قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در تهنیت صلح خواجه امام منصور و سیف الحق شیخ الاسلام
از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر
وز خلافست آدمی در چنگ جنگ و شور و شر
جز خلاف آخر کرا این دست باشد کورد
عصر عالم را به پای و عمر را به سر
جز خلاف آخر که داند برگسست اندر جهان
چرخ را بند قبای و کوه را طرف کمر
گر نبودی تیغ عزرائیل را اصل از خلاف
زخم او بر هیچ جانداری نگشتی کارگر
با خلاف ار یار بودی فاعل اندر بدو نفس
یک هیولا کی شدی هرگز پذیرای صور
تازیان مر بید را هرگز نخوانندی خلاف
گر درو یک ذره هرگز دیده اندی بوی و بر
عالمان را از خلافست این همه طاق و جناغ
عاملان را از خلافست این همه تیغ و سپر
از وفاق ادریس بر رفت از زمین بر آسمان
از خلاف ابلیس در رفت از بهشت اندر سقر
از وفاق استاد بر صحرای نورانی ملک
وز خلاف افتاد در تابوت ظلمانی بشر
از خلاف سجده ناکردن ندیدی تا چه کرد
صد هزار آزاد مرد پاک را خونها هدر
تا به اکنون این سری می کرد لیک اندر سرخس
از پی پیوند شیخش سیف حق ببرید سر
لاجرم زین صلح جانها آسمانی شد به زیر
لاجرم زین کار دلها آسمانی شد ز بر
تا دو نیکو خواه کردند از پی دین آشتی
کرد قلب آشتی در قلب بدخواهان اثر
لاجرم کار قدمهاشان و دمهاشان کنون
شاهراه دوزخست و نعرهٔ این المفر
اهل بدعت را قیامت نقد شد زین آشتی
چون بدید اینجا چو آنجا جمع خورشید و قمر
گرچه این بی او تواند کامها راندن به تیغ
ورچه او بی این تواند نامها ماند از هنر
لیک بهر مشورت را با ملک بهتر وزیر
وز برای مصلحت را با علی بهتر عمر
رشته تا یکتاست آنرا زور زالی بگسلد
چون دو تا شد عاجز آید از گسستن زال زر
گل که تنها بویی آخر خشک گرداند دماغ
ور شکر تنها خوری هم گرم گردد زو جگر
زین دو تنها هیچ قوت ناید اندر جان و دل
قوت جان را و دل را گلشکر به گلشکر
از برای قوت دل را شکر با گل بهست
از برای قوت دین را شما با یکدگر
ای ز زیب خلق و خلقت سرو و گل را رنگ و بوی
وی ز نور جاه و رایت عقل کل را زیب و فر
آنچه اندر حق یوسف کرد یعقوب از وفا
شیخ در حق تو آن کردست دانی آنقدر
این فدا گوش نیوشا کرد اندر هجر تو
و آن فداگر چشم بینا کرد در هجر پسر
این ز همت صلح دیده باز نپذیرفت سمع
و آن ز نهمت وصل نادیده قرین شد با بصر
شیخ گفت آن گوش کاندر هجر او کردم فدا
زشت باشد گر بدو رجعت کنم بار دگر
در چنین حالی چنین آزاد مردی کرد او
می ندیدم در جهان پیری ازو آزادهتر
ای ز بخشش بخل را چون کوه کرد مغز خشک
وی ز کوشش خصم را چون ابر کرده دیدهتر
باطنت را دین به صحرا آورید از بهر صلح
چون نگه کرد اندرو از ابره به دید آستر
گر نماند درد و گردی در میان نبود عجب
درد بر دارد شفا و گرد بنشاند مطر
در میان یوسف و یعقوب اگر گفتی رود
عاقلان دانند کان گفتار نبود معتبر
در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح
در مزاج اختران گه نفع باشد گاه ضر
دشمنان بد جگر که را بسنبند از کلوخ
دوستان نیکدل خم را بشویند از تبر
گاه الفت داد باید نیش کژدم را امان
وقت خصمی کند باید کام تنین را ز فر
طبع تا باشد موافق سرد و گرمش میخوران
چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر
ای دریغا گوش او بشنودی ار باری کنون
تا تو زین الماس بران چون همی پاشی درر
جان همی حاضر کند هر بار تا از روی عشق
او ز گوش جان نیوشد دیگران از گوش سر
ای ترا یزدان از آن خوان داده نعمت کز شرف
ذله پروردان آن خوانند نعمان وز فر
هیچ منت نیست کس را بر تو کت حق پرورید
گاه در مهد قبول و گاه در سفت ظفر
فخر و فر این جهان و آن جهان گشتی چو داد
شیرت از پستان فخر و میوت از بستان فر
تو بزرگ از آسمانی دیگران از آب و خاک
تو عزیز از کردگاری دیگران ز اصل و گهر
مرغ کان ایزد کند چون مهر پرد بر سپهر
مرغ کان عیسی کند بس خوار باشد پیش خور
کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان
هرکرا روحالقدس پرورده باشد زیر پر
فاسقان را زحمتی هم در خلا هم در ملا
عاشقان را رحمتی هم در سفر هم در حضر
عالمی را در حضر دلشاد کردی زین حضور
کشوری را زان سفر آزاد کردی از سقر
آنچه بر صورت پرستان هری کردی عیان
هیچ صورتبین ندارد زان معانی جز خبر
طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن
خانگه داران جان بودند آنجا جامه در
حنبلی چون دید چشمت چشم او شد همچو سیم
اشعری چون دید رایت روی او شد همچو زر
عقل این میگفت «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
جان آن میگفت «اذا جاء القدر ضاع الحذر»
از پی احیاء شرع و معرفت کردی جدا
تیرگی ز اصحاب جبر و خیرگی ز اهل قدر
این کنون ز «الحکم لله» نقش دارد بر نگین
و آن دگر ز «ایاک نعبد» حلقه دارد بر کمر
زرد گوشان هری را کردی از گفتار نغز
چون سیه چشمان جنت گوش و گردن پر گهر
در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شو
تا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر
گر نه عرق منبر تستی در اشجار عراق
روح نامی ارهای گشتستی اندر هر شجر
گر زر سحر گفت تو دین را نبودی پرورش
دایگی این سحر کی کردی به تاثیر سحر
تا ز روی مایه مردم را نه از روی نسب
چار عنصر مادرند و هفت سیاره پدر
باد امرت در زمین چون چار عنصر پیش رو
باد نامت در زمان چون هفت سیاره سمر
باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث
باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر
باد همچون دور همکار تو کارت مستقیم
باد همچون دین هم نام تو نامت مشتهر
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر: دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسرقصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در اندرز طاهربن علی ثقة الملک: بیخ اقبال که چون شاخ زد از باغ هنر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر
وز خلافست آدمی در چنگ جنگ و شور و شر
هوش مصنوعی: این همه شر و فساد که در وجود انسان وجود دارد، برخلاف طبیعت اصلی اوست. انسان در برابر جنگ، هیاهو و بدبختیها گرفتار شده است که نشانهای از عدم توازن در درونش میباشد.
جز خلاف آخر کرا این دست باشد کورد
عصر عالم را به پای و عمر را به سر
هوش مصنوعی: جز در آخر زمان، کسی که دستش اینطور باشد، نابینا خواهد بود؛ او پای عالم را در مییابد و عمرش را به سر میآورد.
جز خلاف آخر که داند برگسست اندر جهان
چرخ را بند قبای و کوه را طرف کمر
هوش مصنوعی: تنها در مورد آخرین حرف است که کسی میداند، وقتی در این دنیا، چرخ زمان غلافی به تن میکند و کوهها به کمر میبندند.
گر نبودی تیغ عزرائیل را اصل از خلاف
زخم او بر هیچ جانداری نگشتی کارگر
هوش مصنوعی: اگر تیغ عزرائیل نبود، هیچ موجود زندهای تحت تاثیر زخم او قرار نمیگرفت.
با خلاف ار یار بودی فاعل اندر بدو نفس
یک هیولا کی شدی هرگز پذیرای صور
هوش مصنوعی: اگر یاری در مخالفت با تو باشد، در لحظه نخست به چه صورت میتوانی به خودت بگویی که هرگز توانایی پذیرش اشکال و صورتهای مختلف را نخواهی داشت؟
تازیان مر بید را هرگز نخوانندی خلاف
گر درو یک ذره هرگز دیده اندی بوی و بر
هوش مصنوعی: عربها هیچگاه بید را نمیخوانند، مگر اینکه در آن یک ذره خلاف ببینند، حتی اگر بویی یا نشانی از آن وجود داشته باشد.
عالمان را از خلافست این همه طاق و جناغ
عاملان را از خلافست این همه تیغ و سپر
هوش مصنوعی: دانشمندان را در برابر نادرستیها و انحرافات، این همه زحمت و تلاش وجود دارد و در عوض، عاملان و کارگزاران نیز باید برای مقابله با چالشها و خطرات، به ابزارهایی همچون سلاح و دفاع مسلح شوند.
از وفاق ادریس بر رفت از زمین بر آسمان
از خلاف ابلیس در رفت از بهشت اندر سقر
هوش مصنوعی: در یک توافق و هماهنگی خاص، ادریس به آسمان صعود کرد و از زمین خارج شد. اما ابلیس بر اثر نافرمانی و مخالفت خود، از بهشت رانده شد و به دوزخ افتاد.
از وفاق استاد بر صحرای نورانی ملک
وز خلاف افتاد در تابوت ظلمانی بشر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع میپردازد که وقتی اتحاد و همافزایی در کمال و نور وجود دارد، میتواند به شکوفایی و روشنایی دست یابد. اما در مقابل، وقتی که اختلاف و ناهماهنگی بر بشر حاکم میشود، او را در تاریکی و ظلمت فرو میبرد. به این ترتیب، توجه به سازگاری و همدلی اهمیت دارد تا دچار وضعیتی ناگوار نشویم.
از خلاف سجده ناکردن ندیدی تا چه کرد
صد هزار آزاد مرد پاک را خونها هدر
هوش مصنوعی: از نافرمانی و عدم سجده کردن، آنچه که بر سر صدها هزار انسان آزاد و پاک آمد، چه قدر خون و رنج بیحاصل بود.
تا به اکنون این سری می کرد لیک اندر سرخس
از پی پیوند شیخش سیف حق ببرید سر
هوش مصنوعی: تا به حال، این موضوع در ذهن او بوده است، اما در حال حاضر، به دنبال ارتباطی با جغرافیای سرخس است که باعث شده شمشیر حق را از دستور و راهش کنار بگذارد.
لاجرم زین صلح جانها آسمانی شد به زیر
لاجرم زین کار دلها آسمانی شد ز بر
هوش مصنوعی: بنابراین به خاطر این صلح، جانها به مرتبهای بالاتر و آسمانی رسیدند و به همین دلیل، از دلها نیز حالتی آسمانی ایجاد شد.
تا دو نیکو خواه کردند از پی دین آشتی
کرد قلب آشتی در قلب بدخواهان اثر
هوش مصنوعی: دو نفر که به نیکی خواهان دل هم هستند، برای برقراری آشتی در راه دین تلاش میکنند. این اتفّاق در دل بدخواهان تأثیر میگذارد.
لاجرم کار قدمهاشان و دمهاشان کنون
شاهراه دوزخست و نعرهٔ این المفر
هوش مصنوعی: بنابراین، اعمال و رفتار آنها اکنون به مسیر اصلی جهنم تبدیل شده و فریاد این درد و عذاب به گوش میرسد.
اهل بدعت را قیامت نقد شد زین آشتی
چون بدید اینجا چو آنجا جمع خورشید و قمر
هوش مصنوعی: نزدیک قیامت، افرادی که به بدعتگذاری مشغول بودند، متوجه شدند که در این دنیا، مانند آن دنیا، خورشید و ماه کنار هم جمع شدهاند. این آشتی و جمع شدن باعث شد که آنها حقیقت را بهتر درک کنند.
گرچه این بی او تواند کامها راندن به تیغ
ورچه او بی این تواند نامها ماند از هنر
هوش مصنوعی: هرچند بدون او میتوان به آرزوها دست یافت و کارها را با تلاش و کوشش انجام داد، اما بدون او نمیتوان به نامها و شهرتهای واقعی دست یافت که ناشی از هنر و مهارت است.
لیک بهر مشورت را با ملک بهتر وزیر
وز برای مصلحت را با علی بهتر عمر
هوش مصنوعی: اما برای مشورت، وزیر را با پادشاه بهتر از علی با عمر میدانند.
رشته تا یکتاست آنرا زور زالی بگسلد
چون دو تا شد عاجز آید از گسستن زال زر
هوش مصنوعی: تا زمانی که چیزی واحد و یکتا باشد، میتوان به راحتی آن را تغییر داد یا از هم گسست. اما زمانی که آن چیز به دو یا چند قسمت تقسیم شود، دیگر نمیتوان به آسانی آن را از هم جدا کرد و دچار ناتوانی خواهد شد.
گل که تنها بویی آخر خشک گرداند دماغ
ور شکر تنها خوری هم گرم گردد زو جگر
هوش مصنوعی: اگر گل را فقط بویش در نظر بگیری، در نهایت خشک و بیمزه میشود و اگر فقط شکر را بخوری، دلت هم به زودی دلگیر خواهد شد.
زین دو تنها هیچ قوت ناید اندر جان و دل
قوت جان را و دل را گلشکر به گلشکر
هوش مصنوعی: از این دو هیچ نیرویی به جان و دل نمیرسد؛ نیروی جان و دل به مانند شکر است که به شکر نیاز دارد.
از برای قوت دل را شکر با گل بهست
از برای قوت دین را شما با یکدگر
هوش مصنوعی: برای تقویت دل، شکر و گل بهترین هستند و برای تقویت دین، نیاز به همراهی و یاری یکدیگر داریم.
ای ز زیب خلق و خلقت سرو و گل را رنگ و بوی
وی ز نور جاه و رایت عقل کل را زیب و فر
هوش مصنوعی: ای زیبا، تو با خلقت خود مانند سرو و گل، رنگ و بوی خاصی به جهان دادهای و نور مقام و سلطنت تو، زیبایی عقل کامل را نیز افزایش میدهد.
آنچه اندر حق یوسف کرد یعقوب از وفا
شیخ در حق تو آن کردست دانی آنقدر
هوش مصنوعی: یعقوب به خاطر وفاداری و علاقهای که به یوسف داشت، کارهایی انجام داد که نشاندهنده احساس عمیق او بود. حالا این شیخ هم به خاطر وفاداری و محبتش نسبت به تو، همین کارها را کرده است. آیا میدانی چقدر این احساس عمیق و واقعی است؟
این فدا گوش نیوشا کرد اندر هجر تو
و آن فداگر چشم بینا کرد در هجر پسر
هوش مصنوعی: این فدای تو در فراق تو گوشش را شنوا کرد و آن کسی که چشمش روشن بود، در فراق پسر، فدای او شد.
این ز همت صلح دیده باز نپذیرفت سمع
و آن ز نهمت وصل نادیده قرین شد با بصر
هوش مصنوعی: این بیت به تضاد بین تلاش برای صلح و عشق اشاره دارد. در آن گفته شده که یکی از تلاشها به خاطر صلح موفق نمیشود و دیگری به دلیل جدایی، همچنان با بصیرت و دیدی روشن به وصل نزدیک میشود. پهنهی احساسات و تجربیات انسانی در این عبارات به خوبی نمایان شده و حاکی از دشواریها و موانع در مسیر عشق و ارتباط است.
شیخ گفت آن گوش کاندر هجر او کردم فدا
زشت باشد گر بدو رجعت کنم بار دگر
هوش مصنوعی: شیخ گفت: آن گوش که در فراق او خود را فدای او کردم، اگر دوباره به او بازگردم، زشت و ناپسند است.
در چنین حالی چنین آزاد مردی کرد او
می ندیدم در جهان پیری ازو آزادهتر
هوش مصنوعی: در چنین شرایطی، این مرد آزاد، کاری انجام داد که در هیچ جای دنیا کسی را مانند او آزاد و بینهایت ندیدم.
ای ز بخشش بخل را چون کوه کرد مغز خشک
وی ز کوشش خصم را چون ابر کرده دیدهتر
هوش مصنوعی: ای کسی که بخشش تو مانند کوه مستحکم است، و در برابر کوشش دشمنان، چشمانت همچون ابرها بارانی و تر است.
باطنت را دین به صحرا آورید از بهر صلح
چون نگه کرد اندرو از ابره به دید آستر
هوش مصنوعی: باطن خود را برای آشتی و صلح به دشت و صحرا برسان. وقتی به آن نگاه کنی، مانند ابر میتواند بر روی محیطی نرم و آرام فرود آید.
گر نماند درد و گردی در میان نبود عجب
درد بر دارد شفا و گرد بنشاند مطر
هوش مصنوعی: اگر در میان درد و غم چیزی باقی نماند، تعجبی ندارد که درد رفع شود و غم به باران بدل گردد.
در میان یوسف و یعقوب اگر گفتی رود
عاقلان دانند کان گفتار نبود معتبر
هوش مصنوعی: هرکس که درباره رابطه یوسف و یعقوب صحبت کند، باید بداند که آنچه گفته میشود، نمیتواند ملاک معتبر و معتبری باشد.
در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح
در مزاج اختران گه نفع باشد گاه ضر
هوش مصنوعی: در میان دوستان گاهی درگیری وجود دارد و گاهی آرامش. حال و وضعیت ستارهها نیز به همین شکل است؛ گاهی وضعیت به نفع است و گاهی به ضرر.
دشمنان بد جگر که را بسنبند از کلوخ
دوستان نیکدل خم را بشویند از تبر
هوش مصنوعی: دشمنان سنگدل که میخواهند به دوستان نیکدل آسیب بزنند، با تبر باید بر چوبی که دلی پاک دارد ضربه بزنند.
گاه الفت داد باید نیش کژدم را امان
وقت خصمی کند باید کام تنین را ز فر
هوش مصنوعی: گاهی باید برای حفظ دوستی و الفت، به تلخیهایی مثل نیش کژدم تحمل کرد. در زمان جدال و دشمنی، باید از لذت و خوشیهای زندگی دوری کرد.
طبع تا باشد موافق سرد و گرمش میخوران
چون مخالف گشت یا تلخیش ده یا نیشتر
هوش مصنوعی: تا زمانی که مزاج و طبع انسان با شرایط و محیط هماهنگ باشد، میتواند از طعمهای مختلف بهرهمند شود. اما زمانی که این هماهنگی به هم بخورد، یا باید تلخی زندگی را بپذیرد یا درد و رنج را تحمل کند.
ای دریغا گوش او بشنودی ار باری کنون
تا تو زین الماس بران چون همی پاشی درر
هوش مصنوعی: ای کاش او یک بار هم سخن من را میشنید، تا تو با دل پاک و با ارزش خود، دانستههایت را در اختیارش قرار دهی.
جان همی حاضر کند هر بار تا از روی عشق
او ز گوش جان نیوشد دیگران از گوش سر
هوش مصنوعی: هر بار جانم را به عشق او پیش میآورم تا دیگران از شنیدن صدای او از گوش جانم آگاه شوند و نه از گوش عادی.
ای ترا یزدان از آن خوان داده نعمت کز شرف
ذله پروردان آن خوانند نعمان وز فر
هوش مصنوعی: شما از طرف خداوند نعمتهایی دریافت کردهاید که به واسطهی مقام و منزلت خود، این نعمتها را به دست آوردهاید، و دیگران به خاطر مقام شما به آن نعمتها میرسند.
هیچ منت نیست کس را بر تو کت حق پرورید
گاه در مهد قبول و گاه در سفت ظفر
هوش مصنوعی: هیچکس بر تو منت ندارد، زیرا حق تو را پرورش داده است. Sometimes در دورههای مناسب و در زمانهای پیروزی این پرورش به ثمر میرسد.
فخر و فر این جهان و آن جهان گشتی چو داد
شیرت از پستان فخر و میوت از بستان فر
هوش مصنوعی: در این دنیا و دنیای دیگر، اگر به مقام و منزلتی رسیدی، شایسته است که آن را با محبت و وفاداری به دیگران تقسیم کنی. مانند اینکه شیر از پستانش به طفل میدهد و میوه از درخت به کیفیت خوبش به آدمی میبخشد.
تو بزرگ از آسمانی دیگران از آب و خاک
تو عزیز از کردگاری دیگران ز اصل و گهر
هوش مصنوعی: تو بزرگتر از آنی که دیگران از زمین و از خاک به وجود آمدهاند، و برای دیگران ارزش و مقام تو به خاطر اصل و نژادت است.
مرغ کان ایزد کند چون مهر پرد بر سپهر
مرغ کان عیسی کند بس خوار باشد پیش خور
هوش مصنوعی: پرندهای که به فرمان خداوند در آسمان پرواز میکند، مانند مهر و ماه است؛ اما همانطور که عیسی (ع) در برابر خداوند عظیم و بزرگ است، چنین پرندهای در برابر خورشید و قدرت او هیچ است و بسیار ناچیز به شمار میآید.
کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان
هرکرا روحالقدس پرورده باشد زیر پر
هوش مصنوعی: اگر کسی زیر بال خود روحالقدس داشته باشد، چرا باید مانند یک پرنده خانگی در خاکدان بماند؟
فاسقان را زحمتی هم در خلا هم در ملا
عاشقان را رحمتی هم در سفر هم در حضر
هوش مصنوعی: بدکاران در هر جای دنیا رنج و زحمت میکشند، اما عاشقان همیشه در حالتی از رحمت و لطف هستند، چه در سفر و چه در حال حضور.
عالمی را در حضر دلشاد کردی زین حضور
کشوری را زان سفر آزاد کردی از سقر
هوش مصنوعی: تو با حضورت، دل عالمی را شاد کردی و با سفرت، کشوری را از عذاب آزاد ساختی.
آنچه بر صورت پرستان هری کردی عیان
هیچ صورتبین ندارد زان معانی جز خبر
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو بر چهرهی پرستندگان خود نمایان کردهای، هیچ یک از صورتبینان از آن معانی جز خبر ندارند.
طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن
خانگه داران جان بودند آنجا جامه در
هوش مصنوعی: در آن مکان، کسانی که لباسهای روحانی به تن داشتند، به صدا درآمده و در حال ناله و فریاد بودند. افرادی که در آنجا مستحق عشق و جان بودند، حضور داشتند و نشان از عمق احساسات و معنویات آنها بود.
حنبلی چون دید چشمت چشم او شد همچو سیم
اشعری چون دید رایت روی او شد همچو زر
هوش مصنوعی: حنبلی، هنگامی که چشمان تو را دید، چشم او هم مانند سیم شد. همچنین، وقتی اشعری به چهرهات نگاه کرد، مانند طلا زیبا و درخشان شد.
عقل این میگفت «اذا جاء القضا ضاق الفضا»
جان آن میگفت «اذا جاء القدر ضاع الحذر»
هوش مصنوعی: عقل میگفت: اگر تقدیر فرارسد، فضا تنگ میشود و هیچ راه فراری نیست. اما جان میگفت: وقتی سرنوشت حتمی شود، هر نوع احتیاط و تدبیری بیفایده خواهد بود.
از پی احیاء شرع و معرفت کردی جدا
تیرگی ز اصحاب جبر و خیرگی ز اهل قدر
هوش مصنوعی: برای زنده کردن دین و شناخت، تو تیرگی و نادانی را از کسانی که به جبر اعتقاد دارند دور کردی و روشنی و دانایی را از اهل قدر و سرنوشت چشاندی.
این کنون ز «الحکم لله» نقش دارد بر نگین
و آن دگر ز «ایاک نعبد» حلقه دارد بر کمر
هوش مصنوعی: اینک روی نگین انگشترش عبارت «حکم از آن خداست» حک شده و در جای دیگر عبارت «تنها تو را میپرستیم» بر کمرش حلقه دارد.
زرد گوشان هری را کردی از گفتار نغز
چون سیه چشمان جنت گوش و گردن پر گهر
هوش مصنوعی: تو به زیباگویان و دلبرانی چون چشمان سیاه، گوش و گردن پر از جواهر انرژی و شوق بخشیدی.
در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شو
تا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر
هوش مصنوعی: در این مکان جادویی، تو به مناطق مختلفی برو و در آنجا وقایعی را مشاهده کن که نشاندهندهء زیبایی و قدرت عشق است. ترسیم چلیپا، نماد اتصال و وحدت را میبینی که در میان این سرزمینها نمایان میشود.
گر نه عرق منبر تستی در اشجار عراق
روح نامی ارهای گشتستی اندر هر شجر
هوش مصنوعی: اگر روح منبر تو در درختان عراق نیست، پس چرا نامی از تو در هر درختی پیدا میشود؟
گر زر سحر گفت تو دین را نبودی پرورش
دایگی این سحر کی کردی به تاثیر سحر
هوش مصنوعی: اگر طلا میگفت که تو دین را پرورش نمیدهی، پس این جادوگری که به تو یاد داده، چطور بر اثر سحر عمل کرده است؟
تا ز روی مایه مردم را نه از روی نسب
چار عنصر مادرند و هفت سیاره پدر
هوش مصنوعی: این بیان میگوید که انسانها بیشتر به خاطر ویژگیهای ذاتی و طبیعی خود شناخته میشوند و نه به واسطهی خویشاوندی و نسبت خانوادگی. وجود انسان به ترکیب چهار عنصر اصلی و تأثیر هفت سیاره وابسته است که نشان دهندهی تأثیر طبیعت و کیهان بر وجود بشر است.
باد امرت در زمین چون چار عنصر پیش رو
باد نامت در زمان چون هفت سیاره سمر
هوش مصنوعی: باد تو در زمین مانند چهار عنصر (آب، آتش، خاک و هوا) در برابر توست. نام تو در زمان همچون هفت سیاره درخشان است.
باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث
باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر
هوش مصنوعی: باد تو بدون آسیب و خرابی است، شخصیت تو بدون ایجاد نقص و عیب است، مقام و جایگاه تو بیپایان و بیمرز است، و جان تو بیخطر و بیضرر است.
باد همچون دور همکار تو کارت مستقیم
باد همچون دین هم نام تو نامت مشتهر
هوش مصنوعی: باد به عنوان یک همکار در کار تو عمل میکند و به آرامی بر تو تأثیر میگذارد. مانند یک دین، نام تو نیز به خوبی در میان مردم شناخته شده است.