگ، جان‌سوز هستی.
هستیست دهان تو سوی عقل کم ازینست
پودیست میان تو سوی و هم کم از تار
هوش مصنوعی: وجود تو گویای عقل و اندیشه است و هیچ‌چیز از این کمتر نیست. در درون تو، جریان شعور و بیداری وجود دارد که به مراتب ارزشمندتر از تاریکی و نادانی است.
در لطف لبان تو لطیفی‌ست ستمکش
وز قهر میان تو ضعیفی ست ستمکار
هوش مصنوعی: در زیبایی لب‌های تو نرمشی وجود دارد که ستمگر را تحت فشار می‌آورد و از میان تو، ضعفی به چشم می‌خورد که ستمکار را ناتوان می‌سازد.
در روزه چو از روی تو ما روزه گرفتیم
ای عید رهی عید فراز آمده زنهار
هوش مصنوعی: وقتی که ما به خاطر تو روزه گرفتیم، ای عید، روز عید بالا آمده است، پس مراقب باش.
در روزه چو بی‌روزه بنگذاشته ایمان
اکنون که در عیدست بی‌عیدی مگذار
هوش مصنوعی: اگر کسی در روز عید به خاطر روزه‌داری از شادی و جشن دوری می‌کند، باید بداند که ایمان واقعی او در این روز باید بیشتر از همیشه خود را نشان دهد و نباید اجازه دهد که روزه‌داری او را از لذت و جشن عید بازدارد.
ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک
ترکی تو و هرگز نبود ترک وفادار
هوش مصنوعی: ما به خودی خود به تو چشم امید نداریم، زیرا هرگز تركی نبوده است که به وفاداری شناخته شود.
با این همه ما را به ازین داشت توانی
پنهان ز خوی ترکی ما را به ازین دار
هوش مصنوعی: با همه‌ی این اوصاف، از تو قدرتی در وجود ما هست که می‌تواند برتر از عادات و ویژگی‌های قومی ما باشد.
یک دم چو دهان باش لطیفی که کشد زور
یک ره چو میان باش نحیفی که کشد بار
هوش مصنوعی: به لحظه‌ای که سخن می‌گویی، نرم و ملایم باش، زیرا این لطافت می‌تواند قدرتی به تو بدهد. و وقتی در میان قرار می‌گیری، با نرمی و آرامش بار سنگینی را به دوش بکش.
بسپار همه زنگ به پالونهٔ آهن
بگذار همه رنگ به پالودهٔ بازار
هوش مصنوعی: هر چیزی را به دست آهنگر بسپار و بگذار که تمام رنگ‌ها در بازار به نمایش گذاشته شوند.
از چنگ میازار دو گلنار سمن بوی
از زهر میالای دو یاقوت شکربار
هوش مصنوعی: دو گل یاس و نرگس را آزار نده، چرا که بوی خوش آن‌ها به شیرینی و زیبایی دو گوهر ارزشمند است و نمی‌خواهند که زهر بدی بر آن‌ها تکیه کند.
کان پیکر رخشنده‌تر از جرم دو پیکر
حقا که دریغست به خوی بد و پیکار
هوش مصنوعی: به راستی بدن او از دو جسم زیباتر است، افسوس که به خاطر خوی بد و جنگجویی‌اش، این زیبایی نادیده می‌ماند.
ما آن توییم و دل و جان آن تو ما را
خواهی سوی منبر برو خواهی به سوی دار
هوش مصنوعی: ما همانیم که تو هستیم و دل و جان ما متعلق به توست. اگر بخواهی، می‌توانی به منبر بروی، و اگر بخواهی، به سوی دار بروی.
تا کیست دل ما که ازو گردی راضی
یا کیست تن ما که ازو گیری آزار
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر کسی که از او دل خوشی نداریم، رنج و ناراحتی را تحمل کنیم یا به خاطر فردی که باعث آزار ماست، به زندگی ادامه دهیم؟
ترکانه یکی آتش از لطف برافروز
در بنگه ما زن نه گنه‌مان نه گنه‌کار
هوش مصنوعی: یکی از ترک‌ها با لطافت آتش را در دل ما بیفروزد، زیرا نه ما گناهکاریم و نه گناهی داریم.
ما را ز فراق تو خرد هیچ نماندست
این بی‌خردیها همه معذور همی دار
هوش مصنوعی: فراق تو باعث شده که ما هیچ عقل و هوشی از دست ندهیم؛ بنابراین، این نادانی‌ها و اشتباهات ما را باید بخشید.
در عذر پذیرفتن و بر عیب ندیدن
بنگر سوی سلطان نکو خوی نکوکار
هوش مصنوعی: به عذر پذیرفتن و نادیده گرفتن عیوب دیگران نگاه کن و از رفتارهای نیک و درست افراد خوش‌اخلاق و نیکوکار یاد بگیر.
بهرامشه آنشه که ز بهر شرف و عز
بهرام فلک بر در او کدیه زند بار
هوش مصنوعی: بهرام به کسی اشاره دارد که به خاطر احترام و اعتبارش، ستاره‌ها و آسمان نیز در جلو در خانه‌اش ناز و کرشمه می‌کنند.
آن شاه کر گر عیب گنه کار نپوشد
خود را شمرد سوی خود و خلق گنه‌کار
هوش مصنوعی: اگر آن پادشاه، خطای گنه‌کاران را پنهان نکند، خود را به همان اندازه گنه‌کار می‌شمارد و دیگران را نیز شامل می‌کند.
شاهان جهان را ز جلال و هنر او
مدحت همه محنت شد وافسر همه افسار
هوش مصنوعی: پادشاهان دنیا به خاطر عظمت و هنر او ستایش شده و همه مشکلات و چالش‌ها به واسطه او حل شده و مدیریت می‌شوند.
شیریست تو گویی به گه رزم و گه صید
شیدیست تو گویی به گه بزم و گه بار
هوش مصنوعی: تو همچون شیری هستی که در میدان جنگ می‌جنگد و زمانی دیگر به شکار می‌رود. همچنین تو شبیه به شیدی هستی که هم در مجالس خوش‌گذرانی حاضر می‌شود و هم در سختی‌ها و کارهای دشوار.
بر سایهٔ پیکانش برد سجده ز بس عز
شیر سیه و پیل سپید از صف پیکار
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و بزرگی پیکان او، وقتی که در میدان جنگ به زمین می‌افتاد، همه از خوف آن شیر سیاه و فیل سپید به زمین سجده می‌کردند.
شه بوده درین ملک و سنایی نه و بخ بخ
کاقبال رسانید سزا را به سزاوار
هوش مصنوعی: در این سرزمین، پادشاهی بوده است و سنایی هم شاعر معروفی. او با آثارش، شایستگی‌ها و لیاقت‌ها را به افرادی که سزاوار آن بودند، رسانده است.
این زادهٔ تایید برآوردهٔ حق را
ای چرخ نکوپرور و ای بخت نکودار
هوش مصنوعی: این شخص که به تأیید خداوند به دنیا آمده، ای آسمان نیکوپرور و ای اقبال خوش.