قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح تاج العصر حسن عجایبی به حسن زشت
طالع از طالعت عجایبتر
کس ندیدی عجایب دیگر
گه به چرخت برد چو قصد دعا
گه به خاک آردت چو عزم قدر
گه به دستت ببندد از دل پای
گه به مهرت ببندد از دل سر
گه برهنهت کند چو آبان شاخ
گه بپوشاندت چو آب شجر
شجری کرد مر ترا از فضل
پس بگسترد پیشت از آن بر
قوتی دارد این سخن بی فعل
زینتی دارد این چمن بی فر
زان که مر آفتاب دولت را
هست روزی درین درخت نظر
تا نبیند ازو عدوت نشان
تا ببیند ازو ولیت ثمر
کرده علمت فلک نمونهٔ جهل
کرده نفعت جهان نتیجهٔ ضر
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور
عبره کرده سپهر حکمت را
چون نگیری ز روزگار عبر
در خرابات کم گذر چونهای
چون مزاج شراب آلت شر
مکن از کعبتین نرد و قدح
با «له» و «منک» عمر خویش هدر
چون همی بازی و همی مانی
بخت بد را بباز بر اختر
پیش هر دون مکن چو چنبر پشت
پای هر سفله را مگیر چو در
که میانه تهیست گاه سخا
سخن دون و سفله چون چنبر
نزد دونان حدیث می مگذار
پیش حران ز جام می مگذر
تا نباشی برین سبک چون جان
تا نباشی بر آن گران چو جگر
یار دونان همی بوی چون جهل
عاقلان زان کنند از تو حذر
یکسو افکن ز طبع بی نفسی
تات باشد چو روح قدر و خطر
دانی از عیبها چو غیب عیان
داری از علمها چو عقل خبر
نعمتت نی و همتت بی حد
دولتت نی و حکمتت بی مر
حکمتت را ز فکر تست مزاج
خاطرت را ز دانشست گهر
دوری از جهل همچو علم علی
پاکی از جور همچو عدل عمر
شعر تو سحر هست لیک ترا
بخت تو هست همچو وقت سحر
ماند اندیشهٔ تو زیر قدم
گهر طبع تو چو اسکندر
ز آب انگور نار طبع مکش
ز آتش باده آب روی مبر
سوی بالا گرای همچو شرار
گرد پستی مگرد همچو مطر
خامه هر جای چون قضا به مباز
جامه هر وقت چون قدر به مدر
همچو نکبا ازین وآن مربای
همچو نرگس در این و آن منگر
ز اندرون کژ مباش چون زنجیر
تا نمانی برون چو حلقهٔ در
هر بنان را مباش همچو قلم
هر میان را مباش همچو کمر
گرد حران در آی همچو سخای
سوی مردان گرای همچو هنر
نزد ایشان مباش چون کاسه
پیش ایشان مگرد چون ساغر
تن خویش از سر کهان در دزد
جان خویش از می مهان پرور
گرچه فسقست هر دو ز اصل ولیک
هم بجای خود آخر اولاتر
اینک ار چه به طبع یکسانند
در تفاوت به یک مکان بنگر
گشته با باد سخت خانهٔ خیر
مانده بی آب سست آلت غر
طبع داری نهادهٔ گردون
نظم داری نتیجهٔ کوثر
خاطری در نثار چون دریا
فکرتی تیز رای چون آذر
چه شد ار هست ظاهرت عریان
باطنت دارد از هنر زیور
از برون گرچه هست عریان بحر
از درون هست فرشش از گوهر
کمر گوهرین کجا یابی
چون دو سر نیستی چو دو پیکر
زان زیادت پذیری و نقصان
که تو یک رویهای بسان قمر
بی زر و سیمی ای برادر از آنک
شوخ چشمیت نیست چون عبهر
چشمهٔ خور چو می بپوشد ابر
نه برهنه بهست چشمهٔ خور
بصر حکمتی برهنه بهی
زان که پوشیده نیک نیست بصر
هستی ای تاج عصر میر سخن
از دلیل و حدیث پیغمبر
لیکن این آبگون آتش بار
کردت از خاک تخت و باد افسر
زان چنینست جامهٔ جانت
که تو آب و هوایی از رخ و فر
پس نه آب و هوای صافی راست
تختش از خاک و خانه از صرصر
لقبت گرچه هست زشت حسن
هستی از هر چه هست نیکوتر
خادمانند نامشان کافور
لیک رخشان سیهتر از عنبر
مهر بهتر ز ماه لیک به لفظ
ماده آمد یکی و دیگر نر
چنگ در شاخ هر مهی میزن
تو چه دانی ز بخت «بوک» و «مگر»
باشد از نار طبع یابی نور
باشد از شاخ فضل یابی بر
ورنه بگذار زان که میگذرد
خیر چون شر و منفعت چون ضر
چون تو دانا بسیست گرد جهان
تنگدل زین سپهر پهناور
آن حسن را به زهر کشت مدار
تو مدار از زمانه طعم شکر
تا همی چرخ پیر عمر خورد
از جوانی و عمر خود برخور
قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴: ای حریفان ما نه زین دستیم دستی برنهیدقصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - در مدح خواجه محمدبن خواجه عمر: دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسر
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
طالع از طالعت عجایبتر
کس ندیدی عجایب دیگر
هوش مصنوعی: سرنوشت تو آنقدر شگفتانگیز است که هیچکس چیزهایی عجیبتر از آن را ندیده است.
گه به چرخت برد چو قصد دعا
گه به خاک آردت چو عزم قدر
هوش مصنوعی: گاهی با نیت دعا و خیرخواهی تو را به دور خود میچرخاند، و گاهی هم به زمین میافکندت، وقتی که تصمیم به قدر و سرنوشت داشته باشد.
گه به دستت ببندد از دل پای
گه به مهرت ببندد از دل سر
هوش مصنوعی: گاهی دل به دست تو بسته میشود و گاهی عشق تو بر دلم حاکم میشود.
گه برهنهت کند چو آبان شاخ
گه بپوشاندت چو آب شجر
هوش مصنوعی: گاهی برهنه و عریان میشوی مانند درختی که در پاییز برهنه میشود، و گاهی هم به مانند درختی که در بهار میوه و برگ میگیرد، پوشیده و سرسبز میگردی.
شجری کرد مر ترا از فضل
پس بگسترد پیشت از آن بر
هوش مصنوعی: درختی از فضل و برکت برای تو رشد کرد و سپس به جلوتر از آن ثمر داد.
قوتی دارد این سخن بی فعل
زینتی دارد این چمن بی فر
هوش مصنوعی: این سخن قدرت خاصی دارد و زیبایی این گلزار بدون وجود گلهایش هم قابل توجه است.
زان که مر آفتاب دولت را
هست روزی درین درخت نظر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خورشید خوشبختی گاهی در سایه این درخت میدرخشد.
تا نبیند ازو عدوت نشان
تا ببیند ازو ولیت ثمر
هوش مصنوعی: به این معنا که وقتی آدمی دشمنی را نمیبیند و با او مواجه نمیشود، نمیتواند نعمتها و خوبیهای دوستی و محبت را نیز احساس کند. در واقع، برای درک ارزش یک دوستی و ثمرات آن، گاهی لازم است که به دشمنی یا مشکلاتی پی ببریم.
کرده علمت فلک نمونهٔ جهل
کرده نفعت جهان نتیجهٔ ضر
هوش مصنوعی: علمت و دانشت مانند حتی یک الگو از جهل است و نفع تو در این دنیا نتیجهای از ضرر است.
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور
هوش مصنوعی: من چیزی برایت میگویم که مانند برادر است، اگر گوش بدهی و آن را بپذیری.
عبره کرده سپهر حکمت را
چون نگیری ز روزگار عبر
هوش مصنوعی: آسمان دانش را مانند دودی تاریک کرده است، چگونه میتوانی از روزگار تلخی که بر تو گذرانده است، دور شوی؟
در خرابات کم گذر چونهای
چون مزاج شراب آلت شر
هوش مصنوعی: در مکانهای غیررسمی و دور از نظر مردم، با حال و هوای خاصی که همانند تأثیر شراب است، باید رفتار کرد.
مکن از کعبتین نرد و قدح
با «له» و «منک» عمر خویش هدر
هوش مصنوعی: از دو راهی ها و بازی های بیهوده پرهیز کن و عمر خود را با چیزهای بی ارزش هدر نده.
چون همی بازی و همی مانی
بخت بد را بباز بر اختر
هوش مصنوعی: زمانی که به بازی مشغول هستی و هنوز هم ادامه میدهی، سرنوشت بد را فراموش کن و به شانس خود توجه کن.
پیش هر دون مکن چو چنبر پشت
پای هر سفله را مگیر چو در
هوش مصنوعی: هرگز در برابر افراد پست و دون تعظیم و تسلیم نشو، زیرا مانند دور کردن چنبره از پای یک فرد حقیر است. از درهای تنگ و ناپسند که آنها بر تو میگشایند، دوری کن.
که میانه تهیست گاه سخا
سخن دون و سفله چون چنبر
هوش مصنوعی: در جایی که خالی است، سخاوت و بخشش دیگران بیمقدار و ناچیز به نظر میرسد، همچون حلقهای که تنها افراد پست و بیارزش را به خود جذب میکند.
نزد دونان حدیث می مگذار
پیش حران ز جام می مگذر
هوش مصنوعی: به افرادی که در مقام و جایگاه بلندتری نیستند، سخن نگو و این موضوع را با افرادی که در حال تلاش و کوششاند در میان نگذار. همچنین از نوشیدن می و لذت بردن غفلت نکن.
تا نباشی برین سبک چون جان
تا نباشی بر آن گران چو جگر
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو در این حوزه حضور نداشته باشی، مانند روح سبک و آزاد نخواهی بود؛ و وقتی که نباشی، مانند جگر سنگین و گرفتار خواهی بود.
یار دونان همی بوی چون جهل
عاقلان زان کنند از تو حذر
هوش مصنوعی: دوستان نادان مثل بویی هستند که عاقلان از آن دوری میکنند؛ و این بوی نادانی، آنها را از تو میرهاند.
یکسو افکن ز طبع بی نفسی
تات باشد چو روح قدر و خطر
هوش مصنوعی: این بیت به اهمیت دوری از خودپرستی و بینفسی اشاره دارد. این مفهوم میگوید که وقتی انسان از خودخواهی فاصله بگیرد، به عمق معنایی نزدیک میشود که همچون روحی از ارزش و اهمیت برخوردار است. در واقع، انسان باید از نگرشهای سطحی جدا شده و به عمق وجود خود و خطرات احتمالی آن توجه کند.
دانی از عیبها چو غیب عیان
داری از علمها چو عقل خبر
هوش مصنوعی: میدانی که وقتی عیبها برای تو آشکار است، از علم و دانش هم چون عقل و خرد آگاه هستی.
نعمتت نی و همتت بی حد
دولتت نی و حکمتت بی مر
هوش مصنوعی: نعمت تو مانند نی است که جانبخش و زندگیآفرین است، همت و ارادهات بیپایان است، ثروت و داراییات بینهایت است و حکمت و دانش تو هیچگونه محدودیتی ندارد.
حکمتت را ز فکر تست مزاج
خاطرت را ز دانشست گهر
هوش مصنوعی: فکر تو تخصص و درک تو را نشان میدهد و حال و هوای ذهنت، نتیجهی دانش و تجربیات توست.
دوری از جهل همچو علم علی
پاکی از جور همچو عدل عمر
هوش مصنوعی: عدم آگاهی به اندازه علم علی پاک و خالی بودن از ظلم به اندازه عدالت عمر است.
شعر تو سحر هست لیک ترا
بخت تو هست همچو وقت سحر
هوش مصنوعی: شعر تو جادو و زیبایی دارد، اما fortunate یا خوش شانسی تو مانند زمان سحر نیست.
ماند اندیشهٔ تو زیر قدم
گهر طبع تو چو اسکندر
هوش مصنوعی: اندیشهٔ تو مانند سنگی زیر پای طبیعتت قرار گرفته است، همانطور که اسکندر بر زمین قدم میزد.
ز آب انگور نار طبع مکش
ز آتش باده آب روی مبر
هوش مصنوعی: از آب انگور تلخ طبع نکن، از آتش شراب، آب روی نبر.
سوی بالا گرای همچو شرار
گرد پستی مگرد همچو مطر
هوش مصنوعی: به سمت بالا پرواز کن مانند شعلۀ آتش، به پایین نرو مانند باران.
خامه هر جای چون قضا به مباز
جامه هر وقت چون قدر به مدر
هوش مصنوعی: دوات در هر مکان به حکم سرنوشتی خاص مینویسد و هر زمان به اندازه تقدیر و سرنوشت، لباس و پوشش متفاوتی به خود میگیرد.
همچو نکبا ازین وآن مربای
همچو نرگس در این و آن منگر
هوش مصنوعی: مانند نکبتی که از این سو و آن سو میگذرد، به مربا و خوشیها نپرداز و به زیباییهایی که در اطراف هست، توجه نکن.
ز اندرون کژ مباش چون زنجیر
تا نمانی برون چو حلقهٔ در
هوش مصنوعی: از درون خود به سمت نادرست نرو مانند زنجیر، تا اینکه مانند حلقه در، در خارج نمانی.
هر بنان را مباش همچو قلم
هر میان را مباش همچو کمر
هوش مصنوعی: به هر دستی مانند قلم نباش و به هر میانگاهی مانند کمر نرو.
گرد حران در آی همچو سخای
سوی مردان گرای همچو هنر
هوش مصنوعی: به میدان حران بیا و در جمع مردان نیکوکار همچون ویژگیهای هنر، خود را نشان بده.
نزد ایشان مباش چون کاسه
پیش ایشان مگرد چون ساغر
هوش مصنوعی: به این معناست که خود را در برابر آنها به عنوان کسی که نیازمند است، قرار نده و مانند ظرفی که همیشه در حال انتظار است، نباش. به عبارت دیگر، نباید منفعل و در جستجوی تأیید آنها باشی.
تن خویش از سر کهان در دزد
جان خویش از می مهان پرور
هوش مصنوعی: بدن خود را از گذشته دور رها کن و جانت را از میخانهٔ مهمانی پر کن.
گرچه فسقست هر دو ز اصل ولیک
هم بجای خود آخر اولاتر
هوش مصنوعی: اگرچه هر دو از یک ریشه نادرست هستند، اما در نهایت هر کدام در جای خود اهمیت خاصی دارند و در انتها، یکی از دیگری مهمتر خواهد بود.
اینک ار چه به طبع یکسانند
در تفاوت به یک مکان بنگر
هوش مصنوعی: در حال حاضر، با اینکه همه به طور ظاهری مشابه به نظر میرسند، اما در عمیقترین لایهها تفاوتهای زیادی وجود دارد. به این تفاوتها از دیدگاه دیگر نگاه کن.
گشته با باد سخت خانهٔ خیر
مانده بی آب سست آلت غر
هوش مصنوعی: با وزش باد، خانهٔ خوب و دلپذیر ویران شده و بدون آب، نماد ناتوانی و سستی است.
طبع داری نهادهٔ گردون
نظم داری نتیجهٔ کوثر
هوش مصنوعی: شما دارای استعداد و قابلیتهایی هستید که در دنیا به صورت هماهنگ در آمدهاند و این ویژگیها باعث ایجاد نتایجی مثبت و ارزشمند در زندگیتان میشود.
خاطری در نثار چون دریا
فکرتی تیز رای چون آذر
هوش مصنوعی: خاطرهای که مانند دریا گسترده است، و فکری تیز و سریع مانند آذر.
چه شد ار هست ظاهرت عریان
باطنت دارد از هنر زیور
هوش مصنوعی: اگر ظاهر تو عریان و بیپوشش باشد، باطن تو از هنر و زیبایی پر است.
از برون گرچه هست عریان بحر
از درون هست فرشش از گوهر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر چند از بیرون به نظر میرسد که دریا خالی و عریان است، اما درون آن از جواهرات و گنجینههای ارزشمند پر است. به عبارت دیگر، ظاهر گاهی فریبنده است و ارزش واقعی در عمق و باطن چیزها نهفته است.
کمر گوهرین کجا یابی
چون دو سر نیستی چو دو پیکر
هوش مصنوعی: نباید انتظار داشت که زیبایی و ارزش را در جایی پیدا کنیم که کامل نیست یا از دو قسمت تشکیل شده است. این بدان معناست که تمامیت و وحدت اهمیت دارد و ارزش واقعی در یکپارچگی وجود دارد.
زان زیادت پذیری و نقصان
که تو یک رویهای بسان قمر
هوش مصنوعی: به دلیل ویژگیها و رفتارهای متضاد تو، مانند مهتاب که گاهی کامل و گاهی ناقص میشود، درک میکنم که چه قدر تو فوقالعاده و منحصر به فرد هستی.
بی زر و سیمی ای برادر از آنک
شوخ چشمیت نیست چون عبهر
هوش مصنوعی: ای برادر، چون که تو از زر و سیم بینیازی، رفتار و خوشچشمیات شبیه به گل زیباست.
چشمهٔ خور چو می بپوشد ابر
نه برهنه بهست چشمهٔ خور
هوش مصنوعی: چشمۀ خورشید زمانی که ابرها آن را بپوشانند، همچنان برهنه و نمایان نخواهد بود. به عبارت دیگر، وقتی خورشید پشت ابرها پنهان میشود، نمیتوان آن را به راحتی دید.
بصر حکمتی برهنه بهی
زان که پوشیده نیک نیست بصر
هوش مصنوعی: دانش و بصیرت، همچون حقیقتی عریان و نمایان است که از پوشاندن آن سودی نمیبریم. در واقع، چیزهای نهان و پنهان، گاهی اوقات نمیتوانند همانند آگاهیهای واضح و آشکار، ارزشی داشته باشند.
هستی ای تاج عصر میر سخن
از دلیل و حدیث پیغمبر
هوش مصنوعی: وجود تو، ای بهترین سخن در این زمان، نمایانگر دلیل و گفتار پیامبر است.
لیکن این آبگون آتش بار
کردت از خاک تخت و باد افسر
هوش مصنوعی: اما این آتش رنگین تو را از خاک و باد به اوج رساند و به تو قدرت و شکوه عطا کرد.
زان چنینست جامهٔ جانت
که تو آب و هوایی از رخ و فر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ویژگیها و صفات روحی و معنوی انسان، همانند لباس او، تحت تأثیر ظاهر و چهرهاش قرار دارد. یعنی رفتار و حالت روحیِ افراد به نوعی از چهره و ظاهرشان نشأت میگیرد.
پس نه آب و هوای صافی راست
تختش از خاک و خانه از صرصر
هوش مصنوعی: پس نه جو و هوای صاف میتواند او را از خاک زمین دور کند و نه به راحتی میتواند از آسیبهای بادهای تند و سرد در امان باشد.
لقبت گرچه هست زشت حسن
هستی از هر چه هست نیکوتر
هوش مصنوعی: هرچند نام تو ممکن است زیبا نباشد، اما زیبایی وجود تو از هر چیز دیگری بهتر است.
خادمانند نامشان کافور
لیک رخشان سیهتر از عنبر
هوش مصنوعی: خادمان نامی دارند که به خوشبویی کافور میماند، اما چهرهشان سیاهتر از عنبر است.
مهر بهتر ز ماه لیک به لفظ
ماده آمد یکی و دیگر نر
هوش مصنوعی: محبت از ماه زیباتر است، اما به لحاظ لغوی، واژه "مهر" مؤنث و "ماه" مذکر است.
چنگ در شاخ هر مهی میزن
تو چه دانی ز بخت «بوک» و «مگر»
هوش مصنوعی: به جای اینکه نگران آینده و حوادث ناگوار باشی، از لحظههای خوب و دلپذیر زندگی بهرهبرداری کن و لحظاتی شاد را تجربه کن. زندگی پر از شگفتیهاست و خوشبختی ممکن است در گوشه و کنار منتظر تو باشد.
باشد از نار طبع یابی نور
باشد از شاخ فضل یابی بر
هوش مصنوعی: اگر از آتش طبیعت چیزی پیدا کنی، از درخت فضل هم میتوانی نور و روشنایی بگیری.
ورنه بگذار زان که میگذرد
خیر چون شر و منفعت چون ضر
هوش مصنوعی: اگرچه زمان به سرعت میگذرد، اما خوب و بد، نفع و ضرر در زندگی به یک اندازه به وقوع میپیوندد.
چون تو دانا بسیست گرد جهان
تنگدل زین سپهر پهناور
هوش مصنوعی: وقتی که تو بسیار با دانش هستی، دل تنگی در این آسمان وسیع برای دیگران وجود دارد.
آن حسن را به زهر کشت مدار
تو مدار از زمانه طعم شکر
هوش مصنوعی: آن زیبایی را به زهر نیاشوب، و از دنیا طعم شیرینی را فراموش نکن.
تا همی چرخ پیر عمر خورد
از جوانی و عمر خود برخور
هوش مصنوعی: زمانی که چرخ زندگی به حرکت خود ادامه میدهد، از جوانی خود بهرهمند شو و از عمرت به خوبی استفاده کن.
حاشیه ها
1400/07/15 17:10
شهاب الدین صدر
پیر در حدود شصت بیت نصایحی میکند همچون در...
تو بیا این جواهرات ببر...