قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در مذمت عافیت جویی
در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود
پس به جان و دل بخر گر عاقلی ارزان بود
چاره تا کی جویی از درمان و درد دل همی
رو به ترک جان بگو دردت همه درمان بود
تا کی اندر انجمن دعوی ز هجر و وصل یار
نیست شو در راه تا هم وصل و هم هجران بود
گر همی حق پرسی از من عاشقی کار تو نیست
زان که میبینم که میلت با هوا یکسان بود
عاشقی بر خواب و خورد و تخت و ملک و سیم و زر
شرم بادت ساعتی دل چند جا مهمان بود
عشقبازی زیبد آنکس را که جان بازد به عشق
ذبح معظم جان او را دیت قربان بود
گرد عشق شه مگرد ار عافیت جویی همی
ور یقین داری همی گرچه هلاک جان بود
سفره ساز از پوست خور از گوشت خمر از خون دل
از جگر ده نقل چون قومی ترا بر خوان بود
در بلا چندی بماند صابر و شاکر شود
داغ غیرت برنهد چون رغبتش با آن بود
از برای اوست گویی صفوت اندر گلستان
حجت تهدید با اهل ارچه بیتاوان بود
این چنینست ار برانی تعبیه در راه عشق
هرکرا در دل محبت آتش اندر جان بود
آتش خلت برآور بانگ بر جبریل زن
آتش نمرود بین کاندر زمان ریحان بود
در دبیرستان عشق از عاشقان آموز ادب
تا ترا فردا ز عزت بهرهٔ مردان بود
مرد باید راه رو از پیش خود برخاسته
کو به ترک جان بگوید طالب جانان بود
از هوا منطق نیارد هرگز اندر راه دین
بندگی را عقل بندد بر در فرمان بود
چون به حضرت راه یابد آزمون گیرند ازو
هر چه از عزت کمال روضهٔ رضوان بود
حور و غلمان در ارم او را نمایند بگذرد
دیده از غیرت ببوسد دوست را جویان بود
پیک حضرت روز و شب از دوست میآرد پیام
در دل او ز انده و از خوف و غم نسیان بود
شاد دل روزی نباشد بیبکا از شوق دوست
چند بنوازند او را دیدهاش گریان بود
یک زمان ایمن نباشد زان که دستور خرد
گرچه بر منشور او توقیع الرحمن بود
ای سنایی تیر عشقت بر جگر معشوق زد
زخم را مرهم از آن جو کش چنین پیکان بود
چنگ در فرمان او زن عمر خود را زنده دار
گر نه فردا روزگارت را به غم تاوان بود
قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در مدح سیف الحق محمد منصور: ای رفیقان دوش ما را در سرایی سور بودقصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - از راه پر مخافت عشق گوید: سوز و شوقِ مَلَکی بر دلت آسان نشود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در جهان دردی طلب کان عشق سوز جان بود
پس به جان و دل بخر گر عاقلی ارزان بود
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگر به دنبال حقیقتی هستی که عشق واقعی و سوزناک را به همراه داشته باشد، پس با تمام وجود تلاش کن تا آن را بدست آوری؛ چون اگر عقل و خردی واقعی داشته باشی، این عشق بها ندارد.
چاره تا کی جویی از درمان و درد دل همی
رو به ترک جان بگو دردت همه درمان بود
هوش مصنوعی: چرا تا این حد به دنبال راه حلی برای درد و مشکلات خود هستی؟ به جان خودت بگو که تمام این دردها در واقع راهی برای درمان واقعی تو هستند.
تا کی اندر انجمن دعوی ز هجر و وصل یار
نیست شو در راه تا هم وصل و هم هجران بود
هوش مصنوعی: تا چه زمانی در جمع به جدایی و وصال یار شکایت میکنی؟ به راه برو تا هم وصال و هم جدایی را تجربه کنی.
گر همی حق پرسی از من عاشقی کار تو نیست
زان که میبینم که میلت با هوا یکسان بود
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از من راجع به حقیقت بپرسی، این کار به تو مرتبط نیست، زیرا من میبینم که آرزوها و تمایلاتت با خواستههای دنیویات همخوانی دارد.
عاشقی بر خواب و خورد و تخت و ملک و سیم و زر
شرم بادت ساعتی دل چند جا مهمان بود
هوش مصنوعی: عاشق باید بر چیزهای دنیا مانند خواب، غذا، تخت، دارایی و ثروت شرم کند و فقط برای مدتی دلش را به این امور وابسته نکند.
عشقبازی زیبد آنکس را که جان بازد به عشق
ذبح معظم جان او را دیت قربان بود
هوش مصنوعی: عشق واقعی برای کسی مناسب است که جان خود را به خاطر عشق فدای میکند؛ در واقع، در این عشق، جان او به نوعی قربانی میشود.
گرد عشق شه مگرد ار عافیت جویی همی
ور یقین داری همی گرچه هلاک جان بود
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش و عافیت هستی، به گرد عشق آن شه مگرد و اگر هم به یقین رسیدهای، باز هم بدان که ممکن است به قیمت جانت تمام شود.
سفره ساز از پوست خور از گوشت خمر از خون دل
از جگر ده نقل چون قومی ترا بر خوان بود
هوش مصنوعی: آشپز سفرهای تهیه میکند که از مواد مختلف درست شده؛ از پوست و گوشت و عرق و خون دل. او به زیبایی این سفره را تزئین کرده و ده روایت در مورد آن دارد، چرا که در جمعی که در حضور تو هستند، این سفره به یادت میآید.
در بلا چندی بماند صابر و شاکر شود
داغ غیرت برنهد چون رغبتش با آن بود
هوش مصنوعی: مدتی در سختی و مشکلات صبر کند و شکرگزاری به جا آورد، اما وقتی شدت احساسات و غیرت او را فشار میآورد، آن داغ و نگرانی از دلش میگذرد؛ زیرا تمایل و عشق واقعیاش به چیزی دیگر است.
از برای اوست گویی صفوت اندر گلستان
حجت تهدید با اهل ارچه بیتاوان بود
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که به خاطر او، در گلستان صفای خاصی موجود است و حجت او در برابر اهل عالم، هرچند که بیکیفر هستند، تهدیدی به شمار میآید.
این چنینست ار برانی تعبیه در راه عشق
هرکرا در دل محبت آتش اندر جان بود
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق مانعتراشی کنی، اما کسی در دلش محبت داشته باشد، آتش عشق در جان او شعلهور خواهد شد.
آتش خلت برآور بانگ بر جبریل زن
آتش نمرود بین کاندر زمان ریحان بود
هوش مصنوعی: آتش عشق تو را به آسمان برسان و پیامی به جبرئیل بده. این آتش، نمرود را در تاریخ به یاد آورد که در زمان خود، گلی زیبا و خوشبو بود.
در دبیرستان عشق از عاشقان آموز ادب
تا ترا فردا ز عزت بهرهٔ مردان بود
هوش مصنوعی: در دبیرستان عشق، از عاشقان آداب و رفتارهای مناسب را بیاموز تا فردا به اندازهٔ مردان شریف و با عزت، بهرهمند شوی.
مرد باید راه رو از پیش خود برخاسته
کو به ترک جان بگوید طالب جانان بود
هوش مصنوعی: مرد باید خود تصمیم بگیرد و راهی را انتخاب کند که او را به معشوق میرساند، حتی اگر این مسیر به رهایی از جانش منجر شود.
از هوا منطق نیارد هرگز اندر راه دین
بندگی را عقل بندد بر در فرمان بود
هوش مصنوعی: نوای آسمانی هرگز نمیتواند در راه دین و بندگی به منطق و عقل فریب دهد. عقل باید در پی فرمان و هدایت باشد.
چون به حضرت راه یابد آزمون گیرند ازو
هر چه از عزت کمال روضهٔ رضوان بود
هوش مصنوعی: هرگاه کسی به حضور حضرت خاصی برسد، از او امتحان میگیرند و از او هر آن چیزی که نشانههای بزرگی و کمال بهشت است را درخواست میکنند.
حور و غلمان در ارم او را نمایند بگذرد
دیده از غیرت ببوسد دوست را جویان بود
هوش مصنوعی: در بهشت، حور و پسران جوان او را میبینند و دیدگانش از حسادت دچار مغشوشی میشود. او برای بوسیدن دوست خود به جستجو میپردازد.
پیک حضرت روز و شب از دوست میآرد پیام
در دل او ز انده و از خوف و غم نسیان بود
هوش مصنوعی: فرستاده خدا هر روز و شب پیامهایی از دوست میآورد و در دل او نگرانی و غم فراموشی وجود دارد.
شاد دل روزی نباشد بیبکا از شوق دوست
چند بنوازند او را دیدهاش گریان بود
هوش مصنوعی: شادی قلب هرگز بدون گریه برای دوست نخواهد بود، حتی اگر عشق او را چندین بار نوازش کند، چشمش همیشه اشک بار است.
یک زمان ایمن نباشد زان که دستور خرد
گرچه بر منشور او توقیع الرحمن بود
هوش مصنوعی: یک زمانی ممکن است که انسان در امان نباشد، حتی اگر عقل و خرد او را راهنمایی کند و بر آن تأیید خداوند باشد.
ای سنایی تیر عشقت بر جگر معشوق زد
زخم را مرهم از آن جو کش چنین پیکان بود
هوش مصنوعی: ای سنایی، عشق تو مانند تیری است که به قلب معشوق زده و زخم او را درمان میکند. اینگونه است که این عشق مانند پیکانی است که اثراتش درمانی دارد.
چنگ در فرمان او زن عمر خود را زنده دار
گر نه فردا روزگارت را به غم تاوان بود
هوش مصنوعی: به کارهای او توجه کن و سعی کن از زندگی خود بهتر استفاده کنی، وگرنه فردا به خاطر غم و اندوهی که بر تو خواهد گذشت، باید هزینهاش را بپردازی.