گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - موعظه و نصیحت در اجتناب از زخارف دنیا

طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای شاهدان شیرین‌کار
تا کی از خانه هین ره صحرا
تا کی از کعبه هین در خمار
زین سپس دست ما و دامن دوست
بعد از این گوش ما و حلقهٔ یار
در جهان شاهدی و ما فارغ
در قدح جرعه‌ای و ما هشیار
خیز تا ز آب روی بنشانیم
گَرد این خاک تودهٔ غدار
پس به جاروب «لا» فرو روبیم
کوکب از صحن گنبد دوار
ترکتازی کنیم و درشکنیم
نفس رنگی مزاج را بازار
وز پی آنکه تا تمام شویم
پای بر سر نهیم دایره‌وار
تا ز خود بشنود نه از من و تو
لمن الملک واحد القهار
ای هواهای تو هوا انگیز
وی خدایان تو خدای آزار
قفس تنگ چرخ و طبع و حواس
پر و بالت گسست از بن و بار
گرت باید کزین قفس برهی
باز ده وام هفت و پنج و چهار
آفرینش نثار فرق تواَند
بَرْمَچین خون خسان ز راه نثار
چرخ و اجرام ساکنان تواَند
تو از ایشان طمع مدار مدار
حلقه در گوش چرخ و انجم کن
تا دهندت به بندگی اقرار
ورنه بر چارسوی کون و فساد
گاه بیمار بین و گه تیمار
گاهت اندر مزارعت فکند
جرم کیوان چو خوک در شدیار
گه کند اورمزدت از سر زهد
زین جهان سیر و زان جهان ناهار
گاه بَربَنددت به تهمت تیغ
دست بهرام چون قلم زنار
گاه مهرت نماید از سر کین
مر ترا در خیال زر عیار
گاه ناهید لولی رعنا
کندت بادسار و باده گسار
گه کند تیر چرخت از سر امن
چون کمان گوشه کشته و زه‌وار
گه کند ماه نقشت اندر دل
در خزر هندو در حبش بلغار
گه ترا بَرکَند اثیر از تو
تا تهی زو شوی چو دود شرار
گاه بادت کند ز آز و نیاز
روح پر نار و روی چون گلنار
گاه آب لئیم دون همت
جاهل و کاهلت کند به بحار
گاه خاک فسرده از تاثیر
بر تو ویران کند ده و آثار
با چنین چار پای‌بند بود
سوی هفت آسمان شدن دشوار
چند از این آب و خاک و آتش و باد
این دی و تیر و آن تموز و بهار
بس که نامرد و خشک مغزت کرد
بوی کافور و مشک و لیل و نهار
عمر امسال و پار ضایع کرد
هر که در بند یار ماند و دیار
دولتی مردی ار نپریده‌ست
مرغ امسالت از دریچهٔ پار
شیب گردی به لفظ تازی ریش
قیر گردی به لفظ ترکی قار
برگذر زین جهان غرچه فریب
درگذر زین رباط مردم‌خوار
کلبه‌ای کاندرو نخواهی ماند
سال عمرت چه ده چه صد چه هزار
رخت برگیر ازین خراب که هست
بام سوراخ و ابر طوفان بار
از ورای خرد مگوی سخن
وز فرود فلک مجوی قرار
خویشتن را به زیر پی بسپر
چون سپردی به دست حق بسپار
بود بگذار زان که در ره فقر
تن حصارست و بود قفل حصار
نشود در گشاده تا تو به دم
بر نیاری ز قفل و پره دمار
بود تو شرع بر تواند داشت
زان که آن روشنست و بود تو تار
دین نیاید به دست تا بودت
بر یمین و یسار یمین و یسار
نه فقیری چو دین به دنیا کرد
مر ترا پایمزد و دست افزار
نه فقیهی چو حرص و شهوت کرد
مر ترا فرع جوی و اصل گذار
ره رها کرده‌ای از آنی گم
عز ندانسته‌ای از آنی خوار
مُشک و پِشکت یکیست تا تو همی
ناک ده را ندانی از عطار
دل به صد پاره همچو ناری از آنک
خلق را سر شمرده‌ای چو انار
کار اگر رنگ و بوی دارد و بس
حبذا چین و فرخا فرخار
دعوی دل مکن که جز غم حق
نبود در حریم دل دَیّار
ده بود آن نه دل که اندر وی
گاو و خر باشد و ضیاع و عقار
نیست اندر نگارخانهٔ امر
صورت و نقش مومن و کفار
زان که در قعر بحر الاالله
لا نهنگی‌ست کفر و دین اوبار
چه رَوی با کلاه بر منبر
چه شوی با زکام در گلزار
تر مزاجی مگرد در سَقلاب
خشک مغزی مپوی در تاتار
خود کلاه و سرت حجاب تواَند
چه فزایی تو بر کُله دستار
کله آنگه نهی که دَرفِتدت
سنگ در کفش و کیک در شلوار
علم کز تو ترا بنستاند
جهل از آن علم به بود صد بار
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر گشت ار چه بود نوش و گوار
نه بدان لعنت‌ست بر ابلیس
کو نداند همی یمین ز یسار
بل بدان لعنت‌ست کاندر دین
علم داند به علم نکند کار
دوری از علم تا ز شهوت و خشم
جانت پر پیکرست و پر پیکار
نبرند از تو تشنگی و کنند
این دهان گنده و آن جگر افگار
تشنهٔ جاه و زر مباش که هست
جاه و زر آب پارگین و بحار
کی درآید فرشته تا نکنی
سگ ز در دور و صورت از دیوار
کی در احمد رسی در صدیق
عنکبوتی تنیده بر در غار
پرده بردار تا فرود آید
هودج کبریا به صفهٔ بار
با بخیلی مجوی ره که نبود
هیچ دینار مالکی دین‌دار
مالک دین نشد کسی که نشد
از سر جود مالک دینار
سرخرویی ز آب جوی مجوی
زان که زردند اهل دریا بار
گرچه از مال و گندم و یونجه
هم خزینه‌ت پُرست و هم انبار
بس تفاخر مکن که اندر حشر
گندمت گژدمست و مالت مار
مال دادی به باد چون تو همی
گل به گوهری خری و خر به خیار
دولت آن را مدان که دادندت
بیش از ابنای جنس استظهار
تا تو را یار دولتست نه‌ای
در جهان خدای دولت یار
چون ترا از تو پاک بستانند
دولت آن دولتست و کار آن کار
چون دو گیتی دو نعل پای تو شد
بر سر کوی هر دو را بگذار
در طریق رسول دست آویز
بر بساط خدای پای افشار
پاک شو بر سپهر همچو مسیح
گشته از جان و عقل و تن بیزار
همچو نمرود قصد چرخ مکن
با دوتا کرکس و دوتا مردار
کز دو بالِ سریش کرده نشد
هیچ طرار جعفر طیار
عقل در کوی عشق ره نَبُرد
تو از آن کور چشم چشم مدار
کاندر اقلیم عشق بی‌کارند
عقلهای تهی رو پر کار
کی توان گفت سرّ عشق به عقل
کی توان سفت سنگ خاره به خار
گر نخواهی که بر تو خندد خلق
نقد خوارزم در عراق میار
راه توحید را به عقل مپوی
دیدهٔ روح را به خار مخار
زان که کرده‌ست قهر الاالله
عقل را بر دو شاخ لا بردار
به خدای ار کسی تواند بود
بی‌خدا از خدای برخوردار
هرکه از چوب مرکبی سازد
مرکب آسوده‌دان و مانده سوار
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی‌زبان چون دهانهٔ سوفار
تا زبانت خَمُش نشد از قول
ندهد بار نطقت ایزد بار
تا ز اول خَمُش نشد مریم
در نیامد مسیح در گفتار
گرت باید که مرکزی گردی
زیر این چرخ دایره کردار
پای برجای باش و سر گردان
چون سکون و تحرک پرگار
در هوای زمانه مرغی نیست
چمن عشق را چو بوتیمار
زو کس آواز او بنشنودی
گر نبودی میان تهی مزمار
قاید و سایق صراط‌الله
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
جز به دست و دل محمد نیست
حل و عقد خزانهٔ اسرار
چون دلت بر ز نور احمد بود
به یقین دان که ایمنی از نار
خود به صورت نگر که آمنه بود
صدف در احمد مختار
ای به دیدار فتنه چون طاووس
وی به گفتار غره چون کفتار
عالمت غافلست و تو غافل
خفته را خفته کی کند بیدار
همه زنهار خوار دین تواَند
دین به زنهارشان مده زنهار
غول باشد نه عالم آنکه ازو
بشنوی گفت و نشنوی کردار
بر خود، آن را که پادشاهی نیست
بر گیاهیش پادشا مشمار
افسری کآن نه دین نهد بر سر
خواهَش افسر شمار و خواه افسار
باش وقت معاشرت با خلق
همچو عفو خدای پذرفتار
هر چه نز راه دین خوری و بری
در شمارت کنند روز شمار
بره و مرغ را بدان ره کش
که به انسان رسند در مقدار
جز بدین ظلم باشد ار بکُشد
بی‌نمازی مسبحی را زار
نکند عشق، نفسِ زنده قبول
نکند باز، موشِ مرده شکار
راه عشاق که‌سپرد عاشق
آه بیمار که‌شنود بیمار
از ره ذوق عشق بشناسی
آه موسا ز راه موسیقار
بیخ کآنرا نشاند خرسندی
شاخ او بی‌نیاز آرد بار
عاشقان را ز عشق نبود رنج
دیدگان را ز نور نبود نار
جان عاشق نترسد از شمشیر
مرغ محبوس نشکهد ز اشجار
زان که بر دست عشق بازانند
ملک‌الموت گشته در منقار
گر شعار تو شعر آمده شرع
چه کنی صبح کاذب اشعار
روی بنمود صبح صادق شرع
خاک زن بر جمال شعر و شعار
بر سر دار دان سر سرهنگ
در بن چاه بین تن بندار
تا نه بس روزگار خواهی دید
هم سپه مرده هم سپهسالار
وارهان خویش را که وارسته‌ست
خر وحشی ز نشتر بیطار
هیچ بی‌چشم دیدی از سر عشق
طالب شمع زیر و آینه دار
بهر مشتی مُهَوَّس رعنا
رنج بر جان و دین و دل مگمار
ای توانگر به کنج خرسندی
زین بخیلان کناره‌گیر کنار
یک زمان زین خسان ناموزون
از پی سَختن تو با معیار
ریش و دامن به دستشان چه دهی
چون نه‌ای خصم و نه پذیرفتار
خواجگان بوده‌اند پیش از ما
در عطا سخت مهر و سست مهار
این نجیبان وقت ما همه باز
راح خوارند مستراح انبار
جمله از بخل و مُبْخِلی سرمست
همه از شر و ناکسی هشیار
ای سنایی ازین سگان بگریز
گوشه‌ای گیر ازین جهان هموار
زین چنین خواجگان بی معنی
ردّ افلاک و گفت بی‌کردار
دامن عافیت بگیر و بپوش
مر گریبان آز را رخسار
میوه‌ای کان به تیر ماه رسد
چه طمع داری از مه آزار
دل ازینان ببر که بی دریا
نکشد بار گیر چوبین بار
همچنین در سرای حکمت و شرع
آدمی سیر باش و مردم سار
هان و هان تا ترا چو خود نکنند
مشتی ابلیس ریزهٔ طرار
چون تو از خمر هیچ کس نخوری
کی ترا درد سر دهد خمار
طیرهٔ چون گردی و فسرده و کج
طیره از طیر گرد و از طیار
نشود شسته جز به بی‌طمعی
نقشهای گشاد نامهٔ عار
ملک دنیا مجوی و حکمت جوی
زان که این اندکست و آن بسیار
خدمتی کز تو در وجود آمد
هم ثناگوی و هم گنه پندار
در طریقت همین دو باید ورد
اول الحمد و آخر استغفار
گر سنایی ز یار ناهموار
گله‌ای کرد ازو شگفت مدار
آبرا بین که چون همی نالد
هردم از همنشین ناهموار
بر زمین مست همچو من بنشین
تا سمایی شوی سنایی وار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای شاهدان شیرین‌کار
هوش مصنوعی: ای عاشقان، در جستجوی خوشی و شادمانی باشید؛ ای معشوقان، به زیبایی‌ها و لذت‌ها توجه کنید.
تا کی از خانه هین ره صحرا
تا کی از کعبه هین در خمار
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی در خانه بمانی و از راه صحرا دوری کنی؟ تا کی از کعبه و مکانی مقدس دوری و در حال خواب و غفلت باشی؟
زین سپس دست ما و دامن دوست
بعد از این گوش ما و حلقهٔ یار
هوش مصنوعی: از این پس ما در دست دوست خواهیم بود و دامن او را خواهیم گرفت، و گوش ما شنوندهٔ رازهای یار خواهد بود.
در جهان شاهدی و ما فارغ
در قدح جرعه‌ای و ما هشیار
هوش مصنوعی: در این جهان تو موجودی هستی که به نظاره نشسته‌ای و ما غرق در نوشیدن یک جام هستیم و در حال هوشیاری به سر می‌بریم.
خیز تا ز آب روی بنشانیم
گَرد این خاک تودهٔ غدار
هوش مصنوعی: بیا تا با آب صورت این خاک ناپاک را شسته و پاک کنیم.
پس به جاروب «لا» فرو روبیم
کوکب از صحن گنبد دوار
هوش مصنوعی: بنابراین به وسیله جاروبی که نماد «نه» است، ستاره‌ها را از میدان گنبد آسمان بزداییم.
ترکتازی کنیم و درشکنیم
نفس رنگی مزاج را بازار
هوش مصنوعی: بیایید با شور و شوق به فعالیت بپردازیم و تنوع انسان‌ها را به‌خوبی بشناسیم.
وز پی آنکه تا تمام شویم
پای بر سر نهیم دایره‌وار
هوش مصنوعی: برای آنکه به کمال برسیم، باید بر مشکلات و موانع غلبه کنیم و همچون دایره‌ای در حال چرخش به سمت جلو حرکت کنیم.
تا ز خود بشنود نه از من و تو
لمن الملک واحد القهار
هوش مصنوعی: تا زمانی که هر کسی تنها خود را بشناسد و از دیگران و افکارشان دوری کند، او به حقیقتی دست پیدا خواهد کرد که همگان در یک پادشاهی یگانه و قهار قرار دارند.
ای هواهای تو هوا انگیز
وی خدایان تو خدای آزار
هوش مصنوعی: ای شوق تو همچون هوای دل‌انگیز، و ای معبود تو، خدای سخت‌گیری و آزار.
قفس تنگ چرخ و طبع و حواس
پر و بالت گسست از بن و بار
هوش مصنوعی: زندگی و دنیای مادی محدود و تنگ است و هرچه انسان تلاش کند، از آن گرفتار نمی‌تواند رها شود و نخواهد توانست پرواز کند و آزادی را تجربه کند.
گرت باید کزین قفس برهی
باز ده وام هفت و پنج و چهار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از این قفس رهایی یابی، باید وام‌هایی که بدهکار هستی را پرداخت کنی؛ و آن‌ها هفت، پنج و چهار هستند.
آفرینش نثار فرق تواَند
بَرْمَچین خون خسان ز راه نثار
هوش مصنوعی: آفرینش زیبایی و عظمت تو را به سرانگشتان هدیه کرده است و به خاطر تو، خون کسانی که در راه عشق قربانی شده‌اند، نثار می‌شود.
چرخ و اجرام ساکنان تواَند
تو از ایشان طمع مدار مدار
هوش مصنوعی: در اینجا به ما گفته می‌شود که اجرام آسمانی و سیارات، موجودات ساکن در عالم هستند و باید بدانیم که نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که از آنها چیزی به دست آوریم یا به نوعی به ما خدمت کنند. به عبارتی، باید از وابستگی به طبیعت و سرنوشت‌های آن پرهیز کنیم.
حلقه در گوش چرخ و انجم کن
تا دهندت به بندگی اقرار
هوش مصنوعی: گوشی به حلقه‌ی دور زمین و ستاره‌ها بسپار تا از تو پذیرش بندگی و اطاعت کنند.
ورنه بر چارسوی کون و فساد
گاه بیمار بین و گه تیمار
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، در تمام جهان و در میان مشکلات، گاهی بیمار را ببین و گاهی به او رسیدگی کن.
گاهت اندر مزارعت فکند
جرم کیوان چو خوک در شدیار
هوش مصنوعی: گاهی در مزارع تو، لکه‌ای مانند لکه‌ی کیوان، مثل خوکی که در آنجا افتاده باشد، دیده می‌شود.
گه کند اورمزدت از سر زهد
زین جهان سیر و زان جهان ناهار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، اورمزد (خدا) تو را از زهد و رنج این جهان جدا می‌کند و به دنیایی دیگر می‌برد که در آن آرامش و خوشی فراوان است.
گاه بَربَنددت به تهمت تیغ
دست بهرام چون قلم زنار
هوش مصنوعی: در برخی مواقع، به دلیل اتهاماتی که به تو وارد می‌شود، ممکن است احساس کنی که تحت فشار و سختی قرار داری، مانند بنده‌ای که به خاطر اتهاماتی مجبور به تحمل سختی می‌شود. این وضعیت می‌تواند به اندازه‌ای دشوار باشد که منظره‌اش مثل زنجیری بر گردن تو حس شود.
گاه مهرت نماید از سر کین
مر ترا در خیال زر عیار
هوش مصنوعی: گاهی عشق تو بر اثر کینه از دل من به تصویر زرین و باارزشی می‌نماید.
گاه ناهید لولی رعنا
کندت بادسار و باده گسار
هوش مصنوعی: گاهی بهاری از شادی و زیبایی تو را چون نیلوفر شاداب و سرزنده می‌کند، مانند وزش نسیمی ملایم و همراه با باده‌گساری.
گه کند تیر چرخت از سر امن
چون کمان گوشه کشته و زه‌وار
هوش مصنوعی: هر از چندی تیر سلاح تو به سوی هدف نشانه می‌گیرد و ناگهان از نقطه‌ای امن به سمت او پرتاب می‌شود، مانند کماندار که تیر را از گوشه‌ای آماده می‌کند.
گه کند ماه نقشت اندر دل
در خزر هندو در حبش بلغار
هوش مصنوعی: گاهی ماه، تصویر تو را در دل دریاهای خزر، هند، حبش و بلغار منعکس می‌کند.
گه ترا بَرکَند اثیر از تو
تا تهی زو شوی چو دود شرار
هوش مصنوعی: زمانی می‌آید که تو از همه چیز رها می‌شوی و مانند دود در هوا پخش می‌گردی، زمانی که اثرت از بین رفته باشد.
گاه بادت کند ز آز و نیاز
روح پر نار و روی چون گلنار
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آید که نیازها و آرزوها، روح تو را به سوی ناراحتی و غم می‌کشاند، مانند حالتی که گلی سرخ در وضعیتی نگران‌کننده قرار دارد.
گاه آب لئیم دون همت
جاهل و کاهلت کند به بحار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، آب ناپاک و بی‌ارزش می‌تواند انسان‌های کم‌همت و نادان را به بزرگ‌ترین دریاها برساند، حتی اگر خودشان ندانند.
گاه خاک فسرده از تاثیر
بر تو ویران کند ده و آثار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، خاک مرده و پژمرده می‌تواند بر تو اثر بگذارد و روستایی که در آن زندگی می‌کنی را ویران کند و نشانه‌هایی از آن را باقی بگذارد.
با چنین چار پای‌بند بود
سوی هفت آسمان شدن دشوار
هوش مصنوعی: با داشتن چنین زنجیرهایی، رسیدن به جایی بالاتر از این دنیا سخت و دشوار است.
چند از این آب و خاک و آتش و باد
این دی و تیر و آن تموز و بهار
هوش مصنوعی: چند بار باید از عناصر طبیعت مثل آب، خاک، آتش و باد عبور کرد و به مدت زمان‌هایی مانند دی، تیر، تموز و بهار فکر کرد؟
بس که نامرد و خشک مغزت کرد
بوی کافور و مشک و لیل و نهار
هوش مصنوعی: تو چنان بی‌احساس و سرد شدی که بویی از خوشی و لطافت زندگی به مشامت نمی‌رسد.
عمر امسال و پار ضایع کرد
هر که در بند یار ماند و دیار
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق و وابستگی به معشوق و وطن خود گرفتار مانده، وقت و عمر خود را در سال‌های گذشته هدر داده است.
دولتی مردی ار نپریده‌ست
مرغ امسالت از دریچهٔ پار
هوش مصنوعی: اگر مردی بخت و اقبال نداشته باشد، مانند پرنده‌ای است که از دروازه‌ی نوروزی پرواز نمی‌کند.
شیب گردی به لفظ تازی ریش
قیر گردی به لفظ ترکی قار
هوش مصنوعی: اگر با زبان عربی سخن بگویی، مانند گردی که سیاه و تاریک است خواهی شد و اگر با زبان ترکی صحبت کنی، به شکل چیزی تلخ و ناپسند در خواهی آمد.
برگذر زین جهان غرچه فریب
درگذر زین رباط مردم‌خوار
هوش مصنوعی: از این دنیا بگذر، که فریب در آن کمین کرده و این دنیا، مکانی است که مردم را می‌درد و می‌خورد.
کلبه‌ای کاندرو نخواهی ماند
سال عمرت چه ده چه صد چه هزار
هوش مصنوعی: در اینجا به ما می‌گوید که هیچ کس نمی‌تواند برای همیشه در زندگی‌اش باقی بماند. چه مقدار کوتاه یا بلند باشد، بالاخره همه ما روزی باید این دنیا را ترک کنیم. بنابراین، زندگی زودگذر است و نباید فراموش کنیم که در نهایت، مدت زمان زندگی‌مان مهم نیست بلکه کیفیت و معنا آن اهمیت دارد.
رخت برگیر ازین خراب که هست
بام سوراخ و ابر طوفان بار
هوش مصنوعی: از این مکان ویران برو که سقفش شکاف دارد و باران طوفانی در حال باریدن است.
از ورای خرد مگوی سخن
وز فرود فلک مجوی قرار
هوش مصنوعی: از فراتر از عقل و فهم خود چیزی نگو و به دنبال آرامش و قرار در چیزهای پست و پایین نباش.
خویشتن را به زیر پی بسپر
چون سپردی به دست حق بسپار
هوش مصنوعی: خودت را به زیر پای خود بینداز و humble باش، چون توانستی خود را تسلیم حق کنی.
بود بگذار زان که در ره فقر
تن حصارست و بود قفل حصار
هوش مصنوعی: اگر در راه فقر هستی، باید بدان که وجود یک حصار مانع است و درواقع قفل آن حصار نیز به همین منطور است.
نشود در گشاده تا تو به دم
بر نیاری ز قفل و پره دمار
هوش مصنوعی: درها تا زمانی که تو قفل و زنجیر را باز نکنی، به رویت گشوده نمی‌شوند و به آزادی نخواهی رسید.
بود تو شرع بر تواند داشت
زان که آن روشنست و بود تو تار
هوش مصنوعی: تو می‌توانی بر اساس دستورات و قوانین زندگی کنی، چون آن‌ها واضح و روشن هستند، اما تو نیز می‌توانی در تاریکی و ناشناخته‌ها باقی بمانی.
دین نیاید به دست تا بودت
بر یمین و یسار یمین و یسار
هوش مصنوعی: دین به وسیله قدرت و ثروت به دست نمی‌آید؛ بلکه ارزش‌های معنوی و اعتقادی مهم‌تر از دنیای مادی هستند.
نه فقیری چو دین به دنیا کرد
مر ترا پایمزد و دست افزار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند دین دلبسته دنیا نمی‌شود، تو هم که در این دنیا به دست و پای خود مشغول هستی، در واقع به آنچه که داری وابسته‌ای.
نه فقیهی چو حرص و شهوت کرد
مر ترا فرع جوی و اصل گذار
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند فقیهانی که به دنبال دنیا و خواسته‌های نفسانی هستند، به دانش و فهم خود بنازعند، تو باید از مسائل فرعین و جزئیات بگذری و به اصول و بنیادهای اساسی توجه کنی.
ره رها کرده‌ای از آنی گم
عز ندانسته‌ای از آنی خوار
هوش مصنوعی: راه را ترک کرده‌ای و به آنچه که نمی‌دانی دچار شده‌ای و از آن گرفته شده‌ای.
مُشک و پِشکت یکیست تا تو همی
ناک ده را ندانی از عطار
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوش مشک و پشم یکسان است، اما تو که به درستی نمی‌دانی، این را از عطار متوجه نخواهی شد.
دل به صد پاره همچو ناری از آنک
خلق را سر شمرده‌ای چو انار
هوش مصنوعی: دل مانند اناری است که به صد تکه تقسیم شده و هر تکه‌اش نشان‌دهنده‌ی درد و رنج من است. من به خاطر مردم و به خاطر شمارش آن‌ها، دچارشده‌ام.
کار اگر رنگ و بوی دارد و بس
حبذا چین و فرخا فرخار
هوش مصنوعی: اگر کار زیبایی و جذابیتی دارد، بسیار خوب است که چین و فرخا نیز در آن نقش داشته باشند.
دعوی دل مکن که جز غم حق
نبود در حریم دل دَیّار
هوش مصنوعی: در دل خود ادعای عشق و محبت نکن، زیرا در آنجا فقط غم و اندوه وجود دارد و هیچ چیز دیگری نیست.
ده بود آن نه دل که اندر وی
گاو و خر باشد و ضیاع و عقار
هوش مصنوعی: آن دل، دلِ واقعی نیست که در آن فقط مال و دارایی و اموال دنیوی مانند گاو و خر وجود داشته باشد.
نیست اندر نگارخانهٔ امر
صورت و نقش مومن و کفار
هوش مصنوعی: در گالری وجود، هیچ تصویری از مؤمنان و کافران وجود ندارد.
زان که در قعر بحر الاالله
لا نهنگی‌ست کفر و دین اوبار
هوش مصنوعی: به این معناست که در عمق وجود خداوند، هیچ تفاوتی بین ایمان و کفر وجود ندارد. در واقع، همه چیز به یک حقیقت واحد برمی‌گردد و این تفکیک‌ها در سطح ظاهری ایجاد می‌شوند.
چه رَوی با کلاه بر منبر
چه شوی با زکام در گلزار
هوش مصنوعی: هر کسی در هر شرایطی می‌تواند بروز و زیبایی خاص خود را داشته باشد، چه آنکه در حالی که کلاهی بر سر دارد در جایی بالا نشسته باشد یا اینکه در میان طبیعتی زیبا و سرسبز در حال بیماری باشد.
تر مزاجی مگرد در سَقلاب
خشک مغزی مپوی در تاتار
هوش مصنوعی: در ازای تغییر در خلق و خوی خود، در جاهای خشک و بی‌احساس نگرد. از جمع‌زدن با افرادی که انتظارات و انرژی منفی دارند، پرهیز کن.
خود کلاه و سرت حجاب تواَند
چه فزایی تو بر کُله دستار
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که خود کلاه و سر تو یک پوشش (حجاب) برای تو هستند و چه نیازی به تزیین بیشتر بر سر خود داری؟
کله آنگه نهی که دَرفِتدت
سنگ در کفش و کیک در شلوار
هوش مصنوعی: زمانی که در مشکل و گرفتاری قرار بگیری، معنی واقعی نیک و بد را متوجه می‌شوی.
علم کز تو ترا بنستاند
جهل از آن علم به بود صد بار
هوش مصنوعی: اگر علمی که از تو به دست می‌آید به جهل منجر شود، بهتر است که صد بار از آن علم دوری کنیم.
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر گشت ار چه بود نوش و گوار
هوش مصنوعی: زمانی که آب حیات به گلو گره می‌خورد، حتی اگر طعم آن شیرین و گوارا باشد، به زهر تبدیل می‌شود.
نه بدان لعنت‌ست بر ابلیس
کو نداند همی یمین ز یسار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که لعنتی که بر ابلیس فرستاده می‌شود به خاطر نادانی او است، زیرا او نمی‌داند که راست و چپ چیست. در واقع، این جمله می‌خواهد به نادانی و اشتباهات ابلیس اشاره کند و نشان می‌دهد که او از درک درست محروم است.
بل بدان لعنت‌ست کاندر دین
علم داند به علم نکند کار
هوش مصنوعی: هر کس که در دین علم دارد اما از آن علم به درستی استفاده نمی‌کند و کار درست انجام نمی‌دهد، سزاوار لعن و نفرین است.
دوری از علم تا ز شهوت و خشم
جانت پر پیکرست و پر پیکار
هوش مصنوعی: اگر از علم دور باشی، در دامن شهوت و خشم سیر خواهی کرد و این عوامل باعث می‌شوند که وجودت پر از تنش و درگیری شود.
نبرند از تو تشنگی و کنند
این دهان گنده و آن جگر افگار
هوش مصنوعی: به تو آب نمی‌دهند و رنج تشنگی را از تو نمی‌گیرند، اما به جای آن، این دهان بزرگ و آن جگر خسته را درد می‌آورند.
تشنهٔ جاه و زر مباش که هست
جاه و زر آب پارگین و بحار
 تشنه مقام و زر مباش که جاه و زر، آب گنداب هستند و دریا.
کی درآید فرشته تا نکنی
سگ ز در دور و صورت از دیوار
هوش مصنوعی: کی فرشته‌ای به درون می‌آید تا تو سگ را از در بیرون نکنی و صورتت را از دیوار برنگردانی؟
کی در احمد رسی در صدیق
عنکبوتی تنیده بر در غار
هوش مصنوعی: چه زمانی به احمد خواهی رسید وقتی که صدیق به مانند عنکبوتی بر در غار تنیده شده است؟
پرده بردار تا فرود آید
هودج کبریا به صفهٔ بار
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا نشانه‌های عظمت و بزرگی به میدان بیایند.
با بخیلی مجوی ره که نبود
هیچ دینار مالکی دین‌دار
هوش مصنوعی: به دنبال کسی که بخیل است نرو، زیرا هیچ富딩ارنیکو یا ثروتی که از روی ایمان به دست آمده باشد، در کار او نیست.
مالک دین نشد کسی که نشد
از سر جود مالک دینار
هوش مصنوعی: هیچ کس مالک دین و ایمان نمی‌شود، مگر آن که با سخاوت و generosity، به مقام اشتراک در ثروت و نعمت برسد.
سرخرویی ز آب جوی مجوی
زان که زردند اهل دریا بار
هوش مصنوعی: در جست‌وجوی سرخی و زیبایی از آب جوی نباش، زیرا اهل دریا به دلایلی که به دریا مرتبط است، همیشه زرد و بی‌رنگند.
گرچه از مال و گندم و یونجه
هم خزینه‌ت پُرست و هم انبار
هوش مصنوعی: اگرچه انبار تو پر از مال و گندم و یونجه است، اما خزانه‌ات هم باید پر باشد.
بس تفاخر مکن که اندر حشر
گندمت گژدمست و مالت مار
هوش مصنوعی: بس از خود بزرگ‌نمایی نکن که در روز قیامت، در حالی که تو در مقابل خداوند قرار می‌گیری، آزارها و مشکلاتی که بر سر راهت بوده، تو را تحت فشار خواهد گذاشت و دارایی‌هایت نیز برایت مشکل‌ساز می‌شوند.
مال دادی به باد چون تو همی
گل به گوهری خری و خر به خیار
هوش مصنوعی: مالی را که به باد دادی، به مانند این است که تو یک گل را فقط برای خرید یک گوهر می‌فروشی و در عوض، خر را با خیار معاوضه می‌کنی.
دولت آن را مدان که دادندت
بیش از ابنای جنس استظهار
هوش مصنوعی: نعمت و ثروتی را که به تو داده‌اند، ندان که از توان و صلاحیت خودت فراتر است، زیرا این امر به خودت مربوط نیست و باید به درستکاری و شایستگی‌هایت توجه کنی.
تا تو را یار دولتست نه‌ای
در جهان خدای دولت یار
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو به یار و حامی خود اعتماد داری، در این دنیا خداوندی که بر تو مهر دارد، وجود ندارد.
چون ترا از تو پاک بستانند
دولت آن دولتست و کار آن کار
هوش مصنوعی: هرگاه تو را از خودت رها کنند و از وابستگی‌های دنیوی خالی کنند، آن زمان به حقیقت خوشبختی و سعادت دست خواهی یافت و کارهای تو به درستی خواهد بود.
چون دو گیتی دو نعل پای تو شد
بر سر کوی هر دو را بگذار
هوش مصنوعی: زمانی که دو دنیا به پاهای تو تبدیل شود، در کوچه‌ات هر دو را رها کن.
در طریق رسول دست آویز
بر بساط خدای پای افشار
هوش مصنوعی: در راه پیامبر، دستت را بر فرش خدا بگذار و پاهای خود را بر آن قرار ده.
پاک شو بر سپهر همچو مسیح
گشته از جان و عقل و تن بیزار
هوش مصنوعی: خود را از پلیدی‌ها پاک کن و مانند مسیح به آسمان برخواهی خاست، در حالی که از جسم و عقل و زندگی مادی فاصله گرفته‌ای.
همچو نمرود قصد چرخ مکن
با دوتا کرکس و دوتا مردار
هوش مصنوعی: مانند نمرود تلاش نکن که به قدرت آسمان‌ها دست یابی، زیرا فقط با دو لاشه و دو کرکس مواجه خواهی شد.
کز دو بالِ سریش کرده نشد
هیچ طرار جعفر طیار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ کس قادر نیست با دو بال خود، به جایگاه بلند و برجسته جعفر طیار برسد. جعفر طیار شخصیتی است که به خاطر شجاعت و مقامش در تاریخ شناخته شده است و در اینجا به نوعی استعدادها و قابلیت‌های ویژه او اشاره شده است.
عقل در کوی عشق ره نَبُرد
تو از آن کور چشم چشم مدار
هوش مصنوعی: عقل در مکان عشق نمی‌تواند راهی پیدا کند، بنابراین از آنجا که تو خود نمی‌توانی ببینی، به چشم‌دوختن و انتظار نداشته باش.
کاندر اقلیم عشق بی‌کارند
عقلهای تهی رو پر کار
هوش مصنوعی: در سرزمین عشق، عقل‌های بدون اندیشه و خالی از محتوا، مشغول به کار و فعالیت هستند.
کی توان گفت سرّ عشق به عقل
کی توان سفت سنگ خاره به خار
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند درباره عشق با عقل سخن بگوید، همان‌طور که نمی‌توان سنگ سخت را به یک خاروخس ایجاد کرد.
گر نخواهی که بر تو خندد خلق
نقد خوارزم در عراق میار
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی دیگران به تو بخندند، به عراق نرو و از آنجا ارزش‌ها و قدرت خود را به رخ نکش.
راه توحید را به عقل مپوی
دیدهٔ روح را به خار مخار
هوش مصنوعی: در مسیر شناخت خداوند، تنها بر عقل تکیه نکن. باید از چشم دل و روح خود بهره ببری و از موانع و محدودیت‌های ظاهری فراتر روی.
زان که کرده‌ست قهر الاالله
عقل را بر دو شاخ لا بردار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خداوند غضب کرده، عقل را بر دو راهی قرار داده‌اند، بنابراین آن را کنار بگذار.
به خدای ار کسی تواند بود
بی‌خدا از خدای برخوردار
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند بدون خدا زندگی کند، در واقع از نعمت‌های الهی بی‌نصیب نخواهد ماند.
هرکه از چوب مرکبی سازد
مرکب آسوده‌دان و مانده سوار
هوش مصنوعی: هر کسی که از چوب مرکب بسازد، او را فردی خویش‌فرمای بسیار آسا و سوارکاری زبده و با تجربه در نظر بگیر.
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی‌زبان چون دهانهٔ سوفار
هوش مصنوعی: دل مانند تیر نشود، مگر اینکه بی‌زبان و خاموش شود، همان‌طور که دهانهٔ سوفار (ساز) ساکت است.
تا زبانت خَمُش نشد از قول
ندهد بار نطقت ایزد بار
هوش مصنوعی: تا زمانی که زبانت خاموش نشده، به کسی قول نده و از ایزد بخواه که بر تو دشواری سخن گفتن نگذارد.
تا ز اول خَمُش نشد مریم
در نیامد مسیح در گفتار
هوش مصنوعی: از ابتدا که مریم ساکت بود، مسیح در سخن نیامد.
گرت باید که مرکزی گردی
زیر این چرخ دایره کردار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در زندگی به مرکز توجه و اعتبار برسی، باید زیر این چرخ دایره‌ای که نشانه‌ی سرنوشت و کار توست، تلاش کنی و فعالیت داشته باشی.
پای برجای باش و سر گردان
چون سکون و تحرک پرگار
بر پای استوار باش، در سر هوشیار! مانند پرگار که تکیه دارد و در حرکت است.
در هوای زمانه مرغی نیست
چمن عشق را چو بوتیمار
هوش مصنوعی: در این روزگار، هیچ کسی در چمنزار عشق مانند پرنده‌ای خوش‌نسیم و آزاد وجود ندارد.
زو کس آواز او بنشنودی
گر نبودی میان تهی مزمار
هوش مصنوعی: اگر صدای او را از کسی نمی‌شنیدی، بی‌شک می‌دیدی که آن لوله‌ی توخالی فقط یک ساز بی‌صداست.
قاید و سایق صراط‌الله
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
هوش مصنوعی: رهبری و راهنمایی در مسیر الهی را بالاتر از قرآن و اخبار ندان.
جز به دست و دل محمد نیست
حل و عقد خزانهٔ اسرار
هوش مصنوعی: فقط محمد است که می‌تواند گره‌گشایی و تصمیم‌گیری در مورد رازهای پنهان را انجام دهد.
چون دلت بر ز نور احمد بود
به یقین دان که ایمنی از نار
هوش مصنوعی: اگر دلت مملو از نور و محبت پیامبر احمد باشد، به یقین بدان که از آتش عذاب ایمن هستی.
خود به صورت نگر که آمنه بود
صدف در احمد مختار
هوش مصنوعی: به خود نگاه کن که آمینه (مادر پیامبر) مانند صدفی است در وجود احمد مختار (پیامبر اسلام).
ای به دیدار فتنه چون طاووس
وی به گفتار غره چون کفتار
هوش مصنوعی: تو مانند طاووس زیبا و فریبنده‌ای که با زیبایی‌اش توجه‌ها را جلب می‌کند، ولی در سخن گفتن مانند کفتاری هستی که خودخواهانه و مغرورانه صحبت می‌کند.
عالمت غافلست و تو غافل
خفته را خفته کی کند بیدار
هوش مصنوعی: عالم تو در حالتی است که غافل است و کسی که خود در خواب است، نمی‌تواند کسی دیگر را بیدار کند.
همه زنهار خوار دین تواَند
دین به زنهارشان مده زنهار
هوش مصنوعی: همه کسانی که به تو پناه آورده‌اند، در واقع به دین تو احترام نمی‌گذارند. بنابراین، به آن‌ها به عنوان پناه‌دهی اعتماد نکن.
غول باشد نه عالم آنکه ازو
بشنوی گفت و نشنوی کردار
هوش مصنوعی: کسی که فقط از علم و گفتار دیگران باخبر است، ولی از رفتار و اقدامات آنها بی‌خبر است، در واقع به اندازه یک غول نادان است و نمی‌تواند دانشمند واقعی به حساب آید.
بر خود، آن را که پادشاهی نیست
بر گیاهیش پادشا مشمار
هوش مصنوعی: به کسی که پادشاهی ندارد، لقب پادشاه ندهید؛ او همانند گیاه بی‌خاصیت است.
افسری کآن نه دین نهد بر سر
خواهَش افسر شمار و خواه افسار
هوش مصنوعی: به خودت مسلط باش و اجازه نده که خواسته‌هایت تو را کنترل کنند. سعی کن بر احساسات و آرزوهایت فرمانروایی کنی، چه به شکل آزادی و چه به شکل محدودیت.
باش وقت معاشرت با خلق
همچو عفو خدای پذرفتار
هوش مصنوعی: در هنگام برقراری ارتباط با مردم، باید مثل عفو خداوند، بخشنده و مهربان باشی.
هر چه نز راه دین خوری و بری
در شمارت کنند روز شمار
هوش مصنوعی: هر چیزی که از مسیر دین انجام دهی و از آن فاصله بگیری، در شمارش روزها تأثیرگذار خواهد بود.
بره و مرغ را بدان ره کش
که به انسان رسند در مقدار
هوش مصنوعی: گوسفند و مرغ را در مسیری هدایت کن که به انسان‌ها برسند و با آنها هم‌جوار شوند.
جز بدین ظلم باشد ار بکُشد
بی‌نمازی مسبحی را زار
هوش مصنوعی: به جز این ظلم، اگر کسی بدون نماز، عبادت‌کننده‌ای را به ظلم و ستم بکشد، زار و نالان خواهد بود.
نکند عشق، نفسِ زنده قبول
نکند باز، موشِ مرده شکار
هوش مصنوعی: مبادا عشق، زندگی و جان تازه‌ای را نپذیرد و دوباره به دنبال چیز بی‌فایده‌ای باشد که به پایان رسیده است.
راه عشاق که‌سپرد عاشق
آه بیمار که‌شنود بیمار
هوش مصنوعی: در مسیر عاشقان، عشق به شدت احساس می‌شود و دل‌های بیمار به دردی مشترک دچار می‌گردند.
از ره ذوق عشق بشناسی
آه موسا ز راه موسیقار
هوش مصنوعی: اگر با عشق و احساس عمیق آشنا باشی، می‌توانی تن صدا و گریه موسی را از زبان نوازنده آن بشنوی.
بیخ کآنرا نشاند خرسندی
شاخ او بی‌نیاز آرد بار
هوش مصنوعی: برخورداری از آرامش و رضایت، انسان را از نیازهای بی‌مورد بی‌نیاز می‌کند و زندگی او را خوشبخت می‌سازد.
عاشقان را ز عشق نبود رنج
دیدگان را ز نور نبود نار
هوش مصنوعی: عاشقان از عشق هیچ دردی نمی‌کشند، مانند اینکه چشمانشان از نور آسیب نمی‌بینند.
جان عاشق نترسد از شمشیر
مرغ محبوس نشکهد ز اشجار
هوش مصنوعی: جان عاشق از خطرات و مشکلات نمی‌ترسد، مانند پرنده‌ای که در قفس است و از درختان نمی‌هراسد.
زان که بر دست عشق بازانند
ملک‌الموت گشته در منقار
هوش مصنوعی: چون عشق در دل عاشقان نمایان است، مرگ در چنگ آن‌ها به حالتی دیگر درآمده است.
گر شعار تو شعر آمده شرع
چه کنی صبح کاذب اشعار
هوش مصنوعی: اگر شعار تو به شعر تبدیل شده باشد، پس با عمل خود، صبح نادرست و فریبنده اشعار را زیر پا می‌گذاری.
روی بنمود صبح صادق شرع
خاک زن بر جمال شعر و شعار
هوش مصنوعی: صبح صادق با روشنی و وضوح خود، نمایانگر حقیقت و اصالت است و به زیبایی شعر و پیام‌های آن جلوه می‌بخشد.
بر سر دار دان سر سرهنگ
در بن چاه بین تن بندار
هوش مصنوعی: در کنار دار، سر سرهنگ را ببین که در ته چاه، تن او به بند درآمده است.
تا نه بس روزگار خواهی دید
هم سپه مرده هم سپهسالار
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که در این دنیا، هم افراد عادی و هم بزرگ‌ترین رهبران و فرماندهان ممکن است با یکدیگر به پایان برسند و در نهایت، همه تحت تأثیر شرایط زمان قرار می‌گیرند.
وارهان خویش را که وارسته‌ست
خر وحشی ز نشتر بیطار
هوش مصنوعی: کسی که آزاد و رها شده است، خود را از بندها رهانیده است، مانند اسب وحشی که از تیغ جراح دوری می‌کند.
هیچ بی‌چشم دیدی از سر عشق
طالب شمع زیر و آینه دار
هوش مصنوعی: آیا تا به حال کسی را دیده‌ای که به خاطر عشق، شمع را زیر آینه بگذارد و تماشا کند؟
بهر مشتی مُهَوَّس رعنا
رنج بر جان و دین و دل مگمار
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن دلبر زیبا، زحمت و درد را بر جان و دین و دل خود نگذار.
ای توانگر به کنج خرسندی
زین بخیلان کناره‌گیر کنار
هوش مصنوعی: ای ثروتمند، در گوشه‌ای از خوشی و رضا زندگی کن و از دور و بر افراد بخیل و خودخواه دوری کن.
یک زمان زین خسان ناموزون
از پی سَختن تو با معیار
هوش مصنوعی: در زمانی از این افراد بی‌تناسب، به دنبال تو می‌گشتیم تا براساس ملاک‌های تو به سختی تلاش کنیم.
ریش و دامن به دستشان چه دهی
چون نه‌ای خصم و نه پذیرفتار
هوش مصنوعی: به آنهایی که در دست‌شان ریش و دامن دارند، چه چیزی می‌توانی بدهی وقتی که نه دشمنی و نه طرد شدنی هستی؟
خواجگان بوده‌اند پیش از ما
در عطا سخت مهر و سست مهار
هوش مصنوعی: در گذشته، بزرگان و افراد با مقام و ثروت پیش از ما به شدت سخاوتمند و بخشنده بودند، اما در عین حال کنترل و مدیریت ضعیفی بر اعمال خود داشتند.
این نجیبان وقت ما همه باز
راح خوارند مستراح انبار
هوش مصنوعی: این افراد برجسته در زمان ما، همگی در حال حركت به سمت افلاس و ذلت هستند و وضیعتشان به‌گونه‌ای است که به پناه‌گاهی برای معایب و نقص‌ها تبدیل شده‌اند.
جمله از بخل و مُبْخِلی سرمست
همه از شر و ناکسی هشیار
هوش مصنوعی: همه به خاطر خساست و بخیل بودن سرگرم هستند، اما از شر و بدی کسی که دستش از خوبی‌ها کوتاه است، بیدار و آگاه‌اند.
ای سنایی ازین سگان بگریز
گوشه‌ای گیر ازین جهان هموار
هوش مصنوعی: ای سنایی، از این افراد پست دوری کن و جای خلوتی پیدا کن؛ از این دنیای هموار و ساده فاصله بگیر.
زین چنین خواجگان بی معنی
ردّ افلاک و گفت بی‌کردار
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که برخی از افراد پر ادعا و بی‌عمل، از خودشان اهمیت و بزرگی نشان می‌دهند، در حالی که در واقعیت هیچ کارکرد معناداری ندارند و تنها در فضایی پر از شعار و کلام به سر می‌برند.
دامن عافیت بگیر و بپوش
مر گریبان آز را رخسار
هوش مصنوعی: از مشکلات و آزمایشات زندگی دوری کن و خود را در پوششی از آرامش قرار بده، تا زیبایی‌ات حفظ شود.
میوه‌ای کان به تیر ماه رسد
چه طمع داری از مه آزار
هوش مصنوعی: چه انتظاری می‌توانی از میوه‌ای داشته باشی که در تیرماه می‌رسد، وقتی که ماه به شدت ناراحت و آزاردهنده است؟
دل ازینان ببر که بی دریا
نکشد بار گیر چوبین بار
هوش مصنوعی: دل از کسانی که بی‌درد و بی‌احساس هستند ببر، زیرا آنها قادر به تحمل سختی‌ها و فشارها نیستند.
همچنین در سرای حکمت و شرع
آدمی سیر باش و مردم سار
هوش مصنوعی: در مسیر علم و دین پیش برو و با مردم خوب و صالح معاشرت کن.
هان و هان تا ترا چو خود نکنند
مشتی ابلیس ریزهٔ طرار
هوش مصنوعی: بیدار باش! مبادا که تو را مانند یک تکه کوچک از شیطانی درآورند.
چون تو از خمر هیچ کس نخوری
کی ترا درد سر دهد خمار
هوش مصنوعی: وقتی تو از شراب هیچ کس نخورده‌ای، پس هیچ‌کس نمی‌تواند برایت مشکلی ایجاد کند.
طیرهٔ چون گردی و فسرده و کج
طیره از طیر گرد و از طیار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای همچون گرد و غبار، پژمرده و کج‌ومعوج است، که از میان پرندگان گرد به وجود آمده و از پروازکنندگان افتاده است.
نشود شسته جز به بی‌طمعی
نقشهای گشاد نامهٔ عار
هوش مصنوعی: صرفاً با بی‌طمعی می‌توان ردپاها و نشانه‌هایی را که در زندگی به جا مانده است پاک کرد.
ملک دنیا مجوی و حکمت جوی
زان که این اندکست و آن بسیار
هوش مصنوعی: دنیا و مقام سلطنت را دنبال نکن و به دنبال حکمت و دانش باش، زیرا دنیا بسیار ناچیز است، در حالی که حکمت بسیار ارزشمند و گرانبهاست.
خدمتی کز تو در وجود آمد
هم ثناگوی و هم گنه پندار
هوش مصنوعی: هر کاری که تو انجام دادی، در واقع خدمت و ارزشمندی است، و همواره باید ستایش شود، حتی اگر در نظر بگیریم که ممکن است اشتباهی هم در آن باشد.
در طریقت همین دو باید ورد
اول الحمد و آخر استغفار
هوش مصنوعی: در مسیر سلوک، دو جمله مهم وجود دارد: ابتدا باید حمد و سپاس خداوند را گفت و در پایان نیز از او طلب آمرزش کرد.
گر سنایی ز یار ناهموار
گله‌ای کرد ازو شگفت مدار
هوش مصنوعی: اگر سنایی از یار خود شکایت کرده، نباید تعجب کنی.
آبرا بین که چون همی نالد
هردم از همنشین ناهموار
هوش مصنوعی: ببین که چگونه همیشه از رفیق نادرست و ناهم‌پیمان ناله می‌کند.
بر زمین مست همچو من بنشین
تا سمایی شوی سنایی وار
هوش مصنوعی: بر زمین بنشین و با حالتی سرمست و شاداب مثل من باش تا بتوانی به عوالم بالا و معنوی دست پیدا کنی، مانند سنایی که در اشعارش به این موضوع اشاره کرده است.

حاشیه ها

1395/10/11 02:01
آرام نوبری نیا

با درود فراوان؛
طبق اصلاحیه استاد مرتضی الهی قمشه ای ، لازم دانستم مورد اشتباه را به عرض برسانم.
مصرع دوم از بیت شماره 13، عبارت "چون" بجای "خون".
آفرینش نثار فرق تو اند
بر مچین چون خسان ز راه نثار
پاینده باشید.

1399/08/10 19:11
مهسا

با درود و ادب،
در بیت 98، مصراع اول نوشته شده:
چون دلت بر ز نور احمد بود
که لازم است این گونه تصحیح گردد:
چون دلت پر ز نور احمد بود
یعنی بَر به پُر تغییر یابد.
و در بیت 99، مصرع دوم نوشته شده:
صدف در احمد مختار
که باید به این صورت نوشته شود:
صدف درّ احمد مختار
چون درّ به معنای گوهر است و بدون این تشدید، دَر خوانده می‌شود.

1399/08/10 19:11
مهسا

گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
به نظر می‌رسد ابیات فوق را سعدی در واکنشی به بیت 101 از همین قصیده‌ی سنایی سروده باشد، که گفته است:
عالمت غافل است و تو غافل
خفته را خفته کی کند بیدار

1401/06/14 07:09
محسن تنها

بیت 50

توسط رهبر معظم انقلاب مهرماه 1383، در دیدار کارمندان وزارت اطلاعات به کار رفت. ایشان گفتند: «... این دل چیز عجیبی است؛ گاهی اوقات به وسیله‌‌ای که انسان را به اوج آسمان و اوج معنویت می‌‌برد، تبدیل می‌شود، گاهی هم به عکس، به سنگ سنگینی تبدیل می‌‌شود که بسته می‌شود به پای انسان، و انسان را تا اعماق دره فرو می‌‌برد؛ غرق می‌کند؛ پدر انسان را درمی‌‌آورد. اگر دل را به پول و به شهوت جنسی و به مقام و به این چیزها دادید، این همان سنگ سنگین است، دل دیگر نیست. در آن صورت؛ دِه بود آن، نه دل که اندر وی- گاو و خر بینی و ضیاع و عقار. آن دلی که انسان در آن عشق اتومبیل فلان‌جور دارد، آن دل نیست، گاراژ است، بنگاه معاملاتی است! آن دلی که همه‌‌اش در آن میل جنسی موج می‌زند، دیگر دل نیست، عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگی نقش داشته، از اینها نام برده و می‌گوید دلی که اینها در آن باشد، آنجا طویله است! ده است! دل نیست؛ دل جای خداست، جای نور است».

1401/12/16 15:03
حافظ سعدی

خون، جمع خوان است

خوان لغت‌نامه دهخدا

خوان . [ خ ِ / خ ُ ] (معرب ، اِ) معرب خوان فارسی . هرچه بر وی طعام خورند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اَخْوِنة، خون .