قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - در مدح سرهنگ عمید محمد خطیب هروی
مرد کی گردد به گرد هفت کشور نامور
تا بود زین هشت حرف اوصاف دانش بیخبر
مهر جود و حرص فضل و ملک عقل و دست عدل
خلق خوب و طبع پاک و یار نیک و بذل زر
میم و حا و میم و دال خا و طا و یا و باء
آنکه چون نامش مرکب ازین صورت سیر
صورت این حرفها نبود چو نیکو بنگری
جز خصال و نام سرهنگ و عمید نامور
آنکه همچون عقل و دولت رای او را بود و هست
هم بر گفتن صواب و هم بر رفتن ظفر
آنکه آن ساعت که او را چرخ آبستن بزاد
شد عقیم سرمدی از زادن چون او پسر
کرده وهمش عرصهٔ گردون قدرت را مقام
کرده فهمش تختهٔ قانون قسمت را ز بر
سخت کوش از عون بختش دوستان سست زور
سست پای از سهم تیغش دشمنان سخت سر
غاشیهٔ تمکین او بر دوش دارند آن کسانک
عیبها کردند پیش از آفرینش بر بشر
چارسوی و پنج حس بخت بگرفت آن چنانک
حادثه نه چرخ را از شش جهت بر بست در
هر که در کانون خصمش آتش کینه فروخت
گرچه با رفعت بود کم عمر گردد چون شرر
شمس رایش گر فتد ناگاه بر راس و ذنب
گردد از تاثیر آن نور آسمان زرین کمر
ذرهای از برق قهرش گر برافتد بر سما
نه فلک چون هفت مرکز باز ماند از مدر
سایهای از کوه حزمش گر بیفتد بر زمین
بر نگیرد آفتابش تا به حشر از جای بر
ذرهای از باد عزمش گر بیابد آفتاب
یک قدم باشد ز خاور سیر او تا باختر
ساحت گردون اگر چون همتش باشد به طول
صدهزاران سال ناید ماه زیر نور خور
اعتمادی دارد او بر نصرت بخت آن چنانک
هر سلاحی در خزانهٔ او بیابی جز سپر
ای به صحرا شتابت باد صرصر همچو کوه
وی به شاهین درنگت کوه ثهلان همچو زر
گر مقنع ماهی از چاهی برآورد از حیل
پس خدایی کرد دعوی گو بیا اندر نگر
در تو کز گردون ملکت صدهزاران آفتاب
می برون آری و هستی و هر زمانی بندهتر
بود دارالملک بو یحیا هوای آن زمین
کاندرو امروز دارد عرض پاکت مستقر
لیک تا والی شدی در وی ز شرم لطف تو
اسب بو یحیا نیفگندست آنجا رهگذر
از عفونت در هوای او اگر دهقان چرخ
زندگانی کاشتی مرگ آمدی در وقت بر
شد ز اقبال و ز فرت در لطافت آن چنانک
زهر قاتل گر غذا سازی نیابی زو ضرر
مایهٔ آتش برو غالب چنان شد کز تفش
آب گشتی ابر بهمن در هوا همچون مطر
شد ز سعیت گاه پاکی ز اعتدال اینک چنانک
باد نپذیرد غبار و آب نگذارد شکر
شاد باش ای از تو عقل محتشم را احتشام
دیر زی ای از تو چرخ محترم را مفتخر
روزگاری گاه حل و عقد اندر دو صفت
همچنین چون اصل نفعی نیست خالی ز ضر
از پی نادیدن سهمت چو اندازی تو تیر
دشمن از بیم تو بر پیکان برافشاند بصر
از تو و خشم تو بینا دل هراسد بهر آنک
چون نبیند کی هراسد مور کور از مار گر
میخ کردار ار جهد دشمن ز پیشت پای او
بی خبر او را کشد سوی تو بر کردار خر
دولتی داند که یابد سایه گاهی چون جحیم
دشمنی کز بیم شمشیر تو باشد با خطر
دیدهٔ دشمن کند تیرت چو نقش چشم بند
گرچه در ظلمت عدو چون دیدهها سازد مقر
گر هدف سازد قمر را تیر اختر دوز تو
تا قیامت جز قران نبود زحل را با قمر
اندر آن روزی که پیدا گردد از جنگ یلان
تیرهای دیده دوز و تیغهای سینه در
تیغها گردد ز حلق زردرویان سرخ رو
نیزهها گردد ز فرق تاجداران تاجور
گرز بندد پردهای بی جامه بر راه قضا
تیغ سازد خندقی بی عبره بر راه قدر
از نهیب تیر و بانگ کوس بگذارند باز
چشمهای سر عیان و گوشهای حس خبر
نای روئین گویی آنجا نفخ صور اولست
کز یکی بانگش روان از تن رمد زنگ از صور
روی داده جان بی تن سوی بالا چون دعا
رای کرده جسم بی جان سوی پستی چون قدر
همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق
زمرهای اندر عنا و مجمعی اندر بطر
کرده خالی پیش از آسیب سنان و گرز تو
روح نفسانی دماغ و نفس حیوانی جگر
ناگهی باشد برون تازی چو بر چرخ آفتاب
سایهوار از بیم جان بگریزد از پشت حشر
نیزهای اندر بنان اختر کن و جیحون مصاف
بارهای در زیر ران هامون برو گردون سیر
بارهای کز حرص رفتن خواهدی کش باشدی
همچو جیحون جمله پای و همچو صرصر جمله پر
راکبش گر سوی مشرق تازد از مغرب بر او
گرچه در روزهست مفتی کی نهد حکم سفر
سم او سنبد حجر را در زمان الماس وار
پس بزودی زو برون آید چو آتش از حجر
هر که نامت بر زبان راند از بدی در یک زمان
خضروارش حاضر آرد نزد ایشان ما حضر
گوهری در کف تو زاده ز دریای اجل
آفت سنگین دلان وز آهن و سنگش گهر
بر و بحر ار ز آتش و آبش بیابد بهرهای
بر گردد همچو بحر و بحر گردد همچو بر
هیزم دوزخ بود گر آتش شمشیر تو
میفزاید هر زمان صد ساله هیزم در سقر
آتش ار هیزم کند کم در طبیعت طرفه نیست
آتشی کو هیزم افزاید همی این طرفهتر
با چنین اسبی و تیغی قلعهٔ دشمن شده
همچو شارستان لوط از کوششت زیر و زبر
جنگها کردی چنان چون گفت مختاری به شعر
بسکه از تیغ تو مجبورند اعدا و کفر
ای چو عثمان و چو حیدر شرم روی و زورمند
وی چو بکر و چو عمر راست گوی و دادگر
جبرییل از سدره گویان گشته کز اقبال و روز
نعمت حق را سر آل خطیبی قد شکر
خون اعدا از چه ریزی کز برای نصرتت
مویشان در عرقشان گشتهست همچون نیشتر
با چنان بت کش علایی و صت کرد اندر غزل
خانهٔ غم پست کرد آن کامران و نوش خور
باز چون در بحر فکرت غوطهخوردی بهر نظم
گوهرین گردد ز بویهٔ فضل تو در دل فکر
هیچ فاضل در جان بینثر و بینظمت نراند
بر زبان معنی بکر و در بیان لفظ غرر
آب از آتش گر نزاید هرگز و هرگز نزاد
ز آتش طبعت چرا زادهست چندین شعر تر
شعرها پیشت چنان باشد که از شهر حجاز
با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر
گرچه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران
گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر
بوحنیفه گرچه بود اندر شریعت مقتدا
کس نشست از آب منسوخی سخنهای ز فر
زاغ را با لحن بد هم بر شجر جایست از آنک
آشیانهٔ بلبل تنها نباشد یک شجر
گرچه استادان هنرمندند من شاگرد را
یک هنر باشد که پوشد هر چه باشد از هنر
آب دریا گرچه بسیارست چو تلخست و شور
هرکرا تشنهست لابد رفت باید زی شمر
شیر از آهو گرچه افزونست لیکن گاه بوی
ناف آهو فضل دارد بر دهان شیر نر
گرچه استادان من گفتند پیش از من ثنات
لیک پیدا نبود از پیش و پس اصل خیر و شر
خانهٔ آحاد پیشست از الوف اندر حساب
در نگر در پیشتر تا بیشتر یابی خطر
یافتم تاثیر اقبال از برای آنکه کرد
اختر مدح تو اندر طالع شعرم نظر
بیش از این تاثیر چبود کز ثناهای تو شد
شاه را گفت من پیش از قبولت پر درر
ور خود از صدر تو یابم هیچ توقیع قبول
یافت طبعم ملک حر و شخص ملک شوشتر
تا ز روی مایه مردم را نه از روی نسب
چار عنصر مادر آمد هفت سیاره پدر
باد صبح ناصحت چون روز عقبا بیمسا
باد شام حاسدت تا روز محشر بیسحر
بر تو فرخ باد و شایان و مبارک این سه چیز:
خلعت سلطان و شعر بنده و ماه صفر
باد امرت در زمین چون چار عنصر پیش رو
باد نامت در زمان چون هفت سیاره سمر
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در وحدانیت ذات باری: ای ذات تو ناشده مصورقصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - موعظه در اجتناب از غرور و کبر و حرص: ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرد کی گردد به گرد هفت کشور نامور
تا بود زین هشت حرف اوصاف دانش بیخبر
هوش مصنوعی: مردی که در جستجوی دانش و آگاهی است، چگونه میتواند به هفت دیار مشهور سفر کند، در حالی که هنوز از اوصاف و ویژگیهای واقعی دانش بیخبر است؟
مهر جود و حرص فضل و ملک عقل و دست عدل
خلق خوب و طبع پاک و یار نیک و بذل زر
هوش مصنوعی: محبت و سخاوت، به همراه دانش و عقل، ویژگیهای برجستهای هستند. همچنین، برخورداری از رفتار نیکو، سرشت سالم، یار خوب و generosity در ارائه ثروت، از دیگر داراییهای ارزشمند به شمار میروند.
میم و حا و میم و دال خا و طا و یا و باء
آنکه چون نامش مرکب ازین صورت سیر
هوش مصنوعی: این جمله به بررسی و توصیف نامی میپردازد که از ترکیب حروف خاصی تشکیل شده است. همچنین به نوعی از سیر و حرکتی که این نام به دنبال دارد، اشاره میکند. به طور کلی، این متن بر اهمیت و زیبایی نامها و ساختار آنها تأکید دارد.
صورت این حرفها نبود چو نیکو بنگری
جز خصال و نام سرهنگ و عمید نامور
هوش مصنوعی: اگر به این گفتهها خوب توجه کنی، متوجه میشوی که چیزی جز ویژگیها و نامهای سرهنگ و امیری مشهور در آن وجود ندارد.
آنکه همچون عقل و دولت رای او را بود و هست
هم بر گفتن صواب و هم بر رفتن ظفر
هوش مصنوعی: کسی که مانند عقل و قدرت، مشورت و نظراتش مورد احترام است، هم در بیان حقایق درست و هم در دستیابی به موفقیت نقش دارد.
آنکه آن ساعت که او را چرخ آبستن بزاد
شد عقیم سرمدی از زادن چون او پسر
هوش مصنوعی: نفس آن کسی که در زمانی به دنیا آمد که زمانه، او را نخواهد پذیرفت، همچون فرزندی است که هیچگاه نمیتواند پدر یا مادری داشته باشد.
کرده وهمش عرصهٔ گردون قدرت را مقام
کرده فهمش تختهٔ قانون قسمت را ز بر
هوش مصنوعی: او با تواناییهای خود، دنیای بزرگ را تحت کنترل درآورده و فهم خود را به عنوان مبنای اصلی قوانین سرنوشت قرار داده است.
سخت کوش از عون بختش دوستان سست زور
سست پای از سهم تیغش دشمنان سخت سر
هوش مصنوعی: کسانی که به سختی تلاش میکنند، از یاری بخت خود بهرهمند میشوند، اما افرادی که در دوستی سست هستند و از قدرت کافی برخوردار نیستند، با مشکلات و دشمنانی سرسخت مواجه خواهند شد.
غاشیهٔ تمکین او بر دوش دارند آن کسانک
عیبها کردند پیش از آفرینش بر بشر
هوش مصنوعی: افرادی که عیبها و نواقص بشر را قبل از خلقت او شناسایی کردند، حالا بار سنگین تسلط و قدرت او را بر دوش دارند.
چارسوی و پنج حس بخت بگرفت آن چنانک
حادثه نه چرخ را از شش جهت بر بست در
هوش مصنوعی: حس بخت در تمام جهات آدمی را فراگرفته است به گونهای که دیگر هیچ حادثهای نمیتواند او را از مسیر خود منحرف کند.
هر که در کانون خصمش آتش کینه فروخت
گرچه با رفعت بود کم عمر گردد چون شرر
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش آتش کینه و دشمنی را بپروراند، حتی اگر از نظر مقام و موقعیت بالا باشد، عمرش به سرعت کوتاه میشود، مانند جرقهای که سریع میسوزد.
شمس رایش گر فتد ناگاه بر راس و ذنب
گردد از تاثیر آن نور آسمان زرین کمر
هوش مصنوعی: اگر ناگهان نور آفتاب بر سر کسی بتابد، او نیز تحت تأثیر آن نور مانند کمر طلایی درخشان میشود.
ذرهای از برق قهرش گر برافتد بر سما
نه فلک چون هفت مرکز باز ماند از مدر
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از خشم او به آسمان بریزد، آنگاه آسمان و جهان از حرکت و تعادل خود باز میمانند.
سایهای از کوه حزمش گر بیفتد بر زمین
بر نگیرد آفتابش تا به حشر از جای بر
هوش مصنوعی: اگر سایهای از کوه حزم بر زمین بیفتد، خورشید تا روز قیامت نمیتواند آن را جذب کند.
ذرهای از باد عزمش گر بیابد آفتاب
یک قدم باشد ز خاور سیر او تا باختر
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از باد، عزم و ارادهاش را بگیرد، با تابش آفتاب، مسافتی را که از شرق به سمت غرب طی میکند، یک قدم خواهد بود.
ساحت گردون اگر چون همتش باشد به طول
صدهزاران سال ناید ماه زیر نور خور
هوش مصنوعی: اگر آسمان به بزرگی و عظمت خودش باشد، به مدت صد هزار سال هم که بگذرد، ماه نمیتواند نور خورشید را بپوشاند.
اعتمادی دارد او بر نصرت بخت آن چنانک
هر سلاحی در خزانهٔ او بیابی جز سپر
هوش مصنوعی: او به یاری بخت خود اعتقاد دارد به گونهای که در خزانهاش هیچ سلاحی پیدا نمیشود جز سپر.
ای به صحرا شتابت باد صرصر همچو کوه
وی به شاهین درنگت کوه ثهلان همچو زر
هوش مصنوعی: ای باد تند که در صحرا میوزی، مانند کوهی بلند است و ای شاهین، تو نیز مانند کوه ثهلان، درنگ کن و بر جای بمان.
گر مقنع ماهی از چاهی برآورد از حیل
پس خدایی کرد دعوی گو بیا اندر نگر
هوش مصنوعی: اگر ماهی از چاه خارج شود و ادعا کند که خدایی کرده، تو باید بیایی و او را ببینی و شاهد ادعایش باشی.
در تو کز گردون ملکت صدهزاران آفتاب
می برون آری و هستی و هر زمانی بندهتر
هوش مصنوعی: در تو، که از آسمان کشور سلطنت، صدها هزار خورشید درخشان میتابد، وجود و وجودت هر لحظه بندگی بیشتری را نشان میدهد.
بود دارالملک بو یحیا هوای آن زمین
کاندرو امروز دارد عرض پاکت مستقر
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف یک مکان به نام دارالملک بو یحیا میپردازد که هوای آن زمین در زمان حال، فضایی پاک و دلانگیز دارد. به نوعی اشاره به ویژگیهای مثبت این مکان و آرامش موجود در آن میشود.
لیک تا والی شدی در وی ز شرم لطف تو
اسب بو یحیا نیفگندست آنجا رهگذر
هوش مصنوعی: اما وقتی که تو حاکم شدی، از شرم و لطفت، اسب بو یحیا در آنجا راه میرود.
از عفونت در هوای او اگر دهقان چرخ
زندگانی کاشتی مرگ آمدی در وقت بر
هوش مصنوعی: اگر در هوای عفونت و آلودگی تلاش کنی و زندگی را بپرورانی، مرگ به موقع سراغت خواهد آمد.
شد ز اقبال و ز فرت در لطافت آن چنانک
زهر قاتل گر غذا سازی نیابی زو ضرر
هوش مصنوعی: به لطف بخت و شانس، آن قدر لطیف و نازک شدهام که اگر زهر کشندهای را به غذا تبدیل کنم، هیچ ضرری از آن نخواهم دید.
مایهٔ آتش برو غالب چنان شد کز تفش
آب گشتی ابر بهمن در هوا همچون مطر
هوش مصنوعی: به دلیل شدت حرارت آتش، آب به بخار تبدیل شده و ابرهایی در آسمان مانند باران بهمن تشکیل شده است.
شد ز سعیت گاه پاکی ز اعتدال اینک چنانک
باد نپذیرد غبار و آب نگذارد شکر
هوش مصنوعی: از تلاش و کوشش پاکی به دست آمده و اکنون به گونهای است که مانند باد که گرد و غبار را نمیپذیرد و آب هم نمیگذارد شیرینی را، روح و دل پاک مانده و تحت تاثیر آلودگیها قرار نمیگیرد.
شاد باش ای از تو عقل محتشم را احتشام
دیر زی ای از تو چرخ محترم را مفتخر
هوش مصنوعی: شاد باش ای کسی که به خاطر تو، عقل با وقار از عظمت و ارزش برخوردار شده است. ای کسی که به خاطر تو، چرخ فلک نیز به افتخار و احترام ایستاده است.
روزگاری گاه حل و عقد اندر دو صفت
همچنین چون اصل نفعی نیست خالی ز ضر
هوش مصنوعی: روزی روزگاری، وضعیتهای متفاوتی در زندگی وجود داشت که در آن دو ویژگی یا حالت به هم پیوسته بودند. اما در نهایت، هیچ چیزی در این دنیا خالی از ضرر یا زیان نیست و بهرهای بدون ضرر نمیتواند وجود داشته باشد.
از پی نادیدن سهمت چو اندازی تو تیر
دشمن از بیم تو بر پیکان برافشاند بصر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال سهمی از چیزی باشی و آن را نادیده بگیری، مانند این است که تیر دشمنی را به سوی تو پرتاب کند و به خاطر ترسش، نگاه خود را بر روی تیر بیندازد.
از تو و خشم تو بینا دل هراسد بهر آنک
چون نبیند کی هراسد مور کور از مار گر
هوش مصنوعی: دل من از خشم تو میترسد، زیرا همچنان که مورچگان از مار نابینا وحشت دارند، اگر نتوانند آن را ببینند، نخواهند دانست که از چه چیزی باید بترسند.
میخ کردار ار جهد دشمن ز پیشت پای او
بی خبر او را کشد سوی تو بر کردار خر
هوش مصنوعی: اگر دشمن به تو آسیب بزند و در کارهای بد خود بکوشد، باید بدانید که او در نهایت به خاطر کردارهای خود به سوی شما خواهد آمد، مانند حیوانی که بر اثر رفتار نادرستش گرفتار میشود.
دولتی داند که یابد سایه گاهی چون جحیم
دشمنی کز بیم شمشیر تو باشد با خطر
هوش مصنوعی: حکومتی میداند که در مواقعی، مانند آتش جهنم، دشمنی وجود دارد که به خاطر ترس از شمشیر تو در معرض خطر قرار میگیرد.
دیدهٔ دشمن کند تیرت چو نقش چشم بند
گرچه در ظلمت عدو چون دیدهها سازد مقر
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو را با چشمی ببیند که به مانند تیر دشمنی است، هرچند در تاریکی او دیدهها را بینظم میکند.
گر هدف سازد قمر را تیر اختر دوز تو
تا قیامت جز قران نبود زحل را با قمر
هوش مصنوعی: اگر ماه، هدف تیر اختر تو شود، تا قیامت زحل جز با ماه نمیتواند باشد.
اندر آن روزی که پیدا گردد از جنگ یلان
تیرهای دیده دوز و تیغهای سینه در
هوش مصنوعی: در روزی که در جنگ، تیرهای دلسوز و شمشیرهای تند و تیز احساسات و دیدگاهها نمایان شود، همهچیز تغییر خواهد کرد.
تیغها گردد ز حلق زردرویان سرخ رو
نیزهها گردد ز فرق تاجداران تاجور
هوش مصنوعی: تیغها از گردن افرادی که رنگ چهرهشان زرد است به وجود میآید و نیزهها از روی سر کسانی که تاج دارند، به وجود میآید.
گرز بندد پردهای بی جامه بر راه قضا
تیغ سازد خندقی بی عبره بر راه قدر
هوش مصنوعی: اگر تقدیر بر سر راه قضا پردهای بیلباس بزند، شمشیری بر سر راه سرنوشت حفر میکند که در آن عبرتی وجود ندارد.
از نهیب تیر و بانگ کوس بگذارند باز
چشمهای سر عیان و گوشهای حس خبر
هوش مصنوعی: تیر و صدای طبل باعث میشود که مردم به شدت بیدار شوند و در این شرایط، چشمها و گوشها به خوبی توانایی دیدن و شنیدن واقعیتها را پیدا میکنند.
نای روئین گویی آنجا نفخ صور اولست
کز یکی بانگش روان از تن رمد زنگ از صور
هوش مصنوعی: در آن مکان صدای خوشی به گوش میرسد که مانند دمیدن در شیپوری است. این صدا باعث میشود که روح از قفس جسم آزاد گردد و صداهای دیگر از بین برود.
روی داده جان بی تن سوی بالا چون دعا
رای کرده جسم بی جان سوی پستی چون قدر
هوش مصنوعی: روح بیجانی به سمت بالا همچون دعایی مطرح میشود، در حالیکه جسم بیروح به سمت پایین حرکت میکند، شبیه به مقداری که در دنیا اندازهگیری میشود.
همچو هامون قیامت گرد میدان جوق جوق
زمرهای اندر عنا و مجمعی اندر بطر
هوش مصنوعی: مانند هامون (دریاچهای در ایران) که در روز قیامت به هم و بر هم میخورد، در میدان، گروه گروه افرادی جمع شدهاند که در حال خوشی و سرخوشی هستند.
کرده خالی پیش از آسیب سنان و گرز تو
روح نفسانی دماغ و نفس حیوانی جگر
هوش مصنوعی: قبل از آنکه آسیب شمشیر و تبر تو به من برسد، روح انسانی و نفس حیوانی من را از درون خالی کردی.
ناگهی باشد برون تازی چو بر چرخ آفتاب
سایهوار از بیم جان بگریزد از پشت حشر
هوش مصنوعی: ناگهان یک تازی از ترس جانش مانند سایهای که زیر آفتاب میافتد، از میان جمعیت میگریزد.
نیزهای اندر بنان اختر کن و جیحون مصاف
بارهای در زیر ران هامون برو گردون سیر
هوش مصنوعی: نیزهای در دست بگیر و به جنگ با دشمن برو، و در زیر باران اشک و آتش به سیری در آسمان بپرداز.
بارهای کز حرص رفتن خواهدی کش باشدی
همچو جیحون جمله پای و همچو صرصر جمله پر
هوش مصنوعی: اگر به خاطر حرص و طمع به چیزی بخواهی برسی، مثل جیحون خواهی شد که پرآب و زیاد است و مانند طوفانی که همه جا را در بر میگیرد.
راکبش گر سوی مشرق تازد از مغرب بر او
گرچه در روزهست مفتی کی نهد حکم سفر
هوش مصنوعی: اگر سوارکار به سمت مشرق برود و از مغرب عبور کند، حتی اگر در حال روزه باشد، مجتهد چگونه میتواند حکم سفر را برای او صادر کند؟
سم او سنبد حجر را در زمان الماس وار
پس بزودی زو برون آید چو آتش از حجر
هوش مصنوعی: سم به معنای زهر و سنبد به معنای درخت سنجد است. در اینجا اشاره به این است که اگر زهر را در درون مادهای مانند سنگی قرار دهیم که شبیه به الماس است، به زودی زهر میتواند از آن خارج شود، همانطور که آتش از سنگی درمیآید. این مفهوم بیانگر این است که درون هر چیزی، حتی اگر ظاهری زیبا و بادوام داشته باشد، ممکن است چیزهای ناشایست و خطرناک وجود داشته باشد که در زمان مناسب بروز میکنند.
هر که نامت بر زبان راند از بدی در یک زمان
خضروارش حاضر آرد نزد ایشان ما حضر
هوش مصنوعی: هر کسی که نام تو را بر زبان بیاورد، در یک لحظه میتواند شرارتها را از خود دور کند و چهرهی خوشی را در برابر دیگران به نمایش بگذارد.
گوهری در کف تو زاده ز دریای اجل
آفت سنگین دلان وز آهن و سنگش گهر
هوش مصنوعی: در دستان تو جواهری به وجود آمده که از عمق دریای مرگ و از دل سنگین دلان نیز بهدست آمده است، و از آهن و سنگ، گوهری ساخته شده.
بر و بحر ار ز آتش و آبش بیابد بهرهای
بر گردد همچو بحر و بحر گردد همچو بر
هوش مصنوعی: اگر زمین و دریا از آتش و آب استفادهای ببرند، دوباره مانند دریا خواهند شد و دریا نیز به حالت زمین تبدیل میشود.
هیزم دوزخ بود گر آتش شمشیر تو
میفزاید هر زمان صد ساله هیزم در سقر
هوش مصنوعی: آتش شمشیر تو هر لحظه بر آتش جهنم میافزاید، حتی اگر برای سوختن آن صد سال از هیزم استفاده شود.
آتش ار هیزم کند کم در طبیعت طرفه نیست
آتشی کو هیزم افزاید همی این طرفهتر
هوش مصنوعی: اگر آتش، هیزم را کم کند در طبیعت چیز عجیبی نیست، ولی آتشی که هیزم را زیاد کند، بسیار شگفتانگیزتر است.
با چنین اسبی و تیغی قلعهٔ دشمن شده
همچو شارستان لوط از کوششت زیر و زبر
هوش مصنوعی: با این اسب و شمشیر، قلعهٔ دشمن به اندازهای تخریب و به هم ریخته شده که شبیه به شهر لوط شده است. تو با تلاش و کوشش خود، این وضعیت را به وجود آوردهای.
جنگها کردی چنان چون گفت مختاری به شعر
بسکه از تیغ تو مجبورند اعدا و کفر
هوش مصنوعی: تو در میدان جنگ، به گونهای عمل کردی که مختار در اشعارش به آن اشاره کرده است. دشمنان و کافران به حدی تحت فشار و تهدید تو قرار دارند که ناچارند تسلیم شوند.
ای چو عثمان و چو حیدر شرم روی و زورمند
وی چو بکر و چو عمر راست گوی و دادگر
هوش مصنوعی: تو مانند عثمان و علی با وقار و نیرومند هستی، و همچنین مثل ابوبکر و عمر راستگو و عدالتخواه.
جبرییل از سدره گویان گشته کز اقبال و روز
نعمت حق را سر آل خطیبی قد شکر
هوش مصنوعی: جبرییل از درخت طوبی سخن میگوید و از خوشیهای روزگار و نعمتهای الهی برای کسی که مقام والایی دارد، سخن به میان میآورد و به نوعی قدردانی از آن نعمتها میکند.
خون اعدا از چه ریزی کز برای نصرتت
مویشان در عرقشان گشتهست همچون نیشتر
هوش مصنوعی: به خاطر پیروزی تو، دشمنان چه مقدار خون و عرق ریختهاند که مویشان به خاطر فشار و سختی، مانند سوزن شده است.
با چنان بت کش علایی و صت کرد اندر غزل
خانهٔ غم پست کرد آن کامران و نوش خور
هوش مصنوعی: تو آنقدر زیبا و دلربا هستی که در دل غزلهای غمناک هم جای خود را باز کردهای و آرزوی خوشبختی و شادی را در دل دیگران کمرنگ کردهای.
باز چون در بحر فکرت غوطهخوردی بهر نظم
گوهرین گردد ز بویهٔ فضل تو در دل فکر
هوش مصنوعی: وقتی که دوباره در دریای اندیشه غوطهور شوی، به خاطر بوی فضیلت تو، فکرهایت به نظم و زیبایی خاصی دست پیدا میکنند.
هیچ فاضل در جان بینثر و بینظمت نراند
بر زبان معنی بکر و در بیان لفظ غرر
هوش مصنوعی: هیچ فرد فرزانهای بدون نظم و ترتیب در سخن گفتن، نمیتواند معناهای ناب و ارزشمند را به خوبی بیان کند.
آب از آتش گر نزاید هرگز و هرگز نزاد
ز آتش طبعت چرا زادهست چندین شعر تر
هوش مصنوعی: اگر آب از آتش به وجود نیاید، پس چرا این قدرت در دل تو هست که این همه شعر زیبا خلق کنی؟
شعرها پیشت چنان باشد که از شهر حجاز
با یکی خرما کسی هجرت کند سوی هجر
هوش مصنوعی: شعرهایت به قدری زیبا و دلبرانه است که انگار کسی از سرزمین حجاز با تنها یک خرما به سوی دلبستگی و عشق سفر میکند.
گرچه صدرت منشاء شعرست و جای شاعران
گفتمت من نیز شعری بی تکلف ماحضر
هوش مصنوعی: اگرچه سرشت من منبع شعر است و جایگاه شاعران است، اما من هم شعری ساده و بیتلاطم برای تو گفتم.
بوحنیفه گرچه بود اندر شریعت مقتدا
کس نشست از آب منسوخی سخنهای ز فر
هوش مصنوعی: ابوحنیفه، با اینکه در علم و شریعت پیشوایی بزرگ بود، اما هیچکس از او در خصوص سخنانی که از آب منسوخ (سخنانی که اعتبارشان از بین رفته) میباشد، نشسته نیست.
زاغ را با لحن بد هم بر شجر جایست از آنک
آشیانهٔ بلبل تنها نباشد یک شجر
هوش مصنوعی: زاغ، حتی با صدای زشتش هم بر درخت مینشیند، زیرا که آشیانه بلبل درخت را تنها نمیگذارد.
گرچه استادان هنرمندند من شاگرد را
یک هنر باشد که پوشد هر چه باشد از هنر
هوش مصنوعی: هرچند که استادان هنرمندان بزرگی هستند، اما من به عنوان یک شاگرد همواره یک هنری دارم که میتواند از هر چیزی بهرهبرداری کند و آن را به نمایش بگذارد.
آب دریا گرچه بسیارست چو تلخست و شور
هرکرا تشنهست لابد رفت باید زی شمر
هوش مصنوعی: هرچند دریا پر از آب است، اما چون تلخ و شور است، کسی که تشنه باشد حتماً باید از آن دور شود.
شیر از آهو گرچه افزونست لیکن گاه بوی
ناف آهو فضل دارد بر دهان شیر نر
هوش مصنوعی: شیر از لحاظ قدرت و بزرگی بر آهو برتری دارد، اما گاهی اوقات بوی خاص آهو میتواند بر شیر امتیاز بیشتری داشته باشد.
گرچه استادان من گفتند پیش از من ثنات
لیک پیدا نبود از پیش و پس اصل خیر و شر
هوش مصنوعی: اگرچه معلمانم به من گفتند که ثنویت یا دوگانگی وجود ندارد، ولی قبل از من چیزی برای فهمیدن در مورد خیر و شر وجود نداشت.
خانهٔ آحاد پیشست از الوف اندر حساب
در نگر در پیشتر تا بیشتر یابی خطر
هوش مصنوعی: خانهٔ افراد، در واقع، از مجموعهای از تعدادها تشکیل شده است. به آمار و ارقام نگاه کن تا بیشتر متوجه خطراتی شوی که در جلوتر قرار دارد.
یافتم تاثیر اقبال از برای آنکه کرد
اختر مدح تو اندر طالع شعرم نظر
هوش مصنوعی: من احساس میکنم که بخت و اقبال من به خاطر ستارههایی که در آسمان بر ستایش تو تأکید دارند، در زندگیام تأثیر گذاشته است.
بیش از این تاثیر چبود کز ثناهای تو شد
شاه را گفت من پیش از قبولت پر درر
هوش مصنوعی: کلام تو چنان تأثیری دارد که شاه را واداشته تا به من بگوید که قبل از اینکه تو را بپذیرد، پر از جواهرات و نعمتها شده.
ور خود از صدر تو یابم هیچ توقیع قبول
یافت طبعم ملک حر و شخص ملک شوشتر
هوش مصنوعی: اگر من از مقام تو هیچ امضا و توقیعی دریافت نکنم، طبع من آزاد و ملایم است و مربوط به منطقهای چون شوشتر میشود.
تا ز روی مایه مردم را نه از روی نسب
چار عنصر مادر آمد هفت سیاره پدر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که انسانها از نظر هویت و ویژگیهایشان بیشتر به خاطر شخصیت و ویژگیهای درونی خود اهمیت دارند تا به دلیل خاستگاه خانوادگی و نژادی. انسانها با توجه به مایه و سرشت درونی خود، و نه فقط به واسطه ترکیب پدر و مادر، شکل میگیرند.
باد صبح ناصحت چون روز عقبا بیمسا
باد شام حاسدت تا روز محشر بیسحر
هوش مصنوعی: باد صبح مانند ناصح است که راهنمایی میکند و روز قیامت را بیدردسر نشان میدهد اما باد شام حاسد، تا روز محشر، بینوری و بیخواب است.
بر تو فرخ باد و شایان و مبارک این سه چیز:
خلعت سلطان و شعر بنده و ماه صفر
هوش مصنوعی: برای تو این سه چیز با سعادت و شایستگی و خوشیمنی همراه باشد: لباس سلطنتی، شعر این بنده، و ماه صفر.
باد امرت در زمین چون چار عنصر پیش رو
باد نامت در زمان چون هفت سیاره سمر
هوش مصنوعی: در زمین، تاثیر و نیروی تو همانند چهار عنصر (آب، آتش، باد و خاک) برای دیگران محسوس است. و در زمان، نام و یاد تو همانند هفت سیاره (سیارات) در آسمان درخشانی دارد.