قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر
دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
با یکی پیرهن زورقئی طرفه به سر
از سر کوی فرود آمد متواری وار
کرده از غایت دلتنگی ازین گونه خطر
ماه غماز شده از دو لبش بوسه ربای
باد عطار شده بر دو رخش حلقه شمر
کوه از آن کله بگشاده و از غایت لطف
ماه بر چرخ شده بستهٔ آن سینه و بر
چست بنشسته بر اندام لطیف چو خورش
از لطیفی و تری پیرهن توزی تر
خط مشکین بر آن عارض کافور نهاد
چون بدیدم جگرم خون شد و خونم چو جگر
گرچه بس نادره کاریست که خون گردد مشک
لیک مشکی که جگر خون کند این نادرهتر
سرگران از می و چون باد همی رفت و جز او
من سبک پای ندیدم که گران دارد سر
جعد ژولیده و پرورده ز سهیکی لاله
زلف شوریده و پژمرده ز مستی عبهر
می نمود از سر مستی و طرب هر ساعت
سی و دو تابش پروین ز سهیل و ز قمر
خواست کز پیش درم بگذرد از بی خبری
چون چنان دید ز غم شد دل من زیر و زبر
بانگ برداشتم از غایت نومیدی و عشق
گفتم: ای عشوه فروشندهٔ انگارده خر
از خداوند نترسی که بدین حال مرا
بگذاری و کنی از در من بنده گذر
چون شنید این ز نکو عهدی و از گوهر پاک
آمد و کرد درین چهرهٔ من نیک نظر
پشت خم داد و نهاد از قبل خدمت و عذر
روی افروخته از شرم بر آستانهٔ در
گفت: معذور همی دار که گر نیستی
از پی بیم ولی نعمت و تهدید پدر
همچنان چون پدر از زر کمری بست مرا
کردمی گرد تو از دست خود از سیم کمر
شادمان گشتم از آن عذر و گرفتمش کنار
همچو تنگ شکر و خرمن گل تنگ به بر
جان و دل زیر قدمهاش نشاندم زین شکر
خود بر آن چهره هزاران دل و جان را چه خطر
اندرین بود که از نازکی و مستی و شرم
خواب مستانه در آن لحظه در آورد حشر
سر بر آنجای نهاد آن سمن تازه که بود
صد شب اندر غمش از اشک دو چشمم چو شمر
او چو تنگ شکر و گشته سراسیمه ز خواب
من چون طوطی شده بی خواب در اندیشهٔ خور
او شده طاق به آرام و من از بوسه زدن
بر دو چشم و دو لبش تا به سحر جفت سهر
خواب زاید اگر از شکر و بادام چرا
خوابم از دیده ببرد از در بادام و شکر
خود که داند که در آن نیمشب از مستی او
تا چه برداشتم از بوسه و هر چیزی بر
نرم نرم از سمن آن نرگس پر خواب گشاد
ژاله ژاله عرق از لالهٔ او کرد اثر
رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود
لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر
بوسه بر دو لب من داد همی از پی عذر
آنت شرمنده نگار آنت شکر بوسه پسر
آنت خوش خرمی و عیش که من دیدم دوش
چه حدیثیست که امروزم از آن خرمتر
دوش از یار بدم خرم و امروز شدم
از رخ خواجه محمد پسر خواجه عمر
آنکه تا دست سخا بر همه عالم بگشاد
به بدی بسته شدست ساحت ما پای قدر
آن سخن سنج شهی کو چو دو بسد بگشاد
خانهٔ عقل دو صد کله ببندد ز درر
مایهور گشته ز اسباب دلش خرد و بزرگ
سودها کرده ز تاثیر کفش ماده و نر
پایهٔ مرتبتش را چو ملک نیست قیاس
عرصهٔ مکرمتش را چو فلک نیست عبر
خاطرش سر ملک در فلک آینهگون
همچنان بیند چون دیده در آیینه صور
جنیان زان همه از شرم نهانند که هیچ
به ز خود روی ندیدند چنو ز اهل بشر
جزوی از خشم وی ار بر فلک افتد به خطا
نار کلی شود از هیبت او خاکستر
آتش عزمش اگر قصد کند سوی هوا
چنبر چرخ بسوزد به یک آسیب شرر
شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر
در شود در شکم ابر هوا قطره مطر
ای بهی روی ز سعی تو گه بزم سخا
وی قوی پشت ز عون تو گه رزم ظفر
پسری چون تو نزادند درین شش روزن
هفت سیاره و نه دایره و چار گهر
هرگز از جود تو نگرفت کس اندازهٔ آز
هرگز از خیر تو نشنید کس آوازهٔ شر
کلک و گفتار تو پیرایهٔ فضلست و محل
لفظ و دیدار تو سرمایهٔ سمعست و بصر
شبهی دارد کلک تو به شحنهٔ تقدیر
که چنو عنصر نفع آمد و ارکان ضرر
عرض او چون عرض جوهر صفرا گه رنگ
فرق او چون عرض جوهر سودا به فکر
گر نه سالار هنرمندی بودی هرگز
نزد سالار شهنشاه نبودیش خطر
خاطری داری و فهمی که به یک لحظه کنند
تختهٔ قسمت تقدیر خداوند از بر
ای جوان بخت نبینی که برین فضل مرا
به چسان این فلک پیر گرفتهست به حر
مدح گوییم که در تربیت خاطر و طبع
در همه عالم امروز چو من نیست دگر
طوق دارند عدو پیش درم فاختهوار
تام دیدند ز خاطر شجر پر ز ثمر
غوک را جامه بهری جوی و من از شرم عدو
روزها گشته چو خفاش مرا خانه ستر
لیک بیبرگ و نوا ماندهام از گردش چرخ
همچو طوق گلوی فاخته و شاخ شجر
روی من شد چو زر و دیده چو سیم از پی اشک
گر بخواهی شود از سیم توام کار چو زر
پیش خورشید سخای تو به تعجیل کرم
کوه کوه انده من بنده هبا باد و هدر
بادی از بخت تو تا از اثر جوهر طبع
در جهان آدمی از پای رود مرغ به پر
مرغ بر شاخ تو از مدح تو بگشاد گلو
آدمی پیش تو از مهر تو بربسته کمر
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح تاج العصر حسن عجایبی به حسن زشت: طالع از طالعت عجایبترقصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در تهنیت صلح خواجه امام منصور و سیف الحق شیخ الاسلام: از خلافست اینهمه شر در نهاد بوالبشر
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
با یکی پیرهن زورقئی طرفه به سر
هوش مصنوعی: دیشب معشوقهام، با لباس زیبا و دلربا، به طرز عجیبی در حالی که در قایقی نشسته بود، چشمم را گرفت.
از سر کوی فرود آمد متواری وار
کرده از غایت دلتنگی ازین گونه خطر
هوش مصنوعی: از سر کوچه پایین آمد و به طرز پنهانی رفت، به خاطر شدت ناراحتیاش از این نوع خطرات.
ماه غماز شده از دو لبش بوسه ربای
باد عطار شده بر دو رخش حلقه شمر
هوش مصنوعی: ماه از بوسههای دو لب او خبر میدهد و بادی که عطاری میکند، بر چهرهاش حلقهای از زیبایی و جذابیت به وجود آورده است.
کوه از آن کله بگشاده و از غایت لطف
ماه بر چرخ شده بستهٔ آن سینه و بر
هوش مصنوعی: کوه از شدت خوشحالی و لطف ماه صورت خود را به آسمان بلند کرده و سینهاش را به شکل دایرهای بسته است.
چست بنشسته بر اندام لطیف چو خورش
از لطیفی و تری پیرهن توزی تر
هوش مصنوعی: مانند خورشید که به خاطر لطافت و تازگیاش در لباس خود میدرخشد، تو نیز با زیبایی و نرمی در انتهای قامت نشستهای.
خط مشکین بر آن عارض کافور نهاد
چون بدیدم جگرم خون شد و خونم چو جگر
هوش مصنوعی: نقش سیاه بر روی آن چهره سفید کافور، زمانی که دیدمش، دلم به شدت عذاب کشید و حالتم به اندازهای بد شد که خونم همچون جگر میجوشید.
گرچه بس نادره کاریست که خون گردد مشک
لیک مشکی که جگر خون کند این نادرهتر
هوش مصنوعی: هرچند کار نادری است که خون به جای عطر و بوی مشک بیاید، اما عطر و بویی که از جگر خون بیافتد، بسیار نادرتر و خاصتر است.
سرگران از می و چون باد همی رفت و جز او
من سبک پای ندیدم که گران دارد سر
هوش مصنوعی: در میخانه، سرمست و شاداب مانند باد در حال رفتن بودم و جز او کسی را ندیدم که به سنگینی و استواری پای بر زمین گذارد.
جعد ژولیده و پرورده ز سهیکی لاله
زلف شوریده و پژمرده ز مستی عبهر
هوش مصنوعی: موهای تاب دار و در هم ریختهاش مانند لالهای است که در نتیجهی مستی، پژمرده و بیحال شده است.
می نمود از سر مستی و طرب هر ساعت
سی و دو تابش پروین ز سهیل و ز قمر
هوش مصنوعی: در هر لحظه، به خاطر شادی و سرخوشی، نورهای زیبای ستاره پروین را که به همراه ستارههای سهیل و قمر در آسمان میدرخشیدند، به نمایش میگذاشت.
خواست کز پیش درم بگذرد از بی خبری
چون چنان دید ز غم شد دل من زیر و زبر
هوش مصنوعی: او میخواست از جلوی درم عبور کند غافل از این که وقتی این را دید، دل من به خاطر غم نابود شد و به هم ریخت.
بانگ برداشتم از غایت نومیدی و عشق
گفتم: ای عشوه فروشندهٔ انگارده خر
هوش مصنوعی: صدای مرا از شدت ناامیدی و عشق شنیدی که گفتم: ای کسی که با زیباییات دلها را میفریبی، همچون فروشندهٔ شتر!
از خداوند نترسی که بدین حال مرا
بگذاری و کنی از در من بنده گذر
هوش مصنوعی: از خدا نترس که مرا به چنین حالتی رها میکنی و اجازه میدهی که بندگانت از در من عبور کنند.
چون شنید این ز نکو عهدی و از گوهر پاک
آمد و کرد درین چهرهٔ من نیک نظر
هوش مصنوعی: پس از آنکه او خبر از عهد نیک و از اصل پاکی شنید، در این چهرهام با دقت و نیکی نظر کرد.
پشت خم داد و نهاد از قبل خدمت و عذر
روی افروخته از شرم بر آستانهٔ در
هوش مصنوعی: شخصی با حالتی خمیده و با زحمت، قبل از ورود به خانه، از روی ادب و احترام درخواست کمک میکند و در عین حال به نشان شرم، چهرهاش سرخ است.
گفت: معذور همی دار که گر نیستی
از پی بیم ولی نعمت و تهدید پدر
هوش مصنوعی: او گفت: میتوانم عذرت را بپذیرم، چون اگر به خاطر نگرانی از دردسر و تهدید پدر نبود، شاید در این موقعیت نبودید.
همچنان چون پدر از زر کمری بست مرا
کردمی گرد تو از دست خود از سیم کمر
هوش مصنوعی: پدرم مانند خود من، از زر (طلا) کمر زرهسازی به دورم بست. او مرا با دقت و محبت به دور خود پیچید، همانند کمر سیمین.
شادمان گشتم از آن عذر و گرفتمش کنار
همچو تنگ شکر و خرمن گل تنگ به بر
هوش مصنوعی: از آن عذر خوشحال شدم و او را به نزدیکی خود آوردم، مانند ظرفی پر از شکر و گل که در کنار هم فشرده شدهاند.
جان و دل زیر قدمهاش نشاندم زین شکر
خود بر آن چهره هزاران دل و جان را چه خطر
هوش مصنوعی: جان و دل خود را در پای قدمهای او گذاشتم، و به خاطر این زیباییاش، هزاران دل و جان دیگر را نیز به خطر انداختم.
اندرین بود که از نازکی و مستی و شرم
خواب مستانه در آن لحظه در آورد حشر
هوش مصنوعی: در این لحظه، به خاطر لطافت، سرخوشی و شرمی که وجود دارد، حالتی شبیه به خواب مستانه به وجود آمد.
سر بر آنجای نهاد آن سمن تازه که بود
صد شب اندر غمش از اشک دو چشمم چو شمر
هوش مصنوعی: سر بر روی گل سرخی گذاشتم که به خاطر غم و اندوهی که سمتی به آن داشتم، شبهای زیادی را سپری کرده بودم و چشمانم از اشک پر شده بود.
او چو تنگ شکر و گشته سراسیمه ز خواب
من چون طوطی شده بی خواب در اندیشهٔ خور
هوش مصنوعی: او مانند ظرفی پر از شکر در حال پریشانی و بیقرار از خواب است، مثل طوطی که به خاطر فکر کردن به غذا بیاستراحت شده است.
او شده طاق به آرام و من از بوسه زدن
بر دو چشم و دو لبش تا به سحر جفت سهر
هوش مصنوعی: او به آرامش رسیده و من از شدت عشق و بوسه زدن به چشمانش و لبهایش تا سپیدهدم دچار هیجان و سرور هستم.
خواب زاید اگر از شکر و بادام چرا
خوابم از دیده ببرد از در بادام و شکر
هوش مصنوعی: اگر خواب به خاطر شیرینی شکر و مغز بادام به وجود میآید، پس چرا خواب من از نگاه و چشمم میگریزد، در حالی که خودم از شکر و بادام بهره میبرم؟
خود که داند که در آن نیمشب از مستی او
تا چه برداشتم از بوسه و هر چیزی بر
هوش مصنوعی: فقط خودم میدانم که در آن نیمهشب از احساسی که ناشی از مستی او بود، چه تجربههایی از بوسه و چیزهای دیگر به دست آوردم.
نرم نرم از سمن آن نرگس پر خواب گشاد
ژاله ژاله عرق از لالهٔ او کرد اثر
هوش مصنوعی: به آرامی و به تدریج، گل نرگس خوابآلود، رطوبتهای شبانه را از خود بیرون میآورد و عرقی که از گل لاله به جا مانده است، بر او تأثیر میگذارد.
رویش از خاک چو برداشتم از خوی شده بود
لاله برگش چو گل نم زده در وقت سحر
هوش مصنوعی: وقتی از خاک چهرهاش را برمیدارم، لالهای جوان به نظر میرسد که برگهایش شبیه گلهای نمزده در صبح زود است.
بوسه بر دو لب من داد همی از پی عذر
آنت شرمنده نگار آنت شکر بوسه پسر
هوش مصنوعی: دختر زیبایی که به طرف من آمده بود، به خاطر عذرخواهیاش بوسهای بر لبانم نهاد. من نیز به خاطر این بوسه از او سپاسگزاری کردم.
آنت خوش خرمی و عیش که من دیدم دوش
چه حدیثیست که امروزم از آن خرمتر
هوش مصنوعی: تو آنقدر شاد و خوشحالی که من دیشب داستانی را دیدم که امروز هیچ چیزی نمیتواند مرا به اندازه آن شاد کند.
دوش از یار بدم خرم و امروز شدم
از رخ خواجه محمد پسر خواجه عمر
هوش مصنوعی: دیروز به خاطر محبوبم شاد و دلخوش بودم، اما امروز به خاطر چهره خواجه محمد، پسر خواجه عمر، ناراحتم.
آنکه تا دست سخا بر همه عالم بگشاد
به بدی بسته شدست ساحت ما پای قدر
هوش مصنوعی: کسی که با دستان سخاوتمندیاش درهای فراوانی را به روی همه گشود، حالا به خاطر بدیها و ناامیدیها، ما را به سوی ضعف و ناتوانی کشانده است.
آن سخن سنج شهی کو چو دو بسد بگشاد
خانهٔ عقل دو صد کله ببندد ز درر
هوش مصنوعی: هرگاه که یکی از بزرگان و دانشمندان به بیان کلامی عمیق و حکمتآمیز بپردازد، به گونهای که بتواند دروازههای عقل و تفکر را به روی دیگران بگشاید، از آن پس افراد بسیاری خواهند بود که به دنبال آن سخنان میروند و تلاش میکنند تا حتی در خفا، خود را به او نزدیک کنند.
مایهور گشته ز اسباب دلش خرد و بزرگ
سودها کرده ز تاثیر کفش ماده و نر
هوش مصنوعی: بردن دلها به وسیلهی دارایی و ثروت، نشاندهندهی تأثیر عمیق آرامش و خوشبختی است که در نتیجهی برخورداری از زندگی مرفه به دست میآید. در اینجا، اشاره به این است که زندگی راحت و موفقیتهای مالی میتواند احساسات و تواناییهای انسان را تحت تأثیر قرار دهد.
پایهٔ مرتبتش را چو ملک نیست قیاس
عرصهٔ مکرمتش را چو فلک نیست عبر
هوش مصنوعی: مرتبه و مقام او را نمیتوان با هیچ ملک و پادشاهی مقایسه کرد، و عرصهٔ شرافت و کرامت او را نمیتوان به آسمان و آفرینش آن تشبیه نمود.
خاطرش سر ملک در فلک آینهگون
همچنان بیند چون دیده در آیینه صور
هوش مصنوعی: او همانطور که در آینه تصویر خود را میبیند، در ذهنش نیز همچون آینهای صاف، تصویر عالم و مملکت را تماشا میکند.
جنیان زان همه از شرم نهانند که هیچ
به ز خود روی ندیدند چنو ز اهل بشر
هوش مصنوعی: همه جنیان از خجالت در خفا هستند، زیرا هیچگاه به زیبایی و جمال خود نتوانستهاند مانند انسانها جلوهگری کنند.
جزوی از خشم وی ار بر فلک افتد به خطا
نار کلی شود از هیبت او خاکستر
هوش مصنوعی: اگر بخشی از خشم او به آسمان برسد، به خاطر عظمت و هیبتش، آتش عظیم تبدیل به خاکستر خواهد شد.
آتش عزمش اگر قصد کند سوی هوا
چنبر چرخ بسوزد به یک آسیب شرر
هوش مصنوعی: اگر اراده قوی او به آسمان بیفتد، باید گفت که دایرهی فلک با یک جرقه به آتش خواهد کشید.
شمت حزمش اگر باد برد تحفه به ابر
در شود در شکم ابر هوا قطره مطر
هوش مصنوعی: اگر باد تحفهای را که به ابر هدیه شده است برد، در دل ابر، هوا تبدیل به قطرات باران میشود.
ای بهی روی ز سعی تو گه بزم سخا
وی قوی پشت ز عون تو گه رزم ظفر
هوش مصنوعی: تو با چهره زیبایت در مجالس بزم و خوشی، ما را میسازید و در میدان جنگ و پیروزی به پشتوانهات، قدرت و استقامت میدهی.
پسری چون تو نزادند درین شش روزن
هفت سیاره و نه دایره و چار گهر
هوش مصنوعی: هیچ پسری به خوبی و زیبایی تو در این دنیا و در میان سیارات و جهانی که داریم، به دنیا نیامده است.
هرگز از جود تو نگرفت کس اندازهٔ آز
هرگز از خیر تو نشنید کس آوازهٔ شر
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهای که از بخشش تو بهرهمند شده، از آز تو چیزی دریافت نکرده و هیچکس از خوبیهای تو، خبری از بدیها نشنیده است.
کلک و گفتار تو پیرایهٔ فضلست و محل
لفظ و دیدار تو سرمایهٔ سمعست و بصر
هوش مصنوعی: نقش و گفتار تو زینت و نشانهای از دانش و فضیلت است، و آنچه در دیدن و شنیدن از تو به دست میآید، گنجینهای ارزشمند برای فهم و درک دیگران به شمار میآید.
شبهی دارد کلک تو به شحنهٔ تقدیر
که چنو عنصر نفع آمد و ارکان ضرر
هوش مصنوعی: کلک تو شباهتی به سرنوشت دارد، چرا که زمانی که فایدهای پیش میآید، عناصری که زیان میآورند نیز وجود دارند.
عرض او چون عرض جوهر صفرا گه رنگ
فرق او چون عرض جوهر سودا به فکر
هوش مصنوعی: او به لحاظ ظاهر مانند جوهر زرد است و رنگش شبیه جوهر سیاه به نظر میرسد.
گر نه سالار هنرمندی بودی هرگز
نزد سالار شهنشاه نبودیش خطر
هوش مصنوعی: اگر تو در فن و هنر بزرگی و استاد نبودی، هرگز در کنار پادشاه بزرگ و مقتدر نمیتوانستی قرار بگیری.
خاطری داری و فهمی که به یک لحظه کنند
تختهٔ قسمت تقدیر خداوند از بر
هوش مصنوعی: تو دارای خاطره و دانش هستی که میتواند در یک لحظه سرنوشت و تقدیر خداوند را تغییر دهد.
ای جوان بخت نبینی که برین فضل مرا
به چسان این فلک پیر گرفتهست به حر
هوش مصنوعی: ای جوان، به بخت خود توجه کن که چگونه این دوران و قدرتی که من دارم، به این سن و سال در دستان من قرار گرفته است.
مدح گوییم که در تربیت خاطر و طبع
در همه عالم امروز چو من نیست دگر
هوش مصنوعی: بهترین تربیت و پرورش روح و ذهن را دارم و در تمام دنیا کسی مانند من وجود ندارد.
طوق دارند عدو پیش درم فاختهوار
تام دیدند ز خاطر شجر پر ز ثمر
هوش مصنوعی: دشمنان به گرد من مانند فاختهها جمع شدهاند، زیرا که از نظرشان درختی پُر میوه به یاد میآید.
غوک را جامه بهری جوی و من از شرم عدو
روزها گشته چو خفاش مرا خانه ستر
هوش مصنوعی: غوک لباسی زیبا و دلنشین دارد، اما من به خاطر ترس از دشمنانم، روزها مثل خفاش در تاریکی پنهان شدهام و خانهام مملو از راز و حیا است.
لیک بیبرگ و نوا ماندهام از گردش چرخ
همچو طوق گلوی فاخته و شاخ شجر
هوش مصنوعی: من بدون سر و صدا و نشاط ماندهام، مانند حلقهای در گردن کبوتر و شاخه درخت، از چرخش زمان.
روی من شد چو زر و دیده چو سیم از پی اشک
گر بخواهی شود از سیم توام کار چو زر
هوش مصنوعی: چهرهام مانند طلا و چشمانم مانند نقره شده است، اگر به خاطر اشکهایت. اگر بخواهی، میتوانم از نقرهات کاری مانند طلا انجام دهم.
پیش خورشید سخای تو به تعجیل کرم
کوه کوه انده من بنده هبا باد و هدر
هوش مصنوعی: خورشید بخشندگی تو به طرز شگفتانگیزی درخشان است، من به دل و جان سبکبار و بیپناه هستم.
بادی از بخت تو تا از اثر جوهر طبع
در جهان آدمی از پای رود مرغ به پر
هوش مصنوعی: بادی از جانب شانس و اقبال تو میوزد که میتواند تأثیر جوهر و ذات انسانی را در دنیا تغییر دهد؛ همچنان که پرنده به خاطر قدرت پروازش از زمین برمیخیزد.
مرغ بر شاخ تو از مدح تو بگشاد گلو
آدمی پیش تو از مهر تو بربسته کمر
هوش مصنوعی: پرندهای که بر روی شاخهات نشسته است، از عشق تو آواز سر میدهد، اما انسان در مقابل تو، به خاطر محبتت، خود را به زنجیر بسته است.
حاشیه ها
1396/06/10 13:09
آصف خراسانی
با سلام
شکل صحیح مصرع نخست بیت چهارم اینست: گوی از انگله بگشاده و از غایت لطف... گوی به معنی دکمه و انگله (با فتحه) به معنی حلقه که گوی در آن قرارمیگیرد وگوی انگله دکمه وحلقه ای راگویند که برگریبان پیراهن وقبا میدوزند وخاقانی این واژه رابه معنای حلقه به کاربرده است.مصرع مذکور را درنسخ چاپی هم غلط نوشته اند.